eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.4هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔅🌱🔅🔅🌱🔅🌱🔅🔅🌱🔅 🔆من يا تو؟  مردى از ابو عمرو فرزند علا حاجتى خواست . ابو عمرو وعده داد حاجت او را بر آورده سازد. اتفاقا مانعى پيش آمد او نتوانست به وعده خود عمل كند. مرد ابو عمرو را ديد و گفت : ابوعمر! تو به من وعده دادى ولى وفا نكردى . ابوعمر: درست است . اكنون بگو ببينم كدام يك از ما بيشتر ناراحت و غمگين هستيم ، من يا تو؟ مرد: البته كه من ، چون حاجتم بر آورده نشد. ابوعمرو: نه ، چنين نيست ، بلكه من بيشتر از تو ناراحت و غمگينم . مرد: - چرا و چگونه ؟ ابوعمرو: براى اين كه من به تو وعده دادم حاجتت را بر آورده سازم ، تو به خاطر وعده من شب را با شادى و سرور گذراندى ، اما من شب را در فكر و غم انجام وعده به سر بردم كه چگونه به وعده خود وفا كنم و قضا و قدر مانع از آن شد و اينك به ديدار يكديگر رسيديم ، تو مرا با ديده حقارت مى بينى و من تو را با چشم بزرگوارى و حقا سزاوار است من بيشتر از تو غم و غصه بخورم . 📚بحار : 75، ص 95 ✾📚 @Dastan 📚✾
🚘 وقتی یه ماشین از یه شرکتی میخری اگه خراب بشه فقط به تعمیرگاه مُجاز همون شرکت مراجعه میکنی.میشه بپرسم چرا؟! چون خودشون ساختن، هم قطعاتش رو دارن و هم به همه‌ی جزئیات ماشین اشراف دارند حالا خدا ما رو خلق کرده از ضعف‌ها و قوت‌های💪ما خبر داره و خوب می‌دونه با چی آروم میشیم 📣 حالا همین خدا میگه: آرامش تو در اینه که به یاد منِ خدا باشی❤️ هرچه بیشتر یادم کنی👈آرامش بیشتر داری 🦋أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ* آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش می‌یابد! سوره رعد 28🌼 ✾📚 @Dastan 📚✾
‌ 🌷شب ، زود رفت خوابید. می ترسید صبح خواب بماند. به مامانم سپرده بود زنگ بزند، ساعت کوک کرد، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم. ‌ 🌷طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر. کوک ساعت را برداشتم. موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم. می خواستم جا بماند. حدود ساعت سه خوابم برد. به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد. ‌ 🌷موقع نماز صبح، از خواب . نقشه‌هایم، نقشه بر آب شد. او بود و من ناراحت. لباس هایش را اتو زدم. پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم. 🌷مامانم ناراحت بود، پدرم توی خودش بود. همه بودیم؛ ولی محسن برعکس همه، شاد و شنگول. توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت. می‌خواستم لهش کنم. زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم. 🌷من ماندم و عکسهای محسن. مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم. فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم. تا صفحه خاموش میشد دوباره روشن می کردم. روزهای سختی بود... ✍️ به روایت همسر بزرگوار شهید 🕊🌸 ✾📚 @Dastan 📚✾
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶موضوع:داستانی زیبا و عجیب در مورد حق الناس ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🔻آیت الله ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
مداحی_آنلاین_عفت_و_حیا_حضرت_زینب_استاد_هاشمی_نژاد_5978744439110109636.mp3
2.27M
