🥀🥀🥀🥀🥀
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#چراغها_را_خاموش_کنید.
🌷این داستانی که آن زمان بود که «چراغها را خاموش کنید.» این کار هیچ تأثیری نداشت. ما بهشان میگفتیم: «آقا ول کن، بذار مردم زندگیشون رو بکنند.» اصلاً چراغ خاموش کردن هیچ ربطی به آن بمب انداختن نداشت. خلبان میگ-۲۵ اصلاً چیزی نمیدید. در مختصات جغرافیایی ۲۵ کیلومتر بالاتر از تهران بمبش را رها میکرد. در ضمن باید بمبش را ۲۰ کیلومتری تهران رها میکرد تا بمب بخورد به تهران.
🌷اگر میآمد بالای سر تهران میدید که کدام چراغ روشن است، آن وقت بمبش را رها میکرد، بمبش میخورد ورامین. به همین خاطر توی آن شرایط امکان اینکه جای خاصی را بشود زد، وجود نداشت. مثلاً اینکه خلبان هواپیما بخواهد تصمیم بگیرد مهدیهی تهران را بزند، امکان نداشت. یا مثلاً روز قدس صدام اعلام کرده بود من خیابان انقلاب را میزنم، آمد و بمباران هم کرد، ولی فکر میکنید بمبش کجا رفت؟ کهریزک.
راوی: رزمنده دلاور زندهیاد جواد شریفیراد، ایشان معلم و سرتیم خنثیسازی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که دیماه ۱۳۹۲ در اثر انفجار در جریان ساخت فیلم «معراجیها» درگذشت.
📚 کتاب "حرفهای" نوشتهی آقای مرتضی قاضی عنوان کتابی است که به خاطرات زندهیاد جواد شریفیراد میپردازد.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
شادی روح همه شهدا صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم
🥀🥀🥀🥀
✾📚 @Dastan 📚✾
24.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌾🌾ماجرایی عبرت انگیز از یاران پیامبر اکرم(ص) که وعده خدا را باور نکردند
🎥استاد پناهیان
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#داستان_آموزنده
🔆اول محرم
🌺عارف ربّانی آیتالله کشمیری فرمودند: استادی در نجف بود بنام شمس که در علم منطق استاد و از اهالی بادکوبه قفقاز بود؛ میگفت:
🌺«روز اول محرم، کنار حوض مدرسهی سیّد محمدکاظم یزدی بودم و شیخ مرتضی طالقانی داشتند وضو میگرفتند، به من فرمودند:
🌺 «ده سال دیگر همانند این روز (اول محرم) از دنیا میروم.» و دقیقاً روز اول محرم 1363 از دنیا رفت.»(1)
🌼مرحوم شیخ محمدتقی جعفری (رحمهالله علیه) فرمودند: «دو روز قبل از اول محرم، برای درس خدمت ایشان رسیدم، فرمود:
🌼«درس تمام شد. من مسافرم، خر طالقان رفته و پالانش مانده؛ روح رفته، جسدش مانده.» و دو روز بعد وفات یافت.»(2)
📚روح و ریحان، ص 25
تاریخ حکما و عرفا، تألیف صدوقی سها
✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️🌼❄️
#داستان_آموزنده
🔆پناه از عقوبت کردن
🥀پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم در مسجد معتکف بودند، زنی آمد و با او مدتی سخن گفت و بعد برخاست که برود، پیامبر هم برخاست و با او به راه افتاد. در این هنگام دو نفر از انصار از کنار آن حضرت عبور میکردند، سلام کردند و گذشتند. پیامبر آنها را صدا زد و فرمود:
🥀 «این زن، صفیه عیالم میباشد.» آن دو گفتند: «ای رسول خدا! آیا ما شک نسبت به این زن و شما داشتیم؟!»
🥀فرمود: «شیطان مثل خون وارد وجود انسان میشود؛ من ترسیدم شیطان بر شما وارد شود و شما ظنین و بدگمان بشوید.»
