eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
70.1هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است». 📚پندتاريخ_ج١ص١٩٠ ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆گردنبند گران قيمت ✨على بن ابى رافع مى گويد: من نگهبان خزينه بيت المال حضرت على بن ابى طالب عليه السلام بودم . در ميان بيت المال گردنبند مرواريد گران قيمتى وجود داشت كه در جنگ بصره به غنيمت گرفته شده بود. دختر اميرالمؤ منين كسى را نزد من فرستاد و پيغام داد كه شنيده ام در بيت المال گردنبند مرواريدى هست . من ميل دارم آن را به عنوان امانت ، چند روزى به من بدهى تا در روز عيد قربان خود را با آن آرايش دهم و پس از آن بازگردانم . من پيغام دادم به صورت مضمونه (كه در صورت تلف به عهده گيرنده باشد) مى توانم به او بدهم . دختر آن حضرت نيز پذيرفت . من با اين شرط به مدت سه روز گردنبند را به آن بانوى گرامى دادم . 🌼اتفاقا على عليه السلام گردنبند را در گردن دخترش ديده و شناخته بود و از وى مى پرسيد: اين گردنبند از كجا به دست تو رسيده است ؟ 🌼او اظهار مى كند: از على بن ابى رافع ، خزينه دار شما به مدت سه روز امانت گرفته ام تا در روز عيد قربان خود را زينت دهم و سپس بازگردانم . على ابن ابى رافع مى گويد: - اميرالمؤ منين عليه السلام مرا نزد خود احضار كرد و من خدمت آن حضرت رفتم . چون چشمش به من افتاد فرمود: - ((اتخون المسلمين يابن ابى رافع ؟)) ((اى پسر ابى رافع ! آيا به مسلمانان خيانت مى كنى ؟!)) گفتم : پناه مى برم به خدا از اينكه به مسلمانان خيانت كنم . 🌼حضرت فرمود: پس چگونه گردنبندى را كه در بيت المال مسلمانان بود بدون اجازه من و مسلمانان به دخترم دادى ؟ 🌼عرض كردم : اى اميرالمؤ منين ! او دختر شماست و از من خواست كه گردنبند را به صورت عاريه كه بازگردانده شود به او دهم تا در عيد با آن خود بيارايد. من نيز آن را به عنوان عاريه به مدت سه روز به ايشان دادم و ضمانت آن را به عهده گرفتى كه صحيح و سالم به جاى اصلى خود بازگردانم . حضرت على عليه السلام فرمود: 🌼- همين امروز بايد آن را پس گرفته و به جاى خود بگذارى و اگر بعد از اين چنين كارى از تو ديده شود كيفر سختى خواهى ديد. 🌼سپس فرمود: اگر دختر من اين گردنبند را به عاريه مضمونه نمى گرفت نخستين زن هاشميه اى بود كه دست او را به عنوان دزد مى بريدم . اين سخن به گوش دختر آن حضرت رسيد به نزد پدر آمده و گفت : 🌼- يا اميرالمؤ منين ! من دختر شما و پاره تن شما هستم . چه كسى از من شايسته تر به استفاده از اين گردنبند بود؟ 🌼حضرت فرمود: دخترم ! انسان نبايد به واسطه خواسته هاى نفس و خواهشهاى دل ، پاى از دايره حق بيرون بگذارد. آيا همه زنان مهاجر كه با تو يكسانند، در اين عيد به مانند چنين گردنبند خود را زينت داده اند تا تو هم خواسته باشى در رديف آنها قرار گرفته و از ايشان كمتر نباشى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆جوان شب زنده دار 🌾روزى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نماز صبح را با مردم در مسجد خواند. در اين ميان چشمش به جوانى افتاد كه از بى خوابى چرت مى زد و سرش پايين مى آمد. رنگش زرد شده بود و اندامش باريك و لاغر گشته ، چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود. 