🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷
#داستان_آموزنده
🔆بد زبانى
🗯عمرو بن نعمان جعفى گويد: امام صادق (ع ) دوستى داشت كه آن حضرت را به هر جا كه مى رفت رها نمى كرد و از او جدا نمى شد، روزى در بازار كفاشها همراه حضرت مى رفت ، و دنبالشان غلام او كه از اهل سند (هند) بود مى آمد، ناگاه آن مرد به پشت سر خود متوجه شد و غلام را خواست و او را نديد و تا سه بار به دنبال برگشت و او را نديد، بار چهارم او را ديد و گفت : يا بن الفاعلة اين كنت : اى حرامزاده كجا بودى ؟.
🗯امام صادق (ع ) دست خود را بلند كرد و به پيشانى خود زد و فرمود: سبحان الله مادرش را به زنا متهم مى كنى ؟! من خيال مى كردم تو خوددار و پارسا هستى ؟ و اكنون مى بينم پرهيزكار و پارسا نيستى .
🗯عرض كرد قربانت گردم ، مادر او اهل سند است و مشرك مى باشد، فرمود: مگر ندانسته اى كه هر ملتى براى خود ازدواجى دارند، از من دور شو.
🗯راوى گويد: ديگر نديدم آن حضرت با او راه برود تا آنگاه كه مرگ ميان آنها جدائى افكند.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱
#داستان_آموزنده
🔆مهندس مخلص و ايثارگر
⚡️در جنگ تحميلى ايران و عراق ، روزى هواپيماهاى متجاوز عراق ، با موشك ، يكى از مخازن چند هزار ميليون تنى نفت خارك را زدند، بطورى كه منفجر شد...
⚡️در ترميم اين مخزن عظيم ، مهندسين و تكنيسينهاى متعهد ايرانى مشغول كار شبانه روزى شدند، در ميان آنها يكى از مهندسين با كمال اخلاص ، تمام توان خود را براى ترميم اين مخزن بكار برد و خود را در مخاطره آب و آتش قرار داد و با تلاشهاى پى گير و پرتوان خود، به كارش و راهنمائيهايش ادامه مى داد، با توجه به اينكه منطقه پر از خطر بود و هر روز خطر مجدد بمباران ، او و همكارانش را تهديد مى كرد...سرانجام اين مخزن ترميم شد و به پايان رسيد.
⚡️در مجلسى كه به مناسبت جشن پايان كار تشكيل شده بود، بنا براين گرديد كه يك سكه آزادى از سوى حضرت آيت الله العظمى منتظرى به آن مهندس مخلص كه تكنيسين نمونه شناخته شد به عنوان نشان تقدير بدهند، او در حالى كه اظهار شرمندگى مى كرد آن سكه را توسط آيت الله صانعى گرفت و بياد رزمندگان مخلص ، اشك شوق ريخت ، و آن سكه را بوسيد و گفت : من هم به نشان تقدير از رزمندگان اسلام ، اين سكه را به آنها بخشيدم آن سكه را براى كمك به رزمندگان داد- آفرين به اين نيت و دل پاك ، و اخلاص و عشق و شور و ايثار.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🔺ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺳﺖ!!!
▫️ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﯽ،
ﮐﺴﯽ ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺍﺕ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﺪ!
▫️ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ،
ﮐﺴﯽ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﺍﺕ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﺪ!
▫️ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯽ،
ﮐﺴﯽ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ!
ﺍﻣﺎ ﮐﺎﻓﯽ ﺳﺖ
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻣﺮﺗﮑﺐ ﺷﻮﯼ؛
ﻫﻤﻪ ﺳﺮﺯﻧﺸﺖ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ...!
🌸 #مهربان_تر باشیم.... !
🌸 #خوش_روتر باشیم ....!
🌸 و #انسان_تر باشیم !
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹🕊🕊🕊🌹
✨مدافعحرمی با موهای اتوکشیده
🍃وقتی میخواست به مسجد برود، بهترین لباسهایش را میپوشید. اگر در آن لحظات، کسی محمدرضا را میدید که داشت به موهایش اتو میکشید و لباس نو میپوشید یا کفشش را واکس میزد، فکر میکرد محمدرضا به مراسم عروسی میرود یا جایی دعوت است؛ درحالیکه میخواست به مسجد برود، نماز بخواند و برگردد.