📚شنیدنیهای تاریخ، ص 262 -محجه البیضاء، ج 5، ص 67
✾📚 @Dastan 📚✾
✍مرحوم آیت اللّه العظمی سید احمد خوانساری
(رحمه اللّه علیه) میفرمودند:
همهی عشقها ، محبتها و دوستیها و وابستگیها و دلبستگیها در این عالم مجاز و قلابی است ، و فقط یک عشق و محبت و دلبستگی حقیقی در این عالم است و خریدار دارد ، و آن عشق به حضرت مولانا اباعبداللّه الحسین (سلاماللهعلیه) است .
از دنیا می روم در حالی که دستم خالی است ، ولی به یک چیز امید دارم ، و آن گریه بر مصائب آن حضرت و عشق به اوست .
📚 شرح دلداگی ، احوالات سید ، ص ۷٨ .
✾📚 @Dastan 📚✾
ماجرای همکاری پسرِ شيخ فضل الله در اعدام پدر!
استاد رسول جعفریان:
گفتند شيخ را به دار زدند و شيخ الرئيس از اينجا كه بيرون آمد به عجله به تماشا رفت
مطلب بزرگ بود و باور نمىشد. دو مرتبه آمدند شيخ را با درشكه به خانه اش بردند. سه مرتبه آمدند شيخ را به استنطاق بردند. چهار مرتبه دو نفر از فكليها كه موعود بودند وارد شدند. گفتند اينكه دير شد ما در مدرسه دار الفنون براى تعرفه رفته بوديم
ديديم صداى زنده باد اسلام، پاينده باد عدالت بلند شد.
آدم فرستادند معلوم شد شيخ فضل الله را در ميدان توپخانه به دار زدند. رفتيم جناب شيخ را بالاى دار زيارت كرده آمديم.
معلوم شد يك ساعت و نيم به غروب مانده شيخ را با درشكه به عمارت خورشيد و كميته جنگ بردند. سه ربع به غروب مانده آورده به دار زدند.
پسرش ايستاده بود و به قفقازی ها در كشتن پدرش كمك مىكرد (بعد اين پسر را هم به سزا رساندند. در حياط عدليه كشته شد «حاشيه مؤلف به خط نوتر») و بعد از آنكه به همان ژيمناستيك كشيدند دست زده هورا كشيدند. با سايرين دست مىداد و مبارك باد مىگفت!
موزيك هم زدند و قفقازيها و مجاهدين ديگر رقص مىكردند. مردم ديگر زنده باد عدالت مىگفتند. غروب پسر شيخ اذن داده نعش را پايين آوردند و به خانه خودش بردند.
تا امروز در ايران كه مملكت اسلامى است همچو كارى نشده بود. اما حالا اگر مجلس برپا شود از بابت دردسر و زحمت علما در نشر قوانين خلاص است و شايد دست علما از امورات دنيوى و دربارى و مملكتى كوتاه شود.
📚 خاطرات عین السلطنه: 4/2705
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾
🔷🔷🔷🔷🔷🔷
#داستان_آموزنده
🔆یک سبحانالله، یک درخت
🔺پیامبر صلیالله علیه و آله فرمودند: «هر کس سبحانالله بگوید، درختی در بهشت و هر کس الحمدلله بگوید، درختی در بهشت و هر کس اللهاکبر بگوید، درختی در بهشت برای او کاشته میشود.»
🔺مردی از قریش عرض کرد: «یا رسولالله! پس درختهای ما در بهشت بسیار است؟»
🔺فرمود: بهشرط آنکه آتشی (از معاصی) نفرستید تا آنها را بسوزاند. خداوند در سوره محمّد صلیالله علیه و آله، آیهی 33 فرمود:
🔺«ای کسانی که ایمان آوردید، اطاعت خدا و اطاعت رسول او کنید و اعمال خود را باطل ننمایید.»
📚(لئالی الاخبار، ج 3، ص 420)
✾📚 @Dastan 📚✾
💫🔅💫🔅💫🔅💫
#داستان_آموزنده
🔆استغفار طلحه!
