🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱
#داستان_آموزنده
🔆بیانی دقیق و رسا
⚡️یکی از عارفان و صالحان سرزمین لبنان که در میان عرب به مقامات عالی رسید و به کرامت و کارهای فوقالعاده شهرت داشت، به مسجد جامع دمشق آمد.
⚡️کنار حوض رفت تا وضو بگیرد، ناگاه پایش لغزید به داخل آب افتاد و با رنج بسیار از آب نجات یافت.
چون نماز خواند، پسازآن، یکی از اصحابش نزد وی آمد و گفت: اجازه هست تا چیزی بپرسم؟
⚡️عارف فرمود: بپرس
عرض کرد: به یاد دارم که عارف بزرگ بر روی دریای روم راه میرفت و قدمش تر نشد؛ ولی برای شما در حوض کوچک حالتی پیش آمد که نزدیک بود از بین بروید؟
عارف با بیانی رسا و کلامی دقیق و با تأمّل بسیار، به او فرمود:
⚡️«آیا نشنیدهای که سرور عالم، رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «لی معَ اللهِ وقتٌ لا یَسَعنی فیه مَلَکٌ مقرّبٌ و لا نبیٌ مُرسَلٌ: مرا با خدای وقتی هست که در آن وقت (آنچنان یگانگی وجود دارد که) فرشتهی ویژهای (همانند جبرئیل) و پیامبر مرسل در آن نگنجد!!»
⚡️ولی نگفت: همیشه؛ بلکه فرمود: وقتی از اوقات؛ پس پیامبر، در یک وقت جبرئیل و میکائیل به حالت او راه ندارد (و نامحرماند) ولی در وقت دیگر با همسران خود حفصه و زینب، دمساز شده، خوش میگفت و میشنید.
مشاهده و دیدار نیکان بین آشکاری و پوشیدگی است.
⚡️انسانهای ملکوتی گاه تجلّی میکنند و دل عارف را میربایند و گاه رخ میپوشند و عارف را گرفتار فراق میسازند.»
اگر درویش در حالی بماندی **** سر و دست از دو عالم بر فشاندی
📚حکایتهای گلستان، ص 110
✾📚 @Dastan 📚✾
☫﷽☫
و اگر نفس متعلق به این و آن باشد به همه چیز علاقه داشته باشد ، هر چیزی توجه او را جلب بکند ، می دانید که تعلق تفرقه می آورد و تفرق پریشانی است و پریشانی اضطراب است ، نفس انسانی می شود مضطربه و این نفس به جایی نمی رسد ، خصوصا در امور علمی.
نفس مضطربه در نماز هم تجمع ندارد. در یک نماز هزار جا سر می زند، ولی همین که مطمئنه شد به همه جا می رسد. فاصله ندارد ، مطمئنه شدن همان و مخاطب به خطاب " یا ایّتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربّك راضیة مرضیة " همان.
واینکه می بینی مخاطب نمی شود ، این است که قلابها او را فرا گرفته و به این سوی می کشاند:
تن زده اندر زمین چنگالها
جان گشاید سوی بالا بالها
و این قلابها نمی گذارد که نفس مطمئن شود و توحید و تجمع داشته باشد ، تا به خود بیاید و بگوید من کیستم. هنوز به ورطه ی من کیستم نیافتاده ایم ، لذا مشکل داریم..
📚صد و ده اشاره /اشاره ی چهل و دوم
#علامه_حسن_زاده_آملی
✾📚 @Dastan 📚✾
بعضی انسانها دنیارو "زیباتر" میکنند!
اونایی که:
"به دوست خود یادآوری میکنند" که همیشه عزیزند!
اونا که غم هیچکس را تاب نمیآورند ،
تو را
بخاطر خودتمیخواهند
"انسانهاییکه هیچوقت"
منفعت رو، دلیل "دوستی تصور نکردهاند "
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆رأی پیر، بهتر از حاضر شدن جوان
این مثل از امیرالمؤمنین علیهالسلام است که در بعضی از جنگها آن را فرمودهاند. گفتهاند: چون اسکندر، قصد فتح کشورها کرد و عازم شد، هر کجا که در مضیقه (مالی و لشکری) میماند، به حکیم بزرگ، ارسطالیس نامه مینوشت و صورت حال را بازگو و طلب استمداد میکرد و بر رأی ارسطالیس عمل میکرد و از آن مضیقه خلاصی مییافت و به مرادش میرسید. لذا اسکندر در بیشتر فتوحاتش به هدایت ارسطالیس، غالب شد و خودش میگفت: «رأی ارسطالیس با دوری از مکه، بهتر از صد هزار تیر پرّان و شمشیر برّانِ شمشیرزنهاست.»
📚لطایف الامثال، ص 90
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «ضُرُوبُ الامْثالِ تُضْرَبُ لاِءُولی الْنُّهی وَالألبابِ: اقسام مَثَلها، برای صاحبان عقلها و خردها زده میشود»
📚غررالحکم، ج 2، ص 151
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥💥💥💥💥
#داستان_آموزنده
🔆سبب استغفار
مردی خدمت امام صادق علیهالسلام رسید. امام از حال برادرش (که از طایفه جارودیه که گروهی از زندیه بودند) جویا شد.
