eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
73هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
66 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 .... 🌷عمو حسن پیرمرد کوتاه قد و بذله گویی بود که با شروع جنگ تحمیلی کسب و کارش که یخ‌فروشی بود رها کرد و با رزمنده‌ها به مناطق غرب و جنوب رفت. او با وجود سن و سال بالا، همراه هر گردانی می‌دوید و شعارها و سرودهای حماسی و مذهبی می‌خواند و به رزمنده‌ها روحیه می‌داد. یک روز عمو حسن از من پرسید: «لباس‌هایت را کجا می‌شویی؟ گفتم خودم می‌شویم. گفت:«لباس‌های خودت و رفقایت را بیاور تبلیغات تا با ماشین لباسشویی برایتان بشوییم.» 🌷من هم لباس‌ها را جمع کردم و بردم تبلیغات، پرسیدم عمو پس ماشین لباسشویی‌ات کجاست؟ خندید و چیزی نگفت. بعد دیدم عمو حسن یک پیت حلبی گذاشته روی اجاق و با یک چوب، لباس‌ها را به هم می‌زند و اسم آن را گذاشته ماشین لباسشویی! دیانت و حسن‌خلق عمو حسن زبانزد همه بود. عملیات کربلای ۵ که شروع شد، عمو حسن غیرتش قبول نکرد توی چادر تبلیغات بماند و با اصرار خودش اسلحه به‌دست گرفت و همراه رزمنده‌ها به خط مقدم رفت و در بحبوحه همان عملیات به آرزویش که شهادت بود، رسید. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حاج حسن امیری‌فر، پیرمرد ۷۰ ساله ای که به «عمو حسن» معروف شده بود. : رزمنده دلاور قاسم زینلی ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡️⚡️⚡️« معجزه امام زمان - داستان شگفت آور سعید چندانی» 🎥استاد رائفی پور ✾📚 @Dastan 📚✾
🔺🔹🔺🔹🔺🔹🔺🔹 🔆يتيم نواز! 💫كودك يتيمى به حضور رسول خدا (ص ) آمد و چنين عرض كرد: پدرم از دنيا رفته ، مادرم ، بينوا و بى بضاعت است ، خواهرم ، شوهر و سرپرست ندارد، از چيزهائى كه خدا به تو عنايت فرموده به من اطعام كن ، تا خداوند خشنود گردد. 💫پيامبر (ص ) تحت تاءثير قرار گرفت به او فرمود: چقدر نيكو سخن مى گوئى ؟. 💫سپس به بلال حبشى فرمود با شتاب به حجره هاى همسران من برو، و جستجو كن ، اگر چيزى از طعام هست بياور. بلال رفت و به جستجو پرداخت و مشتى خرما كه 21 عدد بود، يافت و به حضور پيامبر (ص ) آورد. 💫پيامبر مهربان اسلام (ص ) خرماها را سه قسمت كرد، هفت عدد آن را به آن كودك يتيم داد، و فرمود بقيه را بگير، هفت عدد آن را به مادرت بده و هفت عدد ديگر را به خواهرت بده ، كودك يتيم در حالى كه خوشحال بود از نزد رسول خدا (ص ) رفت ، در اين هنگام ، معاذ (يكى از اصحاب ) برخاست و دست نوازش بر سر آن كودك يتيم كشيد و با گفتارى مهرانگيز، كودك را تسلى خاطر داد. پيامبر (ص ) به معاذ فرمود: 💫اى معاذ! تو و اين كار تو را ديدم ، همينقدر بدان ، هر كس سرپرستى يتيمى كند، و دست نوازش بر سر او بكشد، خداوند بهر موئى كه از زير دستش ‍ مى گذرد، حسنه و پاداش خوبى به او مى دهد، و گناهى از گناهان او را محو مى كند، و بر درجه و مقام معنوى او مى افزايد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🗯🔺🗯🔺🗯🔺🗯🔺🗯 🔆خنثى شدن نقشه نيرنگبازان 🥀دو نفر مرد (زيد و خالد)، نقشه مرموزى پيش خود كشيدند كه با نيرنگ مال زنى را از چنگش بيرون آورند، نقشه اين بود: با هم مالى را نزد آن زن آوردند و گفتند: اين مال نزد شما به عنوان امانت باشد، هر گاه هر دو نفر ما با هم آمديم ، اين مال امانت را به ما مى دهى و اگر تنها آمديم ، اين مال را به هيچكدام از ما نمى دهى ، زن نيز پيشنهاد آن دو مرد را پذيرفت . پس از چند روزى زيد تنها آمد و، به زن گفت : آن مال را بده ، زن گفت : نمى دهم مگر اينكه خالد نيز حاضر باشد. زيد اصرار كرد، زن نيز بطور قاطع گفت نمى دهم . 