🌳رفاعه گوید: ما در جنگ جمل با امیرالمؤمنین علیهالسلام بودیم. حضرت کسی را به دنبال طلحه بن عبیدالله فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. طلحه به نزد حضرت آمد. امام علیهالسلام به او فرمود:
🌳تو را به خدا سوگند میدهم آیا از رسول خدا نشنیدی که میفرمود: «هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست. خدایا دوست بدار هر که علی را دوست دارد و دشمن بدار هر که علی را دشمن میدارد؟!»
طلحه گفت: آری، [شنیدهام.]
حضرت فرمود:
🌳پس چرا به جنگ با من برخاستهای؟ تو اوّل کسی بودی که با من بیعت کردی و سپس بیعت را شکستی! درحالیکه خداوند عزوجل میفرماید: «هر کس پیمانشکنی کند به زیان خود اقدام نموده است.»*
در این هنگام طلحه گفت: استغفرالله و سپس برگشت.(1)
🌳بااینکه طلحه در بسیاری از جنگهای پیامبر صلیالله علیه و آله شرکت داشت و از اشخاصی بود که در کشتن عثمان نقش مؤثری داشت و نیز اوّل کسی بود که با امام علی علیهالسلام بیعت کرد و همچنین با وجود اینکه یک دستش شل بود، امّا بعد از اینکه عدالت علی علیهالسلام را دید، مخالفت کرد و در جنگ جمل علیه امام شرکت کرد و استغفرالله گفت و از میدان جنگ بیرون نرفت. مروان به خاطر خونخواهی عثمان، طلحه را که در کنار عایشه ایستاده بود، هدف تیر قرار داد و کشت.2
📚1-تجلی امیر مؤمنان، ص 69؛ الغدیر، ج 2، ص 45
2-به نقل اسد الغابه، ج 3، ص 59
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#داستان_آموزنده
🔆تو از موری کمتر نیستی
🌴«امیر تیمورگان» در هر پیشامدی آنقدر ثبات قدم داشت که هیچ مشکلی سد راه وی نمیشد. علت را از او خواهان شدند، گفت:
🌴وقتی از دشمن فرار کرده بودم و به ویرانهای پناه بردم، در عاقبت کار خویش فکر میکردم؛ ناگاه نظرم بر موری ضعیف افتاد که دانه غلّهای از خود بزرگتر را برداشته و از دیوار بالا میبرد.
🌴چون دقیق نظر کردم و شمارش نمودم دیدم، آن دانه شصتوهفت مرتبه بر زمین افتاد و مورچه عاقبت آن دانه را بر سر دیوار برد. از دیدن این کردار مورچه چنان قدرتی در من پدیدار گشت که هیچگاه آن را فراموش نمیکنم.
🌴با خود گفتم: ای تیمور! تو از موری کمتر نیستی، برخیز و در پی کار خود باش، سپس برخاستم و همت گماشتم تا به این پایه از سلطنت رسیدم.
📚نمونه معارف، ج 1، ص 174 -اخلاق اجتماعی، ص 41
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸 امروز سعی کنیم
🌿 یه اتفاق خوب توی زندگی دیگران باشیم...
☔️ مثل یه چتر توی روزای بارونی
🥰 مهربون باشیم و صمیمی!
👌 بدون شک
😊 هزاران مهربونی به ما برمی گرده
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#شهیدی_که_روی_خودش_آتش_ریخت!!
🌷روزهای آخر جنگه و نیروهای بعثی آخرین زورشون رو گذاشتن تا شاید بتونن ابتکار عمل رو بدست بگیرن برای همین همزمان از چند جبهه اقدام به تک میکنه. دیدبانی که در محور شلمچه مستقره از صبح یه ریز درخواست آتیش کرده و الانم دیگه نایی براش نمونده. پشت بیسیم با صدایی خسته امّا عجول مختصاتی رو به مرکز تطبیق آتش میده و میگه: هر چی میتونید با تمام عناصر روی این مختصات آتیش بریزید. فقط زود باشید که وقت زیادی نداریم. حلالم کنید. لحظاتی بعد تطبیق آتش خطاب به دیدبان میگه: کربلا، کربلا، شاهد. محمدرضا! این که جای خودته! محمدرضا!؟ محمدرضا!؟
🌷....پیکر مطهر محمدرضا مهدوی که دیگه فقط چند تکه استخون بیشتر نبود با تلاش بچههای تفحص بعد از ۱۵ سال به آغوش خانوادش برگشت. آری این شهید برای اینکه حتی یه وجب از خاکمون دست دشمن نیفته چه مردونه پای غیرت و اعتقادش ایستاد و از جونش مایه گذاشت. روحش شاد و راهش پر رهرو.