(س) ♨️عفت و حیا حضرت زینب(س) 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام هاشمی نژاد ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆كيفر كمترين بى احترامى به پدر  يوسف عليه السلام پس از مشكلات زياد فرمانرواى مصر شد. پدرش ‍ يعقوب سالها با رنج و مشقت ، دورى و فراق يوسف را تحمل كرده و توان جسمى را از دست داده بود. هنگامى كه باخبر شد يوسف ، زمامدار كشور مصر است ، شاد و خرم با يك كاروان به سوى مصر حركت كرد، يوسف نيز با شوكت و جلالى در حالى كه سوار بر مركب بود، به استقبال پدر از مصر بيرون آمد. همين كه چشمش به پدر رنج كشيده افتاد، مى خواست پياده شود، شكوه سلطنت سبب شد كه به احترام پدر پياده نشد و كمى بى احترامى در حق پدر كرد. پس از پايان مراسم ديدار، جبرئيل از جانب خداوند نزد يوسف آمد و گفت : يوسف ! چرا به احترام پدر پياده نشدى ؟ اينك دستت را باز كن ! وقتى يوسف دستش را گشود ناگاه نورى از ميان انگشتانش برخاست و به سوى آسمان رفت . يوسف پرسيد: اين چه نورى است كه از دستم خارج گرديد؟ جبرييل پاسخ داد: اين نور نبوت بود كه از نسل تو، به خاطر كيفر پياده نشدن براى پدر پيرت (يعقوب ) خارج گرديد و ديگر از نسل تو پيغمبر نخواهد بود. 📚بحار : ج 12، ص 251 و ج 73، ص 223. ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 هر کس باید به فکر خود باشد و راهی برای ارتباط با حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) پیدا کند، خواه و فرج آن حضرت دور باشد، یا نزدیک! 💠 امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در هر کجا باشد، آن جا است. ❤️ قلب مؤمن جزیره خضراء است؛ هر جا باشد، حضرت در آن جا پا می گذارد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆چاره بى تابى در سوگ عزيزان   يكى از قاضى هاى بنى اسرائيل پسرى داشت كه زياد مورد علاقه او بود. ناگاه پسر مريض شد و مرد. قاضى از اين پيشامد سخت ناراحت شد و صدايش به ناله و گريه بلند گرديد. دو فرشته براى پند و نصيحت به نزد قاضى آمده و شكايتى را عليه يكديگر مطرح كردند. يكى گفت : اين مرد با گوسفندان ، زراعتم را لگدكوب كرده و آن را از بين برده است . ديگرى گفت : او زراعتش را ما بين كوه و رودخانه كاشته بود، راه عبور برايم نبود، چاره اى نداشتم جز آن كه گوسفندان را از زراعت ايشان عبور دهم . قاضى رو به صاحب زراعت نموده و گفت : تو آن وقت كه زراعت را بين كوه و رودخانه مى كاشتى ، مى بايست بدانى چون زمين زراعت راه مردم است . در معرض خطر خواهد بود. بنابراين نبايد از صاحب گوسفند شكايت داشته باشى ! صاحب زراعت در پاسخ قاضى گفت : شما نيز آن وقت كه پسرت به دنيا آمد بايد بدانى در مسير مرگ قرار دارد، ديگر چرا ناله و گريه در مرگ فرزندت مى كنى ؟ قاضى فورى متوجه شد اين صحنه براى پند و آگاهى او بوده . از آن لحظه گريه و ناله را قطع كرد و مشغول انجام وظيفه خود گرديد. 📚بحار : ج 82، ص 155 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷خورشید، شکفته در سلامِ من و تو 🌸گُل داده جهان به احترامِ من و تو 🌷در محضرِ عشق، پایِ امضایِ خدا 🌸امروز سند خورده به نامِ من و تو 🌷سـلام صبحتون زیبا 🌸امـــروزتون 🌷پراز حس خوب زندگی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عمل بدون تقوا مفضل مى گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بودم ، سخن از چگونگى اعمال به ميان آمد. من گفتم : عمل من چه مقدار كم است ؟ حضرت فرمود: ساكت باش ! از خداوند آمرزش بخواه ! آنگاه فرمود: عمل كم با پرهيزگارى ، بهتر از عمل بسيار بدون پرهيزگارى است . گفتم : عمل بسيار بدون پرهيزگارى چگونه مى شود؟ فرمود: مانند عمل كسى كه به مردم غذا مى دهد، به همسايگانش محبت مى كند و در خانه اش به روى مردم باز است ، ولى هنگامى كه در معرض كار حرام قرار مى گيرد از آن خوددارى نمى كند و مرتكب حرام و گناه مى شود. بلى ! اين است نمونه عمل بدون تقوا. اما شخص ديگرى نيز هست كه كارهاى نيك (غذا دادن ، مهربانى به همسايه و...) انجام نمى دهد، ولى اگر كار حرامى برايش پيش آمد، خويشتن دارى نموده ، مرتكب كار حرام و گناه نمى گردد، البته شخص دومى بهتر از اولى است . 📚بحار : ج 70، ص 104 ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃🦋 🔆دروغ شاخدار  روزى معاويه به سعد بن وقاص گفت : چرا در خونخواهى امام مظلوم (عثمان ) به من يارى نكردى ؟ خوب بود در اين مورد به من كمك مى نمودى ! سعد گفت : مى دانى كه من در كنار تو با على مى جنگيدم . اما از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله شنيدم به على عليه السلام مى فرمود: تو نسبت به من ، مانند هارون نسبت به موسى هستى . معاويه گفت : تو اين سخن را از رسول خدا شنيدى ؟ سعد گفت : آرى ! اگر نشنيده باشم اين دو گوشم كر شوند. معاويه گفت : اكنون عذر تو مقبول است كه ما را يارى نكردى . سپس گفت : به خدا سوگند! اگر من هم چنين سخنى را از پيغمبر صلى الله عليه و آله مى شنيدم هرگز با على جنگ نمى كردم ! البته اين ادعاى معاويه به هيچ گونه قابل قبول نيست ، چون معاويه از اين گونه فرمايشات ، از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله درباره على عليه السلام بيشتر شنيده بود. با اين همه هنگامى كه على عليه السلام از دنيا رحلت نمود، معاويه او را لعنت مى كرد و به حضرت ناسزا مى گفت . نظر معاويه اين بود كه سلطنت و حكومت او به وسيله لعن و ناسزا گفتن ، به على برقرار مى گردد و هدف او از آن سخنى كه به سعد گفت ، اين بود كه عذر او پذيرفته باشد. 📚بحار : ج 44، ص 35 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂 🔆رمز سقوط ملت ها  پس از شكست خاندان بنى اميه ، بنى عباس روى كار آمدند و زمام خلافت را به دست گرفتند. در زمان منصور دوانيقى ، محمد بن مروان (پسر مروان حمار وليعد پدرش ‍ بود به زندان افتاد. روزى به منصور گفتند: محمد بن مروان در زندان تو است ، خوب است او را احضار كنى و از جريانى كه بين او و پادشاه نوبه پيش آمده ، بپرسى . دستور داد احضارش كردند. منصور گفت : محمد! گفتگويى كه بين تو و پادشاه نوبه اتفاق افتاده مى خواهم از خودت بشنوم . محمد گفت : هنگامى كه در آخر حكومتمان شكست خورديم ، از اينجا فرار كرده به جريره نوبه پناهنده شديم . وقتى كه خبر ما به پادشاه نوبه رسيد دستور داد خيمه هاى شاهانه براى ما زدند و وسايل زندگى از هر لحاظ آماده كردند، به طورى كه مردم نوبه از ديدن آنها تعجب مى كردند. روزى پادشاه نوبه كه مردى بلند قد، كم مو و پابرهنه بود، به ديدار ما آمد و سلام كرد و بر روى زمين نشست . از او پرسيدم : چرا روى فرش نمى نشينى ؟ پاسخ داد: من پادشاهم و سزاوار است كسى كه خداوند مقام او را بالا برده ، تواضع كند، به اين جهت روى خاك نشستم . سپس به من گفت : شما چرا با چهارپايان خود زراعت مردم را پايمال مى كنيد با اينكه فساد و تبه كارى در دين شما حرام است . مسلمان نبايد در روى زمين فساد كند. گفتم : اطرافيان ما از روى جهالت اين گونه كارها را مى كنند. گفت : چرا شراب مى خوريد خوردن شراب براى شما حرام است و نبايد مسلمان شراب بخورد. گفتم : گروهى از جوانان ما از روى نادانى مرتكب چنين كارى مى شوند. گفت : چرا لباسهاى حرير مى پوشيد و با طلا زينت مى كنيد با اينكه اينها طبق گفته پيغمبرتان براى شما حرام است ، مسلمان بايد از اينها پرهيز كند. گفتم : خدمتگزاران غير عرب ما اين كارها را مى كنند و ما نمى خواهيم بر خلاف خواسته آنها رفتار كنيم . ديدم خيره خيره به من نگاه كرد و گفت : آرى ، خدمتگزاران ما، جوانان ما چنين مى كنند، سپس از روى استهزاء سخنان مرا تكرار كرد. آنگاه گفت : محمد! چنين نيست كه تو مى گويى . بلكه حقيقت مطلب اين است كه شما ملتى بوديد وقتى به رياست رسيديد به زيردستان ستم كرديد و دستورات دينى خود را زير پا گذاشتيد به آنها عمل نكرديد. خداوند هم طعم كيفر كردار شما را چشاند، لباس عزت را از تن شما كند و جامه ذلت بر شما پوشانيد. هنوز غضب خداوند درباره شما به آخر نرسيده ، دنباله دارد كه وقت آن خواهد رسيد. ولى من مى ترسم در سرزمين ما عذاب الهى به شما نازل شود و كيفر تو دامن ما را نيز بگيرد. زودتر از اينجا كوچ كنيد و از خاك من بيرون رويد و ما نيز از كشور نوبه خارج شديم . آرى بزرگترين رمز سقوط يك ملت فساد و تبه كارى است ، بخصوص فساد فرمانروايشان . 