eitaa logo
-دَر پَرتُو عِشق.؛!-
142 دنبال‌کننده
79 عکس
78 ویدیو
3 فایل
○•|﷽|•○ روزمرگی چندتادختردهه هشتادی♥️ باکلی فعالیت های مختلف👇🏻 چالش،رمان،لطیفه،تلنگر،عاشقانه مذهبی،پروفایل،استوری محرمی و... ✿تاریخ تولدمون:1403/03/29 ❀کُپـے مَطالِب؟با‌ذِکࢪ‌صَلَوات‌🌿 لف نده رفیق..؛بیصدا کن قشنگ تره.!❣️ جهت تبادل🌿: @Haujin69
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت48 بعد از خوندن نماز رفتم روی تخت دراز کشیدم ولی سجاد هنوز داشت نماز میخوند،بعد از نمازم شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و من مثل دیوانه ها نگاهش میکردم چشمم به عکسای دور و برم افتاد چرا تا حالا دقت نکردم ببینم ژست های مختلف سجاد،که هیچ سنخیتی با حال الانش نداره پسری که عاشق تیپ زدن باشه و درحالی که عاشق نماز و شهادت باشه یاد خودمون افتادم ،که هیچ عکسی از عقدمون نداریم،یعنی هیچ عکس دونفره ای نداریم سجاد:به چی فکر میکنی؟ -چی؟ سجاد:نخود چی ،میگم داری کجاها سیر میکنی بانوو -داشتم فکر میکردم که هیچ عکسی نداریم از عقدمون سجاد:شرمندم نکن دیگه میخواستم هیچکس نداشته باشیم که راحت تر بتونی فراموش کنی. -ببخشید ،منظوری نداشتم سجاده شو جمع کرد اومد کنارم سجاد:گوشیت کو -گوشیم؟ سجاد:اره ،گوشیت و بیار گوشیمو از داخل کیفم برداشتم -میخوای چیکار سجاد:بشین چند تا عکس بگیریم - خوب چرا باگوشی خودت نمیگیری سجاد:گوشی من شاید یه موقع دست دوستام باشه،بعضی موقع ها دوست ندارم کسی عکس تو رو ببینه تو گوشیم... از حرفش خوشم اومد ،بعد نشستیم با هم یه چند تایی عکس گرفتیم روزها در حال سپری شدن بودن و من هر لحظه عاشق تر از روز قبل میشدم حتی یه لحظه بدون سجاد نمیتونستم زندگی کنم ترس از دست دادنش دیونم میکرد حتی جرأت پرسیدن اینکه ،چند وقت دیگه باید بره رو نداشتم دوست داشتم هیچ وقت نمیرفت...
-آنچھ‌گذشتـ✨ -شبتون‌شهدایـے -عشقتون‌زهرایـے -نفستون‌حیدرۍ -التمـاس‌دعـا -یـاعلـے🌿
_خُداۍ‌ٖآدینِہ‌هآۍ‌مُنجۍبِہ‌نآمَت🌿🤍
-ما خیّب اللّٰه الکفوف الدَاعیة- خداوند دست‌های دعاکننده را ناامـید نمی‌کند..!🤍 -خدای‌من- https://eitaa.com/Darpartoashgh
①روز مانده به محـــــــرمـ...!🥺🖤 ╭┈┈┈┈┈🖤✨🌿────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤https://eitaa.com/Darpartoashgh
امابرنده قطعی انتخابات شمایین حضرت آقا❤️
آنه‍ أمـوت علیك! من میمیـرم برات... https://eitaa.com/Darpartoashgh
🌱 توفضای‌مجازی‌کـھ‌ماشاءاللـھ‌ بچـھ‌حزب‌اللھےو فدایـےرهبروافسرجنگ‌نرم‌زیاده... اماتوفضای‌واقعـےنمازصبح‌پر..!💔 نمازکـھ‌ردبشـھ‌وقبول‌نشـھ، همـھ‌اعمالت‌ردمیشہ رفیق..!🙂🖐🏽 https://eitaa.com/Darpartoashgh
باید اشکامونو برای روضه های اباعبدالله آماده کنیم :)))🖤
