#حکایت
🔸 ملاّ محمّد طاهر طرفدار اقامۀ نماز جمعه بود و با تاركان و علمايى كه آن را جايز نمىدانستند، تا سر حدّ تكفير مخالفت مىورزيد.
🔹 او يک بار در انتقاد از مشروب خواران، طعنهاى هم به شاه سليمان صفوى (م ١١٠٥ق) مشروبخوار كرده بود. پس مورد خشم شاه قرار گرفت و فرمان قتلش صادر شد؛ ولى با وساطت برخى از امرا، عفو شد و از قم به اصفهان فراخوانده شد.
🔸 چون او را به حضور شاه بردند، شاه از او پرسيد: «آيا تو گفتهاى كه مشروبخوار، عروس شيطان است؟». قصد شاه آن بود كه از وى اعتراف بگيرد كه چنين چيزى گفته است تا بهانهاى براى اذيت و آزار وى به دست آورَد. اما ملا محمّد طاهر با زيركى اظهار داشت: «نه، اى پادشاه! من نگفتهام. جدّ صادق مصدّق امين شما، امام صادق (سلام الله علیه) چنين فرموده است». شاه با شنيدن اين سخن، ساكت ماند و راهى جز مدارا با وى نيافت.
📚 اخباریگری: ص۱۳۷،۱۳۸.
🆔 @Dar_Masire_Feghahat
#حکایت
🔰 حاج شیخ عبدالکریم حائری و دستگیری از مستمند
🔸 مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری(رحمة الله علیه) مرجع تقلید و مؤسس حوزه علمیه قم خادمی داشت بنام شیخ علی. میگوید شبی در ایام زمستان در بیرونی آقا خوابیده بودم صدای در بلند شد بلند شدم در را باز کردم دیدم زن فقیری است اظهار کرد شوهرم مریض است نه دوادارم نه غذا و نه ذغال دارم که اقلاً کرسی را گرم کنم. من جواب دادم خانم این موقع شب که کاری نمی شود کرد آقا هم میدانم الآن چیزی ندارد که کمک کند زن ناامید برگشت.
🔹 دیدم آقا که حرفهای ما را گوش میداده مرا صدا کرد من رفتم به اطاق آقا فرمود: شیخ علی اگر روز قیامت خداوند از من و از تو باز خواست کند که در این ساعت شب بنده من به در خانه شما آمد چرا اورا نا امید کردید؟ ما چه جوابی داریم؟ عرض کردم آقا ما الآن چه کاری میتوانیم برای او انجام بدهیم؟ فرمود تو منزل او را بلد شدی عرض کردم: بلی میدانم ولی رفتن در میان آن کوچهها با این گل و برف مشکل است. فرمود: بلند شو برویم.
🔸 وقتی که آمدیم مریض را دیدیم و منزل را هم ملاحظه کردیم صحت اظهارات آن خانم معلوم شد آن وقت آقا به من فرمود برو از قول من به صدر الحکماء بگو همین الآن بیاید این مریض را معاینه کند. من رفتم دکتر را آوردم دکتر پس از معاینه نسخه ای نوشت و به من داد و رفت آقا به من فرمود برو به دواخانه فلان، بگو به حساب من دوای این نسخه را بدهند. من رفتم دوارا گرفته آوردم بعد فرمود برو بمنزل فلان علاف بگو بحساب من یک گونی ذغال بدهد من رفتم ذغال را گرفته با مقداری غذا آوردم.
🔹 خلاصه آن شب آن خانواده فقیر از هرجهت راحت شدند هم بیمار با خوردن دوا حالش خوب شد، هم غذا خوردند وهم کرسیشان گرم شد. بعد فرمود روزی چقدر گوشت برای منزل ما میگیری عرض کردم هفت سیر فرمود نصف آن گوشت را هر روز به این خانه بده آن نصف دیگر هم برای ما فعلا بس است آن وقت فرمود حالا بلند شو برویم بخوابیم.
📚 مردان علم در میدان عمل ص۲۳۴-۲۳۵.
🆔 @Dar_Masire_Feghahat