⏹روزی که ابراهیم فرزند رسول خدا صلی اله علیه و آله وفات کرده بود سه سنت جاری شده است.
یکی این که آفتاب منکسف شد ، مردم گفتند: چون فرزند رسول خدا وفات کرده است آفتاب منکسف شده است.
رسول خدا به منبر رفت و پس از حمد وثنای الهی فرمود: ای مردم ! آفتاب و ماه دو آیت الهی اند که به امرخداوند سیر می کنند و مطیع فرمان اویند ، به ممات و حیات کسی منکسف نمی شوند . پس هر گاه انکساف ماه یا آفتاب روی داد نماز بخوانید ، سپس از منبر فرود آمد و با مردم صلات کسوف به جای آورد.
📚داستان های عارفانه، ج2، ص17
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔹یه روز سوارتاکسی شدم که برم فرودگاه درحین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون. راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتیمتری از اون ماشین ایستاد. راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی وشروع به داد و فریاد کرد. اما راننده تاکسی فقط لبخند زد وبرای اون شخص دست تکون دادوبه راهش ادامه داد. توی راه به راننده تاکسی گفتم: شما که مقصر نبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه و ما هم راهی بیمارستان بشیم. چرا بهش هیچی نگفتید؟ اینجا بود که راننده تاکسی درسی به من آموخت که تا آخر عمر فراموش نمیکنم. گفت: قانون کامیون حمل زباله. گفتم: یعنی چی؟ و توضیح داد: این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن. اونا از درون لبریز از آشغالهایی مثل؛ ناکامی،خشم، عصبانیت، نفرت و... هستند. وقتی این آشغالها دراعماق وجودشان تلنبار میشه به جایی برای تخلیه احتیاج دارن و گاهی اوقات روی شما خالی میکنند. شما به خودتان نگیرید، فقط لبخندبزنید، دست تکان دهید، برایشان آرزوی خیرکنید. و ادامه داد: حرف آخراینکه آدمهای باهوش اجازه نمیدهند که کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند.
•✾📚 @Dastan 📚✾
28.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 حاجی الماسی علی مَرده
🌷حكايت زيبا و شنيدنى از آيت الله مرعشى نجفى رحمة الله عليه در مورد عنايت آقا جان أمير المؤمنين عليه السلام
•✾📚 @Dastan 📚✾•
⏹متصدي بانك
✍️يه روز ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭﺭﺩ ﺁﺧﺮﺍﯼ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺑﻮﺩ، ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻦ.
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ ﻭﻗﺘﺶ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ تا واریز کنم !
ﮔﻔﺖ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﮐﯿﻢ !
ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟ !
ﮔﻔﺘﻢ ﭘﺴﺮ ﻫﺮ ﮐﯽ ﺑﺎﺷﯽ! ﺳﺎﻋﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﻧﮏ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ !
ﭘﻨﺞ دقیقه ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻧﺠﻮﺩﻩ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ سلام کردم و ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ و ﮔﻔﺘﻢ :
ﭼﺸﻢ و ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ.
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ...
ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ !
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ...
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ
ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ !
ﮔﻔﺘﻢ :
بیشتر به خاطر پسرتون بود.
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪ، ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ
ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ
ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﻃﺮﺯ ﻓﮑﺮﺵ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩ !
ﭘــﺪﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﻲ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭی ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳﺖ ﻧﻴﺴﺖ ....
ﺑﻲ ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ غریبگی هایت میگذری ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎشی ...
ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳﺖ ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ می کنی ...😔😔😔
✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️خانومت دعات کنه ...!
🎙#استاد_دانشمند
🌾قالَ علیٌ (ع) :
فَدارِها عَلى كُلِّ حالٍ ، وأحسِنِ الصُّحبَةَ لَها لِيَصفُوَ عَيشُكَ .
امام على (ع) :
در همه حال ، با همسرت مدارا كن ، و با وى ، به خوبى همنشينى نما تا زندگى ات باصفا شود .
📙من لا يحضره الفقيه ، ج 3 ، ص 556 .
✾📚 @Dastan 📚✾•
چقدر این متن دڪتر الهے قمشه اے زیباست 👌🏻
روزے هنگامے ڪه فرزندانتان بزرگ شوند فضاے منزلتان خالے از نقاشے هاے ڪودڪانه خواهد شد؛ دیگر اثرے از شڪلک هاے خندان بر روے دیوارهاے خانه، حک ڪردن اسامے بر روے پارچه ے دسته ے مبل ها و طرح هاے لرزان انگشتے بر روے شیشه هاے بخار گرفته ے پنجره هاے خانه،وجودنخواهد داشت.