🌾رسول خدا صلى الله عليه و آله به او فرمود: - حالت چطور است و چگونه صبح كرده اى ؟ عرض كرد: - با يقين و ايمان كامل به جهان پس از مرگ ، شب را به صبح آوردم و حالتم چنين بود. حضرت با تعجب پرسيد: - هر يقينى علامتى دارد. علامت يقين تو چيست ؟ پاسخ داد: 🌾- يا رسول الله ! اين يقين است كه مرا افسرده ساخته و شبها خواب را از چشمم ربوده و در روزهاى گرم تابستان (به خاطر روزه ) مرا به دنيا و آنچه در اوست ، بى رغبت كرده است . هم اكنون با چشم بصيرت قيامت را مى بينم كه براى رسيدگى به حساب مردم برپا شده و مردم براى حساب گرد من آمده اند و من در ميان آنان هستم . گويا بهشتيان را مى بينم كه از نعمتهاى بهشتى برخوردارند و بر تخت هاى بهشتى تكيه كرده اند و با يكديگر مشغول تعارف و صحبتند و اهل جهنم را مى بينم كه در ميان شعله هاى آتش ناله مى زنند و كمك مى خواهند. هم اكنون غرش آتش جهنم در گوشم طنين انداز است . 🌾رسول خدا صلى الله عليه و آله به اصحاب فرمود: اين جوان بنده ايست كه خداوند قلب او را به نور روشن ساخته است . سپس روى به جوان نموده ، فرمود: بر همين حال كه نيك دارى ، ثابت باش و آن را از دست مده . 🌾عرض كرد: - يا رسول الله ! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم . 🌾پيامبر صلى الله عليه و آله او را دعا كرد و طولى نكشيد، همراه پيغمبر در يكى از جنگها شركت كرد و دهمين نفرى بود كه در آن جنگ شهيد شد. ✾📚 @Dastan 📚✾
✍تـلنگر ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨـﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ: ﻫﻤﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ یڪــ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬــﻤﯿﺪﮔﯽ یڪـ ﻓﻀـﯿﻠﺖ! ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ: ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ! ﺯﻧﺪﮔﯽ یڪ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾـــﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ڪردن یڪ فضــیلت. 🌹🌹منبرهای عالی 🌹🌹 🍃🍃⚡️⚡️⚡️🍃🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🌷 🌷 !! 🌷اوایل جنگ، دقیقاً آبان سال ٦٠ به عنوان بسیجی در معییت برادران سپاه رودسر رفتیم جبهه، ما را به پادگان تیپ زرهی ارتش در کرمانشاه بردند. سن و سالم خیلی كم بود. تشت بزرگ پلاستیکی قرمز رنگى داشتیم که هم لباسهایمان را در آن می‌شستیم و هم ظهرها برای گرفتن ناهار می‌بردیم و غذا می‌گرفتيم. همیشه هم غذا یا استانبولی بود و یا عدس پلو یعنی خورشت و غذا با هم قاطی بود! 🌷يك روز که نوبت من و برادر حسن عاقلی بود، رفتیم که ناهار بگیریم و بچه ها هم کنار سوله مشغول نماز ظهر بودند، وقتی ما به آشپزخانه رسیدیم، دیديم که جلوی سوله‌ی آشپزخانه حاج آقایی نورانی روی یک صندلی نشسته، برادر عاقلی دست حاج آقا را بوسید، من هم می‌خواستم همين كار را بکنم که ایشان پیشانی مرا بوسید.۷ از برادر عاقلی پرسیدم که ایشان چه کسى هستند؟ گفت: حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی. (ايشان دو ماه بعد به شهادت رسیدند.) 