🌷💖💓
حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم
آخ… تا میبینمت یک جور دیگر میشوم
با تو حس شعر در من بیشتر گل میکند
یاسم و باران که میبارد معطر میشوم
در لباس آبی از من بیشتر دل میبری
آسمان وقتی که میپوشی کبوتر میشوم
آنقَدَرها مرد هستم تا بمانم پای تو
میتوانم مایهی گه گاه دلگرمی شوم
میل، میل توست، امّا بی تو باورکن که من
در هجوم بادهای سخت، پرپر میشوم
#مهدی_فرجی
@Dariche1
🌲❄️💐🌧
از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مبر به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانیت کنند
یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند
#فاضل_نظری
@Dariche1
🔥
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانیست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروختهام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم
#فاضل_نظری
@Dariche1
📚❤️
شب گذشته من و او، چه خواب خوبی بود
در آن سیاهی شب آفتاب خوبی بود
همیشه موقع دیدار او دلم می ریخت
اگرچه ترس نبود، اضطراب خوبی بود
گناه نیمه شب ما کلام حافظ شد
گناه نیمه شب ما ثواب خوبی بود
تفاُلی نزد و یک غزل برایم خواند
ولی عجب غزلی! انتخاب خوبی بود
"چه مستی است ندانم که رو به ما آورد"
جهان به رقص در آمد... شراب خوبی بود
سوال کردم از او عشق چیست؟ چشمانش
سکوت ریخت برایم، جواب خوبی بود
تمام شب تن او را ورق ورق خواندم
غزل، سپید، ترانه، کتاب خوبی بود
اگرچه شاعر آیینی ام دلش می خواست
که عاشقانه بگویم، عذاب خوبی بود
#حمیدرضا_برقعی
@Dariche1
💠🕊
ساکت نشسته ام غمگین درونِ خود
دردل مکیده ام از خشم خونِ خود
ای مرغ های سرخ زار هوا رها کنید
این آشیانه و این آب و دونِ خود
یکبار هم که عقل و دلم سربه ره شدند
عشقی بیامد وخوردند خونِ خود
گویند زندگی منشور حجم دایره هاست
آنی جدا کَنیدم زکانونِ خود
سخت می میرم ازاین زندگی اگرمرا
لختی رها کند به حال جنونِ خود
گمگشته در ره این سال های حسرتم
پیدا نکرده مرا در قرونِ خود؟
فرار کن تو ای زندگی از این بزرگ فریب
فرار کن ازاین نگاه پر افسونِ خود
از دست فقر فاصله ها به فکر می روم
گاهی درون خود و گاهی برونِ خود
#محمدعلی_سواعدی
@Dariche1
☕️
گم کرد شبی راه و مسیرش به من افتاد
ناخواسته در تیررس راهزن افتاد
در تیررس من گره انداخت به ابرو
آهسته کمان و سپر از دست من افتاد
بی دغدغه بی هیچ نبردی دلم آرام
در دام دو تا چشم، دو شمشیر زن افتاد
می خواستم از او بگریزم دلم اما
این کهنه رکاب از نفس، از تاختن افتاد
لرزید دلم مثل همان روز که چشمم
در کشور بیگانه به یک هم وطن افتاد
درگیر خیالات خودم بودم و او گفت
من فکر کنم چایی تان از دهن افتاد
#سید_حمیدرضا_برقعی
@Dariche1