🍃حرفش هم این بود که حزباللهی باید شیک و مجلسی باشد. با دو کلمه شیک و مجلسی، همه آن فعالیتهایی را که میکرد، به طرف مقابلش نشان میداد. همیشه میگفتم تو میخواهی بروی نماز بخوانی و بیایی؛ اتوکشیدن مویت برای چیست؟ برای چی لباست را عوض میکنی؟ آخر کفشت نیاز به واکس ندارد! اصلا با دمپایی برو!
🍃میگفت من دلم میخواهد وقتی به عنوان یک بسیجی وارد مسجد میشوم و وقتی از در مسجد بیرون میآیم، اگر کسی من را دید، نگوید که حزباللهیها را نگاه کن! همه شلختهاند! ببین همهشان پیراهن این مدلی دارند و کفششان لخلخ میکند.
✍راوی:مادر شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
14-lotf.mp3
4.09M
☘☘داستان نادرشاه و کودک
🎥 استاد عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋
#داستان_آموزنده
🔆ارادت خاص امام به ذكر مصائب اهلبيت (ع )
🌴حجة الاسلام آقاى حاج سيد محمد كوثرى ذاكر معروف قم از سالها قبل روضه خوان خاص امام خمينى (مدظله العالى ) بود و در سالهاى اخير هم كه مشاهده كرده ايد در آغاز محرم و مواقع ديگر در حسينيه جماران در محضر امام روضه مى خواندند.
🌴وى نقل كرد: پس از شهادت آيت الله حاج آقا مصطفى (فرزند ارشد امام خمينى ) من وارد نجف اشرف شدم ، رفقا گفتند خوب موقعى آمدى ، امام را درياب كه هر چه ما كرده ايم در مصيبت حاج آقا مصطفى گريه كنند از عهده برنيامده ايم مگر تو كارى بكنى :
من خدمت امام رسيدم و عرض كردم اجازه مى دهيد ذكر مصيبتى بكنم ؟
🌴 امام اجازه دادند، هر چه نام مرحوم حاج آقا مصطفى را بردم تا با آهنگ حزين امام را منقلب كنم كه در عزاى پسر (آنهم چه پسرى ؟) اشك بريزد، امام تغيير حال پيدا نكردند، و همچنان ساكت و آرام بودند، ولى همين كه نام حضرت على اكبر (ع ) را بردم ، هنگامه شد، امام چندان گريستند كه قابل وصف نيست .
براستى اين چيست ؟! جز شيفتگى فوق العاده عرفانى و ملكوتى امام به ساحت قدس خاندان نبوت (عليهم السلام ).
🌴باز در اين مورد، يكى از اعضاء دفتر امام نقل مى كند: يك روز به مناسبت يكى از روزهاى شهادت ائمه (ع ) به اطاق امام رفتيم و مشغول دعاى توسل شديم ، در اثناء دعاى توسل يكى از آقايان ذكر مصيبت مختصرى كرد، با آنكه او روضه خوان ماهر نبود و با حضور امام دست پاچه شده بود و صدايش هم ، بريده بريده بود، همين كه شروع به روضه كرد، با اينكه هنوز مطلب حساسى را بيان نكرده بود، امام چنان به گريه افتادند كه شانه هايشان به شدت تكان مى خورد.
🌴و من وقتى كه زير چشم به سيماى امام نگاه كردم ، دانه هاى پى در پى اشك را كه از زير محاسن ايشان روى زانويشان مى افتاد، ديدم و چند لحظه اى طول نكشيد كه يكى از نزديكان ، از زاويه اى كه امام نبيند به ذاكر اشاره كرد كه روضه را قطع كن ، زيرا كه اين حالت گريه شديد ممكن بود خداى نكرده بر قلب مبارك امام اثر بگذارد.
🌴موضوع ديگر اينكه در حسينيه جماران هميشه صندلى آماده است و امام وقتى وارد بالكن حسينيه مى شوند روى صندلى مى نشينند، ولى در دو مورد اتفاق افتاد كه روى زمين نشستند، يكى هنگامى كه برندگان مسابقه قرآن آمده بودند، امام به احترام قرآن روى زمين نشست ، دوم روز عاشورا به احترام عزادارى امام حسين (ع ).
