eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.7هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 نبی رحمت(ص): همانا فاطمه، فرشته ای است که به صورت انسان آفریده شده است. بحار78:112 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
امروز ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﻦ...🍃🌸 ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﻮﺍﻥ ﺁﺩﻣﯿﺎﻥ ﺭﺍ با ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﻨﺠﯿﺪ.🍃🌸 پس ﺗﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﮐﻦ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺴﻮﺯﺩ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺎﻻ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﺗﺎ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺷﻮﺩ.🍃🌸 روزتون پراز خبرهاے خوش🍃🌸 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
سلام بر شما عزیزان همیشه همراه. 🌹🌹🌹 اِن شا الله از شب اول محرم این کانال فعالیت خود را آغاز خواهد کرد. با موضوع : آموزش مفاهیم و داستان های کربلا به زبانی کاملا کودکانه و در قالب انیمیشن . همراه با اهدا جوایز به کودکان عزیز تمامی آموزش های این گروه رایگان و مختص کودکان و نوجوانان خواهد بود. ممنون میشم این کانال را به عزیزانی که فرزند پنج تا سیزده سال دارند معرفی نمایید. اجرتان با سیدالشهدا علیه السلام . ☘️☘️☘️ 📚 @Dastan 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 📚داستان کوتاه از خوشحالی سر از پا نمی‌شناخت، بالاخره توانسته بود خودش را به همه ثابت کند، او در دانشگاه، آن هم یک رشته خوب ولی با هزینه بالا قبول شده بود، تک دختر خانواده بود، دار و ندار پدرش یک ماشین پیکان بود که با آن مسافرکشی می‌کرد و خرج خانواده را در می‌آورد. برای رفتن دانشگاه خیلی به پدرش اصرار کرد، تا اینکه یک شب پدر به خانه آمد و بهترین خبر زندگیش را به او داد و گفت: پول ثبت‌نام دانشگاه را جور کرده و قرار است فردا ماشینش را بفروشد و در یک کار تجاری با یکی از دوستانش شریک شود، از فردای آن روز احساس می‌کرد در آسمانها پرواز می‌کند، از اینکه می‌تواند پیش دخترهای فامیل پز دانشگاه رفتن را بدهد قند تو دلش آب می‌شد. غروب پنجشنبه راه افتاد طرف امامزاده شهرشان تا نذرش را ادا کند، در حرم توجهش به دستفروش‌ها جلب شد، فکر کرد یک روسری برای خودش بخرد، رفت طرف یکی از دستفروش‌ها که داشت روسری می‌فروخت، احساس کرد چقدر قیافه آن دستفروش برایش آشناست، نزدیکتر که رفت دیگر شکش به یقین مبدل شد، آن دستفروش پدر خودش بود که مثلاً مشغول به تجارت بود. •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣داستان زیبای حضرت موسی (ع) #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
توبه گرگ مرگ است ! آورده اند كه ... گرگ پیری بود كه در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود . روزی تصمیم گرفت برای اینكه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه كند . به همین قصد هم به راه افتاد . در راه گرسنه شد ، به اطرافش نگاه كرد ، اسبی را دید كه در مرغزاری می چرد . پیش اسب رفت و گفت ! می خواهم به سرزمین دوری بروم و توبه كنم ، اما حالا خیلی گرسنه ام از تو می خواهم كه در این راه با من شریك بشوی ؟! اسب گفت : كه از دست من چه كاری بر می آید ؟ گرگ گفت : اگر خودت را در این راه قربانی كنی من می توانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا كنم و هم اینكه دیگران از گوشت تو می خوردند و سیر می شوند . تو با این كار خودت به همنوعان خود كمك می كنی . اسب برای نجات جان خود بفكر حیله افتاد و رو به گرگ كرد و گفت : عمو گرگ ! من آماده ام كه در این كار خیر شركت كنم و خودم را قربانی كنم . اما دردی دارم كه سالهای زیادی است كه ز جرم می دهد . از تو می خواهم در دم را چاره كنی ،‌بعد مرا قربانی كنی !‌ گرگ جواب داد : دردت چیست حتماً چاره اش می كنم ، اگر هم نتوانستم پیش روباه می روم تا درد ترا علاج كند . اسب گفت : چه گویم ؟ ، چند سال قبل ، پیش یك نعلبند نادان رفتم كه سم هایم را نعل بزند ، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا زجر می دهد . از تو می خواهم كه نزدیك بیایی و زخمهای مرا نگاه كنی . گرگ گفت : بگذار نگاه كنم ، اسب پاهایش را بلند كرد و چنان لگد محكمی به سر گرگ زد كه مغزش بیرون ریخت ، گرگ كه داشت می مرد به خودش گفت : آخر ای گرگ ! پدرت نعلبند بود ، مادرت نعلبند بود ؟ ترا چه به نعلبندی ؟ اسب هم از خوشحالی نمی دانست چه كند ؟ هی می رقصید و به گرگ می گفت توبه گرگ مرگ است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از قاصدک