🥀زيد گفت : شرط ما از اين رو بود كه هر دو زنده باشيم ، ولى خالد از دنيا رفت ، بنابراين امانت را بده ، سرانجام زن گول خورد و امانت را به زيد داد، زيد خوشحال شد و امانت را گرفت و رفت . 🍂بعد از چند روز خالد نزد زن آمد و گفت : امانت را بده ، زن جريان را به خالد گفت ، خالد سخن زن را نپذيرفت و گفت اگر فرضا مال امانت را به زيد داده باشى ، نيز ضامن هستى ، زيرا بنا بود كه وقتى هر دو با هم آمديم مال امانت را بدهى ، حال كه چنين كردى ، ضامن هستى ، عوض آن را به من بده پس از بگو مگوى زياد، زن را نزد عمر بن خطاب آورد و جريان را به عمر گفت ، تا او قضاوت كند، 🥀عمر به زن گفت : على (ع ) را در ميان ما حاكم قرار بده تا او داورى كند. 🥀عمر پيشنهاد زن را پذيرفت ، و داورى را به على (ع ) سپرد، على (ع ) به خالد فرمود: امانت شمانزد من است ، ولى تو با رفيقت شرط كردى با هم بيائيد و امانت را بگيريد، برو رفيقت راپيدا كن و با هم بيائيد تا امانت را به شما بدهم . 🍂خالد بناچار، رفت و ديگر نيامد، سپس على (ع ) فرمود: اين دو مرد، با هم اين نقشه را طرح كرده بودند كه اموال اين زن را ببرند. به اين ترتيب با قضاوت آگاهانه على (ع ) آن زن بينوا از دسيسه دغلبازان نجات يافت . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ «دعای فرج، راه نجات» 🌟حضرت آیت‌الله قدس‌سره: در هر حال باید برای تعجیل در امر فرج و رفع نگرانی‌ها و گرفتاری‌ها و نجات و اصلاح حال مؤمنین، بگوییم: «أَللهُم اکشِفْ هذِهِ الْغُمةَ عَنْ هذِهِ الأُمةِ بِظُهُورِهِ؛ خداوندا، با ظهور حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف این ناراحتی را از این امت برطرف نما». 🔻زیرا واقعاً از ظلم و ستم و بلا و فشاری که بر سر اسلام و مسلمین به‌خصوص اهل ایمان وارد می‌آید، کارد به استخوان رسیده است! 📚کتاب حضرت حجت(عج)، ص٢۳۹ مجموعه فرمایشات آیت‌اللّٰه بهجت پیرامون حضرت حجت ، امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ 🌹👌 🔅 ✍️ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی 🔹 می‌تاخت. اين طور به نظر می‌رسيد که جای بسيار مهمی می‌رود. 🔸مردی که کنار جاده ايستاده بود، فرياد زد: کجا می‌روی؟ 🔹مرد اسب‌سوار جواب داد: نمی‌دانم، از اسب بپرس! 🔸و اين داستان زندگی خيلی از ماست. سوار بر اسب عادت‌هايمان می‌تازیم، بدون اينکه بدانیم کجا می‌رویم. 🔹وقت آن رسيده که کنترل افسار را به دست بگيريم و زندگی‌مان را در مسير رسيدن به جایی قرار دهيم که واقعاً می‌خواهيم به آنجا برسيم. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح یعنی یه سلامی که بوی زندگی بده یعنی امیدبرای یه شروع قشنگ دوست مهربانم صبحت بخیر آرزومندم سبدامروزت پرباشدازعشق ویه دنیاسلامتی
🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱 🔆سایه 🍃عربی بیابانی و عشایر نشین بر گروهی وارد شد. پس غذایی برایش آوردند. غذا را خورد و به سایه‌ی خیمه‌ی آن‌ها رفت. آنجا بخفت. آن‌ها خیمه را برچیدند، پس آفتاب به او رسید و بیدار شد و برخاست درحالی‌که این شعر را می‌خواند: 🍃«دنیا همانند سایه‌ی ساختمانی است؛ روزی نا گریز آن سایه برطرف می‌شود.» 🍃و در شعری منسوب به امام حسن علیه‌السلام چنین آمده: «دنیا به‌منزله‌ی خواب یا سایه‌ای برطرف شونده است و شخص خردمند به آن فریب نمی‌خورد.» 📚(راه روشن، ج 6، ص 18) ⚡️⚡️امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «به‌راستی‌که مَثَل دنیا و آخرت، حکایت مردی است که دو زن دارد که هرگاه یکی را راضی کند، دیگری را خشمگین کرده است.» 📚(غررالحکم، ج 1، ص 372) ✾📚 @Dastan 📚✾
💐🪴💐🪴💐🪴💐🪴💐 🔆لكنت زبان بلال حبشى 🥀شخصى به محضر على (ع ) آمد و عرض كرد: امروز ديدم مردى با بلال حبشى گفتگو مى كرد، ولى از اينكه بلال حبشى لكنت زبان داشت (مثلا شين را سين تلفظ مى كرد) بطور مسخره آميز مى خنديد. 🥀على (ع ) فرمود: اى بنده خدا! اينكه خواسته شده انسان درست سخن بگويد از اين رو است كه اعمال خود را نيز درست و پاك سازد، فلان كس كه از گفتار بلال مى خنديد، درست سخن گفتنش در صورتى كه كردارش زشت باشد، به حال او سودى ندارد، و لكنت زبان بلال حبشى نيز وقتى كه كردارش در درجه عالى درستى است ، زيانى به او نمى رساند.... 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔆نتيجه دنياپرستى شخصى از حضرت عيسى (ع ) تقاضا كرد كه همراه او به سياحت (سير در صحرا و بيابان ) برود، عيسى (ع ) پذيرفت و با هم به راه افتادند تا به كنار رودخانه بزرگى رسيدند، و در آنجا نشستند و سفره را پهن كرده و مشغول خوردن غذا شدند، آنها سه گرده نان داشتند، دو عدد آن را خوردند و يك عدد از آن باقى ماند، عيسى (ع ) به سوى نهر رفت و آب آشاميد و سپس ‍ بازگشت ، ولى نان باقى مانده را نديد، از همسفر پرسيد: اين نان باقيمانده را چه كسى برداشت ؟ او عرض كرد: نمى دانم . پس از اين ماجرا، برخاستند و به سير خود ادامه دادند، عيسى (ع ) آهوئى را كه دو بچه اش همراهش بود در بيابان ديد، يكى از آن بچه آهوها را به سوى خود خواند، آن بچه آهو به پيش آمد، عيسى (ع ) آن را ذبح كرد و گوشتش را بريان نمود و با رفيق راهش با هم خوردند، سپس عيسى (ع ) به همان بچه آهوى ذبح شده فرمود: برخيز به اذن خد، آن بچه آهو زنده شد و به سوى مادرش رفت . عيسى (ع ) به همسفرش فرمود: تو را به آن كسى كه اين معجزه را به تو نشان داد، سوگند مى دهم بگو آن نان باقيمانده را چه كسى برداشت ؟!. او باز (به دروغ ) گفت : نمى دانم . عيسى (ع ) با او به سير خود ادامه دادند تا به درياچه اى رسيدند، عيسى (ع ) دست آن همسفر را گرفت و روى آب حركت نمود، در اين هنگام عيسى (ع ) به او فرمود: تو را به آن خدائى كه اين معجزه را نيز به تو نشان داد بگو آن نان را چه كسى برداشت ؟ او باز گفت : نمى دانم . با هم به سير خود ادامه دادند تا به بيابانى رسيدند، عيسى (ع ) با همسفرش ‍ در آنجا نشستند، عيسى (ع ) مقدارى از خاك زمين را جمع كرد، سپس ‍ فرمود: به اذن خدا طلا شو، خاك جمع شده طلا شد، عيسى (ع ) آن طلا را سه قسمت كرد و به همسفرش فرمود: يك قسمت از اين طلا مال من ، و يك قسمت مال تو، و يك قسمت ديگر مال آن كسى كه نان باقيمانده را خورد. همسفر بى درنگ گفت : آن نان را من خوردم . عيسى (ع ) به او فرمود: همه اين طلاها مال تو (تو بدرد دنيا مى خورى نه همسفرى بامن ). عيسى (ع ) از او جدا شد و رفت . او در بيابان ناگهان ديد دو نفر مى آيند، تا آن دو نفر به او رسيدند و ديدند صاحب آنهمه طلا است ، خواستند او را بكشند تا دو نفرى صاحب آنهمه طلا گردند، او به آنها گفت : مرا نكشيد، اين طلاها را سه قسمت مى كنيم ، آنها پذيرفتند. پس از لحظاتى ، اين سه نفر يكى از افراد خود را براى خريدن غذا به شهر فرستادند، آن شخصى كه به شهر مى رفت با خود گفت خوبست غذا را مسموم كنم و آن دو نفر بخورند و من تنها صاحب همه آن طلاها گردم ، آن دو نفر كه كنار طلاها نشسته بودند با هم گفتند: خوبست وقتى كه فلانكس ‍ غذا آورد، او را بكشيم و اين طلاها را دو نصف كنيم ، هر دو اين پيشنهاد را پذيرفتند، وقتى كه آن شخص به شهر رفته ، غذا را آورد، آن دو نفر او را كشتند سپس با خيال راحت مشغول غذا خوردن شدند، و طولى نكشيد مسموم شده و به هلاكت رسيدند. عيسى (ع ) از سياحت خود بازگشت ديد، سه نفر كنار طلاها افتاده و مرده اند، به اصحابش فرمود: هذه الدنيا فاحذروها: اين است دنيا، از آن برحذر باشيد كه فريبتان ندهد. زتاريكى خشم و شهوت حذر كن كه از دود آن چشم دل تيره گردد غضب چون درآيد رود عقل بيرون هوى چون شود چيره ، جان خيره گردد 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂⚡️🍂⚡️🍂⚡️🍂⚡️🍂⚡️🍂 🔆ايمان دستجمعى جمعيتى از مسيحيان 🔹جمعى از مسيحيان نجران (حدود 20 يا 40 نفر) در آغاز اسلام به مكه آمده تا از نزديك به بررسى آئين اسلام بپردازند كه اگر حق بود آن را بپذيرند، به حضور رسول خدا (ص ) رفتند، و آيات قرآن را از آن حضرت شنيدند، آنچنان تحت تاءثير ملكوتى آيات قرآن واقع شدند كه هنگام خواندن آيات قرآن از زبان پيامبر (ص )، بى اختيار اشك شوق مى ريختند. 🔸و بعد گفتند: اين همان پيامبر است كه ما از كتب آسمانى خود (مانند تورات و انجيل ) وصف او را شنيده ايم ، قبول اسلام كردند و از آئين مسيحيت خارج گرديدند. 🔹هنگامى كه تصميم مراجعت به سوى نجران (سرزمينى از يمن ) گرفتند و برخاستند و حركت كردند، ابوجهل با جمعى از قريش ، سر راه آنها را گرفتند، ابوجهل به آنها گفت : من هيچكس را مانند شما ابله و احمق نديده ام كه از دين خود رو گردانديد و به محمد (ص ) ايمان آورديد؟. 🔸آنها در پاسخ گفتند: ما مانند شما، پيروى از جهل و نادانى نكنيم ، آنگاه اين آيه (53 سوره قصص ) در مدح آنها نازل گرديد: 🔹و اذا تتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا انا كنا من قبله مسلمين . : و هنگامى كه (آيات قرآن ) بر آنها خوانده مى شود، مى گويند: به آن ايمان آورديم ، اينها همه حق است و از سوى پروردگار ماست ، ما قبل از اين هم مسلمان بوديم . منظور از جمله آخر اين است كه : ما قبلا در كتابهاى آسمانى پيش از قرآن ، توصيف پيامبر اسلام (ص ) را شنيده بوديم و به مكه آمده و از نزديك همه آن اوصاف را در وجود پيامبر (ص ) يافتيم و به او ايمان آورديم . 🔸سپس در آيه 54 سوره قصص به پاداش آنها اشاره كرده مى فرمايد: اولئك يوتون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرؤ ن بالحسنة السيئة و مما رزفناهم ينفقون . : آنها كسانى هستند كه پاداششان را به خاطر صبر و استقامتشان ، دوبار دريافت مى دارند، آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