روزے هنگامے ڪه فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثرے از هسته هاے میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز مے توانید مدادے را بر روے میز براي يادداشت كردن پیدا ڪنید و شيرينے داخل یخچال باقے خواهد ماند.
روزے هنگامے ڪه فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید براے خود غذاهاے بخارپز به جاے ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست ڪنید.
میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنڪه نگران دعواے فرزندانتان براے فوت ڪردن شمع ها باشید.
روزے هنگامے ڪه فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند ڪرد و خانه تان آرام... ساڪت... خالے و تنها خواهد شد.
در آن زمان است ڪه به جاے چشم انتظارے براے فرارسیدن «روزی» ؛ دیروزها را مرور خواهید ڪرد... یعنے در ان روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد...
پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگے ڪنید ❤️🌹
✾📚 @Dastan 📚✾•
در کنار آنهایی باش که نور می آورند
و جادو می کنند...
آنها که با چوب جادویی کلام
گفتار، نگاه، رفتار و منشِ ویژه خودشان تو و جهان را متحول می کنند و
همه بازی ها را به هم می زنند.
کسانی که قصه های زیبا می گویند
و تو را به چالش می کشند
و تغییرت می دهند...
کسانی که به تو اجازه نمی دهند
که خودت را دست کم بگیری
و افق زندگی ات را کوچک بپنداری.
این جادوگران با قلبهای
تپنده و پر شور...
قبیله اصلی تو هستند و
باید کنارشان بمانی...!!
👤 ويلفرد پترسون
✾📚 @Dastan 📚✾•
🌈دختر شاه عباس و طلبه
✍️خدایی که سختی های تو را میبیند، تلاش تو را هم میبیند... بیخیال نشو!
👩🔧دختر زیبای شاه عباس ، فرار کرده بود و در کوچه و خیابان میگذشت تا شب به حجره یک طلبه پناه برد ... به او گفت از خانواده مهمیست که اگر به او پناه ندهد ، بیچاره اش میکند... آقا محمد باقر هم ناگزیر به او پناه داد... دختر زیبای شاه ، شب در حجره خوابید... اما محمد باقر تا صبح نخوابید و دانه دانه انگشتانش را روی چراغ میسوزاند تا مبادا مغلوب وسوسه هایش شود ... صبح شد ، دختر و طلبه را گرفتند و به دربار بردند... شاه گفت وسوسه نشدی؟ طلبه انگشتان سوخته اش را نشان داد ... شاه از تقوای طلبه خوشش آمد و به دخترش پیشنهاد ازدواج با او را داد و دختر قبول کرد! و محمد باقر استرآبادی، شد محمد باقر میرداماد، استاد ملاصدرا و داماد شاه ایران!
همیشه نهایتِ تلاشتو بکن!!
تا نتیجه ی شیرینشو ببینی
✾📚 @Dastan 📚✾
ده عدد زیادی بود تو بچه گی هامون
تا ده میشمردیم قایم می شدیم😌
تا ده میشمردیم همدیگه رو پیدا می کردیم😌
همدیگه رو ده تا دوست داشتیم😌
یک تومن ، ده تا آبنبات😌
یک توپ ، ده تا همبازی😌
یکبار قهر ، ده بار آشتی😌
یک بغل ، ده تا بوسه😌
یک کوچه ، ده تا همسایه😌
یک دیدار ، ده تا نامه😌
این روزا توپ داریم ، همبازی نداریم☹️
توی کوچه مون همسایه نداریم☹️
قهر داریم ، آشتی نداریم☹️
نامه ی عاشقونه نداریم☹️
این روزا اندازه ده تا ، دیگه هیچی نداریم☹️
راستی ما انسانها این روزا چی داریم؟
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📜#سیرهی_علما
💠همسر بزرگوار #علامه_طباطبایی رحمةاللهعلیهما
🔻همسر #شهید_مطهری پیرامون شخصیتِ مرحومه «قمر السادات مهدوی» همسر #علامه، چنین میگوید:
🔸در طول زندگیام، خانمی مانند ایشان ندیدم که این اندازه، دغدغه همسرش را داشته باشد...
