فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
🍃الهی به امیدتو🍃
🌸صبح را با نام خدایی
💗که محتاج یاری
🌸و رحمت او
💗توجه و عشق او
🌸گذشت و عفو
💗او هستیم آغاز میکنیم
🌸رحمت خدا شامل حالتون
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚تشرف اسماعیل هرقلی قسمت اول
تشرف اسماعیل هرقلی که در زمان سیدبن طاووس رحمةالله بوده است.
🔶در کتاب ملاقات با امام زمان ارواحنافداه می نویسد :
⚜مردی به نام اسماعیل بن حسن هرقلی اهل قریه ای از اطراف حله به نام هرقل بود وی نقل کرده است که :
درجوانی روی ران چپ من غده ای بیرون آمده بود که هر سال فصل بهار می تر کید و چرک وخون زیادی از آن می ریخت واین کسالت مرا از همه کارها باز داشته بود یک سال که فشار و ناراحتيم بیشتر شده بود.
به حله آمدم وخدمت سید ابن طاووس رحمةالله علیه رسیدم واز مرض وکسالتم به ایشان شکایت کردم .
آن سید بزرگوار تمام اطباء وجراحان حله را جمع کرده و شورای پزشکی تشکیل دادند.
آنها بالاتفاق گفتند :این غده در جایی بیرون آمده که اگر عمل شود اسماعیل به احتمال قوی می میردو لذا ما جرات نمی کنیم او را عمل کنیم.
سید بن طاووس رحمةالله علیه به من فرمود :
قصد دارم در این نزدیکی به بغداد بروم تو هم با ما بیا تا تو را به اطبا آنجا هم نشان بدهم شاید آنها بتوانند تو را معالجه کنند.
من اطاعت کردم وپس از چند روز در خدمتش به بغداد رفتم .
جناب سید بن طاووس رحمةالله اطباء وجراحان بغداد را هم با نفوذی که داشت جمع کرد و کسالت مرا به آنها گفت
آنها هم شورای پزشکی تشکیل دادند ومرا دقیقا معاینه کردند وبالاخره نظر پزشکان حله را تایید نمودند واز معالجه من خود داری کردند .
من خیلی دلگیر شدم، متاسف بودم که باید تا آخر عمر با این درد ومرض که زندگیم را سیاه کرده بسوزم وبسازم .
جناب سید بن طاووس رحمةالله به گمان آنکه من برای نماز و اعمال عبادیم متاثرم به من فرمود :
خدای تعالی نماز تو را با این نجاست كه تو به آن آلوده ای قبول می کند و اگر به این درد صبر کنی خدا به تو اجر می دهد و تو متوسل به ائمه اطهار علیهم السلام و حضرت بقیةالله ارواحنا فداه بشو تا آنها به تو شفا عنایت کنند.
من گفتم :
پس اگر این طور هست به سامراء می روم و پناهنده به ائمه اطهار علیهم سلام می شوم ورفع کسالتم را از حضرت بقیةالله ارواحنا فداه می خواهم .
لذا وسایل سفر مهیا کردم و به طرف سامراء رفتم .
ادامه دارد......
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید حرف دل خیلی هامون باشه که تو این جهان پرتلاطم 👇👇
چطور به خدا نزدیک شیم؟؟؟؟؟؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚قابل توجه صاحب منصبان
جعفر برمكي (پسر يحيي برمكي) از وزراي محبوب و صاحب قدرت هارون الرشيد خلیفه ي عباسي بود كه بسيار مورد توجه و لطف و عنايت خليفه بود. بعد از مدتي ميانه ی خليفه و وزير به هم خورد و خليفه دستور قتل او و خاندانش را داد.تسلط پر دامنه ی برمكيان بر دستگاه خلافت عباسي و زوال قدرت و سقوط ناگهانی وغمانگيز آنها حکایتیست خواندنی و عبرت آموز برای همه ی کسانی که مسند نشینی خود را جاودانه می دانند و از حوادث روزگار عبرت نمی گیرند ....
