eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71.5هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
66 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 🔆معجزات انبیاء 🌱ابن سکیّت از امام رضا علیه‌السلام سؤال نمود که: «به چه سبب حق‌تعالی حضرت موسی علیه‌السلام را با دست نورانی و عصا و چیزی چند که شبیه سحر بود فرستاد و حضرت عیسی علیه‌السلام را با معجزه‌ای که شبیه به طبابت طبیبان بود فرستاد و محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلّم را به کلام فصیح و خطبه‌ها مبعوث گردانید؟» 🌱فرمود: حق‌تعالی چون مبعوث گردانید حضرت موسی علیه‌السلام را، غالب بر اهل عصر او سحر و جادو بود، پس آورد بسوی ایشان از جانب خدا معجزه‌ای چند را که از نوع سحر ایشان بود و مثل آن در قوّه‌ی ایشان نبود و جادوی ایشان را بر آن‌ها باطل کرد و حجت را بر ایشان تمام کرد. 🌱حضرت عیسی را مبعوث گردانید در وقتی که ظاهر گردیده بود در آن زمان، بیماری‌های مُزمن و مردم محتاج به طبیب بودند و طبیبان در میان ایشان بسیار بود، پس آمد به‌سوی ایشان، از جانب خدا با چیزی چند که نزد ایشان مثل آن‌ها نبود، از زنده کردن مُرده‌ها و شفا بخشیدن کورهای مادرزاد و پیسی، به اذن خدا؛ حجت را بر ایشان تمام کرد چون ایشان با نهایت خلاقیت از مثل آن‌ها عاجز بودند. حق‌تعالی حضرت محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلّم را در زمانی فرستاد که غالب‌تر بر اهل عصرش خطبه‌های فصیح و سخنان بلیغ بود و پیشه و کمال ایشان هم چنین بود، پس آورد به‌سوی ایشان از کتاب خدا و مواعظ احکام و آنچه قول ایشان را باطل گردانید و عاجز گردیدند از اتیان (آوردن) به مثل آن و حجت را بر ایشان تمام کرد. 🌱ابن سکّیت گفت: تا حال چنین سخن شاقی نشنیده بودم، پس امروز حجت خدا بر خلق چیست؟ 🌱فرمود: عقلی که خدا به تو داده است که تمییز می‌توانی کرد میان کسی را که راست می‌گوید بر خدا یا دروغ می‌بندد بر او. ابن سکّیت گفت: و الله که جواب این است. 📚علل الشرایع، ص 121 -عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 79 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 بانويى ، را از اهل قبرستان دور كرد 🌾علامه نورى نوشته : حاج ملا حسن مجاور نجف كه حق مجاورت را ادا كرد و عمرش را در عبادت سپرى كرد، از قول حاج محمد على يزدى به من گفت : 🌾مردى فاضل و صالح به خود پرداخته بود و هميشه در انديشه آخرت شبها در مقبره بيرون شهر معروف به ((مزار)) كه جمعى از صلحا در آن دفن شده بودند، به سر مى برد. 🌾همسايه اى داشت كه دوران خردسالى را نزد معلم و... با هم گذرانده بودند و در بزرگى گمركچى شده بود، پس از مرگ ، او را در آن گورستان كه نزديك منزل آن مرد صالح بود به خاك سپردند. 🌾بيش از يك ماه از مرگ گمركچى نگذشته بود كه مرد صالح او را در خواب مى بيند كه او حال خوشى دارد و از نعمتهاى الهى بر خوردار است ! 🌾نزد او مى رود و مى گويد: من از آغاز و انجام و درون و بيرون تو باخبرم ، تو كسى نبودى كه درونت خوب باشد و كار زشتت حمل بر صحت شود، نه تقيه و نه ضرورتى ايجاب مى كرد كه بدان شغل اشتغال ورزى و نه ستمديده اى را يارى رساندى ، كارت عذاب آور بود و بس ، پس از كجا به اين مقام رسيدى ؟ 