دو کشاورز بودند👨🌾👩🌾
کشاورز اولی به دومی
گفت:
از این مدفوع گاو بخوری، تراکتور خود را به تو می دهم.🚜
کشاورز دومی این کار را کرد و صاحب تراکتور شد.😉
موقع برگشت کشاورزي كه تراكتورش را از دست داده بود، بسيار ناراحت بود که چه ساده تراکتورش را از دست داده و حالا به مردم چه بگويد. 😢
کشاورز ديگر كه حالا صاحب تراكتور شده بود، با خود فکر مي کرد که اگر به ده برگردد ،
چگونه بگوید که به خاطر يك تراکتور مدفوع گاو خورده است.🙈
برای این که از این
بی آبرویی رها شود،
به کشاورز اولی میگوید:
اگر تو هم از آن مدفوع بخوری،
تراکتورت را پس خواهم داد.🚜
کشاورز اولی با خوشحالي و بدون درنگ این کار را می کند. 😜
و هر دو خوشحال و آسوده و خندان به سوی ده بر مي گردند.
در راه هر دو پیش خود فکر می کنند که بدون این که چیزی به دست آورند، فقط يك مدفوع زیادی خورده اند و تازه به خاطرش چقدر خوشحال هم هستند!😅🙃
#برجام
#جوبایدن
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b