پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد.
یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟
و قبلا به من گلایه نکردی.
مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.
تو این دنیا به هیچ چیز هم اعتقاد نداشته باشی به مکافات عمل اعتقاد داشته باش
از مكافات عمل غافل مشو، گندم از گندم برويد جو ز جو...
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راننده ماشینی در دل شب راهش را گم کرد و بعد از مسافتی ناگهان ماشینش هم خاموش شد..
همان جا شروع به شکایت از خدا کرد:خدایا پس تو داری اون بالا چکار میکنی؟
و در همین حال،چون خسته بود،خوابش برد.
وقتی صبح از خواب بیدار شد..
از شکایت شب گذشته اش خیلی شرمنده شد..
ماشینش دقیقا نزدیک یک پرتگاه خطرناک خاموش شده بود.
همه ما امکان به خطا رفتن را داریم..پس اگــر جایی دیدیم که کــارمان پیــش نمیرود،شکایت نکنیم.
"شاید اگر جلوتر برویم پرتگاه باشد"
•✾📚 @Dastan 📚✾•
عقاب داشت از گرسنگی می مرد و نفسهای آخرش را می کشید.
کلاغ و کرکس هم مشغول خوردن لاشه ی گندیدۀ آهو بودند.
جغد دانا و پیری هم بالای شاخۀ درختی به آنها خیره شده بود.
کلاغ و کرکس رو به جغد کردند و گفتند این عقاب احمق را می بینی بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟
اگه بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند حال و روزش را ببین آیا باز هم می گویی عقاب سلطان پرندگان است؟
جغد خطاب به آنان گفت: عقاب نه مثل کرکس لاشخور است و نه مثل کلاغ دزد، آنها عقابند از گرسنگی خواهند مرد اما اصالتشان را هیچ وقت از دست نخواهند داد از چشم عقاب چگونه زیستن مهم است نه چقدر زیستن.
زندگی ما انسانها هم باید مثل عقاب باشد، مهم نیست چقدر زنده ایم مهم این است به بهترین شکل زندگی کنیم...
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪکی ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩه میﮐﺮﺩ.
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪه ﮔﻔﺖ: کمیﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯمیﮐﻨﺪ!
ﺧﺮﻳﺪﻡ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ، خیلی ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻧﮑﺮﺩ، ﻓﻘﻂ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥﻫﺎی ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩه میﺳﺎﺧﺖ...
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ، به هر ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭنگی ﺍﺳﺖ ﮐﻪ میﺧﻮﺍﻫﻢ، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎی ﮐﻮﺗﺎه میﭘﻮﺷﻢ.
ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎی ﮐﻮﺗﺎه ﻫﻢ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩه میﮐﺮﺩ! ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎه ﮐﺮﺩه ﺑﻮﺩﻡ.
ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩه ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎه ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽﺩﺍﺷﺘﻢ...
ﺍﺷﺘﺒﺎه ﺍﺷﺘﺒﺎه ﺍﺳﺖ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ. ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝﻫﺎ حملش ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍه ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ. ﺍﺷﺘﺒﺎه ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩه ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩه ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ کفشﻫﺎ ﺭﺍ کنار گذاشتم
✍️#مرﺟﺎﻥ_ﺭﯾﺎﺣﯽ
•✾📚 @Dastan 📚✾•
امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید؛ به کسانی فکر کنید که قادر به تکلّم نیستند.
قبل از اینکه بخواهید از مزّه ی غذای تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که اصلاً چیزی برای خوردن ندارد.
امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید، به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته
قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی، به کسی فکر کنید که آرزوی بچّه دار شدن دارد
پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید، به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند.
و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید
و از آن شکایت کنید، به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید.
زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید
•✾📚 @Dastan 📚✾•
"اندر حکایت شکر و ناشکریهای ما آدم ها"
پیرمرد تهیدستی "زندگی" را در فقر و تنگدستی میگذراند، و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت.
از "قضا" یک روز که به آسیاب رفته بود،
دهقانی مقداری "گندم" در دامن لباسش ریخت.
پیرمرد "خوشحال" شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!!
در همان حال با "پروردگار" از مشکلات خود سخن می گفت، و برای گشایش آنها "فرج" می طلبید و تکرار میکرد؛
"ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.."
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش "باز" شد، و تمامی گندمها به زمین ریخت.
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به "خدا" کرد و گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟
پیرمرد بسیار ناراحت نشست، تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از "طلا" ریخته اند...
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
امام علی علیه السلام
“من طلب شیئا و جدّ وجد و من قرع بابا و لجّ ولج”
“هر کس چیزی بخواهد و تلاش کند می یابد و هر کس دری را بکوبد و اصرار ورزد، در گشوده گردد.”
•✾📚 @Dastan 📚✾•
در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروف است.
