eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله العظمی جوادی آملی: «سالک راه آخرت باید مهلت چند روزه زندگی دنیا را که خدای سبحان در اختیارش نهاده غنیمت شمارد و از آن برای توبه و بازگشت به سوی خدا بهترين بهره را ببرد: «اغتَنَمَ المَهَلَ» وگرنه چنانچه انسان از فرصتی که خدا به وی داده غنیمت نبرد، غرامت خواهد داد.یاقوت را با وقت می‌توان به دست آورد؛ ولی وقت با یاقوت به دست نمی‌آید.» 📚سلونی قبل ان تفقدونی(تحریر نهج البلاغه) ج۴ص۵۴۳ ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌺🍃یک حبه نور ..... سوره الحج آیه 74 : مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ترجمه : خدا را آن گونه که باید بشناسند نشناختند؛ خداوند قوّی و شکست‌ناپذیر است! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. زندگی چیست ؟ عشق ورزیدن زندگی را به عشق بخشیدن زنده است آنکه عشق می‌ورزد دل و جانش به عشق می‌ارزد … صبح بخیر و شادی 🙏🌹
🔆نام پیامبر کنار نام خدا ابن عباس نقل کرده است که ابوسفیان، پدر معاویه، در آخر عمر نابینا شده بود. روزی در مجلسی نشسته بودیم و حضرت علی علیه‌السلام در آن مجلس بود. مؤذّن اذان گفت، چون به اشهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسولُ الله رسید، ابوسفیان گفت: «کسی در این مجلس هست که از او باید ملاحظه کرد؟» شخصی گفت: نه! ابوسفیان گفت: «ببینید این مرد هاشمی، نام خود را در کجا قرار داده است!» حضرت علی علیه‌السلام فرمود: «خدا دیده تو را گریان گرداند ای ابوسفیان! خدای چنین کرده است، او نکرده؛ زیرا خداوند فرمود: وَ رَفَعنا لَکَ ذِکرَک: و برای تو نام تو را بلند کردیم.»* ابوسفیان گفت: «خدا بگریاند دیده کسی را که گفت در اینجا کسی نیست و مرا بازی داد.» 📚منتهی الامال، ج 1، ص 41 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سخن كوبنده در برابر فرماندار طاغوت   عبدالله بن سليمان مى گويد: منصور دوانيقى يكى از عمال خود بنام (شيبة بن غفال ) را فرماندار مدينه ساخت . شيبه روز جمعه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و گفت : على بن ابى طالب ميان مسلمانان اختلاف انداخت و با مؤمنين جنگيد و خواست حكومت را به دست گيرد و نگذارد به اهلش برسد. ولى خداوند او را از حكومت محروم ساخت و در آرزوى خلافت از دنيا رفت و پس از او فرزندانش در فتنه انگيزى دنباله روى او بوده و خواهان حكومتند، بدون آن كه شايستگى داشته باشد، بدين جهت هر كدام در يك گوشه زمين كشته مى شوند و در خون خود مى غلطند. سخنان شيبه بر مردم بسيار گران آمد، اما هيچ كس نتوانست چيزى بگويد، در اين وقت مردى كه پيراهن پشمين بر تن داشت از جا برخاست و گفت : ما خدا را ستايش مى كنيم و بر پيامبر او و همه انبياء درود مى فرستيم . آنچه از خوبيها گفتى ، ما سزاوار آنها هستيم و آنچه از زشتى بر زبان آوردى ، تو و آنكس كه تو را به اينجا فرماندار گمارده (منصور) به آن سزاوار تريد. ولى آگاه باش ! درست دقت كن ! تو كه بر مركب ديگرى سوار شده اى و نان ديگرى را مى خورى ، سرافكندگى و شرمسارى سزاوار توست . سپس رو به مردم كرد و گفت : آيا شما را آگاه نسازم چه كسى ميزان اعمالش در قيامت سبكتر و از همه بيشتر زيانكار خواهد بود؟ آنكس كه آخرتش را به دنياى ديگرى بفروشد و اين فرماندار فاسق چنين است . (او آخرت خود را به دنياى منصور فروخته است .) مردم همه آرام شدند و فرماندار بدون آنكه چيزى بگويد، از مسجد خارج شد. آنگاه پرسيدم : اين شخص كه در برابر فرماندار چنين كوبنده سخن گفت ، كيست ؟ گفتند: امام جعفربن محمد صادق است . 📚 ب : ج 47، ص 165. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆معجزه اى از امام جواد عليه السلام على بن خالد (كه زيدى مذهب بود) مى گويد: من در شهر سامرا بودم . شنيدم مردى را كه در شامات ادعاى پيامبرى مى كرده دولت وقت دستگير نموده و در اينجا زندانى كرده اند. به ديدن او رفتم . تا از حال او آگاه شوم ، ديدم آدم فهميده اى است . گفتم : فلانى ! سرگذشت تو چه بود و چرا زندانى شده اى ؟ گفت : من از اهالى شام هستم ، در محلى كه سر مبارك امام حسين عليه السلام در آنجا نهاده شده ، پيوسته مشغول عبادت بودم . يك شب ، ناگهان شخصى در پيش رويم نمايان شد، فرمود: برخيز! برويم . بى اختيار برخاستم و با او به راه افتادم . اندكى گذشت ديدم در مسجد كوفه هستم . فرمود: اين مسجد را مى شناسى ؟ گفتم : آرى ! مسجد كوفه است . ايشان نماز خواند من نيز نماز خواندم آنگاه دوباره به راه افتاديم . چيزى نگذشت كه خود را در مسجد مدينه ديدم ! باز هم نماز خوانديم و به رسول خدا صلى الله عليه و آله درود فرستاد و زيارتش نمود سپس خارج شديم . لحظه اى بعد ديدم كه در مكه هستيم و تماس مراسم و زيارت خانه خدا را با آن آقا انجام دادم . پس از آن به راه افتاديم . چند قدمى برداشتيم . يك مرتبه متوجه شدم كه در محل قبلى ، در شام هستم و آن شخص از نظرم ناپديد شد. يك سال از اين ماجرا گذشت - من در همان مكان مشغول عبادت بودم - كه ايام حج رسيد همان شخص آمد و مرا همراه خود به آن سفرها برد و مانند مرحله نخستين همه آن مكانهاى مقدس را با هم زيارت كرديم و كارهاى سال گذشته را انجام داديم ، سرانجام مرا به شام بازگردانيد. وقتى كه خواست از من جدا شود، گفتم : تو را سوگند مى دهم به خدايى كه تو را چنين قدرتى كرامت فرموده بگو! تو كيستى ؟ مدتى سر به زير انداخت . سپس نگاهى به من كرد و فرمود: من محمدبن على بن موسى بن جعفر هستم . و من اين قضيه را به چند نفر از دوستان نزديك خود گفتم ، خبر به محمدبن عبدالملك زيات (وزير معتصم ) رسيد او دستور داد مرا دستگير كردند و تهمت زدند كه مدعى پيامبرى هستم . اكنون مى بينى كه در زندانم . به او گفتم : خوب است اصل قضيه خود را به محمدبن عبدالملك بنويسى ، شايد تو را آزاد كند، او هم ماجراى خود را نوشت . محمدبن عبدالملك در زير همان نامه نوشته بود، بگو همان كسى كه تو را در يك شب از شام به كوفه و از آنجا به مدينه و از مدينه به مكه برده سپس ‍ به شام برگردانده ، از اين زندان نيز نجات دهد. على بن خالد مى گويد: چون جواب عبدالملك را خواندم ناراحت شدم و دلم به حال او سوخت به او گفتم : صبر كن ! تا ببين عاقبت كار چه مى شود و از زندان بيرون آمدم . صبح روز ديگر به زندان رفتم كه احوال او را بپرسم ، ديدم نگهبانان زندان و ماءمورين بسيار و عده اى از مردم در اطراف زندان رفت و آمد مى كنند، پرسيدم : چه شده است ؟ گفتند: همان زندانى كه ادعاى پيامبرى داشت از زندان ناپديد گشته با اينكه درها همه بسته بود، نمى دانيم به زمين رفته يا چون پرنده به آسمان پر كشيده است . (بدين گونه امام جواد او را از زندان نجات داد.) على بن خالد پس از ديدن اين واقعه دست از مذهب خود (زيدى ) كشيد و از شيعيان امام نهم حضرت جواد شد. 📚 بحار : ج 50، ص 38. ✾📚 @Dastan 📚✾
❣توانایی زندگی در لحظه اکنون و داشتن رضایت خاطر در لحظه ی حال را بسیاری از مردم ندارند. وقتی در حال خوردن سوپ هستید،به دسر فکر نکنید. وقتی در حال خواندن کتاب هستید،دقت کنید،ببینید افکار شما کجا هستند. هنگام مسافرت به جای اینکه فکر کنید هنگام برگشتن به خانه چه کارهایی باید انجام شود،در همان مسافرت باشید. اجازه ندهید لحظه اکنون که غیر قابل وصف است از دست برود. " همه دارایی شما لحظه حال است. " 🍃🍃🍃🍃 👤 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷دوستش می‌گفت: حضرت آقا که فرمودند تولید ملی، فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت. محمدحسین عادت داشت موقع سینه‌زنی پیراهنش رو در بیاره شور می‌گرفت تو هیئت، می‌گفت برا امام حسین کم نذارین. حضرت آقا که فرمودند شعور حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو نکرد. روز عید که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت:... 🌷و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما دیوونه حسینیم؟! کاملاً هم آدمای عاقل با شعوری هستیم. عاقلانه عاشق حسینیم. به قول خودش نمی‌ذاشت حرف آقا شهید بشه. بلافاصله اطاعت می‌کرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود، رو کار تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر می‌گرفت و طرح می‌ریخت و ولایت پذیری اعضاء براش اولویت داشت. 🌹خاطره ای به یاد شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی ❌️❌️ خودمونیم؛ ما چه‌کاره‌ایم؟!! ✾📚 @Dastan 📚✾
