🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆آفرین
🌴مرد مؤمنی خدمت موسی بن جعفر علیهالسلام رسید و درخواست کمک کرد. حضرت خندید و فرمود: «مسئلهای میپرسم، اگر خوب جواب دادی، ده برابر آنچه خواستی به تو عطا میکنم.» عرض کرد: «بپرسید!»
🌴فرمود: «هرگاه به تو بگویند چه چیزی تمنّا میکنی، چه میگویی؟» گفت: «مرا تقیّهی در دین و قضای حقوق برادران مؤمن روزی فرماید.»
🌴فرمود: «چرا ولایت ما را نمیخواهی؟» عرض کرد: «این را خدا به من داده ولیکن آن را عطا نفرموده. بر آن نعمت شکر میکنم و آنچه نداده از تقیّه و قضای حقوق برادران را از خدا مسئلت میکنم.»
🌴حضرت علیهالسلام فرمود: «آفرین!» و دو هزار درهم به او داد تا با آن تجارت کند.
📚(نمونه معارف، ج 3، ص 189 -منتهی الآمال)
✾📚 @Dastan 📚✾
💢حجت الاسلام رنجبر :
🔸 هیچ پرنده ای با بار سنگین اوج نمی گیرد ؛
🔹 کینه ای اگر به دل داشته باشی ، سنگینی !
🎁 ببخش دیگران را ، و خود را رها کن !
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
شخصی تعریف میکرد:
یه همکارداشتم سربرج که حقوق میگرفت تا15روزماه سیگار برگ میکشید، بهترین غذای بیرون میخورد و نیمی از ماه رو غذا ی ساده از خونه می آورد، موقعی که خواستم انتقالی بگیرم کنارش نشستم گفتم تا کی به این وضع ادامه میدی ؟
باتعجب گفت: کدوم وضع!
گفتم زندگی نیمی اشرافی نیمی گدایی...!!
به چشمام خیره شد وگفت: تاحالا سیگار برگ کشیدی؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا تاکسی دربست رفتی؟ گفتم نه!
گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفته ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا غذای فرانسوی خورده ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا تمام پولتو برای کسی که دوستش داری هدیه خریدی تاخوشحالش کنی؟ گفتم نه!
گفت: اصلا عاشق بوده ای؟ گفتم نه!
گفت: تاحالا یک هفته از شهر بیرون رفته ای؟ گفتم نه!
گفت اصلا زندگی کرده ای؟ با درماندگی گفتم اره... نه... نمی دونم...!!
همین طور نگاهم میکرد نگاهی تحقیر آمیز...!!
اما حالا که نگاهش میکردم برایم جذاب بود...
موقع خداحافظی تکه کیک خامه ای در دست داشت تعارفم کرد و یه جمله بهم گفت که مسیر زندگیم را عوض کرد...
او پرسید: میدونی تا کی زنده ای ، گفتم نه!
گفت: پس سعی کن دست کم نیمی از ماه را زندگی کنی..!!
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
#داستان_آموزنده
🔆قلب عمّار
🌻دشمنان و مشرکین در صدر اسلام، پدر و مادر عمّار به نام یاسر و سمیّه را شکنجه داده تا آنها از اسلام دور کنند، ولی هر دو را کشتند. امّا عمّار خواستههای دشمنان را به تقیّه به زبان جاری کرد و قلباً در ایمان محکم بود.
🌻به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم گفتند: «عمّار کافر شده است!» پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «عمّار از سر تا قدمش مملو از ایمان است و ایمانش با گوشت و خونش آمیخته است.» عمّار با دیدهی گریان خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: «هلاک شدم، زیرا از من دست نکشیدند تا آنکه با زبان، به شما جسارت و خدایان آنها را به خوبی یاد کردم.»
🌻پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم با دست مبارک، اشک از چشمان عمّار پاک کرد و فرمود: «اگر دوباره از تو خواستند که چنین کلماتی را بگویی، باز هم بگو!» سپس آیهی 106 سورهی نحل دربارهی عمّار نازل شد: «اِلّا مَن اَکرَه وَ قَلبُهُ مُطمَئِنُ بِالایمانِ: کیست آن که پس از ایمان، کافر گردد و دلش بر ایمان استوار باشد.»