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "خدايا نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
" خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
•✾📚 @Dastan 📚✾•
ﺭﻭﺯی ﻣﺮﺩی ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ﻇﺮفی ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ،
ﻧﺰﺩ "ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ" ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ،
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ، ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ...
ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ "ﺍﻧﮕﻮﺭ" تبسمی ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ "ﺧﻮﺷﺤﺎلی" ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ.
"ﺍﺻﺤﺎﺏ" ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎ ﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳک ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ
ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭفی ﻧﻜﺮﺩ...
ﺁﻥ "ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ" ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ
ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ.
یکی ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ:
ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ "ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮیک" ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎیی ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ!!!
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪی ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭقتی ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟
ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ "ﺗﻠﺦ" ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ یکی ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ تلخی واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ، ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ "ﺍﻓﺴﺮﺩگی" ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ...
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 نماهنگی خیلی زیبا از روزهای آتش و #خون...
🔹دارم #درد_و_دل میکنم گوش کن....
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
4_6006094206735484085.mp3
2.07M
🎧🎧
⏰ 3 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ چرا گرفتاریم؟
🔹 ماجرای شخصی که در کاسبی کم روزی بود و سفارش یکی از علمای اسلام.
🔹یه گره ای از کار بنده خدایی باز کن
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_دارستانی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
4_1550755133.mp3
2.39M
🎧🎧
⏰ 2 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ جوانی که از همه چی شاکی هست
🔹 شما به عنوان یک ایرانی برای خودت چه کردی؟
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_دانشمند
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ روزی بهلول به حمام رفت ولی خدمتکاران حمام به او بی اعتنایی نمودند و آن طور که دلخواه بهلول بود وی را کیسه ننمودند
با این حال بهلول وقت خروج از حمام، ده دیناری که به همراه داشت یک جا به استاد حمام داد
کارگران حمامی چون این بذل و بخشش را بدیدند همگی پشیمان شدند که چرا نسبت به او بی اعتنایی نمودند
بهلول باز هفته دیگر به حمام رفت
ولی این دفعه تمام کارگران با احترام کامل وی را شستشو نموده و بسیار مواظبت نمودند
ولی با این همه ی سعی و کوشش کارگران بهلول به هنگام خروج فقط یک دینار به آن ها داد
حمامی متغیر گردیده پرسیدند : سبب بخشش بی جهت هفته قبل و رفتار امروزت چیست؟
بهلول گفت : مزد امروز حمام را هفته قبل که حمام آمده بودم پرداختم و مزد آن روز حمام را امروز میپردازم تا شما ادب شده و رعایت مشتری های خودرا بکنید.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸
🚩لیلةالرغائب
بدان كه شب جمعه اول ماه رجب را «ليلة الرغائب» مىگويند و از براى آن عملى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وارد شده با فضيلت بسيار كه سيدبن طاووس ره در اقبال و علامه ره در اجازه بنى زهره نقل كردهاند.
🖌و كيفيت آن چنان است كه:
روز پنجشنبه اول آن ماه را روزه مىدارى
چون شب جمعه داخل شود ما بين نماز مغرب و عشاء، دوازده ركعت نماز مىگذارى هر دو ركعت به يك سلام و در هر ركعت از آن يك مرتبه حمد و سه مرتبه إِنّا أَنْزَلْناهُ و دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ مىخوانى .
و چون فارغ شدى از نماز، هفتاد مرتبه مىگويى:
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ وَ عَلَى آلِهِ
پس به سجده مىروى و هفتاد مرتبه مىگويى:
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلاَئِكَةِ وَ الرُّوحِ
پس سر از سجده بر مىدارى و هفتاد مرتبه مىگويى :
رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ تَجَاوَزْ عَمَّا تَعْلَمُ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْأَعْظَمُ
پس باز به سجده مىروى و هفتاد مرتبه مىگويى :
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلاَئِكَةِ وَ الرُّوحِ
پس حاجت خود را مىطلبى كه إن شاء الله برآورده خواهد شد
🔸 مفاتیح الجنان
#لیلةالرغائب_اجتماع_فرشتگان
التماس دعا
@Dastan
1_5150081141306294326.mp3
2.39M
🎧🎧
⏰ 2 دقیقه
✅ داستان کرم و بخشش امام حسین(علیه السلام)
🔹 آزادی شمر از زندان توسط امام حسین(علیه السلام)
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_دانشمند
•✾📚 @Dastan 📚✾•
قدیم ها اگر عاشق می شدی و دلت هوای
دیدن داشت ، تلگرام که نبود بروی
عکس های پروفایلش را ببینی .
باید یادت می آمد فلان مهمانی یا فلان
سیزده به در با کدام جمله تو خندیده ؟
در کدام کنج خانه یا سر کدام کوچه اتفاقی
نگاه تان با هم تصادف کرده ، بعد لبخند
زده اید و صورت تان گل انداخته از خجالت ؟
نمی شد بروی ببینی لست سین تلگرامش
کی بوده. باید آرزو می کردی شاید یک
عروسی یا عزا پیش بیاید که بشود دم در
، بین مهمان ها، چند لحظه ای دوباره
تماشایش کنی .