منتظر نباشیم زندگی‌‌به‌ما معنـا بده🔗 بلنــد شیـم و زنـدگی رو معنـا کنیـم🔐 ازقوی‌ترین‌ بهانه‌هامون‌قوی‌ترباشیم💪🏻 پیشرفتت‌‌رو محدود به شرایط نکن🔬 فــــردای‌ من‌ و‌ تو نهفتـه‌ در امروزه 💝 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷من در عملیات آزادسازی مهران در سال ۶۵ شرکت کرده بودم. آن زمان من بسیجی بودم. صبح روز عملیات، یک خمپاره ۶۰ کنار من افتاد و از ناحیه پا آسیب دیدم. شریان پای من قطع شده بود و خون زیادی از من می‌رفت. هنگامی‌که خمپاره کنارم افتاد. یک نفر دیگر هم کنار من بود. بسیار کم سن و سال بود. به شدت مجروح شد. به صورتی که امعا و احشاء شکمش بیرون ریخته و به شهادت رسیده بود. 🌷من آن زمان بچه‌ها را خیلی نمی‌شناختم. دقیق‌تر که نگاهش کردم، دیدم این شهید کم سن و سال که حتی محاسن هم نداشت. یک دست مصنوعی داشته است. این نشان می‌داد که او با این سن کم، قبل از این هم به جبهه آمده بود و به درجه جانبازی نائل شد. من با دیدن این صحنه، دیگر خودم را فراموش کردم و به سیمای او خیره شده بودم.... : آزاده سرافراز و جانباز ۲۵ درصد رمضان ساورى 📚 كتاب "تلخ و شیرین" منبع: سايت نويد شاهد ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻🌻داستان جوان کارگر و دختر پادشاه 🎥استاد دانشمند ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ملا على كنى مجتهدى آزاده 💥يكى از مراجع تقليد زمان ناصرالدين شاه كه مجتهدى بيدار و شجاع بود مرحوم ملا على كنى (رضوان الله عليه ) است . و يكى از قراردادهاى استعمارى دولت ناصرالدين شاه ، امتياز رويتر بود كه از ننگين ترين قراردادهاى آن زمان به شمار مى رفت . 💥مخالفت جمعيتى از مسلمين تحت رهبرى ملا على كنى با اين قرارداد (و مخالفتهاى ديگران ) موجب شد كه شاه ، آن را لغو كرد و نخست وزير ناصرالدين شاه ، ميرزا حسين خان سپهسالار از صدارت بركنار شد، از نكات تاريخى اينكه : 💥معروف است روزى كامران ميرز پسر ناصرالدين شاه كه وزير جنگ و حاكم تهران بود به ديدن حاج ملا على كنى رفت ، حاج ملا على بخاطر درد پا نمى توانست دوزانو بنشيند، از كامران ميرزا (كه نايب السلطنه نيز بود) عذر خواست و پايش را دراز كرد. 💥كامران ميرزا، اين حركت ملا على را حمل بر بى اعتنائى او كرد، و در حالى كه باطنا ناراضى به نظر مى رسيد، پاسخ داد اصلا چيز مهمى نيست ، من هم درد پا دارم و بعد از اين گفتار دروغين ، پايش را دراز كرد. حاج ملا على كه متوجه جسارت كامران ميرزا شده بود، جواب داد: 💥اگر مى بينيد من پايم را دراز كرده ام ، علتش اين است كه دستم را كوتاه كرده ام ، شما هم دستت را كوتاه كن (يعنى دست درازى به حريم اسلام و حقوق مردم نكن ) و پايت را دراز كن ، در اين صورت من چه حرفى دارم ؟!. 