📚(شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 5، ص 8 -الغدیر، ج 9، ص 23)
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🦋🔅🦋🔅🦋🔅🦋🔅
🔆رخصت، فضیلت
🔸مسیلمه کذّاب، دو نفر از اصحاب پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم را گرفت. به یکی از آن دو گفت: «آیا به رسالت محمد صلیالله علیه و آله و سلّم گواهی میدهی؟»
گفت: «آری!» گفت: «به رسالت من گواهی میدهی؟»
🔸گفت: «آری!» پس او را رها کرد.
از نفر دوّم پرسید: «به رسالت من گواهی میدهی؟»
🔸گفت: «من کر هستم و نمیشنوم.» و سه مرتبه پرسش را تکرار کرد و جواب، همان شنید. مسیلمه گردن دوّمی را زد.
🔸این خبر به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رسید، پس فرمود: «اوّلی، رخصت خدایی را قبول کرد و تقیّه نموده و باکی بر او نیست و دومّی که کشته شد از روی صدق و یقین بوده و فضیلت نصیبش گشت، پس برای او گوارا باد.»
📚(نمونه معارف، ج 3، ص 188 -مجمعالبیان، ذیل آیهی 28 سورهی بقره)
✨✨🍃امام باقر علیهالسلام فرمود: «تقیه در هر چیز که فرزند آدم بدان مضطر شد، هرآینه خداوند برایش حلال میکند.»
📚(اصول کافی، ج 2، ص 175)
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆سرنوشت شوم ابراهیمها
🌾ابراهیم بم مهدی، همصحبت مأمون خلیفهی عباسی شد. شبی مهتابی، مأمون با او بر روی کشتی، کنار دجله نشسته بودند.
مأمون پرسید: «بهترین اسم کدام است؟»
🌾گفت: «اوّل، محمّد، اسم پیامبر صلیالله علیه و آله بعد نام خلیفه، مأمون» پرسید: «بدترین اسم کدام است؟»
🌾گفت: «ابراهیم.» خلیفه گفت: «نام پیامبری است؟»
🌾گفت: «چون پدرش آزر این نام را بر وی نمود، نمرود آتشی افروخت و او را درون آتش انداخت.»
🌾گفت: «ابراهیم، پسر پیامبر صلیالله علیه و آله چطور؟»
🌾گفت: «به جهت شومی تقدیرش، هفده ماه بیشتر در دنیا زندگی نکرد.»
گفت: «چه گویی در حق ابراهیم امام که از بنی العباس بود؟»
🌾گفت: «به جهت اسمش، مروان حمار او را گرفت و سرش را کورهی آهک گذاشت تا مُرد.»
«اسم من ابراهیم است. ادعای خلافت کردم و از ترس شما شش ماه پنهان بودم. شما مرا با لباس زنانه دستگیر کردی و سه شبانهروز سر چهارراهی نگه داشتی تا مردم مرا با این لباس ببینند که اینهمه صدمه از تو دیدم.»
در این هنگام ملاح کشتی صدا زد: «ای ابراهیم! ای فلان فلان شده! باد میآید، ریسمانهای کشتی را محکم ببند.» ابراهیم گفت: «خلیفه شنیدی؟ این هم شاهدی از غیب.»
📚(جامع النورین، ص 106)
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅✨🔅✨🔅✨🔅✨🔅
#داستان_آموزنده
🔆انگشتر گم شد
⚡️پیامبر اسلام صلیالله علیه و آله و سلّم انگشتری داشت که در نگین آن نوشته شده بود: محمّدٌ رسولالله. پیامبر زیر نامههایی را که برای شاهان میفرستاد، با همان انگشتر مُهر مینمود.
⚡️هنگامیکه پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم رحلت کرد، انگشتر به دست همسرش عایشه افتاد و او آن را ابوبکر داد. ابوبکر گاهی زیر نامههایش را با آن مهر میکرد؛ بعد از ابوبکر انگشتر به عمر رسید و او گاهی بهعنوان مهر بر نامهها استفاده میکرد.