🌷ماشین غذا که آمد، دیدیم، برخلاف روزهای گذشته امروز ناهار خورشت قیمه و برنج است و ما چون یک ظرف برای غذا داشتیم به آقای بهمنش که مسئول تقسیم غذا بود، گفتم: ما یک ظرف بیشتر نداریم، ایشان گفتند: برو داخل این انبار ببین ظرف هست یا نه. رفتم، دیدم داخل انبار فقط آفتابه هست! به ایشان گفتم: حاج آقا اینجا فقط آفتابه هست. با عصبانیت گفت كه: این آفتابه ها تا حالا توی دستشویی نرفته یکی رو بردار، ما هم دو تا آفتابه برداشتیم و قیمه را در آفتابه ها ریختیم! من آفتابه ها را برداشتم و برادر عاقلی هم ظرف برنج را برداشت و راه افتادیم. 🌷وقتی رسیدیم کنار سوله، بین نماز ظهر و عصر بود و حاج آقا در حال صحبت بود که بچه ها با دیدن این آفتابه های پر از قیمه..... رسم بر اين بود که هر كس غذا را تحویل مى گرفت، خودش هم تقسیم می‌كرد. برادر عاقلی برنج می‌ريخت و من دسته آفتابه را گرفتم و از لوله‌ی آن خورشت می‌ريختم روی برنج. از لوله آفتابه فقط آبِ خورشت می‌آمد و مقداری لپه و گوشت را از بالای آفتابه با دست برمی‌داشتم و روی برنج می‌ريختم. آن روز یک نهار به ياد ماندنى داشتیم! : رزمنده دلاور حسین قنبری املشی، جانباز ۴۲ درصد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 ✾📚 @Dastan 📚✾
1.43M
داستان شنیدنی حاجی الماسی و نتیجه ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ سعی کن با نگاه مکعبی بری جلو 🔹ما انسان‌ها معمولا از همان یک جهتی که اول به ذهنمان می‌رسد، کاری را انجام می‌دهیم یا نمی‌دهیم. ولی در نگاه مکعبی سعی می‌کنیم از چند زاویه دیگه هم به قضیه نگاه کنیم. 🔸مثلا دوست دارم فلان چیز رو به دوستم بگم. 🔹نگاه مکعبی می‌گه: اثراتش رو هم بررسی کن. اگه بگی، اثراتش و عواقبش چیه؟ شادی به‌همراه داره یا ناراحتی؟ سود و ضررهای گفتن و نگفتنش؟ 🔸یا مثلا رفتار کسی ناراحتم می‌کنه. توی ذهنم اول می‌گم: قطع رابطه یا برخورد باهاش. 🔹نگاه مکعبی می‌گه: عجله نکن. شاید فلان مشکل رو داشته که با تو بد برخورد کرده. شاید حواسش نبوده. شاید فشار کارش زیاده اعصابش به هم ریخته. 🔸نگاه مکعبی نیاز به مکث قبل از عمل دارد. سخته ولی نهایتا کارهامون تو شبانه‌روز پخته‌تر پیش می‌ره. 🔹احتمال اشتباه رو کم می‌کنه و موفقیت رو برامون به ارمغان میاره. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 داستانی شنیدنی در عظمت مقام حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🔘 حجت الاسلام و المسلمین علوی تهرانی 🔷🔸💠🔸🔷 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆گناهان خود را كوچك نشماريد! 🌱پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله در يكى از مسافرتها همراه جمعى از اصحاب خود در سرزمين خالى و بى آب و علفى فرود آمدند و به ياران خود فرمودند: 🌱- هيزم بياوريد تا آتش روشن كنيم . اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ! اينجا سرزمينى خالى است و هيچ گونه هيزمى در آن وجود ندارد. 