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️
#داستان_آموزنده
🔆به به عجب پاسخى !
💥روزى حضرت سليمان بن داود (ع ) همراه اطرافيان ، با شكوه و سلام و صلوات عبور مى كرد، در حالى كه پرندگان بر او سايه افكنده بودند و جن و انس در دو طرف او صف كشيده بودند.
💥در اين حال كه عبور مى كرد به عابدى از عابدهاى بن اسرائيل رسيد، عابد به او عرض كرد: سوگند به خدا، خداوند، حكومت بسيار وسيع و بزرگى به تو عنايت فرموده است .
سليمان (ع ) در پاسخ او فرمود:
💥يك تسبيح در نامه عمل مؤمن بهتر است از آنچه كه به پسر داود (سليمان ) داده شده است ، چرا كه تمام اين مال و منال مى روند و نابود مى شوند ولى آن يكبار تسبيح باقى مى ماند براستى بايد گفت :
💥به به ، عجب پاسخ بجائى حضرت سليمان داد، و براستى به به ، به قول حافظ:
پيش صاحب نظران ملك سليمان باد است
بلكه آنست سليمان كه زملك آزاد است
آنكه گويند كه بر آب نهاده است جهان
مشنو اى خواجه كه بنياد جهان بر باد است
ملك بغداد زمرگ خلفا مى گريد
ورنه اين شط روان چيست كه در بغداد است
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
ملاکِ حبّ و بغض مردم
آیت الله #فاضل_لنکرانی:
▫️ نخست سرمایه علمی تهیه و بعد با جامعه ارتباط برقرار کنید. اگر کسی احساس کند که شما رشد علمی ندارید، به شما توجه نخواهد کرد. حب و بغض مردم بر اساس ملاک است و ما روحانیت باید نقایص خود را برطرف کنیم.
▫️تمام نیت شما طلبهها در آینده این باشد که در خدمت شیعه باشید و از این طریق وظیفه خود را انجام دهید.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 بهترین باش 🌿
▫️ #زندگی یک اتاق با دو پنجره نیست …
▫️ زندگی هزاران پنجره دارد
▫️ یادم هست؛روزی از پنجره ناامیدی به زندگی نگاه کردم،
😥 احساس کردم میخواهم گریه کنم
▫️ و روزی از پنجره #امید به زندگی نگاه کردم،
😃 احساس کردم میخواهم دنیا را تغییر دهم
👌 عمر کوتاه ست فرصت نگاه کردن از تمامی پنجرههای زندگی را ندارم …
▫️ تصمیم گرفتهام فقط از یک پنجره به زندگی نگاه کنم،
▫️ و آن هم پنجره عـشـق همین برایم کافیست !
▫️ چون،این پنجره رو به #خدا باز میشود …
🌸 هر روز میخواهم خدا را ببینم،
🌺 با او حرف بزنم …
🌸 آن طرف پنجره خدا مرا می نگرد
✾📚 @Dastan 📚✾
*سلام❤️
صبحتون
پراز خیر و برکت🌺
در پناه پروردگار
امروزتون بخیر و نیکی 🌼
حال دلتون خوب
وجودتون سلامت 🌺🌿
زندگیتون غرق در خوشبختی
روزتون پراز انرژی مثبت 🌼
صبحتون بـه زیبـایی گـلها🌺🌿*
✾📚 @Dastan 📚✾
🔷🪴🔷🪴🔷🪴🔷🪴🔷
#داستان_آموزنده
🔆پاداش هدايت و ارشاد
⚡️امام حسين (ع ) از مردى پرسيد از اين دو كار كدام را بيشتر دوست دارى ؟
⚡️ 1- شخصى تصميم بر كشتن مسلمان ناتوانى را دارد، او قادر بر دفاع نيست آيا نجات آن مسلمان را بيشتر دوست دارى يا 2- شخصى از دشمنان قصد گمراهى او را از راه راست گرفته است ، و تو مى خواهى آن مسلمان را از بن بست نجات دهى و با ادله و بيان قاطع آن دشمن بى دين را طرد كنى و به آن مسلمان آسيب دينى نرسد؟
⚡️آن مرد گفت : بلكه من نجات آن مؤمن را از انحراف آن دشمن ناصبى ، بيشتر دوست دارم ، چرا كه خداوند در قرآن (32 مائده ) فرموده : و من احياها فكانما احيا الناس جميعا:
⚡️و هر كس انسانى را از مرگ رهائى بخشد چنان است كه گوئى همه مردم را زنده كرده است .