⚡️عمر وقتیکه به ضربت ابو لؤلؤ در بستر مرگ افتاد، آن را به دخترش حفصه داد تا هر کس خلیفه شد، آن انگشتر را به او بدهد.
⚡️پس از او عثمان خلیفه شد و انگشتر به او رسید. عثمان هم گاهی از آن استفاده میکرد. تا اینکه در سال هفتم خلافت، در کنار چاهی که خودش حفر کرده بود و نام آن «اریس» بود، نشست بود و آن انگشتر را از این دست به آن دست میکرد؛ که ناگهان انگشتر به چاه افتاد و او غمگین شد. پس دستور داد همهی آب آن چاه را کشیدند و هر چه جستجو کردند، آن انگشتر پیدا نشد.
⚡️عثمان گم شدن انگشتر را به فال بد گرفت و از آن پس ضعف در دولت او شروع شد و ادامه یافت تا منقرض گردید.
📚(البدایه و النهایه، جلد 5، ص 356)
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋کسی که به خدا ایمان دارد
از بند ترس رهاست ؛
زیرا ترس فرزند بی ایمانی
و منشا پایدار تنش و تشویش است
کسی که خلقت خداوند را باور کرده
و ایمان دارد که خداوندی که او را از هیچ آفریده و نیرومند ساخته، همه چیز در دستان اوست و پروردگار هر دو جهان است و خوبی هر دو دنیا را برای او میخواهد، همیشه آرام است.
او خالق دانا و توانایی دارد که هر لحظه او را میبیند و توانایی حل تمامی مشکلات را دارد....
🦋اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ
ﺧﺪﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻲ ﺁﻓﺮﻳﺪ ، ﺳﭙﺲ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻲ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﻧﻴﺮﻭ ﺩﺍﺩ ، ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪﻱ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﻳﻲ ، ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻲ ﻭ ﭘﻴﺮﻱ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ; ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﻰ ﺁﻓﺮﻳﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺩﺍﻧﺎ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﺎﺳﺖ .(٥٤)
سوره روم🦋
#آرامش_با_قرآن
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#مرد_بلوری!
🌷خاکریزها از بس گلوله خورده بود دیگر جانپناه حساب نمیشد، فرمانده دستور داده بود که هر بسیجی یک گودال برای سنگر خود داخل خاکریز بزند. بچهها سخت مشغول کندن بودند و گرمای ۵۰ درجه عرق همه را درآورده بود. ظهر بود و همه منتظر مسئول تداراک بودند تا جیره غذایی خود را بگیرند. یک بسیجی لاغر اندام گونی بزرگی را گذاشته بود روی دوشش و توی سنگرها جیره پخش میکرد. بدون اینکه حرفی بزند، سرش پایین بود و به....
🌷و به سرعت سنگرها را با قدمهای بلندش پشت سر میگذاشت. بچهها هم با او شوخی میکردند و هر کسی یک چیزی بارش میکرد: - اخوی دیر اومدی؟! - برادر میخوای بکُشیمون از گُشنگی؟ - عزیز جان! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برای خودشیرینی؟ گونی بزرگ بود و سرِ آن بندهی خدا پایین. کارش که تمام شد، گونی را که زمین گذاشت، همه شناختنش. او کسی نبود جز (شهید) محمود کاوه، فرماندهی لشکر!!!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار محمود کاوه
✾📚 @Dastan 📚✾
🕊پند هفتگانه
🌪مؤمن کسی است که:
کسبش حلال
اخلاقش خوب
قلبش سالم باشد
و زیادی سخن را نگه دارد
مردم از شرش در امان باشند
وخود درباره دیگران انصاف دهد
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان
چرا زرافه فرزندش را لگد ميزند؟!
وقتی فرزند زرافه متولد میشود، روی خاک است و مادر بالای سر او همانند يک برج بلند ایستاده است.
در این حین مادر زرافه چهكار ميكند؟
میتونید حدس بزنید؟
يک لگد محكم به بچه ميزند!