🌱پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: - برويد هر كس هر مقدار مى تواند هيزم جمع كند و بياورد. ياران به صحرا رفتند و هر كدام هر اندازه كه توانستند، ريز و درشت ، جمع كردند و با خود آوردند. همه را در مقابل پيغمبر صلى الله عليه و آله روى هم ريختند. مقدار زيادى هيزم جمع شد. در اين وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: 🌱- گناهان كوچك هم مانند اين هيزمهاى كوچك است . اول به چشم نمى آيد، ولى وقتى كه روى هم جمع مى گردند، انبوه عظيمى را تشكيل مى دهند. 🌱آنگاه فرمود: ياران ! از گناهان كوچك نيز بپرهيزيد. اگر چه گناهان كوچك چندان مهم به نظر نمى آيند؛ هر چيز طالب و جستجو كننده اى دارد. جستجوكنندگان ! آن چه را در دوران زندگى انجام داده ايد و هر آن چه بعد از مرگ آثارش باقى مانده است ، همه را مى نويسد و روزى مى بيند كه همان گناهان كوچك ، انبوه بزرگى را تشكيل داده است . ✾📚 @Dastan 📚✾
⚜سبک زندگی قرآنی 🍂مراقب چیزهایی که می شنوید باشید.🍂 🔶وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُواً أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ. (/۶) ⚡️ ترجمه : و برخى از مردم، خريدار سخنان بيهوده و سرگرم كننده اند، تا بى هيچ علمى، ديگران را از راه خدا گمراه كنند و آن را به مسخره گيرند؛ آنان برايشان عذابى خوار كننده است. 💥یکی از مهمترین عوامل گمراه کننده، گويندگان و خوانندگانى اند كه مردم را سرگرم كرده و آنان را از حقّ و حقيقت باز مى دارند.  🍁سرمايه گذارى براى مبارزه و تهاجم فرهنگى عليه حقّ، سابقه اى طولانى دارد.  و دشمن از راه سخنان باطل، و موسیقی های لهوی، مردم را به گمراهی می کشانَد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 همراهی عمل صالح و عمل زشت ✍ قاضی سعید قمی به نقل از مرحوم شیخ بهایی می‌گوید: در اصفهان رفیقی داشتم که خیلی وقت‌ها به قبرستان می‌رفت و بر سر مزاری به دعا و تفکر مشغول می‌شد. روزی دیدمش رفتم. از او پرسیدم: در قبرستان چیز عجیبی ندیده ای؟ گفت: چرا دیروز جنازه ای را آوردند و در گوشه ای به خاک سپردند. پس از مدتی بوی بسیار خوشی به مشامم رسید که از بوهای دنیایی نبود. متحیر شدم و به اطراف نگاه کردم ببینم این بو از کجاست. ناگهان صورت جوانی بسیار زیبا را دیدم که با لباسی فاخر نزدیک همان قبر رفت و ناگهان ناپدید شد. طولی نکشید که بوی گند بسیار متعفنی به مشامم رسید که تا به حال چنین بویی به این بدی را نبوییده بودم. ناگهان سگی را دیدم که بوی گند از او بود. او هم به طرف همان قبر رفت و یکدفعه ناپدید شد. در همین لحظات تحیر و تعجب دیدم همان جوان زیبا و معطر با حال بد و مجروح از قبر خارج شد و از همان راهی که آمده بود بر گشت. دنبال او رفتم و از او خواهش کردم حقیقت حال را برای من بگوید. گفت: من عمل صالح این مرد بودم و مأمور بودم با او باشم. ناگاه سگی را که دیدی آمد که او گناهان و عمل زشت او بود. و چون اعمال زشتش بیشتر بود، بر من غلبه کرد و نگذاشت با او باشم و مرا بیرون کرد و فعلاً با او هست تا پاک شود و نوبت من فرا رسد تا بتوانم با او باشم. شیخ بهایی بعد می‌فرماید: این مکاشفه صحیح است، چرا که مسألة تجسّم اعمال و به صورت‌های مناسب آخرتی درآمدن، از عقاید مسلّم ماست. گندم از گندم بروید جو ز جو این همان مطلبی است که بارها عرض شد که بهشت و جهنم را از جای دیگر برای ما نمی آورند. ما با خود از اینجا می‌بریم و همین اعمال خوب یا بد ما مصالح بهش ✾📚 @Dastan 📚✾