🌾گفت : آرى ! چنان است كه گفتى ، من از لحظه مرگ تا ديروز در سخت ترين عذاب بودم ، اما روز قبل همسر استاد اشرف آهنگر از دنيا رفته و در اينجا به خاكش سپردند، اشاره به جايى كرده كه پنجاه قدم از گورش دورتر بوده ، ديشب سه مرتبه امام حسين به ديدنش آمدند. بار سوم فرمودند: عذاب را از اين گورستان بر دارند، لذا من در نعمت و آسايش قرار گرفتم . مرد صالح از خواب بيدار شده و در بازار آهنگران به جستجوى استاد اشرف مى رود، او را يافته و از حال همسرش مى پرسد، استاد اشرف مى گويد: ديروز از دنيا رفته و در فلان مكان يعنى ((مزار)) به خاكش سپرديم . مرد صالح مى پرسد: به زيارت امام حسين رفته بود؟ مى گويد: نه . مى پرسد: ذكر مصيبت او مى كرد؟ جواب مى دهد: نه . سؤ ال مى كند روضه خوانى داشت ؟ مى گويد: نه . 🌾مى گويد: از اين سؤ الات چه مقصودى دارى ؟ مرد صالح خوابش را نقل مى كند و مى گويد: مى خواهم بدانم ميان او و امام حسين چه رابطه اى بوده ؟ استاد اشرف پاسخ مى دهد: زيارت عاشورا مى خواند. 📚 هفتاد و دو داستان از شفاعت امام حسين عليه السلام ، ميررضا حسينى : ص 112. داستانهاى مفاتيح الجنان ، اسماعيل محمدى ، ص 40. كرامات امام حسين ، مصطفى اهوازى : ص ‍ 71. ✾📚 @Dastan 📚✾
‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌ ❣وقتی سپاسگزار آنچه هست باشی، و یا برای شاد بودن، نیاز به بهانه نداشته باشی .. آن زمان است که، به زندگی معنا می‌بخشی .. 🍃 دیروز تاریخ است .. 🍃 فردا معما .. 🍃 و امروز زندگی .. بیایید امروز را، قشنگ زندگی کنیم، که شاید فردایی نباشد ...🍃🍃🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷توی خط فاو بچه‌های شمالی و اصفهانی در طرفین ما مستقر بودند، در واقع لشکر ۲۵ کربلا و لشکر ۸ نجـف. ما از آن‌ها عقب‌تر بودیم. ما می‌خواستیم با این دو لشکر در یک امتداد قرار گیریم؛ برای همین بچه‌ها ۳ تا لودر برده بودند جلو که خاکریز بزنند. عراقی‌ها بو برده بودند، کمین کردند و این بچّه‌هایِ لودری را به اسارت گرفتند. لودرها همان جلو مانده بود. هر شب از تیپ الغدیر یک گروه کامل شامل بی‌سیمچی و امدادگر و.... می‌رفتند تا.... 🌷تا مواظب لودرها باشند که عراقی‌ها نیایند لودرها را بردارند و بروند. یادم می‌آید یک شب یک گروه برای محافظت از لودرها به محل مورد نظر رفته بودند که؛ عراقی‌ها حمله کرده بودند و همه‌ی این بچه‌ها را به اسارت در آورده بودند. من پشت بی‌سیم بودم تا از احوال آن‌ها با خبر شوم. بی‌سیمچی آن گروه بی‌سیم زد، با من خدافظی کرد و گفت: «ما اسیر شدیم. حلال کنید. خدافظ.» : رزمنده دلاور دکتر حمیدرضا دهقانی تفتی منبع: خبرگزاری جمهوری اسلامی ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
فروش ویژه محصولات 🏴 هرچی برای سفر اربعین نیاز داری اینجا داره🤗👇👇 فروش تکی اونم به قیمت عمده😱😱 و.... ❗️❗️به همراه چاپ اختصاصی ❗️❗️❗️ https://eitaa.com/Tasbih_shoop https://eitaa.com/Tasbih_shoop محصولات فرهنگی تسبیح🌱 https://eitaa.com/Tasbih_shoop https://eitaa.com/Tasbih_shoop
