🍷🍷🍷🍷🍷🍷
#حکایت
تجزیه و ترکیب !
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست!
بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم!
بهلول گفت: این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!
〰〰〰〰〰〰〰
@Dastan
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
ميگويند در کشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها را خورده و آمپولها را بخود تزريق کرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود.
وي پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يک راهب مقدس و شناخته شده ميبيند
وي به راهب مراجعه ميکند و راهب نيز پس از معاينه وي به او پيشنهاد کرد .... که مدتي به هيچ رنگي بجز رنگ سبز نگاه نکند.
وي پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمين خود دستور ميدهد با خريد بشکههاي رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگآميزي کند.
همينطور تمام اسباب و اثاثيه خانه را با همين رنگ عوض ميکند.
پس از مدتي رنگ ماشين ، ست لباس اعضاي خانواده و مستخدمين و هر آنچه به چشم ميآيد را به رنگ سبز و ترکيبات آن تغيير ميدهد و البته چشم دردش هم تسکين مييابد.
بعد از مدتي مرد ميليونر براي تشکر از راهب وي را به منزلش دعوت مي نمايد.
راهب وقتي به محضر بيمارش ميرسد از او مي پرسد آيا چشم دردش تسکين يافته؟
مرد ثروتمند نيز تشکر کرده و ميگويد :" بله . اما اين گرانترين مداوايي بود که تاکنون داشته."
مرد راهب با تعجب به بيمارش ميگويد بالعکس اين ارزانترين نسخهاي بوده که تاکنون تجويز کردهام.
براي مداواي چشم دردتان، تنها کافي بود عينکي با شيشه سبز خريداري کنيد و هيچ نيازي به اين همه مخارج نبود.
براي اين کار نميتواني تمام دنيا را تغيير دهي، بلکه با تغيير چشم اندازت (نگرش) ميتواني دنيا را به کام خود درآوري.
تغيير دنيا کار احمقانه اي است اما تغيير چشماندازمان (نگرش) ارزانترين و موثرترين روش ميباشد.
🐸🐸🐸🐸🐸🐸
@Dastan
#حکایت مناظره
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
مجلس مناظره ای راه انداختند .
بزرگترین دانشمندشان را دعوت كردند.
امام جواد علیه السلام را هم همینطور. همه كه جمع شدند یحی بن اكثم بلند شد.
مجلس ساكت شد.
پرسید :"اگر كسی برای مراسم حج محرم شده باشد و شكاری را بكشد تكلیفش چیست؟"
امام جواب داد:" این شخص زن است یا مرد؟
بزرگ است یا بچه؟
آزاد است یا بنده؟
كارش عمدی بوده یا نه؟
حالا چی، پشیمان شده؟
حجش عمره بوده است یا واجب؟
شكار پرنده بوده یا نه؟
***
همه شان ساكت شده بودند
از شنیدن حالت های مساله رنگ صورتهای شان مثل گچ سفید شده بود.
فهمیدند كه شكست خورده اند
💐💐💐💐
@Dastan
داشتم از تو می نوشتم...
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#حکایت #داستان_امامان
🌿🌿
محمد بن ابي العلاء مي گويد:
شنيدم يحيي بن اكثم چنين مي گفت:
روزي از امام جواد عليه السلام مسائل مختلفي را سؤال كردم و همه را پاسخ داد.
به حضرت گفتم: به خدا سوگند! مي خواهم چيزي را از شما بپرسم، ولي شرم مي كنم.
امام فرمود: «أنا أخبرك قبل أن تسألني، تسألني عن الامام»؛
بدون آن كه تو سؤال كني من پاسخ مي دهم.
مي خواهي بپرسي امام كيست؟
گفتم: آري، به خدا سوگند! سؤال من همين است.
حضرت فرمود: امام منم.
عرض كردم: نشانه اي بر اين ادعا داريد؟
در اين هنگام عصايي كه در دست آن حضرت بود، به سخن آمد و گفت: او مولاي من و امام زمان و حجت خدا است.