📚بحار : ج 47، ص 186 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌿 همیشه ▫️مهار آنچه در بیرون می‌گذرد را، در دست گیری 👌 اما؛ همیشه ▫️مهار آنچه را در درونت می‌گذرد در اختیار داشته باشی ... اگر دو عبارت؛ 🤞 ▫️"" ▫️و "" را از زندگی خود پاك كنید...🧽 👈 نیمی از بیحالی و بیماری خود را مداوا كرده اید ... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷عمو حسن پیرمرد کوتاه قد و بذله گویی بود که با شروع جنگ تحمیلی کسب و کارش که یخ‌فروشی بود رها کرد و با رزمنده‌ها به مناطق غرب و جنوب رفت. او با وجود سن و سال بالا، همراه هر گردانی می‌دوید و شعارها و سرودهای حماسی و مذهبی می‌خواند و به رزمنده‌ها روحیه می‌داد. یک روز عمو حسن از من پرسید: «لباس‌هایت را کجا می‌شویی؟ گفتم خودم می‌شویم. گفت:«لباس‌های خودت و رفقایت را بیاور تبلیغات تا با ماشین لباسشویی برایتان بشوییم.» 🌷من هم لباس‌ها را جمع کردم و بردم تبلیغات، پرسیدم عمو پس ماشین لباسشویی‌ات کجاست؟ خندید و چیزی نگفت. بعد دیدم عمو حسن یک پیت حلبی گذاشته روی اجاق و با یک چوب، لباس‌ها را به هم می‌زند و اسم آن را گذاشته ماشین لباسشویی! دیانت و حسن‌خلق عمو حسن زبانزد همه بود. عملیات کربلای ۵ که شروع شد، عمو حسن غیرتش قبول نکرد توی چادر تبلیغات بماند و با اصرار خودش اسلحه به‌دست گرفت و همراه رزمنده‌ها به خط مقدم رفت و در بحبوحه همان عملیات به آرزویش که شهادت بود، رسید. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حاج حسن امیری‌فر، پیرمرد ۷۰ ساله ای که به «عمو حسن» معروف شده بود. : رزمنده دلاور قاسم زینلی 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ 🥀🥀🥀🥀 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸موضوع: اهمیت زیاد«توسلات»؛ 🔹ماجرای تشرف «حاج محمد» به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بوسیله توسل به «حضرت نرجس خاتون»سلام الله علیها 👌بسیار شنیدنی ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ آيت الله ناصري ✾📚 @Dastan 📚✾
🌳🌸🌸🌳🌳🌸🌸🌳🌳🌸🌸🌳 🔆راه شناخت امامان حميرى مى گويد: روزى خدمت امام موسى كاظم عليه السلام رفتم ، گفتم : فدايت شوم امام را چگونه مى توان شناخت ؟ فرمود: با چند صفت : 1. پدر او مردم را به امامت او خبر دهد. 2. او را به مقام امامت نصب كند و معرفى كند مردم او را بشناسند و حجت بر آنان تمام شود، چنانچه پيغمبر صلى الله عليه و آله ، على عليه السلام را به امامت نصب كرد و او را به مردم معرفى نمود. 3. هر چه از او بپرسند جواب بگويد، عاجز نشود. 4. اگر نپرسند، خودش بيان كند. 5. مردم را از آينده خبر دهد. 6. همه زبانها را بداند و با هر زبانى بخواهد با مردم سخن بگويد. سپس فرمود: بنشين تا از علامت امامت خود به تو نشان دهم تا خاطر جمع شوى . در اين حال مرد خراسانى وارد شد و به عربى از حضرت سؤالى كرد، حضرت به فارسى پاسخ سخنش را داد. خراسانى گفت : من خواسته ام را به فارسى نگفتم ، به گمانم تو نمى دانى ! فرمود: سبحان الله ! اگر من نتوانم به زبان تو جواب دهم زيادتى بر تو خواهم داشت ؟ آنگاه به من فرمود: زبان هيچ يك از مردم و زبان مرغان و حيوانات و هر صاحب روحى بر امام مخفى نيست ، همه را مى داند و با اين علامتها مى توان امام را شناخت ، چنانچه اين صفتها در او نباشد او امام نيست . 