امام حسين (ع ) سخنى نفرمود، گويا با سكوت خود انتخاب آن مرد را پذيرفت و امضاء كرد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁
#داستان_آموزنده
🔆پيشنهاد قريش ، رد شد
🔅نقل شده : هنگامى كه پيامبر (ص ) براى اولين بار حضرت على (ع ) را به عنوان رهبر بعد از خود انتخاب كرد، جمعى از قريش به حضور پيامبر (ص ) آمده عرض كردند:
🔅اى رسول خدا، مردم ، تازه مسلمان هستند (و هنوز اسلام بر اعماق دل و وجودشان نفوذ نكرده ) از اين رو راضى نيستند كه تو داراى مقام نبوت باشى ولى مقام امامت به پسر عمويت على (ع ) واگذار شود، اگر در اين مورد مدتى صبر كنى (تا اسلام به خوبى در دلها جا كند) و بعد اعلام امامت على (ع ) نمائى ، بهتر است .
🔅پيامبر (ص ) در پاسخ فرمود: من اين كار را به راى و اختيار خود انجام نداده ام ، بلكه فرمان خدا بوده است .
🔅آنها گفتند: اگر پيشنهاد ما را بخاطر اينكه مخالفت با دستور خدا مى شود، نمى پذيرى ، پيشنهاد ديگرى مى كنيم و آن اينكه : در امر خلافت ، مردى از قريش را با على (ع ) شريك گردان ، تا دلهاى مردم به سوى على (ع ) متوجه و آرام شود و در نتيجه امر خلافت و رهبرى آسيب پذير نگردد و مردم در اين مورد با تو مخالفت نكنند.
🔅در اين هنگام جبرئيل از طرف خدا آمد و اين آيه (65 زمر) را نازل كرد:
لئن اشركت لنحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين : اگر مشرك شوى تمام اعمالت نابود مى شود و از زيانكاران خواهى بود.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
#داستان_آموزنده
🔆تواضع پير وارسته
🪴در شهرى ، زلزله و باد سرخ آمد و مردم آن كه سخت بلازده شده و گرفتار گشته بودند و در بن بست ناگوارى افتاده بودند، سرانجام تصميم گرفتند به حضور پيرى وارسته كه از پارسيان بزرگ آن شهر بود، بروند و از او بخواهند او را دعا كند و بلا برطرف گردد.
🪴آنها نزد او رفته ، پس از اداى احترام عرض كردند اى بنده خدا تو پير بزرگ هستى از خدا بخواه تا ما را از اين گرفتاريها نجات دهد.
آن پير وارسته ، گريه كرد و سپس گفت : كاش سبب هلاكت شما وجود خود من نباشد؟
🪴و رسول اكرم (ص ) فرمود: همنشين نشويد با عالم و دانشمند مگر عالم و دانشمندى كه شما را از سه چيز به سه چيز ديگر دعوت مى كند 1- از تكبر به سوى تواضع و فروتنى
2- از بى تفاوتى به سوى نصيحت كردن
3- و از نادانى و بى سوادى به سوى علم و آگاهى .
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙#آیت_الله_العظمی_جوادی_آملی
«مقام و منزلت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها»
#وفات_حضرت_معصومه
✾📚 @Dastan 📚✾
وقتی افکار خوب در سر بپرورانیم،
احساسی خوب می یابیم.
وقتی احساسی خوب بیابیم،
انتخاب هایی خوب داریم.
وقتی احساسی خوب داشته باشیم
و انتخاب هایی مطلوب،تجربه های نیکو
را به زندگی مان فرا می خوانیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#هر_روز_با_شهدا_🌷
❌️❌️ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!!
#چشمتان_را_ببندید_و_فقط_تصور_کنید!!!
