eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
67.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.9هزار ویدیو
72 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 🌹ابراهيم خليل (ع) روزى از منزل بيرون آمد به طرف صحرا و كرانه دريا رفت و به سير و سياحت پرداخت ، با خود مى گفت : همه اين موجودات متنوع و گلها و بلبلها و آبها و گياهان و كوهها، خداى يكتا را شناخته اند و تسبيح او مى گويند، ولى اين بشر خيره سر حاضر نيست از بت پرستى دست بردارد. غرق در فكر بود، كه ناگهان چشمش به انسانى خورد، كه در گوشه اى مشغول نماز است ، ابراهيم مثل عاشقى كه به دنبال معشوق مى رود، به سوى آن شخص رفت 🌹ابراهيم كنار او مشغول نماز شد، تا او از نماز فارغ گرديد، ابراهيم از او پرسيد براى چه كسى نماز مى خوانى ؟ او گفت : براى خدا، ابراهيم پرسيد: خدا كيست ؟ او گفت : خدا كسى است كه تو و مرا آفريده است . ابراهيم دريافت كه او خداى حقيقى را مى پرستد، به او فرمود: بسيار به تو علاقمند شدم ، روش تو را مى پسندم ، دوست دارم با تو باشم ، منزل تو كجاست ؟ تا هرگاه خواستم به زيارت تو آيم . عابد گفت : منزل من آن سوى دريا است ، تو نمى توانى به آنجا بيائى . ابراهيم پرسيد: پس تو چگونه از آب رد مى شوى ؟ عابد گفت : من به خواست خدا روى آب مى روم و غرق نمى شوم . ابراهيم گفت : شايد همان خدا به من نيز لطف داشته باشد و آب را براى من نيز رام كند، برخيز تا امشب با هم در منزل تو باشيم . عابد برخاست و همراه ابراهيم ، حركت كردند، تا به دريا رسيدند، عابد نام خدا را برد، و از روى آب گذشت ، ابراهيم نيز نام خدا را به زبان آورد و حركت كرد، و هر دو از آب گذشتند و به منزل عابد رسيدند. ابراهيم گفت : غذاى تو چيست ؟ عابد اشاره به درختى كرد و گفت : (ميوه اين درخت را جمع مى كنم و در تمام ايام سال مى خورم .) ابراهيم پرسيد كدام روز از همه روزها بزرگتر است ؟ عابد گفت : آن روزى كه خداوند خلايق را تحت حساب و كتاب مى كشد و به آنها پاداش يا كيفر مى دهد (يعنى روز قيامت ) ابراهيم گفت : بيا دعا كنيم تا خداوند مؤ منان را از سختى آن روز نجات دهد. عابد گفت : سه سال است يك تقاضائى از خدا دارم هر چه دعا مى كنم به استجابت نمى رسد، ديگر در درگاه خداوند شرم دارم ، دعاى ديگرى كنم . ابراهيم گفت : هيچ شرم نداشته باش ، گاهى خداوند، بنده اش را دوست دارد، دعاى او را مدتى طولانى ، اجابت نمى كند، تا مناجات او زياد شود، و به عكس هرگاه بر بنده اى غضب كرد، دعايش را مستجاب مى كند، يا نااميدش مى نمايد كه ديگر دعا نكند، حال بگو بدانم دعايت چيست ؟ عابد گفت : روزى در محلى نماز مى خواندم ناگاه چشمم به جمال بسيار زيباى نوجوانى افتاد كه چهره اش از زيبائى مى درخشيد، و چند گاو مى چراند كه گوئى به بدن آنها روغن ماليده اند، بسيار براق بودند و همچنين بهمراه او چند گوسفند فربه بود، به سوى او رفتم و پرسيد تو كيستى ؟ گفت : من فرزند (ابراهيم خليل (ع )هستم . علاقه ابراهيم خليل در دلم جاى گرفت ، و اكنون سه سال است از خدا مى خواهم كه مرا به زيارت خليل خود ابراهيم ، موفق كند، اما دعايم مستجاب نشده است . ابراهيم گفت : من همان ابراهيم هستم و آن نوجوان پسر من است . عابد تا اين سخن را شنيد دست بر گردن ابراهيم انداخت و او را بوسيد و گفت : (حمد و سپاس خداوندى را كه دعايم را مستجاب كرد) آنگاه ابراهيم (ع) بدرخواست عابد براى همه مؤ منين و مؤ منات دعا كرد و عابد آمين گفت به اين ترتيب ، در مى يابيم كه نبايد نااميد شد، و نبايد از دعا غفلت كرد كه مستجاب خواهد شد! و گاهى اين چنين شيرين مستجاب مى شود كه در داستان خوانديد. 💚او عابدى بنام ((ماريا)) فرزند ((اوس )) بود كه عمرى طولانى داشت 📚بحارالانوارط قديم ج5 به نقل از امام باقر(ع) •✾📚 @Dastan 📚✾•