💎میگفت: هنگامی که میخواهم برای #علامه چایی ببرم و علامه، در حال مطالعه است؛ حتی به ایشان نگاه هم نمیکنم تا مبادا رشته افکارشان، پاره شود، چایی کمرنگ را میگذارم و از اتاق خارج میشوم.
👈🏻حضرت علامه ره می فرمود: بر روی کتاب المیزان نام من نوشته شده است، درصورتی که باید نام همسرم نوشته میشد.
•✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیه ویدئو چک!!!
حجه الاسلام ماندگاری
•✾📚 @Dastan 📚✾
✍️ ازعلامه جعفری ره
.
روزی طلبه فلسفهخوانی نزد من آمد تا برخی سوال بپرسد. ديدم جوان مستعدی است كه استاد خوبی نداشته است.
.
🔸ذهن نقاد و سوالات بديعی داشت كه بیپاسخ مانده بود. پاسخها را كه میشنيد، مثل تشنهای بود كه آب خنکی يافته باشد.
.
🔸خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند.
.
🔸چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت.
.
🔸هرچه كردم، اين حالت در او كاسته نشد. میدانستم اين شيفتگی، به استقلال فكرش صدمه میزند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم.
.
🔸روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيمهباز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم.
.
🔸ديدمش كه سر ساعت آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست.
با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم.
راهش را كشيد و بی يک كلمه، رفت كه رفت.
.
🔸اينجا كه رسيد، مرحوم علامه جعفری با آن همه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت:
برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكی همين دوچرخهبازی آن روز است!
.
🌹 شادی روح مطهر مرحوم علامه جعفری صلواتی قرائت بفرمایید 🌹
.
#علامه_جعفری
•✾📚 @Dastan 📚✾
💌#خاطرات_شهدا
🔵شهید مدافعحرم محمد شالیکار
♨️قُنوت شهدایی
🦋همسر شهید روایت میکند: یکبار به او گفتم: «محمد! چرا موقع قنوت، اینقدر دستهاتو بالا میبری؟» گفت: «آدم وقتی داره گدایی میکنه اون هم در خونهٔ خدا، هر چقدر دستهاشو بالاتر ببَره، خدا هم بیشتر بهش توجه میکنه. گدا باید گدایی کنه. باید طوری گدایی کنه که وقتی صاحبخانه او را دید دلش براش بسوزه. هرچه بیشتر گدایی کنی، خدا بیشتر به پات میریزه. لطفشو دریغ نمیکنه.»
🦋گفتم: «اینقدر دستهاتو بالا نبَر، شاید مردم مسخرهات کنند!» خندید و گفت:«مگه من برای رضایت مردم نماز میخونم که فکر این چیزها باشم؟ من در محضر پروردگارم هستم، دست به دامن خُدام، بگذار هرکی هرچی میخواد بگِه!»
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
❄️اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد❄️
اللهم عجل لولیک الفرج
•✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨
✅اثر لقمه حرام
✍آورده اند درزمان قدیم کفندزدی که پسری ناخلف داشت در بستر مرگ افتاده بود. پسر خویش را فراخواند پسر به نزد پدر رفت گفت: «ای پدر امرت چیست؟» پدر گفت: «پسرم من تمام عمر به کفندزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی به دنبالم بود. اکنون که در بستر مرگم و فرشته مرگ را نزدیک حس میکنم، بار این نفرین بیش از پیش بر دوشم سنگینی میکند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.» پسر گفت: «ای پدر چنان کنم که میخواهی و از این پس مرد و زن وهمه جماعت را به دعایت مشغول سازم.» پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.
از فردای آن روز پسر جهت عمل به وصیت پدرش باخود گفت چه کنم که وصیت پدرم را به فرجام رسانم، وسرانجام لقمه حرام اثرخودراگذاشت و فرزندشغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق میدزدید و چوبی در شکم آن مردگان فرو مینمود و از آن پس خلایق میگفتند: «صد رحمت به کفن دزد اولی که فقط میدزدید و چنین بر مردگان ما روا نمیداشت.»
وچنان شدکه فرزندناخلف به ظن خود دعا ومغفرت اهل آن دیار را درحق پدرش بدست می آورددرحالیکه بااین کارش همچنان برآتش عذاب پدرش می افزود...