🌹 خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا مهدوی
#راوی: رزمنده دلاور میثم نجفی
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
❌️❌️ ما هم مردونه بایستیم تا در یومالحسرت شرمنده محمدرضاها نشیم!
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️♨️ماجرای امام رضا (ع) و جلودی
🎥 حجت الاسلام پناهیان
✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🪴❄️🪴❄️🪴❄️
#داستان_آموزنده
🔆آل یاسر
🍁در آغاز اسلام، خانوادهای کوچک و مستضعف که از چهار نفر تشکیل میشدند به اسلام گرویدند؛ و بهطور عجیبی در برابر شکنجههای بیرحمانه مشرکان، استقامت نمودند.
🍁این چهار نفر عبارت بودند از: «یاسر و سمیّه (زن و شوهر) و دو فرزندشان به نام عمّار و عبدالله.» یاسر زیر رگبار شلاق دشمن، همچنان ایستاد و از اسلام خارج نشد تا جان سپرد.
🍁همسرش «سمیّه» بااینکه پیرزن بود تا حدی که او را عجوزه خواندهاند، با فریادهای خود در برابر شکنجه دشمنان استقامت نمود. سرانجام ابوجهل آخرین ضربت را به ناحیهی شکم او زد و او نیز به شهادت رسید.
🍁ابوجهل علاوه بر آزار بدنی، او را آزار روحی نیز میداد و به او که پیر زن قد خمیده بود، میگفت: «تو به خاطر خدا به محمّد ایمان نیاوردهای، بلکه شیفتهی جمال محمّد و عاشق رنگ او شدهای.»
🍁فرزندش «عبدالله» نیز تحت شکنجهی شدید قرار گرفت، ولی استوار ماند. فرزند دیگرش عمّار را به بیابان سوزان میبردند و در برابر تابش آفتاب عریان میکردند و زره آهنین بر تن نیمسوختهاش مینمودند و او را روی ریگهای سوزان بیابان مکّه که همچون پارههای آهن گداخته کورهی آهنگران بود، میخواباندند و حلقههای زره در بدنش فرومیرفت و به او میگفتند: به محمّد صلیالله علیه و آله و سلّم کافر شو و دو بت لات و عزّی را پرستش کن و او تسلیم شکنجه گران نمیشد.
🍁آثار پارههای آتش آنچنان در بدن عمّار اثر کرده بود که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم او را آنگونه دید که گویی بیماری بَرَص گرفته و آثار پوستی این بیماری در صورت و بازوان و بدن وجود دارد.
🍁پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم به این خاندان میفرمود: «استقامت کنید ای خاندان یاسر، صبر نمایید که قطعاً وعدهگاه شما بهشت است.»
📚حکایتهای شنیدنی، ج 5، ص 25 -تفسیر المنار، ج 2، ص 367
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆حضرت نوح علیهالسلام
🍃با توجه به عمر طولانی حضرت نوح علیهالسلام و بودن در میان مردم و علاقه زیادی که قوم او به بتپرستی داشتند میتوان گفت، او چه اندازه اذیت و آزار دید و در مقابل آنها استقامت ورزید.
🌱گاهی مردم او را آنقدر کتک میزدند که سه روز تمام به حال بیهوشی و اغماء میافتاد و از گوش وی خون میآمد. او را برمیداشتند و در خانهای میانداختند؛ وقتی به هوش میآمد، میگفت: خدایا قوم مرا هدایت کن که نمیدانند.