💥 به اين ترتيب ، مجتهد آزاده ملا على كنى ، در ضمن جواب ، حرف خود را زد و به وى فهماند كه آشتى ناپذيرى او با دستگاه ناصرالدين شاه به خاطر پامال كردن قوانين اسلام و حقوق مسلمين است . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼 🔆تواضع در برابر شيخ ژوليده ❄️مرحوم آيت الله سيد حسين كوه كمرى (رضوان الله عليه ) از شاگردان صاحب جواهر، مجتهدى مشهور و معروف بود، و در نجف اشرف حوزه درسى معتبر داشت ، هر روز طبق معمول در ساعت معين به يكى از مسجدهاى نجف مى آمد و تدريس مى كرد، آنهم تدريس درس خارج فقه و اصول كه زمينه و مقدمه مرجعيت است . ❄️يك روز او از جائى (مثلا از ديدن كسى ) بر مى گشت و آن روز نيم ساعت زودتر به محل تدريس آمد، هنوز كسى از شاگردانش نيامده بودند، ديد در گوشه مسجد، شيخ ژوليده اى كه آثار فقر از او ديده مى شد، مشغول تدريس ‍ است و چند نفر بدور او حلقه زده اند. ❄️مرحوم سيد حسين خود را به او نزديك كرده و سخنان او را گوش كرد، با كمال تعجب حس كرد كه اين شيخ ژوليده ، بسيار محققانه درس ‍ مى گويد. ❄️روز بعد عمدا زودتر آمد و به سخنان شيخ گوش داد و بر اعتقاد روز پيشش ‍ افزوده گشت . ❄️اين عمل چند روز تكرار گرديد و براى سيد حسين ، يقين حاصل شد كه اين شيخ از خودش فاضلتر است ، و او از درس اين شيخ استفاده مى كند، و اگر شاگردان خودش نيز به جاى خود در درس اين شيخ شركت كنند بهتر است و بيشتر بهره مى برند، اينجا بود كه خود را ميان دو راهى ديد، دو راهى كبر و تواضع ، ايمان و كفر، سرانجام بر كبر و كفر پيروز شد، فردا كه شاگردان اجتماع كردند، به آنها گفت : اى دوستان ، امروز مى خواهم تازه اى به شما بگويم ، اين شيخ كه در آن كنار با چند شاگرد نشسته ، براى تدريس از من شايسته تر است ، و خود من هم از او استفاده مى كنم ، همه با هم به درس او مى رويم ، از آن روز همه در جلسه درس آن شيخ ژوليده كه لباس ساده اى پوشيده بود و منش فقيرانه داشت ، شركت نمودند، و از آن پس شاگرد او شدند، آيا مى دانيد آن شيخ چه كسى بود؟ او مرحوم شيخ مرتضى انصارى صاحب كتاب رسائل و مكاسب ، بود كه بعدها مرجع تقليد و از استوانه هاى تاريخ علماى اسلام گرديد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
💚نشانه سلامت و بیماری روح،داشتن توانایی در ابراز به دیگران است. هر چه محبت ما به دیگران بیشتر باشد، میزان ما بیشتر می شود. این بهترین نشانه ی و غیر سالم است. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺 را زیباتر کنیم 🍃 گاهی با ندیدن، نشنیدن و نگفتن.. ▫️زندگی زیباتر می شود 🔻با یک گذشت کوچک ▫️به همین سادگی... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزتون پر خیر و برکت باشه ان شاءالله☺️ ❤️❤️🌺🌺 ✾📚 @Dastan 📚✾