•✾📚 @Dastan 📚✾
💎 خیانت به خدا
🔻پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
مَنِ استَعمَلَ غُلاماً فی عِصابَةٍ، فیها مَن هو أرضَی لِلّهِ مِنهُ، فَقَد خانَ اللهَ
✳️هر که از بین گروهی، کسی را به کار گمارد در حالیکه در بین آنها، خداپسندتر از او وجود داشته باشد، به خدا خیانت کرده است.
📚بحارالأنوار (ط-بیروت)، ج ۲۳، ص ۷۵، ح ۲۴
•✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایات
🔴 حکایت مرحوم آیت الله حاج #شیخ_هاشم_قزوینی و زن ارمنی
آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی " رضوان الله تعالی علیه " می گوید:
زمانی که در اصفهان درس می خواندم، سال سختی پیش آمد و گاهی از گرسنگی، دچار ضعف شدید میشدم، روزی شنیدم که در خارج شهر گوشت شتر پخش میکنند، من هم به آن سو رفتم و جمع زیادی مانند من چشمهایشان را به پخش کننده گوشت دوخته بودند تا اینکه در آخر فقط مقدار پنج سیر از آن گوشت نصیب من شد.
خوشحال بودم که بینصیب نشدهام، به طرف مدرسه راه افتادم، در مسیر راه در کنار کوچهای دیدم یک زن ارمنی نشسته و دو دختر بچهاش از بیحالی و بیرمقی مانند مردگان روی هم بودند و آهسته آهسته نفس میکشیدند، آن زن که چشمش به من افتاد با ضعف بینهایت و با زبانی که من نمیفهمیدم، اظهار نیازمندی کرد و اشاره به دو دخترش نمود و به من فهمانید که به فریاد این فرزندانم برسید. خیلی ناراحت شدم، به مدرسه رفتم و همان گوشتها را سرخ کردم و برگشتم و به آن زن دادم، او کم کم آن تکههای گوشت را به دخترانش داد و سر به سوی آسمان گرفت و برای من دعا کرد.
به مدرسه برگشتم، در حالی که هوا گرم و ضعف گرسنگی وجودم را گرفته بود، دراز کشیدم و خودم چیزی نداشتم که از گرسنگی نجات پیدا کنم، ناگاه دیدم در حجره باز شد و پیرمردی نورانی که بقچهای در دست داشت وارد شد، سلام کردم، حالم را پرسید، و فرمود: این بقچه از آنِ شماست، پرسیدم چه کسی اینها را فرستاده؟ گفت: کسی که روزگار به دست اوست به یاد شما هست، این را گفت و از اتاق بیرون رفت! من به شک افتادم که این پیرمرد خوشرو و نورانی که بود؟! دنبالش رفتم، ولی او را ندیدم! آمدم به حجره و آن بقچه را باز کردم، دیدم که نانهای تافتون معطر و روغنی است که تا آن زمان ندیده بودم، بعضی از دوستان خود را صدا زدم و جریان را نقل کردم و از آن تافتونها همه سیر خوردند و من از حالت ضعف و سستی بیرون آمدم
📚 کتاب جلوه های ربانی
•✾📚 @Dastan 📚✾
💠 مردان اردهال
✍️ حجت الاسلام علیرضا نظری خرّم، نویسنده حوزوی
روزی در کتابخانۀ آیتالله مرعشی، از فرزند بزرگ ایشان، آقا سید محمود سوال کردم: درست است که پدر شما در مشهد اردهال وارد سرداب زیر حرم شده و بدنهای شهدایی را که به همراه یکی از فرزندان امامباقر علیهالسلام، حدود هزار و دویست سال پیش در آن منطقه به شهادت رسیدهاند، تر و تازه و سالم دیده است؟
ایشان در پاسخم فرمودند: بله درست است. پدرم برایم میگفت: خودم وارد سرداب شدم و آنها را که به جای کفن، به چیزی شبیه پوست حیوان پیچیده شده بودند، تر و تازه دیدم. به پاهایشان دست زدم و حتی کمی فشار دادم، نرم و تازه بودند مانند پای انسان زنده! گویی خوابیدهاند! اگر مجالی دست داد انشاءالله قصۀ مردانِ اردهال را برایتان خواهم نوشت.
بین عامۀ مردمی که با خدا و پیغمبر سر و کار دارند، زبانزد است، هرکه چهل هفته غسلجمعه بجا آورد بدنش در قبر نمیپوسد.