🌷....وقتی شکنجهگرهای ابراهیم دستگیر شدند به من گفتند که؛ او توسط خود مسئول گروهک کومله شکنجه میشده است؛ گفتند او آنقدر با کابل به کف پای ابراهیم زده بود که کف پایش از گوشت به استخوان رسیده بود. زانوها و استخوانهای پایش را شکسته بود به طوریکه قادر نبود روی پا بایستد و بخش اعظمی از قسمت های بدنش سوزانده شده بود. یکی از شکنجهگرها که زندانبان ابراهیم بود گفت كه؛ من برایش غذا میبردم. روز اول که برایش غذا بردم دست داشت، روز دوم دست نداشت و دستهایش را شکسته بودند، روز سوم که برایش غذا بردم نه دست داشت و نه پا. پاهایش را هم شکسته بودند و نمیتوانست هیچ کاری انجام دهد.
🌷او گفت: مسئول گروهک کومله ابراهیم را مدام میزد و میگفت: ما میدانیم که تو با زن و بچهات به اینجا آمدهای. زن و بچهات کجا هستند؟ اسم بچهات چیست؟ و ابراهیم در پاسخ به او میگفت: من یک پسر دارم و همسرم اینجا نیست. او گفت که لحظه آخری که ابراهیم را به حیاط آورده بودند نه دست داشت و نه پا و در کف حیاط افتاده بود و فقط «الله اکبر خمینی رهبر» را سرمیداد و آخرین کلمهی او با صدای بلند نیز کلمه سمیه بود. بعد از آن مسئول گروهک کومله او را در مينیبوسی گذاشت و با خود برد و زمانیكه بازگشت کف مینیبوس مملو از خون بود و به ما گفت؛ ماشین را بشوییم. ما نمیدانیم با ابراهیم چه کرد و اصلاً بدن ابراهیم چه داشت که اینقدر از او خون رفته بود. هیچ وقت هم به ما نگفت که ابراهیم را کجا برد و يا کجا دفن کرده است.
🌹خاطره اى به ياد شهيد جاويدالاثر سيد ابراهيم تارا
#راوى: همسر گرامی شهيد
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#آه_تمنا...!
🌷آخرین جلسهای که سردار گذاشت، جلسهی فرهنگی بود؛ یک روز قبل از شهادتش. جلسه از ظهر شروع شد. من کنار سردار نشسته بودم. موضوع جلسه، نحوهی پشتیبانی کاروانهای راهیان نور بود. قبل از اینکه جلسه شروع بشود، یک کلیپ چند دقیقهای از شهید خرازی گذاشتم. سردار، همینکه چشمش به چهرهی نورانی و زیبای شهید خرازی افتاد، آهی از ته دل کشید.
🌷توی آن جلسه، سردار طرحهایی میداد و حرفهایی میزد که تا آن موقع برای حمایت از کاروانهای راهیان نور، سابقه نداشت. همین نشان میداد که چه دیدگاه بالایی نسبت به کارهای فرهنگی دارد. جلسه تا غروب طول کشید. غروب سردار آستینهایش را زد بالا که برود وضو بگیرد. یادم افتاد فیلمی از اوایل جنگ برای او آوردهام. فیلم مربوط میشد به جبههی فیاضیه که حاج احمد به همراه چند نفر دیگر در آن بودند.
🌷....بیشترشان شهید شده بودند. سردار وقتی موضوع را فهمید، مشتاق شد فیلم را ببیند. دید هم. باز وقتی چشمش به چهرهی شهدا افتاد، از ته دل آه کشید. فردا وقتی خبر شهادت سردار را شنیدم، تازه فهمیدم آن آه، آه تمنا بوده است؛ تمنای شهادت!
🌹خاطره ای به یاد سردار سرلشکر پاسدار شهيد احمد کاظمی
اگر آهِ تو از جنس نیاز است
در باغ شهادت باز باز است
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ماجرای تشرف محضر امام زمان و جنگ صفین؛
🎥استاد عالی؛
☘ نوجوان منتظر
✾📚 @Dastan 📚✾
💥🔆💥🔆💥🔆💥🔆💥
#داستان_آموزنده
🔆به سوى عوامل بهشت
🍃يكى از مسلمين در حضور پيامبر (ص ) بود، پيامبر (ص ) به او فرمود: مى خواهى تو را به موضوعى راهنمائى كنم كه با انجام آن ، خداوند تو را به بهشت ببرد؟!