تلنگــــــــر از خدا ایراد نگیر.... روزی عابدی سگی را دید که خیلی زشت بود ،گفت:چقدر این سگ زشت است وقتی این حرف را زد ،در روایت داریم که این سگ به قدرت الهی مقابل این آقا زانو زو و به زبان فصیح و بلیغ گفت: ای عابد ! اگر به خلقت کُن ایراد داری میتوانی مرا تغییر بدهی،بده.. مرا خدایی درست کرده که تو را درست کرده است یعنی شما به خدا ایراد میگیری!!! در روایتی دیگر داریم یکی از همسران پیغمبر کوتاه قد بود ؛ آمد از جایی بگذرد همسر دیگرپیغمبر اشاره کرد : چقدر قد کوتاه و زشت است! پیغمبر خدا فرمودند : گناهی مرتکب شدی که با آب های دریا پاک نمیشود!! یعنی کفر میگویی!! ☝️🏻به خدا میگویی:چرا این را درست کردی ؟ چرا این را قد کوتاه آفریدی؟! 📚حجت الاسلام فرحزاد •✾📚 @Dastan 📚✾•
💫 داستان کوتاه 🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم. با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین! حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود. •✾📚 @Dastan 📚✾•
🍃🌺 به والدین ‌خـود محبت کنید ❤️ ما آنقدر مشغول بزرگ شدن هستیم که اغلب فراموش میکنیم آنها هم دارند پیـر می شونـد •✾📚 @Dastan 📚✾•
❌گناه 🌷روزی امام رضـا علیه السلام از ڪوچه رد مے ‌شدند ڪه جـواني از ایشـان سوال ڪرد: شمـا گنـاه نمي تـوانیــد بڪنیـد یـا دوست نـدارید؟ حضـرت حرڪت ڪردند و به خانه ای رسیـدنـد ڪه چـاه فـاضـلاب خـود به بیـرون مي ڪشیـدند. 🌷حضـرت از آن جـوان سـوال ڪردند : آیـا تو گرسنـه ڪه مي شـوی حتي فڪر میڪني ڪه ڪمي از این نجـاست ها میـل ڪني؟ 💠جـوان گفـت: هرگـز ..... 🌷امـام فرمـودند: گنـاه مانند آن نجـاست است. اگـر بر نجـس بـودن گنـاه علـم پیـدا ڪنیـم آنـگاه هـرگز خودمـان سمـت گنـاه نمي رویـم و نیـازی نیسـت ڪسي مـانع ما شـود. •✾📚 @Dastan 📚✾•
♻️ مرد جوانی از مشکلات خود به حکیمی گلایه می کرد و از او خواست که راهنمایی اش کند. حکیم آدرسی به او داد و گفت به این مکان که رسیدی ساکنان آن هیچ مشکلی ندارند، می توانی از آنها کمک بطلبی. مرد هیجان زده به سمت آدرس رفت، با تعجب دید آنجا است. ❗️به راستی تنها مُردگانند که مشکل ندارند! 🔹"همانا انسان را در آفریدیم"[سوره بلد/۴] •✾📚 @Dastan 📚✾•
...! 🌷اصرارهایش تمامی نداشت، اما مادر این‌بار دست از مخالفت برنمی‌‌داشت، چون او تنها پسر خانواده بود، فرامرز هم که چاره‌ای جز تسلیم شدن در برابر مادر پیش‌روی خود نمی‌‌دید، به ناچار از تصمیمش صرف‌نظر کرد. 🌷روزی خبر آوردند که فرامرز در یکی از خیابان‌های بابل تصادف کرده، سراسیمه برای دیدنش به بیمارستان رفتیم، پس از دقایقی فرامرز لبخندی زد و زیرکانه از مادر پرسید: «مادرم! اگر در این تصادف می‌مردم بهتر بود یا این که برای دفاع از کشورم شهید می‌‌شدم؟» 🌷....مادر به فکر فرو رفت و پس از چند لحظه پاسخ داد: «از این پس، هر زمان خواستی می‌‌توانی برای دفاع از وطن به جبهه بروی فرزندم!» 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز فرامرز فامیلی‌سنگسری ـ متولد ۱۳٣٩ بابل ـ شهادت ۱۳٦٢ پنجوین عراق راوی: خواهر شهید •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قاصدک
🔥 شروع دوره به روشی کاملا متفاوت با آنچه تا به حال شنیده اید 💥 اگه سرتون خیلی شلوغه و برکت زمانی ندارید 💥 اگه هزار بار برنامه ریختید و نصفه نیمه رها شد 💥 این دوره که پر از تکنیک ها و تمرین های کاربردیه هرگز از دست ندید 💜 جالبه که در این دوره گروه دونفری خصوصی تشکیل میشه بین شما و استاد و هر روز در ارتباطید... 💥جمع پنجاه هزار نفره ما👇 https://eitaa.com/joinchat/1634271298C2b479acc30