😊سلام 🌸💐صبحتان به طراوت شبنم و به شادابی و زیبایی گلها؛ 🌸💐در زندگی هیچ چیز مهم تر از این نیست که قلبا در آرامش باشی 🌸💐الهی همیشه قلبتون پر از عشق وآرامش باشد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 ✅امام سجاد علیه‌السلام همیشه با کاروان‌هایی سفر می‌کردند که با ایشان غریبه بودند. روزی از امام سجاد پرسیدند: «چرا هنگامی که به سفر می روید، خودتان را به دیگران معرفی نمی کنید؟ شما نوه ی رسول الله هستید» امام سجاد علیه السلام فرمودند: «دوست ندارم از وابستگی به رسول خدا استفاده کنم تا خدمتی به من کنند.» 📚بحارالانوار ، جلد ۴۶، صفحه ۹۳ 🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در معرض قصاص 🌴رسول گرامى صلى الله عليه و آله در بيمارى آخرين خود به بلال دستور داد كه مردم را در مسجد جمع كند. مردم به مسجد آمدند. خود حضرت در حالى كه سخت بيمار بود وارد مسجد شد و به منبر تشريف برد. پس از حمد و ثناى الهى از زحمات خود براى مردم بيان نمود و فرمود: 🌴- ياران ! من براى شما چگونه پيامبرى بودم ؟ آيا همراه شما نجنگيدم ؟ آيا دندان پيشينم شكسته نشد؟ پيشانى ام شكسته نشد؟ آيا خون بر صورتم جارى نگرديد و محاسنم با خون رنگين نشد؟ آيا متحمل سختيها نشدم و سنگ بر شكم نبستم تا غذاى خود را به ديگران بدهم ؟ 🌴اصحاب عرض كردند: - راستى چنين بوديد. چه سختيها كشيديد ولى تحمل كرديد و در راه نشر حقايق از هيچ گونه تلاش و كوششى كوتاهى نفرموديد. خداوند بهترين اجر و پاداش را به شما مرحمت كند. آن گاه پيامبر فرمود: 🌴- خداوند عالم ، سوگند ياد نموده كه از ظلم هيچ ظالمى نگذرد. شما را به خدا هر كس حقى بر من دارد و يا به كسى ستم روا داشته ام حقش را بگيرد. چون قصاص در اين دنيا نزد من بهتر از كيفر آن دنياست كه آن هم در مقابل فرشتگان و پيامبران انجام خواهد گرفت . در اين هنگام مردى به نام سوادة بن قيس از آخر مجلس برخاست و عرض ‍ كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم به فدايت ! وقتى كه از طائف برگشتى ، من به پيشوازتان آمدم . شما بر شتر غضباى خود سوار بودى و عصاى ممشوق به دست داشتى . همين كه عصاى را بلند كردى كه بر شتر بزنى به شكم من خورد. نفهميدم از روى عمد بود يا خطا. فرمود: به خدا پناه مى برم . هرگز عمدا نزده ام . 🌴سپس فرمود: - بلال ! به منزل فاطمه برو و عصاى ممشوق را بياور. بلال از مسجد بيرون آمد و در كوچه هاى مدينه فرياد مى زند: مردم ! هر كس حق و قصاصى بر گردن دارد، پيش از روز قيامت پرداخت كند و اكنون پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله خود را در معرض قصاص قرار داده و حقوق مردم را پيش از روز رستاخيز مى پردازد. بلال در خانه فاطمه عليهاالسلام را زد و 🌴به ايشان گفت : - پدرت عصاى ممشوق را مى خواهد. فاطمه عليهاالسلام فرمود: - بلال ! پدرم عصاى ممشوق را براى چه مى خواهد؟ امروز نيازى به عصا نيست . زيرا پدرم اين عصا را در روزهاى سفر همراه خود مى برد. بلال گفت : 🌴- اى فاطمه ! آيا نمى دانى كه اكنون پدرت در بالاى منبر است و با مردم خداحافظى مى كند. فاطمه عليهاالسلام فرياد كشيد و اشك از ديدگانش فرو ريخت و فرمود: 🌴- اى واى از اين غم و اندوه ! اى پدر! پس از تو چه كسى به حال فقرا و بيچارگان مى رسد و پس از تو به كه پناه برند؟ اى حبيب خدا! محبوب دلها! سپس عصا را به بلال داد. بلال عصا را خدمت پيامبر گرامى رساند. 🌴حضرت فرمود: - آن پيرمرد كجاست ؟ - پيرمرد از جا برخاست و گفت : - اين منم يا رسول الله ! پدر و مادرم به فدايت . فرمود: جلو بيا و مرا قصاص كن تا راضى شوى . پيرمرد: پدر و مادرم فداى تو باد. شكمت را باز كن ! 🌴پيامبر پيراهنش را از روى شكم كنار زد. پيرمرد: اجازه مى دهيد لبهايم را بر شكم مباركتان بگذارم و بوسه اى بردارم . حضرت اجازه داد. پيرمرد شكم پيامبر را بوسيد و گفت : 🌴- بار خدايا! با اين عمل در روز قيامت از آتش جهنم به تو پناه مى برم . 🌴پيامبر صلى الله عليه و آله : سوادة بن قيس ! حالا قصاص مى كنى يا مى بخشى ؟ 🌴سوادة : يا رسول الله بخشيدم . پيامبر صلى الله عليه و آله : خدايا! سوادة بن قيس را ببخش ، چنانكه او پيامبر تو، محمد را ببخشيد. ✾📚 @Dastan 📚✾
  🔆يك شبانه روز خدمت ، بهتر از يك سال جهاد! 🌼جوانى محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد: 🌼يا رسول الله ! خيلى مايلم در راه خدا بجنگم . حضرت فرمود: در راه خدا جهاد كن ! اگر كشته شوى زنده و جاويد خواهى بود و از نعمتهاى بهشتى بهره مند مى شوى و اگر بميرى ، اجر تو با خداست و چنانچه زنده برگردى ، گناهانت بخشيده شده و همانند روزى كه از مادر متولد شده اى از گناه پاك مى گردى ... . 🌼عرض كرد: يا رسول الله ! پدر و مادرم پير شده اند و مى گويند، ما به تو انس ‍ گرفته ايم و راضى نيستند من به جبهه بروم . 🌼پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: در محضر پدر مادرت باش . سوگند به آفريدگارم ! يك شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن بهتر از يك سال جهاد در جبهه جنگ است .  ✾📚 @Dastan 📚✾
‌ 📚 جناب آقای سید جواد معلم نویسنده کتاب برکات حضرت ولی عصر می نویسد: 🌹تابستان سال ۱۳۸۰ دو نفر از دوستانم را که در یکی از کشورهای اطراف هستند در مشهد مقدس دیدار کردم، 🌹در بین صحبتها که بیشتر راجع به عنایات و کرامات اهل بیت علیهم السلام و مخصوصا آقا امام زمان ارواحنا فداه بود، یکی از آنها این حکایت را برایم نقل کرد: 🌹مدتها بود مشتاق زیارت آقا امام زمان روحی فداه بودم و از هر راهی که فکرم می رسید وارد می شدم تا شاید به این فیض عظیم برسم. 🌹تا اینکه یک روز در منزل خوابیده بودم، در عالم رؤیا دیدم که آقا امام زمان به منزل ما تشریف آوردند و وارد اتاق شدند. بعد از سلام و احوالپرسی، آقا فرمودند: 🌹"من می خواهم کمی استراحت کنم و بخوابم." من خواستم برای آقا رختخواب بیاورم . 🌹آقا فرمودند: " روی عبای خودم می خوابم!" و عبای خودشان را روی زمین پهن کردند. 🌹وقتی خواستند بخوابند دیدم روی دست راست خود خوابیدند. 🌹عرض کردم آقا چرا روی دست راستتان خوابیدید؟ 🌹آقا فرمودند: یادم آمد از دو جریان، یکی اینکه مادرم فاطمه را در کوچه، بر گونه راستشان جسارت کردند، یکی دیگر اینکه در روز عاشورا در آن ساعات آخر جدم ابی عبدلله الحسین وقتی می خواستند از روی اسب بر زمین بیفتند بر گونه راستشان افتادند. 📓مجله منتظران ج۱۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