بچه نمیداند كه تازه دنيا آمده، فكر ميكند كيست كه اينطور محكم به او لگد ميزند!
بچه زرافه تا درد را احساس كند، مادر لگد دوم را ميزند. بچه اگر كاری نكند، لگد سوم را هم میخورد.
بچه زرافه شروع میكند به بلند شدن و روی پايش ايستادن، در همين حين كه او تلاش میكند روی پايش بايستد، مادر لگد سوم را ميزند. بچه میافتد و اينيار بلند شده و شروع به دويدن میكند! و بعد مادر میرود و بچه را به آغوش میكشد و میبوسد.
میدانيد چرا زرافه اين كار را میكند؟
چون گوشت بچه زرافه، بسيار تازه و نرم است، لذا طعمه خوبيست برای شيرها و ديگر درندگان.
زرافهٔ مادر نمیتواند بچه را همانجا رها كرده و برود برايش غذا تهيه كند.
لذا يک لگد میزند تا كودک را بلند كرده و مجبور به بلند شدن كند، لگد دوم را میزند كه به خاطرش بياورد دوباره بلند شود.
زندگی مثل زرافه مادر است،
گاهی لگدهای محكمی ميزند،
شكست میخوريم، دوباره بايد بلند شويم.
هميشه يادمان باشد، فقط زندگی نكنيم، بلكه سعی كنيم در زندگی رشد كنيم و بزرگ شویم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
🔆میثاق بر جهّال نگرفت
🌱مردی پیش زُهری آمد تا از معلومات او استفاده کند، زُهری چیزی بیان نمیکرد. مرد گفت: «خداوند از جهّال، میثاق و پیمان نگرفت که تعلیم نماید، بلکه از علماء میثاق گرفت که دانش را تعلیم دهند.»
خداوند در سورهی آلعمران، آیهی 187 فرمود:
🌱«خدای تعالی از کسانی که کتاب آسمانی به آنها داده شد، پیمان گرفت که حتماً آن را برای مردم آشکار سازید و کتمان نکنید ولی آنها آن را پشت سر افکندند و به بهای کمی فروختند.»
شخصی به خانه دانشمندی آمد و گفت:
🌱«ازآنچه خدا تو را عطا کرده، مرا عطا کن.» او پولی به وی داد. طالب دانش گفت: «من برای عطای پول نیامدم، بلکه بهقصد آموختن و هدایت آمدم.»
📚(نوادر، ص 14)
✾📚 @Dastan 📚✾
🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷
#داستان_آموزنده
👌👌#فکر_قبل_از_عمل
🔅یکی از یاران پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم به آن حضرت عرض کرد: «من همیشه در #معامله و داد و ستد، دچار #ضرر و زیان میشوم، #مکر و حیله خریدار یا #فروشنده، مانند جادو مرا مغبون میکند.»
💥پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «در آن معامله که از گول خوردن در آن میترسی، با کسی که معامله میکنی تا سه روز #حق_بر_هم_زدن_معامله را شرط کن که اگر ضرر کردی بتوانی مال خود را پس بگیری؛ و هنگام معامله صابر و بردبار باش.»
👈بدان که تأمّل و #بردباری از خداست و عجله و شتابزدگی از شیطان است. تو میتوانی از سگ این پند را بیاموزی، هر کاری که برای تو پیش آمد، آن را استشمام کن (در جوانب خوب و بد آن اندیشه و تفکّر کن و بدون مقدمه وارد نشو.) همانطور که اگر لقمه نانی جلوی سگ بیندازی فوراً آن را نمیخورد بلکه اوّل آن را بو میکند، وقتی تشخیص داد که مناسب است، میخورد؛ تو با این عقل و خرد، از سگ کمتر نیستی، پس قبل از کار فکر و تأمّل کن.
📚(روایتها و حکایتها، ص 195 -داستانهای مثنوی، ج 2، ص 125)
✾📚 @Dastan 📚✾
اگر بجای محبتی که به کسی
کردی، ازاو بی مهری دیدی،
مایوس نشو.