«فكان في يده عصا، فنطقت فقالت انه مولاي امام هذا الزمان و هو الحجة».
كافي،ج1،ص353
☎️ @Dastan
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃
#حکایت #داستان_امامان
شیفته خوشگل ها نشد
🌺🌺🌺
محمّد بن ریّان - که یکی از علاقه مندان به ائمّه اطهار علیهم السلام است - حکایت کند :
ماءمون - خلیفه عبّاسی - در طیّ حکومت خویش ، نیرنگ و حیله های بسیاری به کار گرفت تا شاید بتواند امام محمّد تقی علیه السلام را در جامعه بدنام و تضعیف کند .
لیکن او هرگز به هدف شوم خود دست نیافت ، به این جهت نیرنگ و حیله ای دیگر در پیش گرفت .
روزی به ماءمورین خود دستور داد تا امام جواد علیه السلام را احضار نمایند؛ و از طرفی دیگر نیز دویست کنیز زیبا را دستور داد تا خود را آرایش کردند و به دست هر یک ظرفی از جواهرات داد ، که هنگام نشستن حضرت جوادالا ئمّه علیه السلام در جایگاه مخصوص خود ، بیایند و حضرت را متوجّه خود سازند .
وقتی مجلس مهیّا شد و زن ها با آن شیوه و شکل خاصّ وارد شدند ، حضرت کوچک ترین توجّهی به آن ها نکرد .
چند روزی بعد از آن ، ماءمون شخصی به نام مخارق - که نوازنده و خواننده و به عبارت دیگر دلقک بود و ریش بسیار بلندی داشت - را به حضور خود فرا خواند .
@Dastan
هنگامی که مخارق نزد ماءمون قرار گرفت او را مخاطب قرار داد و گفت : ای خلیفه ! هر مشکلی را که در رابطه با مسائل دنیوی داشته باشی ، حلّ خواهم کرد .
و سپس آمد و در مقابل امام محمّد جواد علیه السلام نشست و ناگهان نعره ای کشید ، که تمام اهل منزل اطراف او جمع شدند و او مشغول نوازندگی و ساز و آواز شد .
آن مجلس ساعتی به همین منوال سپری گشت ؛ و حضرت بدون کم ترین توجّهی سر مبارک خویش را پائین انداخته بود و کوچک ترین نگاه و اعتنائی به آن ها نمی کرد .
پس نگاهی غضبناک به آن دلقک نوازنده نمود و سپس با آوای بلند او را مخاطب قرار داد و فرمود :
( اتّق اللّه یا ذالعثنون ) از خدا بترس ؛ و تقوای الهی را رعایت نما .
ناگهان وسیله موسیقی که در دست مخارق بود از دستش بر زمین افتاد و هر دو دستش نیز خشک شد؛ و دیگر قادر به حرکت دادن دست هایش نبود .
و با همین حالت شرمندگی از آن مجلس ، و از حضور افراد خارج گشت ؛ و به همین شکل - فلج و بیچاره - باقی ماند تا به هلاکت رسید و از دنیا رفت .
و چون ماءمون علّت آن را از خود مخارق ، جویا شد ، که چگونه به چنین بلائی گرفتار شد ؟
مخارق در جواب ماءمون گفت : آن هنگامی که ابوجعفر ، محمّد جواد علیه السلام فریادی بر من زد ، ناگهان چنان لرزه ای بر اندام من افتاد که دیگر چیزی نفهمیدم ؛ و در همان لحظه ، دست هایم از حرکت باز ایستاد؛ و در چنین حالتی قرار گرفتم
@Dastan
إ ثبات الهداة : ج 3 ، ص 332 ، ح 7
مدینة المعاجز : ج 7 ، ص 303 ، ح 32
دزدی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود ودعایی نیز پیوست آن بود...
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا ،مال او را حفظ میکند ...
من دزد مال او هستم، نه دزد دین او...
اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت ، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.
@Dastan
😈😈😈😈😈
لعنت بر شیطان
به شيطان گفتم: «لعنت بر شيطان»!
لبخند زد.
پرسيدم: «چرا مي خندي؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد.»
پرسيدم: «مگر چه كرده ام؟»
گفت: «مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام.»
با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!»
🐎🐎🐎🐎🐎🐎
@Dastan
جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.»
پرسيدم: «پس تو چه كاره اي؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رم دادن اسب تو خواهم آمد؛
فعلاً برو سواري بياموز
هر روز با 📚داستان های آموزنده📚
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
👴👴👴👴👴
پیرمرد، صدای زنگ را که شنید به سمت آیفون رفت و گوشی را برداشت؛
« بله؟»
صدای ناراحت مرد جوانی را شنید که: «آقا جلوی بچه تون رو بگیرید! یه تفنگ آب پاش دستش گرفته، از توی بالکن داره به مردم آب میپاشه!»
نگاهی به بالکن انداخت و جواب داد:
«شرمنده ام آقا! ببخشید! چشم! همین الان...» و در حالی که گوشی در دستش بود، با صدای بلند گفت:
«بچه! تو داری اونجا چه غلطی میکنی؟! بیا تو ببینم!»
گوشی را گذاشت. همانجا نشست، خنده اش را که حبس کرده بود، رها کرد و یک دل سیر خندید.😆😆
بعد چهار دست و پا به سمت صندلی راحتی اش رفت، تفنگ را برداشت و دوباره رفت توی بالکن...
@Dastan
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
🔸🔸🔸
پس از گذشت سال ها از شهادت حضرت على (ع) , روزى عدى بن حاتم نزد معاویه رفت.
معاویه مى دانست که عدى یکى از یاران قدیمى امیرالمؤمنین است, خواست کارى بکند که شاید این دوست قدیمى کلمه اى علیه حضرت بگوید, از این رو گفت : عدى! فرزندانت چه شدند؟!
عدى گفت : در رکاب مولایشان على, با تو که در زیر پرچم کفر بودى, جنگیدند و کشته شدند.
معاویه : عدى ! على درباره ى تو انصاف داد؟
عدى : چطور؟
معاویه : پسران خود را نگهداشت و پسران تو را به کشتن داد.
عدى : معاویه ! من درباره ى على انصاف ندادم. نمى بایست على امروز در زیر خروارها خاک باشد و من زنده بمانم. اى کاش من مرده بودم و على زنده مى ماند!
معاویه که دید سخنانش اثرى ندارد, گفت : عدى ! الان دیگر کار از این حرفها گذشته است چون تو زیاد با على بودى دلم مى خواهد, مقدارى از کارهایش را برایم توصیف کنى.
عدى : معاویه ! معذورم بدار!
معاویه : نه , حتماً باید بگویى !
عدى : حال که باید بگویم , آنچه را که مى دانم مى گویم, نه آنچه را که مطابق میل توست!
@Dastan
آنگاه عدى شروع به صحبت درباره ى على (ع) کرد و گفت : یکى از خصوصیت هاى او این بود که علم و حکمت از اطرافش مى جوشید. على شخصیتى بود که در مقابل ضعیف, ضعیف بود و در مقابل ستمکاران نیرومند. با اینکه در میان ما بى هیچ تکبر و امتیاز مى نشست, اما خداوند هیبتى از او در دل مردم قرار داده بود که بدون اجازه اش نمى توانستیم حرفى بزنیم.
معاویه ! مى خواهم منظره اى را که به چشم خود دیده ام , برایت باز گویم : در یکى از شب ها على را دیدم که در محراب خویش با خدایش به راز و نیاز پرداخته و محاسن شریفش را به دست مبارک گرفته ,
مى گوید : یا دنیا غرّی غیری ; اى دنیا , کسى غیر از مرا فریب ده .