🍃او عرض كرد: چرا اى رسول خدا (ص ).
پيامبر (ص ) فرمود: خداوند از آنچه به تو داده ، تو هم (به نيازمندان ) بده .
🍃او عرض كرد: اگر خودم نيازمندتر از او باشم چكنم ؟
فرمود: مظلوم را يارى كن !
او عرض كرد: اگر خودم ، ناتوانتر از او باشم چكنم ؟
🍃فرمود: براى نادان ، كارى انجام بده يعنى راهنمائيش كن .
او عرض كرد: اگر خودم نادانتر از او باشم چكنم ؟
🍃فرمود: فاصمت لسانك الا من خير: زبانت را جز از سخن نيك ، خاموش دار آيا شادمان نيستى كه يكى از اين (چهار) ويژگيها را داشته باشى كه تو را به بهشت ببرد.
1- كمك به نيازمند
2- اگر نتوانستى يارى مظلوم
3- اگر نتوانستى ، نادان را راهنمائى كن
4- اگر نتوانستى ، زبانت را كنترل كن كه جز به خير، حركت نكند، به قول سعدى :
دو چيز طيره عقل است ، دم فرو بستن *** به وقت صحبت و صحبت به وقت خاموشى
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
💫🥀💫🥀💫🥀💫🥀💫
#داستان_آموزنده
🔆فرمانروايان بهشت
✨امام باقر (ع ) فرمود: از نجواهاى خداوند با موسى (ع ) اين بود: كه اى موسى من بندگانى دارم كه بهشت خود را به آنان مباح داشته ام و آنان را حاكم بهشت ساختم .
✨موسى (ع ) عرض كرد: پروردگارا اينان چه كسانى هستند؟ كه بهشت خود را بر آنان مباح ساختى و آنان را فرمانرواى بهشت ساختى ؟
خداوند فرمود: هر كس مؤمنى را شادمان سازد.
✨سپس امام باقر (ع ) فرمود: مؤمنى در كشور يكى از طاغوتها (معتقد به خدا) بود، آن طاغوت او را تكذيب مى كرد و حقير و ناچيز مى شمرد.
✨آن مؤمن در تنگنا قرار گرفت و از آن كشور به كشورهائى كه مردمش مشرك بودند، گريخت و بر يكى از آنان وارد شد، ميزبان او از او پذيرائى نموده و او را خوشحال كرد.
✨وقتى كه ميزبان مشرك ، در لحظات مرگ قرار گرفت ، خداوند به او الهام كرد: به عزت و جلال خودم سوگند، كه اگر براى تو در بهشت ، محلى بود تو را در آن سكونت مى دادم ، ولى بهشت بر مشرك ، حرام شده است ، اما اى آتش دوزخ ، او را بترسان ولى مسوزان و آزارش مرسان و او صبح و شب از مواهب و نعمتهاى خداوند بهره مند مى شود.
✨سوال كننده پرسيد از بهشت بهره مند مى شود؟ امام فرمود: از هر كجا كه خدا بخواهد؟.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🔷 یکی از أولیای خدا گفت: در اطراف اصفهان با یکی از أولیاء خدا آشنا شده بودم. شبی آن ولیّ خدا مشغول خواندن قرآن میشود تا به این آیه میرسد:
إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ
همانا شیطان و بستگانش شما را میبیند از جایی که شما آنها را نمیبینید.
🔷 گفت: گویا این آیه را نمیفهم. معنای ظاهریاش روشن است.
🔷 اما قرآن معنای باطنی هم دارد، آن چیست؟ همینطور که در این مطلب فکر می کردم، عالَمی برایم پیش آمد و شیطان ظاهر شد و گفت:«آمده ام با تو بحث کنم، پاشو بیا اینجا».
🔷 دیدم همین قدم اول باید با او مخالفت کنم و از شیطان اطاعت نکنم. گفتم: من نمیآیم، تو بیا. شیطان با همه تکبّرش، قبول کرد و آمد.
🔷 این ولیّ خدا و سیّد بزرگوار میگوید: آن مجلس، یک ساعت طول کشید. و بسیار تأسّف میخورد که چرا مطالب را ننوشتم؛ خیلی مطالب عالی فلسفی و کلامی بود.