چون برگشت آن محبت را،
از شخص دیگری، در زمان دیگری،
در رابطه باموضوع دیگری،
خواهی یافت.
شک نکن،،،
توفقط خوب باش وخوب بمان
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
💔🥀قلب هایمان به ده دلیل مرده است!
🍃اول : خدا را شناختیم ولیکن حقش را ادا نکردیم.
🍃دوم : گمان بردیم که پیامبر خدا رو دوست داریم سپس سنتش را ترک نمودیم.
🍃سوم : قرأن را قرائت کردیم ولی بدان عمل نکردیم.
🍃چهارم : نعمت خدا را خوردیم ولی شکرش را بجا نیاوردیم.
🍃پنجم : گفتیم شیطان دشمن ماست ولی با او در امور توافق کردیم.
🍃ششم : گفتیم بهشت حق است ولی برای رسیدن به آن کوشش نکردیم.
🍃هفتم : گفتیم جهنم حق است ولی از آن نگریختیم.
🍃هشتم : دانستیم مرگ حق است اما برای آن آماده نشدیم.
🍃نهم : به عیب مردم مشغول گشتیم و عیب خویش را فراموش کردیم
🍃دهم : مردگانمان را دفن کردیم ولی عبرت نگرفتیم
✾📚 @Dastan 📚✾
#روانشناسی 🌱
افراد شاد در دو ویژگی شخصیتی با دیگران تفاوت دارند
ویژگی های رفتاری شامل:
-تمرکز بیشتری بر فعالیتهای لذت بخش دارند.
-از معاشرت با افراد منفی بین پرهیز می کنند.
-صبر و حوصله بیشتری دارند.
-شوخ طبعند و در شرایط سخت روحیه طنز خود را حفظ می کنند.
-بجای عبور از بسیاری موانع، آنها را دور می زنند.
ویژگی های بینشی شامل:
-عادت به نگاه مثبت دارند و خوش بین هستند.
-اعتماد به نفس بالایی دارند.
-توقعات و انتظارات محدودی از دیگران دارند.
-نمیتوانید احساس خشم، کینه و انتقام را در این افراد به راحتی تحریک کنید.
-از شادی دیگران واقعا شاد می شوند.
.
.
|دکتر هلاکویی |
✾📚 @Dastan 📚✾
❣#سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْقائِمُ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که تمام حق های بر زمین مانده، قیام تو را انتظار می کشند...
و دل های غمدیده به امید قیام تو می تپند.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
سلام صبح جمعه تون بخیر و نیکی🌸🌸
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
┄┅═☘••❀🌹❀••☘═┅┄
✾📚 @Dastan 📚✾
🔸⚡️🔸⚡️🔸⚡️🔸⚡️🔸
#داستان_آموزنده
🔆قضای غالب
🌱از حوادث شگفتانگیز که در اسکندریّه اتّفاق افتاد، این بود که غلام نایب اسکندریّه فرار کرد. روزی یکی از مأمورین، او را دستگیر میکند تا به نزد نایب بیاورد. غلام در بین راه، فرار میکند و خود را در چاهی میافکند.
در آنجا سردابی میبیند و به راه میافتد. مقداری نمیپیماید که روشنایی میبیند و به طرف آن بالا میآید و ناخواسته سر از خانه نایب درمیآورد. پس غلامان او را دستگیر و به نزد نایب میبرند و به همین خاطر مَثَلی زدهاند که: «کسی که از قضای غالب فرار کند، خود به خود در دست طالب میافتد.»
📚(حکایتهای گلستان، ص 118)
❄️❄️از امیرالمؤمنین علیهالسلام دربارهی تقدیرات پرسیده شد، فرمود: «راهی تاریک است؛ در آن مَرَوید! دریایی عمیق است، داخل آن نگردید! سرّ خدایی است، خود را به رنج نیندازید.»
📚(نهجالبلاغه، حکمت 287)
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆فکر ریاست
⚡️«سعدی» گوید: یکی از دوستان که از رنج روزگار خاطری پریشان داشت نزدم آمد و از درآمد اندک و عیال بسیار و فقر گله کرد و گفت: قصد دارم برای حفظ آبرو به شهر دیگری بروم تا کسی از نیک و بدکار من باخبر نشود.