عکسی اگر بود مقدس بود و جایش در
امن ترین خلوت خانه. باید سر حوصله
دور از چشم اغیار، یواشکی، شاید چند
دقیقه ای نگاهش کنی و قربان و
صدقه اش بروی .
اینستاگرام نبود که عکس های سلفی
در رنگ بندی های مختلف و عکس های
دسته جمعی و سفر و مهمانی رفتن هایش
را بشود ببینی .
ما که توی کافه و سینما قرار
نمیگذاشتیم قرارمان این بود که
فلان ساعت توی صف نانوایی با هم باشیم .
یکی توی مردانه بایستد و دیگری زنانه
شاید شانس یاری کند و هم زمان نوبت مان
شد و پیش چشم شاطرجلوی دخل، چند
ثانیه ای کنار هم بایستیم .همین .
تلفن های خانه که سایلنت نمی شدند .
قرارمان این بود که فلان ساعت که همه
خواب هستند یواشکی طوری که کسی
نفهمد گوشی دستش باشد و آن یکی
دستش روی قطع کن و به محض این
که زنگ زدی ، زنگ نخورده دستش را
بردارد ، مبادا کسی بو ببرد .
تو آرام بگویی : دوستت دارم
و او آرام تر بگوید : منم همین طور
و بعد در سکوت، صدای نفس های
همدیگر را بشنوید .
ما شاید آخرین نسلی بودیم که کمتر می دید
و بیشتر تخیل می کرد. نسلی که صدا و
لبخند را به تیپ و هیکل ترجیح می داد.
آخرین نسلی که زود دل می بست،
و دیر دل می کند.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌺حسین جان
گر كربلا نبود، زمین عزتی نداشت
دیر و كنشت و صومعه هم، حرمتی نداشت
روزی كه آدم از غم ارباب گریه كرد
دیگر به باغ های جنان رغبتی نداشت
نور جمال حضرت آقا اگر نبود
عرش خدای عزوجل زینتی نداشت
دارم یقین به عرش، دعایم نمی رسید
سجاده ی نماز اگر تربتی نداشت
بدعت تمام دین خدا را گرفته بود
در كربلا حسین اگر نهضتی نداشت
ما را برای نوكریَت آفریده اند
دنیا بدون سینه زدن لذتی نداشت
بی شك عذاب دامن مان را گرفته بود
این شهر پُر گناه اگر هیئتی نداشت
صد مرده را نگاه شما زنده می كند
عیسی بدون اذن شما قدرتی نداشت
شاعر: وحید قاسمی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
❤️گلایه امام زمان (عج)❤️
✅ مرحوم آیت الله مجتهدی(ره) فرمودند: یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه میکنند و شانههایشان از شدت گریه تکان میخورد
🔸 رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتادهاید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند: آقای مدنی! نگاه کن! شیعیانِ من بعد از نماز، سریع میروند دنبال کار خودشان و هیچکدام برای فرج من دعا نمیکنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!"
🔸 من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم...
📚 کتاب مهربانتر از مادر،
انتشارات مسجد مقدس جمکران
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍃🌸
🔸پیامبر اکرم (صلےاللهعلیه وآله) بر مردی وارد شدند، که از زندگی شکایت میکرد و آرزوی مرگ داشت، رسول خدا به او فرمودند:
«آرزوی مرگ نکن
چرا که اگر آدم خوبی باشی
در صورت زنده بودن بر خوبیهایت
افزوده میشود و اگر بدی کرده باشی
فرصت جبران بدی ها و
#طلب_رضایت از دیگران را
پیدا می کنیم بنابراین آرزوی مرگ نکنید»
زمانی برسد که ما محتاج گفتن
یک #لا_اله_الا_الله و محتاج گفتن
یک #استغفرالله می شویم
و دیگر به ما فرصت نمی دهند
چرا خودمان آرزوی از دست رفتن
فرصت را بکنیم؟
•✾📚 @Dastan 📚✾•
4_6035148028405351531.mp3
3.48M
🎧🎧
⏰ 3 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ باور نداری قیامت هست؟
🔹سنت خدا این نیست که قیامت رو بهت نشون نده...
🔸حتی اگه ده درصد هم احتمال دادی قبر و قیامت هست باید خیلی حواست باشه.
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_عالی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
1_5120735098651541582.mp3
7.83M
⏰ 8 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ توبه کریم تار زن
🔹 اگر جوانی تا دیروز دنبال گناه بوده و الان خواسته توبه کنه و به راه راست هدایت بشه،زخم زبون نزنید.
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_دانشمند
•✾📚 @Dastan 📚✾•