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 🔆مثام ابوحمزه ثمالی 💥ثابت بن دینار، معروف به ابوحمزه ثمالی، چهار امام یعنی امام سجاد علیه‌السلام، امام باقر علیه‌السلام، امام صادق علیه‌السلام و امام کاظم علیه‌السلام را درک کرد. او به درجاتی رسید که امام رضا علیه‌السلام در وصف او فرمود: 💥«ابوحمزه، لقمان زمان خود بود که چهار نفر از ما را خدمت کرده (استفاده برده).» امام صادق علیه‌السلام وقتی او را می‌دید، می‌فرمود: «هر وقت تو را می‌بینم احساس آرامش می‌کنم: اِنّی لَاستَریحُ رَأیتَکَ» دعای سحر که از امام سجاد علیه‌السلام است، معادل دو جزء قرآن می‌باشد که به نام راوی آن، ابوحمزه معروف گردیده است. خودش گفت: «امام سجاد علیه‌السلام شب‌های ماه رمضان تا سحر مشغول نماز بود، چون سحر می‌رسید این دعا را می‌خواند: «الهی لا تؤدِّبْنی بِعقُوبَتِک». 💥از این بیان معلوم می‌شود که همواره از فیض امام در سحرها استفاده برده است. 📚شاگردان مکتب ائمه علیهم السّلام، ج 1، ص 100 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 در سختی‌ها مثل دانهٔ قهوه باش 🔹زن جوانی پیش مادر خود رفت و از مشکلات زندگی خود برای او گفت و اینکه او از تلاش و جنگ مداوم برای حل‌کردن مشکلاتش خسته شده است‌. 🔸مادرش او را به آشپزخانه برد. بدون اینکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت تا بجوشد. 🔹سپس توی اولی هویج ریخت. در دومی تخم‌مرغ و در سومی دانه‌های قهوه. بعد از 20 دقیقه که آب کاملا جوشیده بود، شعله‌ها را خاموش کرد! 🔸اول هویج‌ها را در ظرفی گذاشت. سپس تخم‌مرغ‌ها را هم در ظرف گذاشت و قهوه را هم در ظرف دیگری ریخت. ظرف‌ها را جلوی دخترش گذاشت. 🔹از دخترش پرسید: چه می‌بینی؟ 🔸دخترش پاسخ داد: هویج، تخم‌مرغ، قهوه. 🔹مادر از او خواست که هویج‌ها را لمس کند و بگوید چگونه‌اند؟! 🔸او این کار را کرد و گفت: نرم هستند. 🔹بعد از او خواست تخم‌مرغ‌ها را بشکند. بعد از اینکه پوسته آن را جدا کرد، تخم‌مرغ سفت‌شده را دید و در آخر از او خواست قهوه را بچشد. 🔸دختر از مادرش پرسید: مفهوم این‌ها چیست؟ 🔹مادر به او پاسخ داد: هر سه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده‌اند؛ آب جوشان. اما هر کدام عکس‌العمل متفاوتی نشان داده‌اند. 🔸هویج در ابتدا بسیار سخت و محکم به نظر می‌رسید. اما وقتی در آب جوشان قرار گرفت، به‌راحتی نرم و ضعیف شد. 🔹تخم‌مرغ در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت می‌کرد، اما وقتی در آب جوش قرار گرفت، مایع درونی آن سفت و محکم شد. 🔸دانه‌های قهوه که یکتا بودند، بعد از قرارگرفتن در آب جوشان، آب را تغییر دادند. 🔹سپس از دخترش پرسید: تو کدام‌یک از این مواد هستی؟ وقتی شرایط بد و سختی پیش می‌آید، تو چگونه عمل می‌کنی؟ تو هویج، تخم‌مرغ یا دانه‌های قهوه هستی؟ 🔸به این فکر کن که من چه هستم؟ آیا من هویج هستم که به نظر محکم می‌آیم، اما در سختی‌ها خم می‌شوم و مقاومت خود را از دست می‌دهم؟ 