🔷 بالاخره بر تمام ایرادهای شیطان جواب دادم و مغلوبش کردم و بحث تمام شد. به شیطان گفتم: با این همه اسم و رسمی که پیدا کردهای، بالاخره تو را مغلوب کردم.
🔷 شیطان خنده ای کرد و گفت:«آقا سیّد می خواستم یک ساعت از عمر تو را تلف کنم».
✾📚 @Dastan 📚✾
💰 گران قيمت ترين تختخواب جهان کدام است؟
🤕 بستر بيماری …
▫️ شما مي توانيد کسی را استخدام کنيد که به جای شما اتومبيلتان را براند، يا برای شما پول در بياورد.
▫️ اما نمی توانيد کسی را استخدام کنيد تا رنج بيماری را به جای شما تحمل کند.
▫️ ماديات را می توان به دست آورد. اما يک چيز هست که اگر از دست برود ديگر نمی توان آن را بدست آورد و آن سلامتی است.
👤 پیری میگفت عمری من و سلامتی دنبال پول بودیم
▪️ ولی الان من و پول دنبال سلامتی هستیم
💠 ابوعلی سینا همچنین میگوید؛
🌿 سلامتی تاجی است زرین
🌿 بر سر انسانهای سالم که
🌿 فقط افراد بیمار آن را می بینند ...
✾📚 @Dastan 📚✾
یک ثانیه وقت بگذار و به خاطر چیزهای اندکی که زندگی ارائه می دهد، سپاسگزار باش. این چیزهای کوچک تفاوت بزرگی در زندگی ایجاد می کنند. 👌😍
یک روز فوق العاده داشته باشید! صبحتون بخیر🌸🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
#داستان_آموزنده
🔆سبك شمردن نماز
🥀مسعدة بن صدقه گويد، شنيدم : شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: چرا شما زناكار را كافر نمى نامى ، ولى ترك كننده نماز را كافر مى نامى ؟.
🥀در پاسخ فرمود: زناكار و مانند او اين كار را بجهت غالب شدن غريزه شهوتش انجام مى دهد، ولى ترك كننده نماز، آن را نمى كند جز بخاطر استخفاف و سبك شمردن نماز، زناكار بخاطر لذت و كاميابى به سوى زن اجنبى مى رود ولى كسى كه نماز را ترك مى كند و قصد آن را دارد، در اين كار لذتى نيست ، پس ترك او بر اثر سبك شمردن است ، و وقتى كه استخفاف و سبك شمردن ، محقق شد، كفر به سراغ او خواهد آمد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌱🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆پاداش اطاعت از شوهر
🌻امام صادق (ع ) فرمود: در زمان رسول اكرم (ص ) مردى از انصار براى تاءمين نيازهاى زندگى ، به مسافرت رفت ، هنگام خداحافظى با همسرش ، با او پيمان بست كه تا از سفر برنگشته از خانه بيرون نرود.
🌻زن در خانه اش بسر مى برد، به او خبر رسيد كه پدرت بيمار شده است ، او توسط شخصى از پيامبر (ص ) اجازه خواست كه به عيادت پدرش برود، پيامبر (ص ) فرمود: نه ، تو در خانه ات باش و پيروى از شوهر را ادامه بده .
به او خبر رسيد كه بيمارى پدرت ، شديدتر شده است ، او براى بار دوم از پيامبر (ص ) اجازه خواست ، آن حضرت ، همان پاسخ را داد.
🌻پدر زن از دنيا رفت ، زن براى پيامبر (ص ) پيام فرستاد، به من اجازه بده بروم بر جنازه پدرم نماز بخوانم ، حضرت فرمود: نه ، در خانه ات باش و اطاعت از شوهر را ادامه بده .
جنازه پدر آن زن را دفن كردند، ولى او بخاطر حفظ پيمانى كه با شوهر داشت ، از خانه بيرون نرفت .
🌻رسول خدا (ص ) اين پيام را براى آن بانوى مطيع فرستاد: ان الله قد غفر لك ولا بيك بطاعتك لزوجك : خداوند، بخاطر اطاعت تو از شوهرت ، هم تو و هم پدرت را بخشيد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋
#داستان_آموزنده
🔆نفرين بنده صالح
🪴يكى از جنگهاى خانمانسوز كه بين مسلمانان رخ داد، جنگ جمل بود، باعث اين جنگ تحميلى طلحه و زبير (دو نفر از سران اسلام ) و عايشه بودند، و بهانه آنها مطالبه خون عثمان بود، با اينكه خودشان جزء تحريك كنندگان قتل عثمان بودند.