حقیر هرچه گشتم چنین سخنی را در روایات اهلبیت علیهمالسلام نیافتم. مشغول کنجکاوی در این موضوع بودم که بهجایش دو حدیث جالب پیدا کردم. امام معصوم، انجام دو عمل را باعث سالمماندن بدن در قبر معرفی میکند.
حدیث نخست را در کتاب "الروضةفيفضائلأميرالمؤمنين" نوشتۀ شاذانبنجبرئيل قمی یافتم. نویسندهٔ کتاب از قول پیامبر خدا صلیاللهعليهوآله نوشته بود: هرکه میخواهد درون قبرش، کرمها جنازهاش را نخورند (ألّا تَأکلَهُ الدَّيدانُ) برای خواندن نمازهایش به مسجد برود (فَليَکنُسِ المَساجِدَ) و هرکه دوست دارد جسمش در قبر تر و تازه بماند و نپوسد (طَرِیاً مُطَرّاً)، به نظافت و پاکیزگی مسجد بپردازد.
حدیث دوم را در کتاب تفسیر فرات کوفی پیدا کردم. پیامبر خدا صلیاللهعليهآله فرموده است: امامجماعت (الأَئِمَّةُ) و اذانگویی که علاوه بر اذان در مسجد، قرآن نیز میخواند (وَالمُؤَذِّنونَ بِتِلاوَةِ القُرآنِ وَالأَذانِ) در قبر نمیپوسند (وهُمُ الَّذينَ لا يَتَبَدَّدونَ في قُبورِهِم).
•✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله #مجتهدی_تهرانی:
جوانی در مسجد گوهرشاد به من گفت:
"لباسهایی که چروک و کثیف است موادی برای شستشو و تمیز کردن آنها هست؛ حال اگر قلب را زنگار بگیرد آیا وسیله ای برای پاک کردن آنها داریم؟"
از سوال او خوشم آمد و گفتم :
" بله! با دو کار میشود این زنگارها را از دل برد؛ یکی #تلاوت_قرآن و دیگری #استغفار کردن خصوصا در سحرها"
🔅 پیامبر اکرم (ص)فرمودند:
"دلها را زنگار میگیرد مانند زنگار مس، پس آنها را با #استغفار و #قرآن_خواندن جلا دهید"
📚*بحارالانوار*
•✾📚 @Dastan 📚✾
✅آیت الله بهاءالدینی ره: سه چیز برای #حل_معضلات_و_گرفتاری خیلی مؤثر است:
1️⃣اولی، کشتن گوسفند؛ کسانی که تمکن مالی دارند، گوسفند ذبح کنند و به فقرا بدهند. کشتن گوسفند و خون ریختن خیلی از بلاها را رفع میکند.
2️⃣دومی، حدیث کساء است. «و ادفعوا أمواج البلاء بالدّعاء»، پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) چندبار قسم خوردند که اگر کسی این حدیث را بخواند، اگر غمگین باشد، غمش برداشته میشود، صاحب حاجت حاجتش برآورده میشود.
3️⃣سومی هم، چهاردههزار مرتبه صلوات فرستادن است. حالا چهاردههزار مرتبه را چندنفر یا در چند جلسه بفرستند فرقی نمیکند. ذکر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد. گاهی من برای اموات صلوات را هدیه میکنم و اثرات عجیبی هم دیدم. خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است مقداری صلوات برایش هدیه کردم دوباره در خواب دیدم، الحمدلله صلواتها او را نجات دادهاند. کسی میگفت: مادرم چندسال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم، گفت: پسرم! هیچچیزی مثل صلوات روح من را شاد نمیکند؛ بهترین هدیه که به من میدهی، این ذکر است.
🔸ارسال این پست برای دیگران، صدقه جاریه است. اجر شما با خداوند متعال
•✾📚 @Dastan 📚✾•
روايت شده است كه لقمان به پسرش گفت : پسرم ! من صبر زرد* را چشيدم ، و پوست درخت را خوردم؛ امّا چيزى تلخ تر از فقر نيافتم ! بنا بر اين ، اگر روزى به آن مبتلا گشتى ، مردم را از آن آگاه مساز كه تو را خوار مى دارند و هيچ سودى هم به تو نمى رسانند . [بلكه] به همان كسى كه تو را بِدان مبتلا ساخته است [يعنى خداوند] ، مراجعه كن ـ زيرا او به ايجاد گشايش در كار تو تواناتر است ـ و از او بخواه . كيست كه از او درخواست كرده و به وى عطا نكرده باشد ، يا به او اعتماد كرده و او نجاتش نداده باشد ؟!