مدّت زمانی قبل از سقوط برمکیان ،روزی هارون خلیفه، هوس کرد بدون محافظ و تشریفات خلافت ،با جعفر برمکی (وزیر خود ) روزی را به تفریح بگذرانند . به باغ یکی از دوستان یحیی که پیر مردی بود رفتند و به گشت و گذار ومیوه چیدن پرداختند. هارون ضمن اینکه میوه هارا انتخاب میکردچشمش به گلابی درشتی افتاد که بر شاخه ای بلند قرارداشت . به دلیل نامعلوم شاید به این سبب که جثّه ی خلیفه بزرگتر بود دستانش را قفل کرد و به جعفر گفت بالا رو و میوه را بچین .جعفر برمکی یک پای در دستان قفل شده ی هارون و پای دیگر بر روی شانه اش گذاشت ، بالا رفته گلابی را چید و پایین آمد. درحالیکه باغبان پیر آنهارا تماشا میکرد. هنگام عصر و خداحافظی با باغبان، ضمن اینکه انعامی به وی پرداخت شد هارون به او گفت سادگی و مهمان نوازی تو با عث خوشنودی ما شد اگر ازمن و جعفر در خواستی داشته باشی خواسته ات برآورده خواهد شد . پیر مرد به داخل اطاق رفته وسائل نوشتن آن زمان را با خود آورده به جعفر گفت می خواهم بنویسی تو و مهمانت امروز اتّفاقی اینجا آمدید و هیچ دوستی ونسبتی با من نداری و خلیفه هم آن را مهر کند. خلیفه و جعفر هردو شگفت زده شدند . هارون گفت :همه سعی میکنند خود را منسوب و آشنای جعفر وزیر من معرّفی کنند و تو ازما چنین سندی میخواهی ؟ باغبان گفت شما خواستید من از شما چیزی بخواهم و خواستم حالا به قول خود عمل کنید . جعفر برمکی نا چار چنین نوشته ای را امضاء کرده بدست پیرمردداد و او ازخلیفه خواست بامهر خودکه روی نگین انگشترش بود آنرا ممهور وتأییدکندوسپس آنها از پیر مرد باغبان خداحافظی کرده رفتند .مدتی گذشت. واژگون شدن بخت جعفر برمکی آغاز شد وآنگونه که در تاریخ آمده ، خلیفه حتّی به دوستان دور ونزدیک ،منسوبان و معاشرانش هم رحم نکرد . پیر مردباغبان نیز به جرم دوستی و معاشرت با جعفر دستگیر شد .اما نامه ممهور شده به مهر خلیفه را نشان داد و گفت من با جعفر برمکی هیچ نسبتی ندارم . و خلیفه دستور آزادی او را صادر کرد . خلیفه از پیرمرد پرسید من پیوسته به این اندیشیده ام ؛آن روز که به باغت آمدیم چرا چنین نوشته ای را از ما می خواستی؟ آیا حمکتش این بود؟ باغبان پیر گفت آری خلیفه. آنگاه که جعفر برای چیدن گلابی بر شانه های توایستاد من دانستم که اورا بالاتر ازاین مقام ومرتبه ای نیست و زوال برمکیان نزدیک است .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
برای "آدمها"
چه آنها که برایت "عزیزترند"
چه آنها که فقط "دوستند" ..!!
خاطره های "خوب" بساز ..
آنقدر برایشان "خوب" باش
که اگر روزی هرچه بود "گذاشتی" و "رفتی" ....!!
در "کنج قلبشان" جایی برایت باشد ..
تا هرزگاهی بگویند: "کاش بود" ..!
هرزگاهی دست دراز کنند و بخواهند "باشی" !
هرزگاهی "دلتنگ" بودنت شوند ..
می دانم "سخت" است ...
ولی ...