📚بحار : ج 25، ص 133 و 141 با اندكى تفاوت ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆در جستجوى همسر لايق   يكى از هوشمندترين و خردمندترين عرب مردى بود بنام شن . روزى گفت : به خدا سوگند آنقدر دنيا را مى گردم تا زنى عاقل و هوشيار مانند خودم را پيدا كنم و با او ازدواج كنم . با اين انديشه به سياحت پرداخت . در يكى از مسافرتها با مردى مواجه شد، شن از او پرسيد: كجا مى روى ؟ مرد: به فلان روستا. شن متوجه شد او هم به آن روستا كه وى قصد آن را دارد، مى رود. به اين جهت با وى رفيق شد. شن در بين راه به آن مرد گفت : تو مرا جمل مى كنى يا من تو را حمل كنم . مرد گفت : اى نادان ! هر دو سواره هستيم چگونه يكديگر را حمل كنيم . شن ساكت ماند و چيزى نگفت . به راه خود ادامه دادند تا نزديك آن روستا رسيدند. زراعتى را ديد كه وقت درو كردن آن رسيده است . شن گفت : آيا صاحب زراعت آن را خورده است يا نه ؟ مرد پاسخ داد: اى نادان ! مى بينى كه اين زراعت وقت درو آن تازه رسيده است باز مى پرسى صاحبش آن را خورده است يا نه ؟ شن باز ساكت شد و چيزى نگفت تا اينكه وارد روستا شدند با جنازه اى روبرو شدند. شن گفت : اين جنازه زنده است يا مرده ؟ مرد گفت : من تاكنون كسى را به اندازه تو نفهمتر و نادان تر نديده بودم ، اينكه جنازه را مى بينى مى پرسى مرده است يا زنده ؟ شن بار ديگر ساكت ماند و چيزى نگفت . در اين وقت شن خواست از او جدا شود. ولى مرد نگذاشت و او را با اصرار همراه خود به منزلش ‍ برد. اين مرد دخترى داشت كه او را طبقه مى ناميدند. دختر از پدرش پرسيد اين ميهمان كيست ؟ مرد گفت : با او راه رفيق شدم ، آدم بسيار جاهل و نادانى است . سپس ‍ گفتگوهايى را كه با هم داشتند براى دخترش نقل كرد. دختر گفت : پدر جان ! اين شخص آدم و نادان نيست بلكه او آدم عاقل و فهميده است . سپس سخنان او را پدرش توضيح داد، گفت : اما اينكه گفته است آيا تو مرا حمل مى كنى يا من تو را حمل كنم ؟ مقصودش ‍ اين بوده كه آيا تو برايم قصه مى گويى يا من براى تو داستان بگويم ؟ تا راه طى كنيم و به پايان برسانيم . و اما اينكه گفته است : اين زراعت خورده شده يا نه ؟ منظورش اين بوده كه آيا صاحبش آن را فروخته و پولش را خورده يا نفروحته است ؟ و اما سخن در مورد جنازه اين بوده آيا مرده فرزندى دارد كه بخاطر آن نامش ‍ برده شود يا نه ؟ پدر از نزد دخترش خارج شد و پيش شن آمد و با او مدتى به گفتگو پرداخت ، سپس گفت : ميهمان گرامى ! آيا ميل دارى آنچه را كه گفتى برايت توضيح دهم ؟ شن پاسخ داد: آرى . مرد سخنان او را توضيح داد. شن گفت : اين سخن از آن تو نيست و نتيجه انديشه تو نمى باشد. حال بگو ببينم اين سخنان را چه كسى به تو ياد داد. مرد در پاسخ گفت : دخترم اينها را به من آموخت . شن متوجه شد او فهميده است ، از آن دختر خواستگارى كرد و پدرش هم موافقت نمود و دختر را به ازدواج شن در آورد. شن با همسرش نزد خويشان خود آمد. وقتى خويشان ، شن را با همسرش ديدند، گفتند: وافق شن طبقه ، سازش كرده است . و اين جمله در ميان عرب مثال شد و به هر كس با ديگرى سازش كند، گفته مى شود. نكته ازدواج مسئله اى بسيار حساس و مهمى است . بايد خيلى مواظب بود و همسر مناسب انتخاب نمود وگرنه انسان در طول زندگى با مشكلات فراوان روبرو گشته ، سرمايه عمرش به كلى سوخته و نابود مى گردد. 📚بحار : ج 23، ص 227. ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 عدم انجام کارهای خیر از قبیل جاریه و ساختن بناهای خیریه عام المنفعه، مساجد، حسینیه ها، مدارس، و بیمارستانها و... که امروزه مردم از آنها محروم هستند، از بی پولی نیست، بلکه از ما است! ✾📚 @Dastan 📚✾