#فقر #تلخی_فقر
*صبر زرد همان گیاه آلوئه ورا است که قسمتی از آن بسیار تلخ است.
🔴 منبع: دانشنامه قرآن و حديث، ج 16، ص 85
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌿🌺﷽🌿🌺
🦋در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم نزاع و دعوا داشتند. یک روز با هم قرار گذاشتند که هر کدام دارویی بسازد و به دیگری بدهد تا یکی بمیرد و دیگری که میماند لااقل در آسایش زندگی کند! برای همین سکه ای به هوا انداختند و شیر و خط کردند که کدام یکی اول سم را بخورد. قرعه به نام همسایه دوم افتاد. پس همسایه اول به بازار رفت و از عطاری قوی ترین سمی که داشت را خرید و به همسایه اش داد تا بخورد.
همسایه دوم سم را سرکشید و به خانه اش رفت. قبلا به خدمتکارانش گفته بود حوض را برایش از آب گرم پر کنند و یک ظرف دوغ پر نمک هم آماده بگذارند کنار حوض. او همینکه به خانه رسید، ظرف بزرگ دوغ را سر کشید و وارد حوض شد. کمی دست و پا زد و شنا کرد و هر چه خورده بود را برگرداند و پس از آنکه معده اش تخلیه و تمیز شد، به اتاق رفت و تخت خوابید.
صبح روز بعد سالم بیدار شد و به سراغ همسایه اش رفت و گفت: من جان سالم به در بردم، حالا نوبت من است که سمی بسازم و طبق قرار تو آن را بخوری. او به بازار رفت و نمد بزرگی خرید و به خانه برد. خدمتکارانش را هم صدا کرد و به آنها گفت که از حالا فقط کارتان این است که از صبح تا غروب این نمد را با چوب بکوبید!
همسایه اول هر روز میشنید که مرد همسایه که در تدارک تهیه سم است! از صبح تا شب مواد سم را میکوبد. با هر ضربه و هر صدا که میشنید نگرانی و ترسش بیشتر میشد و پیش خودش به سم مهلکی که داشتند برایش تهیه میکردند فکر میکرد. کم کم نگرانی و ترس همه ی وجودش را گرفت و آسایشی برایش نماند. شبها ترس، خواب از چشمانش ربوده بود و روزها با هر صدایی که از خانه ی همسایه میشنید دلهره اش بیشتر میشد و تشویش سراسر وجودش را میگرفت. هر چوبی که بر نمد کوبیده میشد برای او ضربه ای بود که در نظرش سم را مهلک تر میکرد.
روز سوم خبر رسید که مرده است. او قبل از اینکه سمی بخورد، از ترس مرده بود!!
این داستان حکایت این روزهای بعضی از ماست. هر خبری مادامی که روحیه ی ما شاداب و سرزنده باشد قوی نیست. خیلی ها مغلوب استرس و نگرانی میشوند تا خود اتفاق !
لطفا خبرهای بد را نشر ندهیم و تلاشمان فقط آگاهی دادن در مورد پیشگیری باشد.
یک عزم همگانی برای عبور از این بحران لازم است. بیایید خودمان به فکر باشیم و فقط اخبار و اطلاعات درست را نشر دهیم...
#رهایی_از_افکار_منفی_و_استرس
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•✾📚 @Dastan 📚✾•
پس از سلام به حضرت معصومه، مشکل علمی من حل شد❗️
مرحوم آیت الله حسین شب زنده دار میفرمودند: در ایامی که کتابِ مکاسبِ شیخ اعظم انصاری را تدریس میکردم، یک شب در اثناء مطالعه برای درس فردا، متوجه بخشی از عبارت کتاب نشدم و هر مقدار به حواشی مراجعه کردم، مشکل حل نشد.
نهایتا تصمیم گرفتم که فردا در درس به طلاب بگویم من این قسمت را متوجه نشدهام! فردا وقتی به سمت محل درس میرفتم با نمایان شدن گنبد مطهر حضرت فاطمه معصومه به ایشان سلام دادم.
بلافاصله بعد از سلام، آن مشکل علمی به عنایت حضرت معصومه حل شد!
#حکایت
•✾📚 @Dastan 📚✾•