            ✍موضوع: 🔶سفارش هایی از امام باقر علیه السلام جابر جعفی نقل می کند: بعد از خاتمه اعمال حج، با جمعی به خدمت امام محمد باقر علیه السلام رسیدیم. هنگامی که خواستیم با حضرت وداع کنیم، عرض کردیم توصیه ای بفرمایند! اظهار داشتند: - اقویای شما به ضعفا کمک کنند! اغنیا از فقرا دلجویی نمایند! هر یک از شما خیر خواه برادر دینی اش باشد. و آنچه برای خود می خواهد برای او نیز بخواهد! اسرار ما را از نااهلان مخفی دارید، و مردم را بر ما مسلط نکنید! به گفته های ما و آنچه از ما به شما می رسانند توجه کنید؛ اگر دیدید موافق قرآن است، آن را بپذیرید و چنانچه آن را موافق قرآن نیافتید، بر زمین بیاندازید! اگر مطلبی بر شما مشتبه شد، درباره آن تصمیمی نگیرید و آن را به ما عرضه دارید تا آن طور که لازم است برای شما تشریح کنیم. اگر شما چنین بودید که توصیه شد و از این حدود تجاوز نکردید و پیش از زمان قائم ما کسی از شما بمیرد، شهید از دنیا رفته است. هر کس قائم ما را درک کند و در رکاب او کشته شود، ثواب دو شهید دارد و هر کس در رکاب او یکی از دشمنان ما را به قتل برساند، ثواب بیست شهید خواهد داشت 📚✍بحارالانوار جلد ۱ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆قوى ترين انسان 🌾روزى پيامبر اسلام از محلى مى گذشت ، مشاهده كرد گروهى از جوانان سرگرم مسابقه وزنه بردارى هستند. آنجا سنگ بزرگى بود كه هر كدام آن را به قدرى توانايى خود بلند مى كردند. رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: چه مى كنيد؟ گفتند: 🌾- زورآزمايى مى كنيم تا بدانيم كدام يك از ما نيرومندتر است ؟ فرمود: مايليد من بگويم كدامتان از همه قويتر و زورمندتر است ؟ 🌾عرض كردند: بلى ! يا رسول الله صلى الله عليه و آله . چه بهتر كه پيامبر سلام بگويد چه كسى از همه قويتر است ؟ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: 🌾- از همه نيرومندتر كسى است كه هرگاه از چيزى خوشش آمد علاقه به آن چيز او را به گناه و خلاف حق وادار نكند و هرگاه عصبانى شد طوفان خشم او را از مدار حق خارج نكند. كلمه اى دروغ يا دشنام بر زبان نياورد و هرگاه قدرتمند گشت به زياده از اندازه حق خود دست درازى نكند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆از ما حركت از خدا بركت ✨🌱يكى از ياران رسول خدا صلى الله عليه و آله فقير شد. محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و شرح حال خود را بيان كرد. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: برو هر چه در منزل دارى اگر چه كم ارزش هم باشد بياور! 🔅آن مرد انصار رفت و طاقه اى گليم و كاسه اى را خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد. حضرت آنها را در معرض فروش گذاشت و فرمود: چه كسى اينها را از من مى خرد؟ 🔅مردى گفت : من آنها را به يك درهم خريدارم . حضرت فرمود: كسى نيست كه بيشتر بخرد! مرد ديگرى گفت : من به دو درهم مى خرم . پيغمبر صلى الله عليه و آله به ايشان فروخت و فرمود: اينها مال تو است . 🔅آن گاه دو درهم را به آن مرد انصار داد و فرمود: با يك درهم غذايى براى خانواده ات تهيه كن و با درهم ديگر تبرى خريدارى كن و او نيز به دستور پيغمبر صلى الله عليه و آله عمل كرد. 