آیت‌الله محمدتقی مصباح‌یزدی: انسان اگر بخواهد در معاشرت بر دیگران اثرگذار باشد، بايد رفتارش طورى باشد كه آن‌ها احساس كنند خيرخواهشان است؛ اگر احساس رقابت كنند هرگز به حرف اين‌ها گوش نمى‏دهند، تبلیغ یعنی همین! ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 کاش در کنار ▫️این همه باشگاه زیبایی اندام، ▫️ یک باشگاه زیبایی افکار هم داشتیم !! 🔻 مشکل امروز ما اندامها نیستند، 👌 "افكارها " هستند ... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁 💥💥 عابدى كه گرفتار كيفر مردم شد.  خداوند در گذشته ، دو فرشته فرستاد تا اهل شهرى را هلاك كنند، هنگامى كه دو ملك براى انجام ماءموريت به آن شهر رسيدند، به مرد عابدى برخوردند كه در دل شب ايستاده و با گريه و زارى عبادت مى كند. يكى از فرشته ها به ديگرى گفت : اين مرد را مى بينى ! كه چگونه گريه و زارى مى كند؟ آيا او را نيز هلاك كنيم ؟ فرشته ديگرى گفت : آرى ، من ماءموريت خويش را انجام مى دهم ! ملك گفت : من درباره اين مرد بايد دوباره با خداوند مذاكره كنم . پس از بيان حال عابد، خداوند به او وحى فرستاد، اين عابد را نيز با ديگران هلاك كن كه تاكنون به خاطر من ، خشم ، چهره او را در مقابل گناهكاران دگرگون نساخته است . 📚بحار : ج 100، ص 83. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅 🔆لباس خشن براى خدا و لباس نرم براى مردم كامل مدنى جهت پرسش از مسائلى خدمت امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شد. مى گويد: وقتى محضر امام رسيدم ، ديدم لباس سفيد و نرمى بر تن دارد. با خود گفتم حجت و ولى خدا لباس نرم و لطيف مى پوشد آن وقت به ما دستور مى دهد كه با برادران خود مساوات كنيد و حال آنان را رعايت نماييد و از پوشيدن چنين لباسى ما را باز مى دارد. در اين موقع حضرت آستين هاى خود را بالا زد، ديدم لباس سياه رنگ خشن در زير لباس نرم پوشيده ، در حال تبسم فرمود: اى كامل هذالله و هذا لكم : اين لباس زيرين خشن براى خداست و اين لباس ‍ نرم كه از رو پوشيده ام براى شما است . آرى ! در تمامى كارها بايد رضايت خدا را در نظر گرفت و شخصيت ظاهرى را نيز حفظ كرد 📚بحار : ج 50، ص 253 و ج 70، ص 117 و ج 72، ص 163 و ج 79، ص 302. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆گزارشى از قبر و برزخ   اصبغ بن نباته يكى از ياران برجسته اميرالمؤمنين عليه السلام مى گويد: سلمان از طرف على عليه السلام استاندار مدائن بود و من پيوسته با او بودم . سلمان مريض شد و در بستر افتاده بود، من به عيادتش رفتم . آخرين روزهاى عمرش بود، به من فرمود: اى اصبغ ! رسول خدا صلى الله عليه و آله به من خبر داده هرگاه مرگم فرا رسيد مردگان با من سخن خواهند گفت . تو با چند نفر ديگر مرا در تابوت نهاده و به قبرستان ببريد تا ببينم وقت مرگم رسيده يا نه ؟! به دستور سلمان عمل كرديم . او را به قبرستان برديم و بر زمين رو به قبله نهاديم . با صداى بلند خطاب به مردگان گفت : سلام بر شما اى كسانى كه در خانه خاك ساكنيد و از دنيا چشم پوشيده ايد، جواب نيامد. دوباره فرياد زد: سلام بر شما اى كسانى كه لباس خاك به تن كرده ايد و سلام بر شما اى كسانى كه با اعمال دنياى خود ملاقات نموده ايد و سلام بر شما اى منتظران روز قيامت . شما را به خدا و پيغمبر سوگند مى دهم يكى از شما با من حرف بزند، من سلمان غلام رسول الله هستم . پيامبر صلى الله عليه و آله به من وعده داده كه هرگاه مرگم نزديك شد، مرده اى با من سخن خواهد گفت : سلمان پس از آن كمى ساكت شد. ناگاه از داخل قبرى صدايى آمد و گفت : سلام بر شما اى صاحب خانه هاى فانى و سرگرم شدگان به امور دنيا. ما مردگان ، سخن تو را شنيديم و هم اكنون به جواب دادن به شما آماده ايم ، هر چه مى خواهى سؤ ال كن ! خدا تو را رحمت كند! سلمان : اى صاحب صدا! آيا تو اهل بهشتى يا اهل جهنم ؟ مرده : من از كسانى هستم كه مورد رحمت و كرم خدا قرار گرفته ام و اكنون در بهشت (برزخى ) هستم . سلمان : اى بنده خدا! مرگ را برايم تعريف كن ! و بگو مرحله مرگ را چگونه گذراندى و چه ديدى و با تو چه كردند؟ مرده : اى سلمان ! به خدا سوگند اگر مرا با قيچى ريز ريز مى كردند از مشكلات مرگ برايم آسان تر بود، بدان كه من در دنيا از لطف خدا اهل خير و نيكى بودم ، دستورات الهى را انجام مى دادم ، قرآن مى خواندم ، در خدمت پدر و مادر بودم ، در راه خدا سعى و كوشش داشتم ، از گناه دورى مى كردم ، به كسى ظلم نمى كردم و شب و روز در كسب روزى حلال كوشا بودم تا به كسى محتاج نباشم ، در بهترين زندگى غرق نعمتها بودم كه ناگهان به بستر بيمارى افتادم . چند روزى از بيماريم گذشت لحظات آخر عمر رسيد، شخص تنومند و بد قيافه اى در برابرم حاضر شد. او اشاره اى به چشمم كرد نابينا شدم و اشاره اى به گوشم كرد كر شدم و به زبانم اشاره نمود لال شدم . خلاصه تمام اعضاء بدنم از كار افتاد. در اين حال صداى بستگانم بلند شد و خبر مرگم منتشر گرديد. وحشت در دروازه برزخ در همين موقع دو شخص زيبا آمدند، يكى در طرف راست و ديگرى در طرف چپ من نشستند و بر من سلام كردند و گفتند: ما نامه اعمالت را آورده ايم ، بگير و بخوان ! ما دو فرشته اى هستيم كه در همه جا همراه تو بوديم و اعمال تو را مى نوشتيم . وقتى نامه كارهاى نيكم را گرفتم و خواندم خوشحال شدم اما با خواندن نامه گناهان اشكم جارى شد. ولى آن دو فرشته به من گفتند: تو را مژده باد! نگران نباش ! آينده ات خوب است . سپس عزرائيل روحم را به طور كلى گرفت . صداى گريه اهل و عيالم بلند شد و عزرائيل به آنها نصيحت مى كرد و دلدارى مى داد. آنگاه روح مرا همراه خودش برد و در پيشگاه خداوند قرار گرفتم و از روح من راجع به اعمال كوچك و بزرگ سؤال شد. از نماز، روزه ، حج ، خواندن قرآن ، زكات و صدقه ، چگونه گذراندن عمر، اطاعت از پدر و مادر، آدم كشى ، خوردن مال يتيم ، شب زنده دارى و امثال اين امور پرسيدند. سپس فرشته اى روحم را به سوى زمين بازگرداند. مرا غسل دادند، در آن وقت روحم از غسل دهندگان تقاضاى رحم و مدارا مى كرد و فرياد مى زد با اين بدن ضعيف مدارا كنيد به خدا همه اعضايم خرد است . ولى غسل دهنده ابدا گوش نمى داد. پس از غسل و كفن به سوى قبرستان حركت دادند در حالى كه روحم همراه جنازه ام بود...تا اينكه مرا به داخل قبر گذاشتند. در قبر وحشت و ترس زيادى مرا فرا گرفت ، گويى مرا از آسمان به زمين پرت كردند...پس از آن به طرف خانه برگشتند، با خود گفتم : اى كاش من هم با اينها به خانه بر مى گشتم . از طرف قبر ندايى آمد: افسوس ‍ كه اين آرزويى باطل است ، ديگر برگشتن ممكن نيست . از آن جواب دهنده پرسيدم : تو كيستى ؟ گفت : فرشته منبه (بيدارگر) هستم من از جانب خداوند ماءمورم اعمال همه انسانها را پس از مرگ به آنها خبر دهم . سپس مرا نشانيد و گفت : اعمالت را بنويس ! گفتم : كاغذ ندارم . گوشه كفنم را گرفت و گفت : اين كاغذت ، بنويس ! ادامه 👇👇👇👇
گفتم : قلم ندارم . گفت : انگشت سبابه ات قلم تو است . گفتم : مركب ندارم . گفت : آب دهانت مركب تو است . آنگاه او هر چه مى گفت ، من مى نوشتم ، همه اعمال كوچك و بزرگ را گفت و من نوشتم ... سپس نامه عملم را مهر كرد و پيچيد و به گردنم انداخت ، آنقدر سنگين بود گويى كه كوههاى دنيا را به گردنم افكنده اند! آنگاه فرشته منبه رفت ، فرشته نكير منكر آمد از من سؤالاتى نمود، من به لطف خدا همه سؤال هاى نكير و منكر را درست جواب دادم ، آن وقت مرا به سعادت و نعمتها بشارت داد و مرا در قبر خوابانيد و گفت : راحت بخواب ! آنگاه از بالاى سرم دريچه اى از بهشت برويم باز كرد و نسيم بهشتى در قبرم مى وزد. تا چشم كار مى كرد قبرم وسعت پيدا كرد. سپس كلمه شهادتين را بر زبان جارى كرد و گفت : اى كسى كه اين سؤال را از من كردى سخت مواظب اعمال خويش باش ! كه حساب خيلى مشكل است ! و سخنش قطع شد. سلمان گفت : مرا از تابوت بيرون آريد و تكيه دهيد، آنها چنين كردند. نگاهى به سوى آسمان كرد و گفت : اى كسى كه اختيار همه چيزها به دست توست ، به تو ايمان دارم و از پيامبرت پيروى كردم و كتابت را نيز قبول دارم ...