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت49 ۷۲ روز از عقدمون میگذشت نیمه شعبان بود آماده شده بودم ، منتظر سجاد بودم که باهم بریم جمکران گوشیم زنگ خورد سجاد بود -سلام عزیزم سجاد:سلام بهار جان -رسیدی بیام پایین؟ سجاد:نزدیکم ولی پایین نیا ،میام بالا کارت دارم -باشه سجاد:فعلن یا علی -با گفتن این حرفش ،ترس وجودمو گرفت، نکنه... بعد چند دقیقه، صدای زنگ آیفون و شنیدم ،از پنجره اتاق نگاه کردم ،سجاد کت و شلوار روز عقدمونو پوشیده بود ،وارد خونه شد منتظرش شدم تا وارد اتاقم شد سجاد:سلام -سلام،چه خوش تیپ شدی... سجاد:چشماتون خوش تیپ میبینه خانوم -جایی میخوای بری؟ سجاد:میخوای نه میخوایم ،اره میخوایم بریم جشن آقا دیگه -خوب چرا این لباس و پوشیدی؟ سجاد:بعدن بهت میگم... -باشه،بریم حالا؟ سجاد:نه ،میشه تو هم لباس عقدت و بپوشی؟ - چرا سجاد:بپوش دیگه... -آخه زشته ،با این لباس بیام سجاد: کجاش زشته ،خیلی هم خوشگل بود -مگه شما اصلا منو دیدی که بخوای لباس منم ببینی سجاد:اختیار دارین ،پس شوهرت و دست کم گرفتی -واایی از دست تو سجاد: حالا برو لباست و بپوش - باشه لباسمو پیدا کردم و پوشیدم روسریمو هم لبنانی بستم برگشتم سمت سجاد سجاد اومد سمتم دستامو گرفت سجاد: تو بهترین اتفاق زندگیم بودی و هستی و خواهی بود ،خدا رو شکر میکنم به خاطر داشتن تو... - منم خوشحالم که عاشقت شدم ،ای کاش زودتر عاشق و دلبسته ات میشدم... سجاد : گوشیت و بیار چند تا عکس بگیریم - باشه بعد از گرفتن چند تا عکس سجاد از داخل یه نایلکسی یه چادر عربی بیرون آورد و گذاشت روی سرم سجاد: اینجوری بهتره... رفتم کنار آینه ایستادم و خودمو نگاه میکردم ،حجاب و دوست داشتم ولی چادر یه کم سخت بود ،ولی امروز سجاد، با گذاشتن چادر روی سرم ،فهمیدم که دوستش دارم نگاهش کردم - بریم؟ سجاد : بریم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت50 حرکت کردیم سمت جمکران ،خیابونا شلوغ بود ،همه شاد بودن و در حال پخش کردن شیرینی و شربت بودن سجاد هم هر چند متر یه ترمز میزد و دوتا شیرینی و دوتا شربت میگرفت یعنی معده مون دریایی شده بود واسه خودش به قول سجاد،نذریه دیگه ،شاید در بین این همه نذر ها یکی شون حاجتمونو بده... بعد از رسیدن به جمکران از ماشین پیاده شدیم دست در دست همدیگه وارد مسجد جمکران شدیم جای سوزن انداختن نبود وارد صحن که شدیم آوای سلامٌ علی آل یاسین به گوشم میرسیدو من چه خود شیفته هستم که جواب میدهم: علیک سلام. مرا امروز ،روز جشن میلادت فرا خوانده ای به گنبد فیروزه ایت و آفتابت را گرما بخش به وجودم تاباندی چگونه غرق نشوم در این محبت بی دریغ تو، که امروز همراه کسی آمده ام که عاشقانه دوستش دارم حال مرا شنوا باش میخواهم که تجلیه صفات تو باشم میخواهم دلم را حاجت روا کنی از خواسته ای که حتی تاب و توان نوشتنش را ندارم بعد به همراه سجاد رفتیم یه گوشه ای شروع کردیم به خوندن نماز امام زمان بعد از خوندن نماز ، چند تا عکس با هم گرفتیم همه جا صدای شور و نوای مهدی شنیده میشد ، نمیدونم چرا درونم پر از دلشوره بود با صدای سجاد ،به خودم اومدم سجاد:کجایی بانوو -همینجا،در کنار عشقم سجاد: بریم سمت چاه - بریم نزدیک چاه شلوغ بود همه در حال نوشتن بودن سجاد: بریم ما هم بنویسیم ! (همون جور قبلا توضیح