⚡️بعد گفت: «تو میدانی که در علم حسابداری اطلاعاتی دارم، اکنون نزد شما آمدهام تا از مقام ارجمند شما کاری در دستگاه دولتی برایم معین شود و باقیماندهی عمر را با خاطری آسوده بگذرانم و از شما تشکّر کنم!»
به او گفتم: ای برادر! کارمند حسابداری شدن برای پادشاه دو بختی است، از یکسو امیدوارکننده است و از سوی دیگر ترس دارد و به خاطر امیدی خود را در معرض ترس قرار نده.
⚡️دوستم گفت: «مناسب حال من سخن نگفتی و جواب مرا درست ندادی.» من گفتم: تو قطعاً دارای دانش و تقوا و امانتداری هستی ولی حسودان عیبجو در کمین هستند، مصلحت آن است که زندگی را با قناعت بگذرانی و ریاست را ترک کنی.
⚡️دیدم از پندم آزردهخاطر شد ناچار او را نزد صاحب دیوان (وزیر دارایی) که سابقهی آشنایی داشتم بردم و وضع حال او را گفتم. او دوستم را سرپرست به کار سبکی گماشت.
زمانی گذشت، او را مردی خوشاخلاق و باتدبیر یافتند و درجات او را بالا بردند.
مدّتی گذشت، اتفاقاً با کاروانی از یاران بهسوی مکه سفر کردم. موقع بازگشت در دو منزلی وطنم همین دوستم را دیدم به پیشواز من آمد با ظاهری پریشان و به شکل فقیران بود!
⚡️پرسیدم: چرا چنین شدهای؟ گفت: «همانگونه که تو گفتی طایفهای بر من حسد بردند و به خیانت متهم کردند؛ شاه بدون تحقیق مرا زندان کرد و آزار داد تا خبر آمدن حاجیان رسید مرا از زندان آزاد کردند؛ کارم بهجایی رسیده که شاه حتی ارث پدری مرا هم مصادره کرد.»
⚡️سعدی گوید: «به او گفتم: قبلاً تو را نصیحت کردم که کار برای شاهان مانند سفر دریا، هم خطرناک است و هم سودمند، یا گنج برگیری و یا در طلسم بمیری، ولی نصیحت مرا نپذیرفتی.»
📚(حکایتهای گلستان، ص 65)
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🔅🍁🍁🔅🔅🍁🍁🔅🔅
#داستان_آموزنده
🔆تعصب پدری!
🍂هنگامیکه امام حسین علیهالسلام به عبدالله پسر عمرو بن عاص گذشت، عبدالله گفت: «هر کس دوست دارد که دوستترین مردم زمین بهسوی اهل آسمان نظر کند، به این کس (امام حسین علیهالسلام) بنگرد که من هرگز از زمان جنگ صفین با او سخن نگفتهام.»
🍂امام فرمود: پس چرا با من و پدر و برادرم در جنگ صفین میجنگیدی؟ گفت: قسم به خدا، پدرم نزد خدا و رسولش از من بهتر بود.
🍂امام فرمود: «با خدای تعالی مخالفت کردی و (به تعصب) پدرت را اطاعت نمودی و با پدرم جنگیدی! درحالیکه رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: طاعت برای پدران در کارهای معروف است، نه در منکر و طاعتی که برای مخلوق، معصیت خدا باشد.»
🍂عبدالله که تعصب را با حدیث نتوانست جمع کند، ساکت شد و پاسخی نداد، زیرا میدانست که در دنیا و آخرت زیانکار است.