4_5969821129156595171.mp3
8.26M
▫️امام زمان " سلام الله علیه " فرمود: چرا از این نماز غافلید؟! ✅ داستان تشرّف مرحوم حاج قدرت‌الله به محضر امام عصر " صلوات الله علیه " 📚 مجله موعود، شماره‌‌های ۸۰ و ۱۰۴. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆معجزه اى از امام صادق عليه السلام جميل پسر دراج مى گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بودم ، زنى وارد شد و عرض كرد: يابن رسول الله ! بچه ام از دنيا رفت ، پارچه اى روى آن كشيده به خدمتتان آمده ام مرا يارى فرماييد. حضرت فرمود: شايد فرزندت نمرده ، اكنون بلند شو و به خانه ات برو، غسل كن و دو ركعت نماز بگذار و خدا را با اين كلمات بخوان ! اى خدايى كه اين فرزند را به من دادى پس از آن كه فرزندى نداشتم ، خداوندا! از تو مى خواهم بر من منت نهاده فرزندم را به من بازگردان ! سپس ‍ فرزندت را حركت مى دهى و اين مطلب را هرگز به كسى بازگو نكن ! زن به خانه برگشت و مطابق دستور امام صادق عليه السلام عمل نمود، ناگهان بچه زنده شده و به گريه افتاد. 📚ب : ج 47، ص 79. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆استاندار لايق ام سلمه از بانوان برازنده و عاليمقام صدر اسلام بود، كه پس از شهادت شوهرش ، همسر رسول خدا گرديد. و همواره يار مهربان براى پيامبر (ص ) بود، و پس از پيامبر (ص ) نيز همواره با خاندان نبوت ، محشور بود و از حريم آنها حمايت مى كرد. شوهر اول ام سلمه شخصى بنام ابوسلمه بود، ام سلمه با شوهرش ‍ همراه كاروان جعفرطيار (ع ) به حبشه مهاجرت نمود، عمربن ابى سلمه از فرزندان نيك ام سلمه است كه در حبشه (در دومين سال هجرت به حبشه ) به دنيا آمد. در جريان جنگ جمل كه بين سپاه على عليه السّلام و سپاه طلحه و زبير در بصره (در سال 36 هجرى ) واقع شد، ام سلمه فرزند خود را عمربن ابى سلمه را به يارى على (ع ) فرستاد و طى نامه اى كه همراه او براى على عليه السّلام فرستاد، نوشت : اگر نه اين بود كه جهاد بر زنان واجب نيست ، من در جهاد شركت مى كردم ، اما جهاد را خداوند بر ما واجب نكرده ، اين پسرم را كه چون جانم عزيز دارم ، فرستادم تا در خدمت شما با دشمنان خدا جهاد نمايد، اى اميرمؤمنان ، او را به خير و نيكى توصيه فرم. عمر بن ابى سلمه از افراد مخلص و شجاع و متعهد ياران على (ع ) به شمار مى آمد، و آنگونه لياقت يافت كه اميرمؤمنان على (ع ) او را استاندار بحرين و فارس نمود. او مدتى اين مسئوليت را به عهده گرفت و به خوبى انجام وظيفه نمود. تا اينكه على عليه السّلام وجود او را براى جبهه جنگ با شاميان لازم دانست ، شخصى از انصار بنام نعمان بن عجلان را بجاى او گماشت و او را براى جبهه و جهاد فرا خواند، نامه اى براى او نوشت و از او صميمانه تشكر و تقدير كرد و سپس او را براى رفتن به جبهه دعوت نمود، ترجمه متن نامه از اين قرار است : ... اما بعد، من نعمان بن عجلان زرقى را فرماندار بحرين ، قرار دادم ، و اختيار تو را از استاندارى (بحرين و فارس ) برگرفتم ، بدون آنكه اين كار براى تو داراى مزمت و سرزنش باشد، چرا كه تو استاندارى و حكومت را به نيكى انجام دادى ، و رعايت حق امانت نمودى ، بنابراين به سوى ما حركت كن ، بدون آنكه مورد سوءظن يا ملامت ، يا متهم يا گنهكار باشى ، زيرا من تصميم گرفته ام به سوى ستمگران اهل شام حركت كنم ، و دوست دارم تو با من باشى . فانك ممن استظهر به على جهاد العدو و اقامة عمود الدين انشاءاللّه . :چرا كه تو از كسانى هستى كه من در جهاد با دشمن و بر پا داشتن ستونهاى دين ، از آنها كمك مى جويم انشاءاللّه . به اين ترتيب از اين ماجرا مى آموزيم : 1- استاندار، بايد فردى لايق باشد. 2- وقتى در پست خود، به خوبى انجام وظيفه نمود، مورد تشويق رهبر قرار گيرد. 3- آنگونه باشد كه اگر بتواند براى مسؤليت ديگر، كارائى بيشتر داشته باشد، براى همان ، آماده باشد، چنانكه عمربن ابى سلمه فرزند لايق و رشيد ام سلمه ، چنين بود، و حضرت على (ع ) از او براى جهاد با دشمن و نگهبانى از ستونهاى دين استمداد نمود، براستى هزاران درود برچنين مادر قهرمان پرورى ، و چنين فرزند لايق و برازنده اى !. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