آنگاه لحظات مرگ سلمان فرا رسيد و اين مرد پاك چشم از جهان فرو بست. 📚بحار : ج 22، ص 374 با كمى تلخيص ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂 🖤زادمردِ بی نیاز شخصی به یکی از خلفا مراجعه و درخواست کرد تا در بارگاه او به کاری گمارده شود. خلیفه از او پرسید: قرآن می دانی؟ او گفت: نمی دانم و نیاموخته ام. خلیفه گفت: از به کار گماردن کسی که قرآن خواندن نیاموخته، معذوریم. مرد بازگشت و به امید دست یافتن به مقام مورد علاقه خود، به آموختن قرآن پرداخت. مدتی گذشت تا این که از برکت خواندن و فهم قرآن به مقامی رسید که دیگر نه در دل آرزوی مقام و منصب داشت و نه تقاضای ملاقات و دیدار با خلیفه. پس از چندی، خلیفه او را دید و پرسید: چه شده که دیگر سراغی از ما نمی گیری؟ آن آزاد مرد پاسخ داد: چون قرآن یاد گرفتم، چنان توانگر شدم که از خلق و از عمل بی نیاز گشتم. خلیفه پرسید: کدام آیه تو را این گونه بی نیاز کرد؟ مرد پاسخ داد: (من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب). هر که از خدا بترسد ، برای او راهی برای بيرون شدن قرار خواهد داد ، و از جايی که گمانش را ندارد روزی اش می دهد 📚به نقل از: مجله موعود جوان، سال چهارم، شماره26 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷ظفر خالدی، دوم مرداد ۱۳۴۹ در روستای تنگ کلوره لردگان به دنیا آمد و درحالی‌که دانش‌آموز کلاس اول راهنمایی بود، داوطلبانه از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. او اصرار زیادی برای دیدار امام (ره) داشت تا اين‌که به همراه پدرش راهی تهران شد و در آن‌جا پس از سه روز به همراه کاروانی از تهران در حالی که ۱۱ سال سن بیشتر نداشت موفق به دیدار با امام خمینی (ره) شد. در سال ۱۳۶۱ به جبهه اعزام شد. عملیات رمضان آغاز شد و ظفر همراه برادرش "خدارحم" جانانه ایستادند، فردای عملیات هیچ‌کس آن‌ها را ندید و پس از ۱۰ سال وقتی پیکر ظفر به همراه برادرش در کانالی در منطقه عملیاتی رمضان پیدا و مشاهده شد که در آغوش یکدیگر به شهادت رسیده‌اند. 🌷کم سن و سال‎ترین رزمنده شهید کشور، شهید ظفر خالدی اهل روستای تنگ کلوره از توابع شهرستان لردگان و افتخاری برای استان چهارمحال و بختیاری است. ظفر خالدی نخستین بار از طریق تیپ ۱۱۴ امام حسین(ع) به جبهه اعزام شد و در عملیات‌های فتح خرمشهر و رمضان به همراه پدر و تنها بردارش حضور پیدا کرد. شهید خالدی در عملیات رمضان و در روز ۲۳ ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۱ حین عملیات با برادرش در یک سنگر و در آغوش هم درحالی به شهادت رسیدند که کمتر از ۱۲ سال داشت. پیکر مطهر این شهدا که مفقودالاثر شده بودند، پنجم مردادماه ۱۳۷۸ در منطقه شلمچه کشف و به لردگان منتقل شدند. شهیدخالدی در طول زندگی کوتاه خود دو بار با امام خمینی(ره) دیدار داشت و عکس‌های امام خمینی را از بسیج به خانه می‎آورد و به دیوار نصب می‎کرد. 🌷لباس‌های بسیجی اندازه قامت ظفر نبود و به اصرار لباس‌های برادرش را به خواهرش می‎داد تا برای او اندازه کند. سال ۱۳۶۰ هنگامی‌که شهید خالدی ۱۱ سال داشت، پدرش عازم جبهه شد. زمان مرخصی اصرارهای مکرر ظفر باعث شد او پس از بازگشت پدرش عازم جبهه شود و با کاروان بروجن عازم صحنه نبرد شد، هنگام حرکت مسؤل کاروان به دلیل این‌که سنش کم بود مانع رفتن او شد ولی شهید با این بهانه که سن واقعی‎اش از سن شناسنامه‌ای بیشتر است و بالأخره با اصرار فراوان توانست با کاروان اعزامی بروجن راهی جبهه شود. خدابخش خالدی، پدر این دو شهید نیز که جانباز ۲۵ درصد بود در سال ۱۳۷۰ به فرزندان شهیدش پیوست. 🌹خاطره ای به یاد برادران شهید معزز ظفر و خدارحم خالدی منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