🔹آیا من تخم‌مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع می‌کند، اما با حرارت محکم می‌شود؟ 🔸یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش و طعم دلپذیری را آزاد کرد. 🔹اگر تو مانند دانه‌های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر می‌شوند تو بهتر می‌شوی و شرایط را به‌نفع خودت تغییر می‌دهی! ‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ⭕️همه چیز در دسترس ماست، ولی حالمان مانند حال کسانی است که هیچ ندارند؛ نه به قرآن قائلند، نه به عترت و نه روایات آنها را قبول دارند! 📚 در محضر بهجت، ج۱، ص۷۸ ✾📚 @Dastan 📚✾
💚چرا شکر گزاری اینقدر بر روی زندگی ما تاثیر گذار است؟ ✔ هنگامیکه در حال شکر گزاری کردن هستید در اصل شما بر روی آنچه که دارید تمرکز و توجه می‌کنید وقتی چیزی را بیشتر ببینید طبق قانون جهان هستی از آن بیشتر دریافت میکنید شما در حین شکر گزاری در حال بیشتر دیدن نعمت ها هستید ✔وقتی در حال شکر گزاری هستید شما در اصل بر روی حس مثبت خود تکیه کرده اید و وزنه حس مثبت شما سنگین تر است ✔وقتی در حال شکر گزاری هستید بدون هیچ چشم داشت و انتظاری قدر دانی میکنید و‌جهان به این قدر شناسی شما جواب خواهد داد و‌چون جهان هستی پر از فراوانی است آن را بیشتر و بیشتر به شما نشان خواهد داد ✔وقتی شما در حال شکر گزاری هستید ارتعاش مثبت بر روی خواسته خود دارید و به جهان اعلام میکنید که بیشتر دیده اید و بیشتر دریافت میکنید 💫 حس قدر شناسی برابر است با: توجه + احساس مثبت و این دوقطب بزرگ ،انرژی مضاعفی بر زندگی شما ساطع میکند و دریک کلام شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر نعمت از کفت بیرون کند‌♥️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🍀🍀🍀 انتهای شب شد دلها به فردا امیدوار چشمها پر از خواب همه میگویند زندگی بالا و پایین دارد اما زندگی هر چه که هست جریان دارد . . . 🌙🌙شبتون پر از آرامش ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘ 🔆به سه جهت 🌻خالد بن عبدالله قشیری به دربان می‌گفت: «کسی را از در خانه بازنگردانید؛ زیرا متصدّیان امور، خود را از مردم پنهان نمی‌کنند مگر به جهت این‌که: 1. یا عیبی در آن‌هاست که می‌ترسند. 2. یا تزلزلی که از آن خائف‌اند. 3. یا بخیل‌اند و واهمه دارند که کسی بیاید و چیزی از آن‌ها بخواهد.» 📚(نمونه معارف، ج 4، ص 185) ⚡️⚡️امام صادق علیه‌السلام فرمود: «هر مؤمنی که بین خود و مؤمن دیگر پرده و حائلی افکند، خداوند بین او و بهشت، هفتاد هزار سور (دیوار) زند.» 📚(اصول کافی، ج 2، ص 270) ✾📚 @Dastan 📚✾
. 🌱 کمی به این متن فکر کنیم 🌱 دبیر ادبیاتی می گفت: این روزها بد جوری از این نسل جدید درمانده شده ام!! سالهای پیش وقتی به درس لیلی و مجنون می رسیدم و با حسی شاعرانه داستان این دو دلداده را تعریف می کردم قطره اشکی از چشم دانش آموزی جاری می شد... یا به مرگ سهراب که می رسیدم همیشه اندوهی وصف ناشدنی را در چهره ی دانش آموزانم می دیدم. همیشه قبل از عید اگر برای فراش مدرسه از بچه ها عیدی طلب می کردم خیلی ها داوطلب بودند و خودشان پیش قدم... ولی امسال، وقتی عیدی برای پیرمرد خدمتگزار خواستم تازه بعد از یک سخنرانی جگر سوز و جگر دوز هیچ کس حتی دستی بلند نکرد... وقتی به مرگ سهراب رسیدم یکی از آخر کلاس فریاد زد "چه احمقانه چرا رستم خودش را به سهراب معرفی نکرد که این اتفاق نیفتد" و نه تنها بچه ها ناراحت نشدند که رستم بیچاره و سهراب به نادانی و حماقت هم متهم شدند... وقتی شعر لیلی و مجنون را با اشتیاق در کلاس خواندم و از جنون مجنون و از فراق لیلی گفتم، یکی پرسید "لیلی خیلی قشنگ بود؟" گفتم "از چشم مجنون بله ولی دختری سیاه چهره بود و زیبایی نداشت." این بار نه یک نفر که کل کلاس روان شناسانه به این نتیجه رسیدند که قیس بنی عامر از اول دیوانه بوده و عقل درست حسابی نداشته که عاشق یک دختر زشت شده، تازه به خاطر او سر به بیابان هم گذاشته... خلاصه گیج و مات از کلاس درس بیرون آمدم و ماندم که باید به این نسل جدید چه درسی داد که به تمسخر نگیرند و بدون فکر قضاوت نکنند ... ماندم که این نسل از کجا می خواهند صبوری و از خود گذشتگی را بیاموزند ... ✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️💥⚡️💥⚡️💥⚡️💥⚡️💥⚡️ 🔆جعل و دروغ 🌱در کتب عامه آمده است که تا مدتی در مدینه وقت اذان را اعلام نمی‌کردند کم‌کم اجتماع می‌کردند و سپس مهیای نماز می‌شدند؛ تا یک روز این مسئله را به مشورت گذاشتند. عده‌ای گفتند: «مانند نصارا ناقوس بزنیم.» پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داد بوقی تهیه کنند تا علامت اعلان نماز باشد. شبی عبدالله بن زید در خواب دید کسی دو جامه سبز پوشیده و ناقوسی در دست دارد. 🌱گفت: «بنده‌ی خدا این ناقوس را می‌فروشی؟» پرسید: «برای چه می‌خواهی؟» گفت: «برای اعلان نماز.» گفت: «می‌خواهی به بهتر از آن راهنمایی‌ات کنم؟» گفت: «آری.» پس اذان را به او آموخت. 🌱از خواب برخاست و خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آمد و خواب خود را تعریف کرد. 🌱پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خوشحال شد و فرمود: «رفیق شما خوابی دید.» و دستور داد به بلال آن را تعلیم کنند؛ چون صدای او رساتر بود. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔹️وقتی همه چیزت رو فدای خدا کردی، خدا هم همه چیزش رو در اختیارت قرار میده «همه چیز» تو بیشتره یا «همه چیز» خدا؟ برای ترک گناه، هنوز دیر نشده ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 ✨﷽✨ 🔻خشم و کینه را در خود نگه ندارید کاری کنید که امروز آخرین روزی باشد که اسیر ناراحتی‌های قدیمی هستید. چیزی که در گذشته اتفاق افتاده است، فقط یک بخش از کتاب زندگی شماست؛ فقط کافی است که کتاب را ورق بزنید. همه ما بخاطر تصمیمات خودمان و دیگران صدمه دیده‌ایم و بااینکه درد و ناراحتی ناشی از این تجربیات کاملاً طبیعی هستند، گاهی‌اوقات برای مدتی طولانی در شما می‌مانند. احساس خشم و کینه ما را وا می‌دارد که همان درد را دوباره و دوباره برای خودمان تکرار کنیم و فراموش کردن آن برایمان سخت شود. بخشش چاره کار است. باعث می‌شود بتوانید بدون