داده شده بین چاه جمکران و چاه دیگر هیچ تفاوت قایل نیست) -باشه دلم میخواست مثل همیشه ،با صدای بلند حرف بزنم ولی جمعیت اینقدر زیاد بود که نمیتونستم سجاد از داخل جیبش یه خودکار و کاغذ بیرون آورد ،انگار که میدونست باید بنویسیم سجاد:اول تو مینویسی یا من - تو بنویس یه گوشه نشستیم و سجاد شروع کرد به نوشتن کرد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗💗 قسمت51 بعد از چند دقیقه نوشتن نامه سجاد تمام شد -تمام شد؟ سجاد:اره -خسته نباشی سجاد:سلامت باشی،بیا حالا نوبت توعه -میشه پشت نامه تو بنویسم؟ سجاد چرا؟ -اینجوری نامه هر دوتامون کنار همه.. سجاد:باشه بیا بنویس،فقط نامه منو نخونیااااا،شخصیه ... -آها ،حالا شخصی هم داریم ،باشه بابا نمیخونم نامه رو گرفتم از دستش ،شروع کردم به نوشتن سلام مولای من، خیلی حاجت دارم برای نوشتن ،ولی الان فقط حاجتم یه دونه اس اینه که آرزو و حاجت های سجاد و برآورده کنی ،خیلی دوستت دارم... -خوب تمام شد سجاد:جدی؟ چه کم!. -کم نیست آقا! حاجتم بزرگه،ولی تو یه جمله خلاصه شد بعد باهم دیگه نامه رو انداختیم توی چاه بعد از نوشتن نامه رفتیم یه گوشه نشستیم سجاد شروع کرد به خوندن زیارت آل یاسین منم سرمو گذاشتم روی شونه اش و چشمامو بستمو به خوندنش گوش میکردم بعد از اینکه زیارت ال یاسین تمام شد سجاد:بهار ؟ -جانم سجاد:من دو روز دیگه باید برم ( با شنیدن این جمله ،انگار زندگی و خوشبختی منم تمام شد ،ای کاش میشد برگشت دوباره نامه بنویسم و از آقا بخوام که سجاد از پیشم نره،ای کاش میشد نامه نوشته شده مو پاک کنم نکنه سجاد آرزو شهادت داشته بود ) سجاد: نمیخوای چیزی بگی؟ - پس به آرزوت رسیدی. آقا جون و مادر جون میدونن؟ سجاد: اره خیلی وقته که بهشون گفتم، به تو هم چون خودت خواستی دیر گفتم خیلی سعی کردم جلوی اشکامو بگیرم ولی نمیشد ،اشکام از همدیگه سبقت میگرفتن ،یه لحظه دلم به حال خودم سوخت که چقدر زمان خوشی هام کم بودن...
-آنچھ‌گذشتـ✨ -شبتون‌شهدایـے -عشقتون‌زهرایـے -نفستون‌حیدرۍ -التمـاس‌دعـا -یـاعلـے🌿
تحویل سال بہ وقتِ مُحَرّم است🖤 حَوّل قلـُوبَنا بِبُڪاءِ عَلَے الحُسَین...🖤 بہ‌وقت‌ ۱۴۴۶ ╭┈┈┈┈┈🖤✨🌿────❥ 𝙟𝙤𝙞𝙣 ╰┈➤https://eitaa.com/Darpartoashgh
بِسمِ رَِبِّ الحُسین...✋🏻🫀
💫یه سلام بدیم به ارباب: السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن وعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْن و عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن سلام صبحتون حسینی پسند✋✨🌱
+هرکسی‌دیوانۀ‌عشقـت‌نشـد؛عاقل‌نشـد.. -غیرنوکرهایـت‌آقا؛کُلُّهُـم‌‌لا‌یَعقِلـون...!:)💔 https://eitaa.com/Darpartoashgh
أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ القُلُوبُ🤍 مهم نیست چقدر اندوهت عمیق است، زمانی که دلت به نور خدا روشن باشد، قلبت دوباره لبخند خواهد زد✨ https://eitaa.com/Darpartoashgh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
|شورِ محرم عشقه❤️‍🩹 https://eitaa.com/Darpartoashgh