تو "خوب باش"...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴 رجعت امام حسین علیه السلام رجعت خاص...
📿روایات به دو رجعت اشاره دارند: «خاص» و «عام»!
رجعت خاص که در دوران ظهور اتفاق میافتد، دو مرحله زمانی دارد مـرحله اول مقارن با ظهور و قیام امام زمان علیهالسلام اتفاق میافتد و افرادی که در گـذشته زنـدگی میکردهاند مانند برخی از اصحاب پیامبر صلیالله علیه و آله و اولیاء الهی به دنیا باز میگردند و از اصحاب امام زمان عج میشوند و حضرت را در قیامش یاری میکنند. مرحله دوم رجعت که زمان بازگشتن امامان معصوم علیهمالسلام به دنیاست، نـزدیک رحلت امـام زمان عج اتفاق میافتد.
امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا و در صحرای کربلا، پیش از شهادتش در مورد رجعت خود سخن گفته و فرمودند:
«مژده باد شما را، گرچه دشمنان ما را میکشند ولی ما بر پیامبر خود وارد خواهیم شد. سپس من بهقدری که خدا بخواهد مکث خواهم نمود! بعدا اوّل کسی که زمین برایش شکافته و او خارج میشود من خواهم بود. و بـیرون آمـدن من، موافق میافتد با بیرون آمدن امیرالمؤمنین و قیام قائم ما علیهماالسلام.
📗تفسیر اهلبیت علیهمالسلام ج5، ص214
📗 بحار الأنوار، ج45، ص80
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸امیرالمؤمنین امام علی ع
☘اعْلَمْ أَنَّ الدُّنْيَا دَارُ بَلِيَّةٍ لَمْ يَفْرُغْ صَاحِبُهَا فِيهَا قَطُّ سَاعَةً إِلَّا كَانَتْ فَرْغَتُهُ عَلَيْهِ حَسْرَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ.☘
🔶بدان که دنیا سرای آزمایش است که اگر کسی ساعتی در آن فراغت یابد و دست از کار بکشد همین ساعت بیکاری موجب حسرت و پیشمانی او در قیامت خواهد شد.🔹🔸
📚 نهج البلاغه، ص: 449
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
🔴چرا باید خدا را عبادت کنیم با اینکه از ما بی نیاز است؟
روزی جوانی نزد حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت: ای موسی خدا را از عبادت من چه سودی می رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ حضرت موسی علیه السلام فرمود: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی برایش بیفتد.
با هزار مصیبت و سختی خودم را به صخره رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ! خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود. می دانی موسی از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست.
ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا شیطان بر ما احاطه پیدا نکند و در دام حیله های شیطان نیفتیم... "وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ " و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست (زخرف 36)
📚الانوار النعمانیه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ادامه تشرف اسماعیل هرقلی ⬇️⬇️
✨قسمت دوم
🔶لذا وسایل سفر را مهیا کردم و به طرف سامراء رفتم.
وچون به آن مکان شریف رسیدم اول به زیارت مرقد مطهر حضرت امام هادی علیهالسلام وحضرت امام عسکری علیه السلام مشرف شدم و بعد به سرداب مطهر حضرت ولی عصر ارواحنا فداه رفتم و شب را در آنجا ماندم و به درگاه خدای تعالی بسیار نالیدم و به حضرت صاحب الامر علیه السلام استغاثه کردم صبح به طرف دجله رفتم و خود را در کنار دجله شستشو دادم و غسل زیارت نمودم و ظرفی را پر از آب کردم و برخاستم که به طرف حرم مطهر ائمه اطهار علیهم السلام برای زیارت بروم.
اما هنوز در خارج شهر بودم که چهار نفر اسب سوار را دیدم که به طرف من می آیند و چون در اطراف سامراء جمعی از سادات و اشراف خانه داشتند گمان کردم که این چهار نفر از آنها هستند.
ادامه دارد.......
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•