🦋جريان شاگردى را كه به خانه عالمى رفت، ذكر كنم. كه شاگرد خوب و شنويى است.
🔆اين شاگرد تنگدست شده بود، مشكل اقتصادى داشت و رنج مى برد. گفت:
بايد بروم و از عالم بپرسم كه چه كنم تا مرا راهنمايى كند. به محضر وجود مبارك امام صادق عليه السلام، عالم و بصير، بينا و دانا آمد و درد خويش را براى ايشان گفت: يابن رسول الله! اين گونه فقر پيش آمده، زندگى من نمى چرخد، تنگدست و فقيرم، عيال وارم، به نظر شما چه كنم؟
🔆حضرت نفرمودند: برو! دعا مى كنم تا حل شود، چون دعا كه در همه جا كليد حل مشكل نيست. بلكه فرمودند: در بازار مدينه مغازه خالى پيدا مى شود؟
🔆 گفت:
شايد، يابن رسول الله! فرمود: برو مغازه اى اجاره كن كه روز به روز نخواهى اجاره بدهى، افرادى با محبت هستند، مغازه را بگير و بگو: شش ماه ديگر اجاره اش را مى دهم.
🔆گفت: هيچ چيزى براى فروش ندارم. فرمود: كوزه آبى درون مغازه بگذار و منتظر باش! بالاخره كسى مى آيد، مى گويد من تشنه ام، از كوزه تو آبى مى خورد و بالاخره سر رشته اى باز مى شود.
🔆گفت: چشم، يابن رسول الله! ما شاگرديم و شما استاد و راهنماى ما. رفت يك مغازه خالى گرفت و درب آن را باز كرد. كوزه آبى گذاشت و نشست. چند روز تا غروب هيچ كس نيامد، اما تكان نخورد. گفت: امام مرا راهنمايى كرده است، حتماً چيزى بوده، من بايد باشم تا ببينم چه مى شود.
🔆روزى قافله تجارتىِ بزرگى از مصر مى آمد كه جنس هاى خوب، پارچه، ظرف، ابزار، جنس هاى لوكس داشتند. اين ها نمى توانستند اين جنس هاى به اين پرقيمتى را كنار ديوار بچينند و بفروشند. بعضى از آنها در مدينه رفيق و مغازه داشتند، به آنجا رفتند، اما يكى از اين كاروانيان مصرى كه ديرتر رسيد، رفقايش گفتند: همه مغازه ها را گرفتند و فقط مغازه اى در فلان جاى بازار هست كه خالى است.
ادامه
👇👇👇👇
🌟شاگردی که درس را درک نمی کرد
✨🍃يكى از شاگردان مرحوم آية الله العظمى شيخ مرتضى انصارى نقل مى كند كه براى تكميل تحصيلاتم به نجف اشرف رفتم و در درس شيخ مرتضى حاضر مى شدم ولى از مطالب درس هيچى نمى فهميدم و از اين بابت خيلى متأثر مى شدم تا جايى كه دست به دعاها و ختوماتى زدم ولى فايده نبخشيد.
🌱✨ تا اينكه به حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام متوسل شدم شبى در خواب خدمت آن حضرت رسيدم و آن حضرت براى رفع اين مشكل «بسم الله الرحمن الرحيم» را به گوش من قرائت كرد و چون صبح در مجلس درس شيخ انصارى حاضر شدم علاوه بر اينكه درس را كاملاً مى فهميدم بلكه كم كم به حدى رسيدم كه بر مطالبى كه شيخ انصارى در سر كلاس درس عنوان مى كردند اشكال وارد مى كردم.
🌾✨ روزى در پاى منبر درس، خيلى با شيخ بحث و گفتگو كردم و اشكال وارد ساختم،
🌳✨ شيخ پس از پايان درس نزديك من رسيد و آهسته در گوشم فرمود: آن كسى كه بسم الله را در گوش تو قرائت فرمود در گوش من تا ولا الضالين خوانده، اين را گفت و رفت، و من از اين قضيه تعجب كردم، زيرا كسى از اين مطلب خبر نداشت و بدين سبب فهميدم كه شيخ داراى مقام كرامت و مورد توجه ائمه اطهار عليهم السلام مى باشد.