مقابله کردن با گذشته، روی آینده‌تان تمرکز کنید. برای دریافتن قدرت بی‌نهایت چیزی که در آینده اتفاق می‌افتد، باید هر چیزی که پشت سرتان است را ببخشید. بدون بخشش، زخم‌ها هیچوقت خوب نمی‌شوند و رشد فردی شما حاصل نخواهد شد. به خود تاکید کنید: من ذهن خود را از بند گذشته رها می سازم ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 🌷صبح روز سوم فروردین ماه سال ۱۳۶۳ به اتفاق سردار بهروزی و فرمانده تیپ به جزیره مجنون رفتیم. آبراه‌ها درست در مقابل، در دید دشمن بود. همان‌جا ایستادیم. پیوسته هلی‌کوپترهای مسلح به موشک مدام برای شکار قایقهای ما در حرکت بودند. در آن آبراه‌های پرخطر، سردار بهروزی خود را به آب انداخت. 🌷پرسیدم: «برای چه شنا می‌کنی؟» گفت:«غسل شهادت است.» چند تن از بچه‌های دیگر نیز در آب پریدند و همراه با او غسل شهادت نمودند. با شنیدن اذان ظهر برای خواندن نماز به چادری در تدارکات رفتیم و نماز را به جماعت خواندیم، سپس برای صرف ناهار کنار هم نشستیم در همین لحظه.... 🌷در همین لحظه هواپیمای دشمن شروع به بمباران منطقه کردند. من و سردار هر دو مجروح شده بودیم. آن نخل سرفراز، زخم‌های دردناکی بر بدن داشت، اما متأسفانه به دلیل مجروحیت خودم یارای کمک به او را نداشتم! آن روز همه کسانی که به همراه سردار غسل شهادت کرده بودند به شهادت رسیدند و طولی نکشید که او نیز پرگشود و به مقصود رسید! 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار عبدالعلی بهروزی ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤حجه الاسلام هاشمی نژاد ماجرای روضه شیخ محمد ریزی ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 🔆جواب زیبا 🌱زمانی جنید بغدادی و شبلی بیمار شدند. طبیبی نصرانی نزد شبلی آمد و گفت: «تو را چه کسالت افتاده است؟» گفت: «هیچ!» طبیب گفت: «آخر…؟» فرمود: «هیچ رنج نیست.» طبیب نزد جنید آمد و گفت: «تو را چه کسالت روی‌داده است؟» 🌱او یکی از امراض خود را گفت. طبیب معالجه کرد و برفت. شبلی جنید را گفت: «چرا همه‌ی کسالت‌های خود را به طبیب مسیحی نگفتی؟» فرمود: «از بهر آن گفتم تا بداند که چون با دوست این می‌کند، با ترسای دشمن چه خواهد کرد؟!» جنید گفت: «شبلی! تو چرا شرح کسالت خود ندادی؟» فرمود: «من شرم داشتم با دشمن از دوست شکایت کنم.» 📚داستان عارفان، ص 61 -تذکره الاولیاء، ص 355 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼 🔆جریح 🍃در بنی‌اسرائیل عابدی بود که او را «جریح» می‌گفتند در صومعه خود عبادت خدا می‌کرد. روزی مادرش به نزد او آمد در وقتی‌که نماز می‌خواند، او جواب مادر را نگفت. بار دوم مادر آمد و او را جواب نگفت. بار سوم آمد و او را خواند جواب نشنید. 🍃مادر گفت: «از خدای می‌خواهم ترا یاری نکند!» روز دیگر زن زناکاری نزد صومعه او آمد و در آنجا وضع حمل نمود و گفت: این بچه را از جریح به هم رسانیده‌ام. 🍃مردم گفتند: «آن‌کسی که مردم را به زنا ملامت می‌کرد خود زنا کرد.» پادشاه امر کرد وی را به دار آویزند. 🍃مادر جریح آمد و سیلی بر روی خود می‌زد. جریح گفت: «ساکت باش از نفرین تو به این بلا مبتلا شده‌ام.» 