🔅تبرى خريد و خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد. حضرت فرمود: اين تبر را بردار و به بيابان برو و با آن هيزم بشكن و هر چه بود ريز و درشت و تر و خشك همه را جمع كن ، در بازار بفروش . 🔅مرد به فرمايشات رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل كرد. مدت پانزده روز تلاش نمود و در نتيجه وضع زندگى او بهتر شد. 🔅پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله به او فرمود: اين بهتر از آن است كه روز قيامت بيايى در حالى كه در سيمايت علامت زخم صدقه باشد ✾📚 @Dastan 📚✾
☘🌹☘🌹☘ انتظار یک طناب است. طنابی که دو جور میشود از آن استفاده کرد. میتوان آن را به دور خودمان ببنیدم و گره بزنیم تا نتوانیم حرکتی بکنیم یا میتوانیم با کمک آن خودمان را به سمت قله ظهور بالا بکشیم. اگر انتظار را به معنای دست روی دست گذاشتن و صبر بدون عمل معنا کردیم در واقع همان طنابی است که دور خودمان میپیچیم و نمیتوانیم حرکت کنیم، اما اگر آن را به معنای مقدمه چینی و حرکت به سمت جامعه ایده آل امام زمان معنا کردیم، طنابی است که ما را بالا میکشد و به سمت ظهور حضرت حجت نزدیک میکند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ آدم فقیر، دژی است که نمی‌توان فتحش کرد 🔹دو درويش در راهی با هم می‌رفتند. يكی بی‌پول بود و ديگری پنج دينار داشت. 🔸درویش بی‌پول، بی‌باک می‌رفت و به هر جايی که می‌رسيدند، چه ايمن بود و چه ناامن، به آسودگی می‌خوابيد و به چيزی نمی‌انديشيد. 🔹اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از كف بدهد. 🔸بر چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود. 🔹اولی بی‌پروا دست و روی خود را شست و زير سايه‌ درختی آرميد. 🔸در همين حين متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم می‌كند! 🔹برخاست و از او پرسيد: اين چندين چه كنم برای چيست؟ 🔸گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است و اينجا ناامن، و من جرات خفتن ندارم. 🔹مرد گفت: اين پنج دينار را به من دِه تا چارهٔ تو كنم. 🔸پس پنج دينار را از وی گرفت و در چاه انداخت و گفت: رَستی از چه كنم چه كنم! ايمن بنشين، ايمن بخسب و ايمن برو، که آدم فقير، دژی‌ست كه نمی‌توان فتحش كرد. ✾📚 @Dastan 📚✾
روزی پیامبر اکرم(ص) یک درهم به سلمان و یک درهم به ابوذر داد. سلمان درهم خود را انفاق کرد و به بینوایی بخشید، ولی ابوذر با آن لوازمی خرید. روز بعد پیامبر دستور داد آتشی افروختند. سنگی نیز روی آن گذاشتند. همین که سنگ گرم شد و حرارت و شعله‌های آتش در سنگ اثر کرد، سلمان و ابوذر را فراخواند و فرمود: «هر کدام باید بالای این سنگ بروید و حساب درهم دیروز را پس بدهید.» سلمان بدون درنگ و ترس، پای بر سنگ گذاشت و گفت: «در راه خدا انفاق کردم» و پایین آمد. وقتی که نوبت به ابوذر رسید، ترس او را فراگرفت. از اینکه پای برهنه روی سنگ داغ بگذارد و خرید خود را شرح دهد، وحشت داشت. پیامبر فرمود: « از تو گذشتم؛ زیرا حسابت به طول می‌انجامد، ‌ولی بدان که صحرای محشر از این سنگ داغ‌تر است». 📚پندتاريخ_ج١ص١٩٠ ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