📚کتاب اخلاق الطلاب ص 38
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨✨همیشه که نباید همه چیز ، خوب باشد !
در دلِ مشکلات است که آدم ،
ساخته می شود .
✨✨گاهی همین سختی ها و مشکلات ؛
پله ای می شوند به سمتِ بزرگترین موفقیت ها .
✨✨در مواقعِ سختی ، نا امید نباش .
برایِ آرزوهایت بجنگ .
و محکم تر از قبل ، ادامه بده ...
✨✨چه بسیارند ؛ جاده های همواری ،
که به مرداب ختم می شوند ،
✨✨و چه بسیارتر ؛ جاده های ناهموار
و صعب العبوری ؛
که به زیباترین باغ ها می رسند .
تسلیم نشو ... !
👌شاید پله ی بعد ؛
🌟ایستگاهِ خوشبختی ات باشد ...
دڪتر_انوشه
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆او نيز نزد اين شاگرد امام صادق عليه السلام آمد. شاگرد سالم و امين، كسى كه از امام عليه السلام درس زندگى گرفته است. فهميده بود كه عمر خود را چه كند. گفت: آقا جنس خودم را در مغازه تو بريزم؟ گفت: بريز. گفت: از اول شرط مى كنيم كه سود فروش را نصف كنيم. گفت: هر چه خدا روزى كرده باشد.
كاروان ها يك ماهى ماندند و جنس ها را فروختند. رييس كاروانيان ندا داد كه مى خواهيم برويم. اين تاجر مصرى كه قدرى ديگر از جنس هايش مانده بود، به صاحب مغازه
🔆گفت: من با كاروان بايد برگردم، چون نمى توانم تنهايى از مدينه تا مملكت مصر بروم. آيا شما قبول مى كنيد كه اين باقى مانده جنس ما در مغازه شما باشد، بعد از اين كه فروختى و نصف سود را برداشتى با آدم مطمئنى برايم به مصر بفرستى؟ گفت: باشد.
🔆جنس ها فروخته شد. نصف سود را به مصر فرستاد. مدتى گذشت و نزد حضرت صادق عليه السلام آمد و عرض كرد: آقا! اين پول ها را ما چه كنيم؟ ثروت ما خيلى شده است.
🔆راهنمايى خواستن از عالم بعد از اين كه متمكن و پولدار شد. خوش به حال كسانى كه بيدار مى شوند. آنهايى كه شصت سال جاده را غلط رفتند و اما تمام گذشته را جبران مى كنند و جاده مستقيم را انتخاب مى كنند.
📚برگرفته از کتاب ارزش عمر و راه هزينه آن، نوشته استاد حسین انصاریان
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 پاداش یک گواهی
🌹 حضرت یوسف علیه السلام در کاخ خود بر روی تخت پادشاهی نشسته بود. جوانی با لباسهای چرکین از کنار کاخ او گذشت. جبرئیل در حضور آن حضرت بود. نظرش به آن جوان افتاد. گفت: یوسف! این جوان را میشناسی؟ یوسف(ع) گفت: نه! جبرئیل گفت: این جوان همان طفلی است که پیش عزیز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت بر حقّـانیّت تو داد.
🌹 حضرت یوسف(ع) گفت:
عجب! پس او بر گردن ما حقّی دارد. با شتاب مأمورین را فرستاد، آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمیز و پاکیزه نمودند و لباسهای پر بها و فاخر بر وی پوشاندند و برایش ماهیانه حقوقی مقرّر نموده و عطایای هنگفتی به او بخشیدند.
🌹 حضرت جبرئیل با دیدن این منظره، تبسّم کرد. یوسف(علیه السلام) گفت: مگر در حق او کم احسان کردم که تبسّم میکنی؟
🌹 جبرئیل گفت: تبسّم من از آن جهت بود که مخلوقی در حق تو که مخلوق هستی، بواسطه ی یک شهادت بر حق در زمان کودکی از این همه إنعام و احسان برخوردار شد. حال خداوند کریم در حق بنده ی خود که در تمام عمر، شهادت بر توحید او داده است، چقدر احسان خواهد کرد؟!