🍃قریب نهصد و پنجاه سال مردم را به خدا دعوت کرد ولی آن مردم جز بر طغیان و سرکشی خود نیفزودند؛ تا جایی که مردم دست کودکان خود را میگرفتند و آنها را بالای سر نوح میآوردند و میگفتند:
🌱 «فرزندان! اگر پس از ما زنده ماندید، مبادا از این دیوانه پیروی کنید!» و میگفتند:
🍃ای نوح اگر دست از گفتارت برنداری سنگسار خواهی شد… و اینان که از تو پیروی میکنند، جز فرومایگانی نیستند که بدون تأمل، سخنانت را گوش داده و دعوتت را پذیرفتهاند؛ و وقتی نوح سخن میگفت، انگشتها در گوش میگذاشتند و لباس بر سر میکشیدند تا صدای او را نشنوند و صورت او را نبینند. کار نوح علیهالسلام را بهجایی رساندند که به خدا استغاثه کرد و گفت: خدایا! من مغلوبم، یاریم ده، میان من و ایشان گشایشی فرما.
📚تاریخ انبیاء، ص 52-48
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
✍🏼 یکی از عوامل #حضور_قلب این است که در تمام بیست و چهار ساعت، باید #حواس خود را کنترل کنیم؛ زیرا برای تحصیل حضور قلب، باید مقدماتی را فراهم کرد! باید در طول روز، گوش، چشم و هم چنین سایر اعضا و جوارح خود را کنترل کنیم!
#کلام_بزرگان
#کلامی_از_بهجت
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه💖🌷
✍ طناب من کدام است؟
🔹مردی کنار بيراههای ايستاده بود. ابليس را ديد که با انواع طنابها به دوش در گذر است.
🔸کنجکاو شد و پرسيد:
ای ابليس، اين طنابها برای چيست؟
🔹جواب داد:
برای اسارت آدميزاد. طنابهای نازک برای افراد ضعيفالنفس و سست ايمان، طنابهای محکمتر هم برای آنانی که دير وسوسه میشوند.
🔸سپس از کيسهای طنابهای پارهشده را بيرون ريخت و گفت:
اينها را هم انسانهای با ايمان که راضی به رضای خدايند و اعتمادبهنفس داشتند، پاره کردهاند و اسارت را نپذيرفتند.
🔹مرد گفت:
طناب من کدام است؟
🔸ابليس گفت:
اگر کمکم کنی که اين ريسمانهای پاره را گره زنم، خطای تو را به حساب ديگران میگذارم.
🔹مرد قبول کرد.
🔸ابليس خندهکنان گفت:
عجب، پس با اين ريسمانهای پاره هم میشود انسانهايی چون تو را به بندگی گرفت!
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨✨✨
#داستان_آموزنده
🔆آب دریا، پل
♨️حضرت عیسی علیهالسلام فرمود: «مَثَل طالب دنیا، مانند نوشندهی آب دریاست که هرگاه بیشتر بنوشد عطش او بسیار شود تا اینکه این آب و عطش او را بکشد.»
♨️حضرت عیسی علیهالسلام فرمود: «دنیا همانند پلی است، پس از آن عبور کنید و آن را آبادان و تمیز نکنید.»
📚(محجه البیضاء، ج 6، ص 12 و 13)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
#داستان_آموزنده
🔆پاداش نمیخواهم
🍃زنی با کودک بیمارش نزد پیامبر صلیالله علیه و آله آمد. پیامبر صلیالله علیه و آله کودک را نزد خود نشاند و سورهی ناس و فلق را بخواند و بر او دمید و فرمود: «ای دشمن خدا! از او دور شو که من رسول خدایم.»
🍃پس کودک را به مادرش باز داد. پیامبر صلیالله علیه و آله به سفر رفتند و بازگشتند و به همانجا رسیدند. آن زن پیش پیامبر صلیالله علیه و آله آمد و دو گوسفند هدیه آورد و گفت:
🍃 «به برکت لفظ مبارک شما پسر من صحت یافت.» پیامبر صلیالله علیه و آله او را جوابی نیکو گفت و یک گوسفند قبول کرد و در مقابلش صلهای به او داد و فرمود از آن گوسفند طعام ساختند؛ چون حاضر کردند و آوردند از آن تناول ننمودند و این آیه* را خواندند: «از شما پاداش و سپاسگزاری نمیخواهیم.»