امام على عليه السلام: إنَّ اللّهَ سُبحانَهُ فَرَضَ في أموالِ الأَغنِياءِ أقواتَ الفُقَراءِ، فَما جاعَ فَقيرٌ إلاّ بِما مُتِّعَ بِهِ غَنِيٌّ، وَاللّهُ تَعالى سائِلُهُم عَن ذلِكَ همانا خداى سبحان روزى فقيران را در اموال توانگران واجب فرموده؛ و هيچ فقيرى گرسنه نمى ماند، مگر آن كه توانگرى از وى بهره برده است. و خداى تعالى توانگران را از اين، بازخواست خواهد كرد نهج البلاغه حکمت328 •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚حکایت بهلول دانا يکى بود يکى نبود. پيرزنى بود که دو پسر داشت. يکى از آنها بهلول دانا و ديگرى کدخداى آبادى بود. يک شب تاجرى در خانهٔ پيرزن بيتوته کرد و از او خواست ده تا تخم‌مرغى را که دارد برايش بپزد. پيرزن ده تا تخم مرغ را پخت و به تاجر داد تا بخورد. تاجر خورد و پرسيد: پولش چقدر مى‌شود؟ پيرزن گفت: با نانى که خوردى سى شاهي. تاجر گفت: صبح موقع رفتن سى شاهى را به تو مى‌دهم. صبح شد، پيرزن زودتر از تاجر بلند شد و به صحرا رفت. تاجر که برخاست پيرزن را نديد. با خود گفت: سال ديگر سى شاهى را با سودش به پيرزن مى‌دهم.سال ديگر تاجر رفت در خانهٔ پيرزن و به‌جاى سى‌شاهى يک تومان به او داد. پيرزن خوشحال پيش همسايه‌اش رفت و ماجرا را براى او تعريف کرد. همسايه گفت: تاجر سر تو را کلاه گذاشته است. اگر آن ده تا تخم‌مرغ را زير مرغ مى‌گذاشتي، جوجه مى‌شدند، جوجه‌ها مرغ مى‌شدند، مرغ‌ها تخم مى‌کردند و پولشان يک عالمه مى‌شد! پيرزن رفت پيش کدخدا و از تاجر شکايت کرد. کدخدا تاجر را به زندان انداخت.از قضا بهلول سرى به زندان برادرش زد و تاجر را در آنجا ديد. تاجر ماجراى خودش را براى بهلول تعريف کرد. بهلول رفت و دو لنگه بار گندم از برادرش گرفت. بعد پيش مادرش رفت و از او ديگ خواست. مادرش پرسيد: چه کار مى‌خواهى بکني؟ بهلول گفت: مى‌خواهم گندم‌ها را بپزم، بعد بکارم تا سبز شوند. پيرزن به نزد پسر ديگرش، کدخدا رفت و گفت: اين برادر تو واقعاً ديوانه است. مى‌خواهد گندم پخته بکارد! کدخدا و مادرش رفتند پيش بهلول. کدخدا گفت: گندم پخته که نمى‌رويد. بهلول گفت: از تخم‌مرغ پخته جوجه درنمى‌آيد! بهلول دانا گفت: اگر درنمى‌آيد چرا تاجر بيچاره را زندانى کردي. کدخدا نتوانست جوابى بدهد و ناچار تاجر را از زندان آزاد کرد. بهلول دانا، يک تومان را از مادرش گرفت و به تاجر داد و گفت: اين هم غرامت زندانى شدن ناحق تو 📚 افسانهٔ بهلول دانا- افسانه‌هاى ديار هميشه بهار - ص ۱۶۱- گردآورنده: سيدحسين ميرکاظميبه نقل از فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران - جلد اول -على اشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادى) •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿 پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: 💰 اى على 600 هزار گوسفند مى‎خواهى یا 600 هزار دینار یا 600 هزار جمله؟ عرض کرد: اى رسول خدا! ششصد هزار جمله. پیامبر(ص) فرمود: [آن ] 600 هزار جمله را در شش جمله جمع (خلاصه) مى‎کنم 1ـ هرگاه دیدی مردم به فضایل و مستحبات می‎پردازند، تو به کامل کردن واجبات بپرداز؛. 2ـ هرگاه دیدی مردم سرگرم دنیایند، تو سرگرم آخرت شو؛ 3ـ و هرگاه دیدی مردم به عیب‎های دیگران می‎پردازند، تو به عییب‎های خودت بپرداز؛. 4ـ و هرگاه دیدی مردم به آراستن دنیا می‎پردازند، تو به زینت دادن آخرت بپرداز؛. 5ـ و هرگاه دیدی مردمی به زیادی عمل می‎پردازند، تو به خالص کردن عمل بپرداز؛ 6ـ و هرگاه دیدی مردم به خلق متوسل می‎شوند، تو به خالق متوسل شو؛ 📚(میزان الحکمه ج3ص2403) ‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•