عدى آنچنان على (ع) را وصف کرد که دل سنگ معاویه تحت تإثیر قرار گرفت; به طورى که با آستین , اشک هاى صورتش را پاک کرد . آنگاه گفت : دنیا عقیم است که مانند على بزاید.
@Dastan
یا عـــــلـــــے علیه السلام
⚜مولای ما نمونه ی دیگر نداشته است
⚜اعجاز خلقت است و برابر نداشته است
⚜وقت طواف دور حرم فکر می کنم
⚜این خانه بی دلیل ترک برنداشته است
⚜دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی
⚜آیینه ای برای پیمبر نداشته است
⚜سوگند می خورم که نبی شهر علم بود
⚜شهری که جز علی در دیگر نداشته است
⚜طوری ز چارچوب در قلعه کنده است
⚜انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است
⚜یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود
⚜یا جبرِِییل واژهء بهتر نداشته است
📚 @Dastan
👳👳👳👳👳
تاجران پارچه ، خسته و خواب آلود هر یک به گوشه ای لمیده بودند و استراحت می کردند.
گدایی از راه رسید کاسه گدایی به دست.
گدا گفت: به من کمک کنید ، از مال خود به من هم کمک کنید.
یکی از تاجران: ای بابا این جا هم رهایمان نمی کنید.
خسته و داغانیم.
صدای بقیه تاجران هم در می آید.
گدا گفت: اگر شما تاجرها و داراها انصاف داشتید و به عدل خرید و فروش می کردید و ما گدایان هم کمی قناعت داشتیم، روزگارمان این نبود و هیچ گدایی روی زمین وجود نداشت.
گدا درحال دور شدن از آن ها گفت:
از قناعت توان گرم گردان
که ورای تو هیچ نعمتی نیست
کنج صبر اختیار لقمان است
هرکه را صبر نیست حکمت نیست
🔰🔰🔰🔰
@Dastan
🚛 🚛 🚛 🚛 🚛
راننده کامیونی وارد رستوران شد .
دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند .
بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ،
اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت .
دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد .
وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند .
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا !
رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود ، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!!
🏍 🏍 🏍
@Dastan
▪️▪️▪️◾️⚫️◾️▪️▪️▪️
نقل كرده اند كه:
روزى حضرت اميرالمومنين علیه السلام ميهمانى را به همراه خود به منزل آورد به حضرت زهرا عليها السلام فرمودند:
در خانه براى مهمان چه دارى؟
عرض كرد يا على فقط يك گرده نان در خانه است كه آن را براى دخترم زينب گذارده ام.
حضرت زينب در بستر بود ولى هنوز بيدار بود، تا اين سخن را از مادرش شنيد با اينكه چهار ساله است!
گفت: مادر جان نان را براى مهمان ببريد،
جود و سخاى زينب از همان خرد سالگى معلوم است تا چه رسد به روز عاشورا و فدا کردن فرزندانش.
@Dastan
حضرت زينب دو فرزند بنام عون و محمد با يك مقدماتى رفتند ميدان و كشته شدند، حضرت امام حسين (عليه السلام) كشته آنها را رو به خيمه آورد.
حضرت زينب از خيمه خود بيرون نيامد ولى برعكس هنگامى كه كشته على اكبر ميوه دل امام حسين (عليه السلام) را آوردند از خيمه بيرون آمد روى كشته على اكبر (عليه السلام) چه ناله ها و چه گريه هايى مى كرد، مثل اينكه فرزند خودش است دو نور ديده اش را داده ولى از خيمه بيرون نمى آيد.
📗زندگانى حضرت زينب عليها السلام ص 26
@Dastan
امام سجاد عليه السّلام فرمودند:
عمّه ام ، زينب ، با وجود همه مصيبت ها و رنج هايى كه در مسيرمان به سوى شام به او روى آورد ، حتّى يك شب اقامه نماز شب را فرو نگذاشت .
📗وفيات الأئمه ، ص 441
@Dastan