📚پندهای جاویدان، ص٢٢٠
✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایت
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹#داستانآموزنده
کشاورز مخلصی بود که اسب پیری داشت و از آن در کشت و کار مزرعه خود استفاده میکرد.
یک روز اسبِ کشاورز به سمت تپهها فرار کرد.
همسایهها در خانه او جمع شدند و به خاطر بد شانسیش به همدردی با او پرداختند.
کشاورز به آنها گفت: شاید این بدشانسی و به خاطر اعمال بدم بوده و شاید هم خیری در آن نهفته است، فقط خدا میداند.
یک هفته بعد، اسب کشاورز با یک گله اسب وحشی از آن سوی تپهها بازگشت.
این بار مردم دهکده به او بابت خوش شانسیش تبریک گفتند.
کشاورز گفت: شاید این خوش شانسی بوده و شاید بدشانسی، فقط خدا میداند.
فردای آن روز وقتی پسر کشاورز در حال رام کردن اسبهای وحشی بود از پشت یکی از اسبها به زمین افتاد و پایش شکست.
این بار وقتی همسایهها برای عیادت پسر کشاورز آمدند، به او گفتند: چه آدم بد شانسی هستی.
کشاورز باز هم جواب داد: شاید این بدشانسی و به خاطر اعمال بدمان بوده و شاید هم خیری در آن نهفته است، فقط خدا میداند.
چند روز بعد سربازان ارتش به دهکده آمدند و همه جوانان را برای خدمت در جنگ با خود بردند، به جز پسر کشاورز که پایش شکسته بود.
این بار مردم با خود گفتند: کشاورز راست میگوید، ما هم نمیدانیم شاید اینها خوش شانسی و خیری در آن نهفته است و شاید هم بدشانسی است؛ فقط خدا میداند.
✾📚 @Dastan 📚✾
📘#داستانهایبحارالانوار
💠بهترینِ اهل بهشت
🔹مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از ایشان بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟
آن زن خدمت حضرت زهرا رسید و مطلب را پرسید.
حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمودند:
«به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا میآوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری میجویی از شیعیان ما هستی وگرنه شیعه ما نیستی.»
🔹زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا را برای همسرش نقل کرد.
مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید:
وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود.
🔹زن بار دیگر محضر حضرت فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود.
حضرت زهرا فرمودند:
«به همسرت بگو؛ آن طور که فکر میکنی نیست. اگرچه اینکه شیعیان ما بهترینهای اهل بهشتند ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد، دشمنِ دشمنان ما باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه.
آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل میگیرد.»
📚بحار،ج۶۸،ص۱۵۵
🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
⚠️آدم "صاحب خانه" که داشته باشد ، نمی تواند به در و دیوار میخ زیادی بکوبد.
❌نمی تواند خانه را مال خودش کند. باید اجاره ی خانه اش را هرماه بپردازد . . .
💢آدم "صاحب کار" که داشته باشد ، باید حساب کارش را پس بدهد.
⛔️نمی تواند هر ساعتی دلش خواست برود و بیاید.
🚫نمی تواند هرطور خواست کار کند . . .
آدم"صاحب زمان" که داشته باشد . .
🌸💫صاحب زمان ، یعنی صاحب زمانهایی که تلف میشود ،
باگناه...♨️
با بیخیالی...⭕️
یادمون باشد در برابر ثانیه هامون مسئولیم✅
باید یک روزی به صاحبشان جواب پس بدهیم...✅
💫و خداوند فرمود :
قسم به زمان...
همانا همه انسانها در خسران و زیان اند...
گفتم : خدا کند که بیایی.
گفت : خدا کند که بخواهی
✾📚 @Dastan 📚✾
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴داستان عجیب و جالب مرد صابون فروش
سخنران: استاد دانشمند
✾📚 @Dastan 📚✾