🍃مردم گفتند: ای جریح از کجا بدانیم که راست می‌گویی؟ گفت: طفل را بیاورید، چون آوردند دعا کرد و از طفل پرسید پدر تو کیست؟ آن طفل به قدرت الهی به سخن آمد گفت: از فلان قبیله فلان چوپان پدرم است. 🍃جریح بعد از این قضیه از مرگ نجات پیدا کرد و سوگند خورد که هیچ‌گاه از مادر خود جدا نشود و او را خدمت کند. 📚نمونه معارف، ج 2، ص 548 -حیوة القلوب، ج 1، ص 482 ✾📚 @Dastan 📚✾
☫﷽☫ اگر چشم میبیند که جای تعجب نیست آری چنان حس (مادیات) بر مردم غلبه کرد که به کلی خودشان را فراموش کرده اند و از کمال انسانی باز مانده اند... ... و از حقیقت ذات خویش و قابلیت گوهر گرانبهای نفس انسانی غافل مانده اند. ... مردم از اینکه کسی به مقام بلند حکمت رسید و به اسرار خلقت دست یافت و دفتر وجود هر یک را فهمیده ورق زد، تعجب می کنند؛ ولی تعجب در این است چه رهزنی برای دیگران پیش آمد که از رسیدن به آن مقام باز مانده اند؟! اگر چشم می بیند جای حرف نیست ؛ ولی آنکه نمی بیند حرف در اوست که چه آسیبی بدو روی آورده که دیدگان را از دست داده است. چگونه این فرو رفتگان در هوا و هوس و محکومین به احکام ماده و طبیعت از هستی بوالعجب خویش غافل مانده اند و خود را فراموش کرده اند... 📚 معرفت نفس ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹 ✨﷽✨ نان و انگور واین‌همه جنجال هر وقت چند نفر سخن همدیگر را نفهمند و بر سر موضوعی واحد با هم جدال كنند كردها گویند: نان و انگور و این همه جنجال؟... روزی سه نفر همسفر كه اولی كرد بود و دومی فارس و سومی ترک، به شهری رسیدند. هر سه نفر زبان همدیگر را نمی‌فهمیدند، قرار بود ناهار بخورند. اولی به كردی گفت: "من نان و تری اخوم" دومی نیز به فارسی گفت: "من نان و انگور می‌خورم" و سومی هم به تركی گفت: "من اوزوم چورک بییرم" ولی اولی نفهمید كه دومی همان نان و انگور را می‌خواهد و دومی هم نفهمید كه سومی مایل به خوردن نان و انگور است. درنتیجه كارشان به نزاع و مجادله و زد و خورد رسید. چند نفر كه زبان هر سه را بلد بودند میانجی شدند و به آنان فهماندند كه هر سه نفر یک حرف می‌زنند. حضرت مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در مثنوی معنوی حكایتی آورده است با این عنوان "بیان منازعات چهار كس جهت انگور با همدیگر به علت آن‌كه زبان یكدیگر را نمی‌دانستند" كه با این ابیات آغاز می‌شود: چاركس را داد مردی یک درم هر یكی از شهری افتاده به هم فارسی و ترک و رومی و عرب جمله با هم در نزاع و در غضب فارسی گفتا از این چون وارهیم هم بیا كاین را به انگوری دهیم آن عرب گفتا معاذالله لا من عنب خواهم نه انگور ای دغا آن یكی كز ترک بد گفت ای كزم من نمی‌خواهم عنب خواهم ازم آن‌كه رومی بود گفت این قیل را ترک كن خواهم من استافیل را مثنوی دفتر دوم ✾📚 @Dastan 📚✾
✨هر کس که در دعایش ✨یادی کند زِیاران ✨شیرین ترازعسل باد ✨کامش به روزگاران ✨خدایا به همه ی ي دوستانم ✨در این شب زیبای تابستانی ✨سلامتی،برکت و عمر باعزت بده 🤲🤲آمین شبتون بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