eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2.8هزار ویدیو
71 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆ماجراى مشك عسل پس از شهادت على عليه السلام برادرش عقيل وارد دربار معاويه شد، معاويه از عقيل داستان آهن گداخته را پرسيد، عقيل از يادآورى برادرى مانند على عليه السلام قطره هاى اشك از ديده فرو ريخت ، سپس ‍ گفت : معاويه ! نخست داستان ديگرى از برادرم على نقل مى كنم آنگاه از آنچه پرسيدى سخن مى گويم . روزى مهمانى به امام حسين عليه السلام وارد شد. حضرت براى پذيرايى او يك درهم وام گرفت . چون خورشتى نداشت از خادمشان ، قنبر، خواست يكى از مشك هاى عسل را كه از يمن آورده بودند باز كند، قنبر اطاعت كرد، حسين عليه السلام يك ظرف عسل از آن برداشت و مهمانش را با نان و عسل پذيرايى نمود. هنگامى كه على عليه السلام خواست عسل را ميان مسلمانان تقسيم كند، ديد دهانه مشك باز شده است . فرمود: - قنبر! دهانه اين مشك عسل باز شده و به آن دست خورده است . قنبر عرض كرد: بلى ، درست است . سپس جريان حسين عليه السلام را بيان نمود. امام سخت خشمگين شد، دستور داد حسين را آوردند شلاق را بلند كرد او را بزند حسين عليه السلام عرض كرد: به حق عمويم جعفر از من بگذر! هرگاه امام را به حق برادرش جعفر طيار قسم مى دادند غضبش فرو مى نشست . امام آرام گرفت و فرزندش حسين را بخشيد. سپس فرمود: چرا پيش از آن كه عسل ميان مسلمانان تقسيم گردد به آن دست زدى ؟ عرض كرد: پدر جان ! ما در آن سهمى داريم ، من به عنوان قرض برداشتم وقتى كه سهم ما را داديد قرضم را ادا مى كنم . حضرت فرمود: فرزندم ! اگر چه تو هم سهمى در آن داريد ولى نبايد قبل از آن كه حق مسلمانان داده شود از آن بردارى . آنگاه فرمود: اگر نديده بودم پيغمبر خدا دندانهاى پيشين تو را مى بوسيد به خاطر پيش دستى از مسلمانان تو را كتك زده ، شكنجه مى كردم . پس از آن يك درهم به قنبر داد تا با آن از بهترين عسل خريده به جاى آن بگذارد. عقيل مى گويد: گو اين كه دست على را مى بينم دهانه مشك عسل را باز كرده و قنبر عسل خريدارى شده را در آن مى ريزد. سپس دهانه مشك را جمع كرد و بست و با حال گريه عرض كرد: ((اللهم اغفر لحسين فانه لم يعلم )): بار خدايا! حسين را ببخش و از تقصيرات وى در گذر كه توجه نداشت .(1) معاويه گفت : سخن از فضايل شخصى گفتى كه كسى توان انكار آن را ندارد. خداوند رحمت كند ابوالحسن را حقا بر گذشتگان سبقت گرفت و آيندگان نيز ناتوانند مانند او عمل كنند. اكنون داستان آهن گداخته را بگو! (2) 1- بحار: ج 42، ص 117 اين قضيه پيش از مقام امامت امام حسين بوده و در ج 41، ص 112 به امام حسن نسبت داده شده است . 2- بحار: ج 42، ص 117. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عشق سوزان مرد سياه چهره اى به حضور على عليه السلام رسيد عرض كرد: يا اميرالمؤ منين من دزدى كرده ام مرا پاك كن ! حدى بر من جارى ساز! پس از آن كه سه بار اقرار به دزدى كرد، امام عليه السلام چهار انگشت دست راست او را قطع نمود. از محضر على عليه السلام بيرون آمد و به سوى خانه خود رهسپار گرديد با اين كه ضربه سختى خورده بود در بين راه با شور شوق خاص فرياد مى زد: دستم را اميرالمؤ منين ، پيشواى پرهيزگاران و سفيدرويان ، آن كه رهبر دين و آقاى جانشينان است ، قطع كرد. مردم از هر طرف اطرافش را گرفته بودند، او همچنان در مدح على سخن مى گفت . امام حسن و امام حسين از گفتار مرد با خبر شدند آمدند او را مورد محبت قرار دادند، سپس محضر پدر گراميشان رسيدند و عرض كردند: پدر جان ! ما در بين راه مرد سياه چهره اى كه دستش را بريده بودى ، ديديم تو را مدح مى كرد. امام عليه السلام دستور داد او را به حضورش آوردند. حضرت به وى عنايت نمود و فرمود: من دست تو را قطع كردم ، تو مرا مدح و تعريف مى كنى ؟ عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ! عشق با گوشت و پوست و استخوانم آميخته است ، اگر پيكرم را قطعه قطعه كنند، عشق و محبت شما از دلم يك لحظه بيرون نمى رود. شما با اجراى حكم الهى پاكم نمودى . امام عليه السلام درباره او دعا كرد، آنگاه انگشتان بريده اش را بجايشان گذاشت ، انگشتان پيوند خورد و مانند اول سالم شد. 📚بحار ج 41، ص 202 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی «او به ما گفت سعادت خودت را تأمين كن، رزق تو به عهده من يك بيان لطيفی مرحوم فيض دارد، فرمود: آنچه را خدا به عهده ما گذاشت ما به عهده خدا مي‌گذاريم، آنچه به عهده خودش گرفت ما به عهده خودمان مي‌گيريم. خدا فرمود سعادتت را خودت بايد تأمين كنی، ما اين را به عهده خدا مي‌گذاريم كه رايگان ما را ببخشد، روزی ما را خودش به عهده گرفت فرمود تو كار به روزی نداشته باش، فقط تلاش و كوشش خودت را بكن تأمين رزق به عهده من است از چه راهی برسانم. فرمود من برای اينكه رابطه مردان باتقوا را با الله زياد كنم از راهی به او روزی مي‌دهم كه او پيش‌بينی نكرده باشد.» 📚تفسير الصافی، ج۳، ص۱۵۲. ۱۵۴ 🎙 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 کم‌طاقتی انسان در برابر آتش جهنّم... امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «بدانيد كه اين پوست نازك را ياراى آتش نيست؛ پس به خود رحم كنيد، شما در مصيبتها و گرفتاريهاى دنيا آتش را آزموده‌ايد. آيا ديده‌ايد كه وقتى يكى از شما خارى به بدنش مى‌خلد، يا به زمين مى‌خورد و خونى مى‌شود و يا شن‌هاى داغ، پايش را مى‌سوزاند، چگونه بيتابى مى‌كند؟! پس، چگونه خواهد بود، اگر ميان دو لايه آتش، همبسترِ سنگ، و همدمِ شيطان باشد؟» 📗بحارالأنوار، ج ۸، ص ۳۰۶ 📗تنبيه الخواطر، ج ۱، ص ۶۷ 📗نهج البلاغه، ص۲۶۷، خطبه۱۸۳ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلاااااام 🌸🍃 🌼صبحتون تون به زیبایی گل 🌸شاداب و پر از نشاط 🌼در زندگی هیچ چیز 🌸مهم تر از این نیست 🌼که قلباً در آرامش باشیم 🌸الهی همیشه قلبتون 🌼پر از عشـ💞ـق و آرامش باشه ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆در انديشه سرانجام سويد پسر غفله مى گويد: پس از آن كه براى خلافت اميرالمؤ منين از مردم بيعت گرفته شد، روزى خدمت حضرت رسيدم ، ديدم روى حصير كوچكى نشسته است و در آن خانه جز آن حصير چيز ديگرى نيست . عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ! بيت المال در اختيار شماست ، در اين خانه جز حصير چيز ديگرى از لوازم نمى بينم ؟ فرمود: پسر غفله ! آدم عاقل در خانه اى كه بايد از آنجا نقل مكان كند، اسباب و وسايل جمع نمى كند، ما منزل امن و راحتى در پيش داريم كه بهترين اسباب خود را به آنجا مى فرستيم و به زودى به سوى آن منزل كوچ خواهيم كرد 📚بحار، ج 32، ص 245 و ج 100، ص 96. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆انگشتر  يونس نقاش ، در سامراء همسايه امام هادى عليه السلام بود، پيوسته به حضور امام عليه السلام شرفياب مى شد و به آن حضرت خدمت مى كرد. يك روز در حالى كه لرزه اندامش را فرا گرفته بود محضر امام آمد و عرض ‍ كرد: سرورم ! وصيت مى كنم با خانواده ام به نيكى رفتار نماييد! امام فرمود: - چه شده است ؟ عرض كرد: - آماده مرگ شده ام . امام با لبخند فرمود: چرا؟ عرض كرد: موسى بن بغا (1) نگين پر قيمتى به من فرستاد تا روى آن نقشى بندازم . موقع نقاشى نگين شكست و دو قسمت شد. فردا روز وعده است كه نگين را به او بدهم ، موسى بن بغا كه حالش معلوم است اگر از اين قضيه آگاه شود، يا مرا مى كشد، يا هزار تازيانه به من مى زند. امام عليه السلام فرمود: برو به خانه ات جز خير و نيكى چيز ديگر نخواهد بود. فرداى آن روز يونس ‍ در حال لرزان خدمت امام رسيد و عرض كرد: فرستاده موسى بن بغا آمده تا نگين انگشتر را بگيرد. امام فرمود: نزد او برو جز خوبى چيزى نخواهى ديد. يونس رفت و خندان برگشت و عرض كرد: سرورم ! چون نزد موسى بن بغا رفتم ، گفت : زنها بر سر نگين با هم دعوا دارند ممكن است آن را دو قسمت كنى تا دو نگين شود؟ اگر چنين كنى تو را بى نياز خواهم كرد. امام عليه السلام خدا را سپاسگزارى كرد و به يونس فرمود: به او چه گفتى ؟ - گفتم : مرا مهلت بده تا درباره آن فكر كنم كه چگونه اين كار را انجام دهم . امام فرمود: خوب پاسخ دادى . (2) بدين گونه ، يونس نقاش ، از مشكلى كه زندگى او را تهديد مى كرد رهايى يافت . 📚1-  از سرداران قدرتمند متوكل عباسى بود. 2-  بحار 50، ص 125. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 تنگناى سخت ابو هاشم مى گويد: يك وقت از نظر زندگى در تنگناى شديد قرار گرفتم . به حضور امام هادى رفتم ، اجازه ورود داد. همين كه در محضرش نشستم ، فرمود: اى ابو هاشم ! كدام از نعمتها را كه خداوند به تو عطا كرده مى توانى شكرانه اش را به جاى آورى ؟ من سكوت كردم و ندانستم در جواب چه بگويم . آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود: خداوند ايمان را به تو مرحمت كرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام كرد و تو را عافيت و سلامتى داد و بدين وسيله تو را بر عبادت و بندگى يارى فرمود و به تو قناعت بخشيد كه با اين صفت آبرويت را حفظ نمود. آنگاه فرمود: اى ابوهاشم ! من در آغاز اين نعمتها را به ياد تو آوردم ، چون مى دانستم به جهت تنگدستى از آن كسى كه اين همه نعمتها را به تو عنايت كرده به من شكايت كنى . اينك دستور دادم صد دينار (طلا) به تو بدهند آن را بگير و به زندگى ات سامان بده ! شكر نعمتهاى خدا را بجاى آور! 📚 بحار: ج 50، ص 129. ✾📚 @Dastan 📚✾
🧡خدایا؛ 🍁برای لحظه‌هایی که تو اوج ناامیدی ☘روزنه‌ی امید شدی 🍂وُ مثلِ نور تابیدی 🍃و ما در کمال بی‌انصافی 🌸اسمش رو گذاشتیم خوش‌ شانسی 🌺شکرت... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 🌷یک‌بار سربازی نزد من آمد و گفت: حاجی لباسم پاره شده و لباس دیگری ندارم که بپوشم. رفتم و بین هدایایی که بچه‌های دبستانی برای رزمندگان فرستاده بودند را گشتم.... در میان نامه‌ها یک سوزن و مقداری نخ پیدا کردم که همراه با یک یاداشت بود؛ نامه را دختر بچه‌ای هشت_نه ساله فرستاده بود؛ با خط خودش نوشته بود: 🌷:"رزمنده عزیز، من ارادت خاصی به رزمندگان دارم؛ امیدوارم دشمن را شکست بدهی؛ برایت سوزن نخ فرستادم تا اگر لباست پاره شد آن را بدوزی و یک صلوات بفرستی." گریه‌ام گرفت و سوزن و نخ را به آن سرباز دادم؛ او هم لباسش را دوخت و صلواتی فرستاد و به طرف سنگرش به راه افتاد. : سيد حسين عليخوانى (يكى از همان پيرمردهاى باصفاى ايستگاه صلواتى) ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
√ اینجوری هدیه بده تا هم به دل دیگران بشینه هم خودت یه چیزی این وسط گیرت بیاد! ✾📚 @Dastan 📚✾