عرض کرد: حالش خوب است و مقداری از تقدّس و زهد او را به خدمت امام عرض کرد. باز گفت: همهچیزش خوب است، جز اینکه اعتقاد به شما ندارد.
فرمود: «چه چیز باعث این مسئله شده است؟» عرض کرد: «او ورعی دارد که مانع از این عدم اعتقاد به شما شده است.»
فرمود: «به او بگو، ورع تو در کنار نهر بلخ کجا بود؟» گوید: چون از مسافرت برگشتم به برادرم بیان امام را گفتم. برادرم گفت: آری، من به ماوراءالنهر به تجارت رفتم، چون از تجارت فراغت یافتم و خواستم به بلخ بروم، با شخصی همسفر شدم. او کنیزی زیبا همراهش داشت؛ پس در کنار نهری فرود آمدیم. همسفرم گفت: «بیا من محافظت اسباب میکنم و تو برای تهیه هیزم و آتش برو، یا من میروم و تو از اسباب نگهبانی کن.»
من گفتم: تو برو؛ او رفت و من در غیاب او به کنیزش تجاوز کردم و احدی از این راز آگاهی نداشت، مگر امام آن را خبر داد.
پس، از کارهای گذشتهی خود استغفار کرد و از معتقدان به امام صادق علیهالسلام شد.
📚شرح جامعه کبیره شیرازی، ج 1، ص 409 -بحراللئالی، ص 40
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁
#داستان_آموزنده
🔆زبان حال سنگ
🌾روايت شده كه يكى از انبياء از مسيرى عبور مى كرد، سنگ كوچكى ديد كه آب زيادى از آن خارج مى شود، از وضع آن تعجب نمود.
خداوند سنگ را به سخن گفتن واداشت و گفت :
🌾از وقتيكه شنيدم شعله و آتش برخاسته از انسان و سنگ است (از ترس آنكه منهم از همان سنگها باشم ) تا به حال مى گريم .
🌾آنگاه آن سنگ از آن پيامبر خواست كه برايش دعا كند تا از آتش در امان باشد، و او دعا كرد.
🌾مدتى بعد باز عبور پيامبر به آن جا افتاد و ديد همانگونه آب از سنگ جارى است . پرسيد: حالا ديگر براى چه گريه مى كنى ؟ پاسخ داد: تا قبل از اطمينان به امان از آتش گريه خوف مى نمودم ، اما اينك گريه شكر دارم ، و از سرور و خوشحالى مى گريم .
✾📚 @Dastan 📚✾
انسان بودن
خود به تنهایی
یک دین خاص است
که پیروان چندانی ندارد.
👤گاندی
✾📚 @Dastan 📚✾
🟠#وصیتنامه
✍شهید مدافعحرم #مجتبی_ذوالفقار_نسب
🔸سلام بر پدر و مادر عزیزم و همچنین برادران بزرگوار و خواهران نازنینم! اکنون که از جمع شما در دنیا به سرای باقی رفتهام، بدانید که با قلبی مطمئن و آرام به هدفی که سالها منتظرش بودم، رسیدم.
🔸فقط برای امام حسین علیهالسلام و عقیله بنیهاشم گریه کنید! جزع فزع نکنید! به یاری خدا اگر جای من خوب بود و اجازه داشتم، انشاءالله شفاعت همهی شما را خواهم کرد.
🔸انشاءالله پرهیزکار باشید و تقوا پیشه کنید! بدانید کلید اسرار، نماز اول وقت است. برادرانم را به حفظ حیا و خواهرانم را به حفظ حجاب اسلامی و همه را به خوردنِ لقمه حلال وصیّت میکنم! همهی شما عزیزان را به سبقت در کارهای خیر و صله رحم سفارش میکنم!
🔸دوستان و همکارانم را سلام برسانید و از آنها برای من طلب حلالیت کنید! خانواده هسمرم را سلام برسانید و بگویید اگر شهید شدم برایم فاتحه بخوانند!
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
11.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
#داستان_آموزنده
🔆عیسی و زارع
💥گویند حضرت عیسی بن مریم علیهالسلام نشسته بود و نگاه میکرد به مرد زارعی که بیل در دست داشت و مشغول کندن زمین بود.
حضرت عرض کرد: خدایا آرزو و امید را از زارع دور گردان. ناگهان زارع بیل را به یکسو انداخت و در گوشهای نشست. عیسی عرض کرد:
💥خدایا آرزو را به او بازگردان، زارع حرکت کرد و مشغول زراعت شد. عیسی از زارع سؤال نمود:
💥«چرا چنین کردی؟» گفت: با خود گفتم تو مردی هستی که عمرت به پایان رسیده تا به کی به کار کردن مشغولی؟
💥بیل را به یکطرف انداخته و در گوشهای نشستم.
💥پس از لحظاتی با خود گفتم چرا کار نمیکنی و حالآنکه هنوز جان داری و به معاش نیازمندی، پس به کار مشغول شدم.
✾📚 @Dastan 📚✾