آیینه حسن ایزدی آمده است گنجینه علم احمدی آمده است یک غنچه ز گلزار امام هادی با عطر گل محمدی آمده است (ع)💫🌺 💫 🌺 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🔆آينده نگرى با نگاه به جمال همسر آينده 🦋مرحوم شيخ صدوق و برخى ديگر از بزرگان ، به نقل يكى از مؤمنين - به نام محمّد مطهّرى - حكايت كنند: 🦋روزى از حكيمه ، خواهر امام هادى عليه السلام پيرامون ولادت امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف سؤال كردم . اظهار داشت : در منزل ما جاريه اى بود به نام نرجس ، روزى پسر برادرم ، حضرت ابومحمّد، حسن بن علىّ عليه السلام هنگامى كه وارد منزل ما شد، نگاه عميقى بر آن جاريه نمود. من جلو رفتم و گفتم : آيا نسبت به او علاقه مند شده اى ؟! 🦋پاسخ داد: خير، وليكن چون نگاهم بر او افتاد، در تعجّب قرار گرفتم ؛ چون كه از اين جاريه ، نوزادى عزيز و كريم به دنيا خواهد آمد كه خداوند متعال به وسيله او دنيا را پر از عدل و داد مى نمايد همان طورى كه ظلم ، همه جا را فرا گرفته باشد. گفتم : آيا مايل هستى تا او را همسرت قرار بدهم ؟ 🦋فرمود: از پدرم اجازه بگير. پس از آن ، به محضر برادرم - حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى عليه السلام - آمدم ؛ و بدون آن كه سخنى بگويم و يا حرفى بزنم ، برادرم مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اى حكيمه ! نرجس مال فرزندم ابومحمّد عسكرى عليه السلام مى باشد. عرضه داشتم : اى سرور و مولايم ! من نيز به همين منظور نزد شما آمده ام كه در اين مورد صحبت و مشورت كنم . 🦋فرمود: اى خواهرم ، حكيمه ! خداوند تو را در جر و پاداش همه خوبى ها شريك گرداند، اين جاريه - نرجس - را به فرزندم ابومحمّد بخشيدم تا به عنوان همسر در اختيارش باشد. حكيمه افزود: و چون از نزد برادرم امام هادى عليه السلام بازگشتم ، نرجس ‍ را آرايش و زينت كرده و در يكى از اتاقها او را به همراه برادرزاده ام حضرت ابومحمّد عليه السلام جاى دادم ؛ و مدّتى در همان اتاق ، زندگى مشترك را گذراندند. 🦋هنگامى كه برادرم ، حضرت ابوالحسن هادى عليه السلام به شهادت رسيد و امام حسن عسكرى عليه السلام به منصب عظماى امامت و ولايت رسيد، چند وقتى را من از وضعيّت آن ها بى خبر بودم تا آن كه شبى در نيمه شعبان فرا رسيد و برادرزاده ام به من فرمود: اى عمّه ! امشب را نزد ما بمان ، و افطارى خود را همين جا تناول نما ... . 📚إكمال الدّين شيخ صدوق : ج 2، ص 426، ح 2، ينابيع المودّة : ج 3، ص 302. ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🔆مرگ چهار دختر با يك كيسه پول يكى از اهالى كوفه كه معروف به احمد بن صالح بود حكايت كند: من داراى چهار دختر بودم و نسبت به مخارج و هزينه زندگى آن ها سخت در مضيقه بودم و توان تمين مايحتاج آن ها را نيز نداشتم . در سال 259 عازم شهر سامراء گشتم و چون به سامراء رسيدم ، به منزل حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام وارد شدم تا شايد توسّط آن حضرت ، كمكى بشوم و بتوانم با كمك حضرت لباس و آذوقه اى براى آن ها تهيّه كنم . همين كه وارد منزل حضرت شدم ، بدون آن كه سخنى بگويم ، به من خطاب نمود و فرمود: اى اءحمد! دخترانت در چه وضعيّتى هستند؟ عرض كردم : در خير و خوبى و سلامتى . امام عليه السلام فرمود: يكى از آن ها كه آمنه نام دارد، همين امروز از دار دنيا رفت ، و آن ديگرى كه به نام سكينه است فردا مى ميرد، و دوتاى ديگر آن ها - يعنى ؛ خديجه و فاطمه - در اوّلين روز همين ماهى كه در پيش است از دنيا مى روند. و چون با شنيدن اين خبر گريان شدم ، امام عليه السلام اظهار داشت : براى چه گريه مى كنى ؟ آيا براى دلسوزى و غم مرگ آن ها گريان شدى ؟ و يا براى آن كه در كنار آن ها نيستى و نمى توانى آن ها را كفن و دفن نمائى ، اين چنين گريه مى كنى ؟ عرض كردم : هنگامى كه از نزد آن ها آمدم هيچ گونه خرجى و لباس و خوراك نداشتند. حضرت فرمود: بلند شو، ناراحت نباش ، من به وكيل خود - عثمان بن سعيد - گفته ام : مقدارى پول براى تجهيز كفن و دفن آن ها بفرستد و چون هزينه خاك سپارى آن ها انجام گرديد، هنوز ته كيسه ، مبلغ سه هزار درهم باقى مى ماند و اين همان مقدارى است كه تو براى درخواست آن آمده اى . گفتم : اى سرورم ! قصد داشتم مبلغ سه هزار درهم از شما تقاضا كنم براى جهيزيّه و ازدواج آن ها؛ وليكن شما آن را هزينه رفتن به خانه آخرتشان قرار دادى . به هر حال مدّتى در سامراء ماندم تا اوّلين روز ماه فرا رسيد و دو مرتبه خدمت حضرت رسيدم ، همين كه در محضر ايشان نشستم ، فرمود: اى احمد بن صالح ، خداوند تو را در مرگ چهار دخترت صبر و سلامتى دهد، ديگر صلاح نيست اينجا بمانى ، حركت كن و به سمت كوفه روانه شو. پس حركت كردم و چون به كوفه رسيدم ، دريافتم كه تمام غيب گوئى هاى حضرت ، صحّت داشت و مقدار سه هزار درهم در كيسه ، براى من باقى مانده بود كه آن ها را بين فقراء و مستمندان تقسيم كردم . 📚هداية الكبرى حضينى : ص 341. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🦋🌼🦋🌼🦋🌼🦋🌼 🔆ارسال كمك براى شيعيان از زندان و حضور شبانه 🥀يكى از اصحاب و راويان حديث كه به نام ابويعقوب ، اسحاق - فرزند ابان - معروف بود، حكايت كند: 🥀در آن دورانى كه حضرت ابومحمّد، امام حسن عسكرى عليه السلام در زندان معتمد عبّاسى به سر مى برد، به بعضى از دوستان و ياران باوفايش ‍ سفارش مى فرمود تا مقدار معيّنى طعام براى افراد بى بضاعت از خانواده هاى مؤمن ببرند. 🥀و در ضمن تصريح مى نمود: متوجّه باشيد، هنگامى كه وسائل خوراكى را درب منزل فلانى و فلانى برسانيد، من نيز در كنار شما همان جا حاضر خواهم بود. 🥀و با اين كه ممورين حكومتى به طور مرتّب جلوى زندان و اطراف آن حضور داشتند و دائم در گشت و كنترل بودند. 🥀همچنين با اين كه مسئول زندان هم جلوى زندان حاضر بود و درب زندان قفل داشت و در هر پنج روز، يكبار مسئول زندان را تعويض مى كردند تا مبادا راه دوستى و... با افراد زندانى پيدا شود. 🥀و نيز با توجّه بر اين كه جاسوسانى را به شكل هاى مختلف ، در اطراف گماشته بودند. با همه اين سختگيرى ها، همين كه اصحاب دستور حضرت را اجراء مى كردند و مقدار طعام سفارش شده را درب منزل شخص فقير مورد نظر مى رساندند، مى ديدند كه امام عليه السلام قبل از آن ها جلوى منزل حضور دارد و از آن ها دلجوئى مى نمايد. 🥀و از اين طريق فقراء و شيعيان ، توسّط حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در رفاه و آسايش قرار مى گرفتند. 🥀و امام مسلمين - حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به هر نوعى كه مى توانست حتّى از داخل زندان هم ، به خانواده هاى بى بضاعت و تهى دست رسيدگى مى نمود. 📚عيون المعجزات ص 140، مدينة المعاجز: ج 7، ص 601، ح 2588، بحارالا نوار: ج 50، ص 304، ح 80. ✾📚 @Dastan 📚✾