🪴اين جنگ بسال 36 هجرى در بصره واقع شد كه منجر به شهادت پنجهزار نفر از سپاه على (ع ) و سيزده هزار نفر از سپاه عايشه گرديد.
طلحه و زبير از كسانى بودند كه پس از قتل عثمان ، در پيشاپيش جمعيت به حضور على (ع ) آمده و با آن حضرت بيعت كردند، ولى هنوز چند ماه نگذشته بود كه ديدند نمى توانند با وجود امارت على (ع ) دنياى خود را آباد سازند، از اين رو بيعت خود را شكستند و جلودار ناكثين (بيعت شكنان ) شدند.
🪴حضرت على (ع ) از اين دو نفر، دلى پر رنج داشت ، چرا كه ضربه اى كه از ناحيه اين دو نفر (كه نفوذ كاذب در ميان مسلمانان داشتند) در آن زمان به اسلام مى خورد جبران ناپذير بود، آن حضرت دست به دعا برداشتند و در مورد اين دو نفر نفرين كرد و عرض كرد: خدايا طلحه را مهلت نده و به عذابت بگير، و شر زبير را آنگونه كه مى خواهى از سر من كوتاه كن .
اينك ببينيد چگونه طلحه و زبير كشته شدند؟:
در جنگ جمل هنگامى كه سپاه جمل متلاشى شد، مروان كه از سرشناسان آن سپاه بود،
🪴گفت : بعد از امروز ديگر ممكن نيست خون عثمان را از طلحه مطالبه كنيم ، هماندم او را هدف تيرش قرار داد، تير به رگ اكحل (رگ چهار اندام ) ساق پاى طلحه خورد و آن رگ قطع شد، خون مثل فواره از آن بيرون مى آمد، از غلامش كمك خواست ، غلامش او را سوار قاطرى كرد، به غلام گفت : اين خونريزى مرا مى كشد، جاى مناسبى يافتى مرا پياده كن ، سرانجام غلام او را به خانه اى از خانه هاى بصره برد و او هماجا جان سپرد.
🪴به اين ترتيب ، خود كه به عنوان خونخواهى عثمان با سپاه على (ع ) مى جنگيد، توسط مروان كه از سران لشگرش بود، به خاطر همين عنوان ، ترور شد و به هلاكت رسيد.
🪴اما در مورد زبير، نصايح على (ع ) باعث شد كه زبير از صف دشمن خارج گردد، (با اينكه وظيفه او اين بود كه از امام وقت ، حضرت على (ع ) حمايت كند) ولى بطور كلى از جنگ ، خود را كنار كشيد و رفت به سوى بيابانى كه معروف به وادى السباع بود در آنجا مشغول نماز بود كه شخصى بنام عمر و بن جرموز، بطور ناگهانى بر او حمله كرد و او را كشت ، و او نيز كه آتش افروز جنگ جمل بود در 75 سالگى اين گونه به هلاكت رسيد.
🪴اين جرموز، شمشير و انگشتر زبير را به حضور على (ع ) آورد، وقتى چشم على (ع ) به شمشير زبير افتاد فرمود: سيف طال ما جلى الكرب عن وجه رسول الله : اين شمشير، چه بسيار اندوه را از چهره رسول خدا (ص ) برطرف ساخت ؟!.
🪴تاءسف على (ع ) از اين رو بود كه چنين شخصى با آن سابقه سلحشورى و دفاع از اسلام ، با اينكه پسر عمه پيامبر و على (ع ) بود (زيرا مادرش صفيه ، عمه پيامبر (ص ) و على (ع ) بود) چرا اينگونه منحرف شد و به هلاكت رسيد و با آن آغاز نيك ، عاقبت به شر شد؟! - خدايا ما را عاقبت به خير فرما.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارزشمند ترین ادمها،
کسانی هستند که در مسیر
زندگی دیگران،تغییرات مثبت
ایجاد میکنند....
✾📚 @Dastan 📚✾