📚(کیفر دار، ج 1، ص 388 -منتخب طریحی، ص 149)
✾📚 @Dastan 📚✾
🟢 معنای اینکه حضرت امام عصر(ص) با دین جدید میآیند چیست؟
🔹 آیا تحریف دین از مختصات بشر قبل از خاتم الانبیاء(ص) است یا بشر دورههای بعد هم این طبیعت را دارند؛ یعنی در دین خودشان دخل و تصرف میکنند، خرافات اضافه میکنند؟
🔸 مسلّما طبیعت بشر که عوض نشده است. بعد از پیغمبر خاتم(ص) هم همینطور است. آن شعر معروف - که میگویند از نظامی است و از او نیست - میگوید:
دین تو را در پی آرایشند
در پی آرایش و پیرایشند
بس که ببستند بر او برگ و ساز
گر تو ببینی نشناسیش باز
🔹 اگر اینطور نبود، این همه فِرَق از کجا پیدا شد؟ معلوم است که بدعت در دین خاتم هم امکان پذیر است. چنانکه ما که شیعه هستیم و به وجود مقدس حضرت حجة بن الحسن(ع) اعتقاد داریم، میگوییم ایشان که میآیند «یأْتی بِدینٍ جَدید».
🔸 تفسیرش این است که آنقدر تغییرات و اضافات در اسلام پیدا شده که وقتی او میآید و حقیقت دین جدّش را میگوید، به نظر مردم میرسد که این دین غیر از دینی است که داشتهاند! حال اینکه اسلام حقیقی همان است که آن حضرت میآورد.
🔹 در اخبار و روایات آمده است که وقتی ایشان میآید خانههایی و مساجدی را خراب میکند، کارهایی میکند که مردم فکر میکنند دین جدیدی آمده است.
استاد مطهری، اسلام و نیازهای زمان، ج۱، ص۲۲۶
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#کوملهها_درجهدارها_را_میفروختند!
🌷یک روز نگهبانی میدادم که یکباره صدای تیراندازی به گوشم رسید، در نزدیکی محلی که نگهبانی میدادم دریاچه مریوان با نیزار وجود داشت. برای همین هر چقدر نگاه کردم هیچ فردی یا حرکتی را ندیدم. یکی_دو روز بعد بود که شنیدم کوملهها یکی از درجهدارها را با شلیک گلوله زخمی کردهاند و با مداوای بسیار اندک او را به آن طرف مرز برده و فروختهاند. آنطور که شنیده بودم هر درجهداری قیمتی داشت و کوملهها آنها را اسیر کرده و به عراقیها میفروختند، اما با وجود این بچههای درجهدار ترسی از خدمتکردن در این منطقه نداشتند.
🌷حتی بچهبسیجیها که میدانستند اگر گیر کوملهها بیفتند خونشان ریخته میشود و به شهادت میرسند بدون هیچ ترس و واهمهای برای مقابله با دشمن داوطلب میشدند. در زمان جنگ بین بچهها تو و من وجود نداشت و همه با هم همدل بودند و حتی حاضر بودند برای یکدیگر از جان مایه بگذارند، حتی زمانی که گرفتار حملههای یکباره و غافلگیرانه نیروهای کوملهها میشدیم، بچهها خیلی خوب از پس آنها برمیآمدند و نمیگذاشتند تا آنها کاری انجام دهند.
🌷گاهی اوقات پیش میآمد که در کمربندی کوه که پایگاه ما بود، کوملهها شروع به تیراندازی میکردند و زیر بار شلیک آنها نمیتوانستیم حرکتی بکنیم، اما نمیگذاشتیم پیشروی کنند، البته بیشتر این حملات برای خستهکردن ما و برخی اوقات هم برای این بود که میدانستند ما نیروهای پشتیبانی از مهمات هستیم و میتوانند با از بین بردن ما به مهمات دست پیدا کنند. گاهی سولههایی زیرِ زمین پیدا میکردیم که به بعثیها و نیروهای کومله تعلق داشت. این سولهها بسیار مرتب بود و تختخوابهایی برای استراحت آنها وجود داشت. شاید برای شما باورکردنی نباشد در این سولهها نهتنها کنسرو، آذوقه، زاغه مهمات و.... پیدا میشد بلکه حتی وسایل بازی و سرگرمی وجود داشت.
#راوی: رزمنده دلاور حسین ظریف از نیروهای آتشبار ۸۹۷ پدافند هوایی دوران دفاع مقدس
منبع: سایت شهرآرا نیوز
✾📚 @Dastan 📚✾