📚جوامع الحکایات، ص 43
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆مسلمه بن عبدالملک
🔅مسلمه بن عبدالملک از فرماندهان ارتش بود و در جنگ روم سِمت فرماندهی داشت. موقعی که عمرو بن عبدالعزیز به خلافت رسید، او را به شام احضار نمود و اجازه داد همهروزه، به حضورش بیاید.
🔅در آن ایام گزارشی به خلیفه رسید که مسلمه، در زندگی خود به زیادهروی و اسراف گراییده و برای تهیه غذاهای گوناگون، روزی هزار درهم خرج سفره دارد.
🔅عمر بن عبدالعزیز از این خبر سخت ناراحت شد. تصمیم گرفت از مسلمه انتقاد کند و او را از این روش نادرست بازدارد.
🔅شبی او را دعوت نمود تا شام خصوصی را با او بخورد. ابتدا دستور داد انواع طعام را تهیه کند؛ بهعلاوه آشی از عدس و پیاز آماده نمایند. موقعی که دستور سفره داده میشود، اوّل آش را بیاورند و سپس با مقداری فاصله سایر غذاها را بیاورند.
🔅شب موعود فرارسید. مجلس، خصوصی بود و خلیفه پیرامون اوضاع جنگ با روم از او پرسشهایی میکرد و مسلمه پاسخ میداد. مجلس به درازا کشید و از وقت شام دو ساعت گذشت، آنگاه خلیفه دستور داد غذا را بیاورند.
اوّل آش را حاضر کردند. چون مسلمه گرسنه شده بود، خود را به آش سیر کرد. بعد غذاهای رنگارنگ را آوردند. امّا او دیگر نمیتوانست بخورد.
🔅خلیفه گفت: چرا نمیخوری؟ جواب داد: سیر شدم. خلیفه گفت: «سبحانالله تو از این آشِ یک درهم خرج شده سیر میشوی، ولی برای رنگین کردن سفرهی خود روزی هزار درهم خرج میکنی! از خدا بترس. اسراف مکن و این پول گزافی را که برای تجمل صرف مینمایی، به مستمندان بده که رضای خدا در آن است.
📚حکایتهای پندآموز، ص 83
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 🌹❤️
💫هفت نصیحت مولانا
• گشاده دست باش، جاری باش، کمک کن (مثل رود)
• باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)
• اگرکسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)
وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)
• متواضع باش و غرور نداشته باش (مثل خاک)
• بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )
• اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش(مثل آینه)
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهیدانه
🔸️یکی از نزدیکان ⚘شهید عباس بابایی تعریف می کند:
دزفول بودم که عباس زنگ زد و گفت: اگر امکان دارد به تهران بیایید با شما کار دارم. من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم.
🔸️گفت: آسایشگاهی که من در آن هستم، در طبقه دوم ساختمان است و من می خواهم به طبقه اول منتقل شوم. تعجب کردم. گفتم: شما یک سال بیشتر در این آسایشگاه نمی مانی ، پس چه دلیلی دارد که می خواهی به آسایشگاه طبقه اول بیایی ؟
🔸️گفت: این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است، خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم. شما که مسئول خوابگاه را می شناسی؛ از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند.
🔸️وقتی خواسته اش را با مسئول آسایشگاه در میان گذاشتم نیشخندی زد و با لحن خاصی گفت: آسایشگاه بالا، کلی سرقفلی دارد! ولی به روی چشم؛ او را به طبقه اول منتقل میکنم.
........................................
یکی از دوستان ⚘شهید بابایی می گوید:
🔸️در دوران تحصیل در آمریکا روزی در بولتن خبری پایگاه « ریس» که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود:
دانشجو بابایی ساعت ۲ نیمه شب می دود تا شیطان را از خود دور کند.
🔸️من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت : چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش مرا دیدند و شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت ومرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد، خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم.
🔸️گویا توضیح من برای کلنل قابل قبول نبود او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم مسائلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم یا دوش آب سرد بگیریم.
🔸️آن دو با شنیدن حرفهای من تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درک کنند.