1. برای مجاز شدگان آزمون سراسری در گروه آزمایشی علوم انسانی؛ 2. برای متقاضیان پذيرش صرفاً بر اساس سوابق تحصيلي «بدون آزمون» از همه گروه‌های آزمایشی؛ ✅در رشته‌های: 1⃣ معارف اسلامی، کد رشته: 15467 2⃣ معارف اسلامی و علوم تربیتی، کد رشته: 15471 3⃣ معارف اسلامی و علوم قرآنی، کد رشته: 15472 4⃣ معارف اسلامی و اخلاق، کد رشته: 15468 5⃣ معارف اسلامی و ادیان، کد رشته: 15469 6⃣ معارف اسلامی و تاریخ، کد رشته: 15470 7⃣ معارف اسلامی و کلام، کد رشته 15473 مزایا: 💾 اولین مرکز آکادمی علوم اسلامی مجازی؛ 👨‍💻 کلاس‌های آنلاین و آفلاین؛ 💽 آرشیو صوتی و تصویری؛ 🎞 بسته‌های چندرسانه‌ای و جزوات آموزشی؛ 👨‍🏫 بهترین اساتید حوزه و دانشگاه؛ ✍ مراکز آزمون در سراسر کشور؛ 💳تقسیط شهریه+تخفیف ت ۵۰ % + وام تحصیلی؛ 🎁 تخفیف شهریه ویژه دانشجویانی که 3 فرزند یا یابیشتر دارند و یا دانشجویان مجردی که در ایام تحصیل ازدواج کنند؛ 🔖 مدرک رسمی وزارت علوم. 🔰اطلاعات بیشتر در لینک زیر http://ikvu.ir/node/3125 👨‍🎓ثبت نام در سایت سنجش به نشانی http://www.sanjesh.org مرکز آموزش مجازی و نیمه‌حضوری مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام‌خمینی ره
✍🏻داستانهایی از امام رضا (ع) 📚ابرهای سیاه راوی: حسین بن موسی از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا علیه السلام ؛ نه!... فقط باورم نمی شد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند. آن روز صبح به همراه امام رضا علیه السلام از مدینه خارج شدیم. در راه فکر کردم که چقدر خوب می شد اگر می توانستم امام را آزمایش کنم. در همین فکرها بودم که امام پرسیدند: «حسین!... چیزی همراه داری که از باران در امان بمانی؟!» فکر کردم که امام با من شوخی می کند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثری از شوخی ندیدم. با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتی یک لکّه ابر هم در آسمان نیست...». هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطره ای باران که روی صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم. سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهای سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما می آمدند و جایی درست بالای سرِ ما، درهم می پیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم. 📚گنجینه معارف پایگاه اطلاع رسانی حوزه •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ ‍ ✍️روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی می‌رسد که چنین امر و اصرار بر عبادتش دارد؟ 🔆حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می‌کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره‌ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو و صدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه‌ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می‌رود. می‌دانی موسی از سکه‌ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی‌نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر، خطر گرگی است که تو نمی‌بینی و نمی‌شناسی و او هرلحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست. ☀️ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی‌رسد، بلکه با عبادت می‌خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم. 💠وهر كس كه از ياد خداى رحمان روى گرداند، شيطانى بر او مى‌گماريم كه همواره همراهش باشد. 📚سوره زخرف آیه 36 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🕊🕊 ✍ #برگی_از_خاطرات سید خیلی خوشرو ومهربان بود وقتی با شهید عزیز آشنا شدم ایشون با این که منو نمیشناخت توی ملاقات اول چنان با صمیمیت با من برخورد کرد که من تصور کردم بعد از سال ها یه برادر گمشده رو پیدا کردم واقعا که برای همه ما بسیجیا مثل برادر بزرگتر بود و محبتش هیچوقت از قلب همه ما بیرون نمیره. نقل ‌از ‌یکی‌ از بسیجیان 🌹 #شهید #سید_سجاد_مرادی شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
❕امام باقر(ع): خدا را نشناخته آن که نافرمانی اش کند ما عَرَفَ اَللهَ مَن عَصاهُ؛ تحف العقول:294 #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•