📚کتاب: منظومه جهاد، ص۶۱ ، اثر حجه الاسلام راجی، ناشر : دفتر نشر معارف، چاپ اول ۱۴۰۰
برگرفته از كتاب ⚘« پرواز تا بي نهايت»
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥ماجرای سؤال علامه مجلسی از شیخ بهایی
🎥 حجت الاسلام حسینی قمی
✾📚 @Dastan 📚✾
☀️☘☀️☘☀️☘☀️☘☀️
#داستان_آموزنده
🔆این جبرئیل است
🗯به امام صادق علیهالسلام عرض شد: آیا برای پیامبر دو حال بود که گاهی میفرمود: «جبرئیل گفت و این جبرئیل است که امر میکند.» و گاهی اوقات ایشان بیهوش میشد؟
🗯فرمود: هنگامیکه نازل شدن وحی، بدون واسطه جبرئیل بود، به خاطر سنگینی وحی، ایشان به حالت غشوه درمیآمد؛ اگر واسطه، جبرئیل بود، این سنگینی نبود و میفرمود: «جبرئیل به من فرمود» و «این جبرئیل است.»
📚(امالی الطوسی، سنن النبی، حدیث 486)
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🌱🔅🔅🌱🔅🔅🌱🔅
#داستان_آموزنده
🔆بی تعیّن
🗯ابی ذر (رحمهالله علیه) گفت: پیامبر صلیالله علیه و آله بدون امتیازی در جمع مینشست و هرگاه فرد غریبی وارد میشد، ایشان را نمیشناخت؛ تا اینکه سؤال میکرد و مطلع میشد.
🗯از ایشان خواستیم که برایش جایگاهی را درست کنیم تا فرد غریبی که میآید او را بشناسد. پس جایگاهی از گِل درست کردیم و ایشان بر آن مینشست و ما دو طرف آن مینشستیم.
📚مکارم الاخلاق، سنن النبی صلیالله علیه و آله، حدیث 20
✾📚 @Dastan 📚✾
☫﷽☫
و اگر نفس متعلق به این و آن باشد به همه چیز علاقه داشته باشد ، هر چیزی توجه او را جلب بکند ، می دانید که تعلق تفرقه می آورد و تفرق پریشانی است و پریشانی اضطراب است ، نفس انسانی می شود مضطربه و این نفس به جایی نمی رسد ، خصوصا در امور علمی.
نفس مضطربه در نماز هم تجمع ندارد. در یک نماز هزار جا سر می زند، ولی همین که مطمئنه شد به همه جا می رسد. فاصله ندارد ، مطمئنه شدن همان و مخاطب به خطاب " یا ایّتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربّك راضیة مرضیة " همان.
واینکه می بینی مخاطب نمی شود ، این است که قلابها او را فرا گرفته و به این سوی می کشاند:
تن زده اندر زمین چنگالها
جان گشاید سوی بالا بالها
و این قلابها نمی گذارد که نفس مطمئن شود و توحید و تجمع داشته باشد ، تا به خود بیاید و بگوید من کیستم_به کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود_ پس هنوز به ورطه ی من کیستم نیافتاده ایم ، لذا مشکل داریم..
📚صد و ده اشاره /اشاره ی چهل و دوم
#علامه_حسن_زاده_آملی
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه💖🌷
✍ حساب جادویی زمان
🔹تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزهات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز میکنه و توش ۸۶هزار و ۴۰۰ دلار پول میذاره، ولی دوتا شرط داره.
🔸یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس میگیرند. نمیتونی تقلب کنی یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگهای منتقل کنی.
🔹شرط بعدی اینه که بانک میتونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
⁉️حالا بگو چطوری عمل میکنی؟
🔸همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم: زمان!
🔹این حساب با ثانیهها پُر میشه. هر روز که از خواب بیدار میشیم، ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما جایزه میدن و شب که میخوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمیتونیم به روز بعد منتقل کنیم.
🔸لحظههایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو میشه و ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما میدن.
🔹یادت باشه که من و تو فعلاً از این نعمت برخورداریم و بانک میتونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده.
🔸ما بهجای استفاده از موجودیمون نشستیم بحثوجدل میکنیم و غصه میخوریم.
🔹بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. به امتحانش میارزه.
✾📚 @Dastan 📚✾