eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.7هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤ خداوندا🙏 در این شب های زیبا چشمے عطا ڪن تا بهترینها را ببینیم 🙏 قلبے عنایت ڪن تا خطاها را ببخشیم 🙏 ذهنے بما ارزانے دار تا بدیها را فراموش ڪنیم 🙏 و روحے ڪـہ هیچگاہ خودخواہ نشویم🙏 آمیـــن یا رَبَّ 🙏 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️ســـلام 💖صبحتون ☕️بانشاط و پراز رحمت وبرکت ☕️امیدوارم آسمون 💖زندگیتون پرنور باشه ☕️وپراز نغمه های عاشقانه ☕️و حس خوشبختی 💖همه حال همراهتون باشه ☕️صبح زیباتون بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃 🔆اگر زنده بمانيد.... امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايد: هنگامى كه پنجمين فرزندم (امام زمان ) غايب شد، مواظب دينتان باشيد مبادا كسى دينتان را بربايد و از دين خارج شويد. فرزندم ناگزير غيبتى خواهد داشت ، به گونه اى كه عده اى از مؤ منان از عقيده خود بر مى گردند و غيبت امتحانى است كه خداوند بندگانش را به وسيله آن آزمايش مى كند. على بن جعفر (برادر امام كاظم ) مى گويد: عرض كردم : آقا پنجمين فرزند شما كيست ؟ امام عليه السلام فرمود: قضيه مهم است ، عقلهايتان از درك آن عاجز و سينه هايتان از تحمل آن تنگ است ولى اگر زنده بمانيد، او را خواهيد ديد. 📚بحار: ج 51، ص 150. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆استقامت در راه هدف معاويه چون مى دانست بيشتر مردم عراق شيعيان على عليه السلام هستند زياد پدر عبيدالله را استاندار عراق نمود و دستور داد هواداران على را در هر كجا يافتند دستگير نموده نزد وى بفرستند تا آنها را با بدترين شكنجه به قتل برسانند. روزى فرمان داد رشيد هجرى را - كه از شاگردان برجسته و شيعه مخلص ‍ اميرالمؤ منين عليه السلام بود - دستگير كنند و به نزدش بفرستند. رشيد پس از اين دستور پنهان شد. روزى ابى اراكه با گروهى از دوستان خود در حياط نشسته بود، رشيد هجرى آمد و وارد خانه وى شد. ابى اراكه بسيار ترسيد، برخاست و به دنبال او وارد خانه شد و گفت : واى بر تو! چرا مرا به كشتن دادى و فرزندانم را يتيم نمودى و همه ما را نابود كردى . رشيد پرسيد: براى چه ؟ ابى اراكه گفت : چون تو تحت تعقيب هستى و ماءموران زياد در جستجوى تو مى باشند. اكنون تو وارد خانه من شدى ، آنان كه نزد من بودند تو را ديدند ممكن است گزارش بدهند. رشيد گفت : نگران مباش ! هيچ كدام از آنان مرا نديدند. ابى اراكه از شنيدن اين پاسخ بسيار ناراحت شد و گفت : مرا مسخره مى كنى ؟ فورى رشيد را گرفت و دستهايش را از پشت بست و توى اطاق انداخت و درش را بست . سپس نزد دوستانش آمد و گفت : گمان مى كنم هم اكنون پيرمردى به خانه ام وارد شد. گفتند: ما كسى را نديديم . ابى اراكه سؤ الش را تكرار نمود، همگى گفتند: ما كسى را نديديم به خانه شما وارد شود. ابى اراكه ساكت شد ديگر چيزى نگفت . اما مى ترسيد از اينكه كسى او را ببيند و به دستگاه گزارش دهد. براى اطمينان خاطر به سوى مجلس زياد حركت نمود تا بداند آيا متوجه شده اند، رشيد در خانه وى است يا نه . چنانچه آگاه شده باشند خود رشيد را به آنان تسليم كند. وارد مجلس زياد شد و سلام كرد و نشست و مشغول صحبت شد. اندكى گذشته بود، ديد رشيد سوار استر او شده ، به سوى مجلس زياد مى آيد. تا چشمش به او افتاد رنگش پريد، سخت وحشت نمود، خود را باخت و مرگ را در نظرش مجسم نمود. رشيد از استر پياده شد و به زياد سلام كرد. زياد به پاخاست ، او را به آغوش ‍ گرفته بوسيد و خير مقدم گفت و با مهر و محبت حال او را پرسيد كه چگونه آمدى ؟ آنان كه در وطنند حالشان چگونه است ؟ مسافرت برايتان چگونه گذشت ؟ سپس با عطوفت دست بر ريش وى كشيد و از محاسنش گرفت . رشيد اندكى نشست و برخاست و رفت . ابى اراكه از زياد پرسيد: اين شخص كه بود؟ زياد پاسخ داد: او يكى از برادران اهل شام ماست ، كه براى ديدارم آمده است . ابى اراكه از مجلس زياد بيرون آمد هنگامى كه وارد خانه اش شد، ديد رشيد در همان حال كه او را گذاشته بود، دست بسته در خانه است با تعجب به رشيد گفت : من اين علم و دانش را كه از تو ديدم هر چه مى خواهى انجام بده ! و هر وقت خواستى به منزل ما بيا! 📚بحار: ج 42، ص 140. ✾📚 @Dastan 📚✾
🙏🤍 ✨﷽✨ ✍️ ذهن، زشت‌ترین جای بدن 🔹خیلی‌ها فکر می‌کنند، زشت‌ترین بخش بدنشان بینی‌شان است! 🔸بعضی‌ها هم با دهانشان مشکل دارند، فکر می‌کنند دهانشان خیلی زشت است! 🔹بعضی‌ها هم شکم بزرگ، مشکلشان است و زشتشان کرده. 🔸همه این‌ها شاید زشت و زیبا باشد، اما من می‌گویم زشت‌ترین بخش بدن آدم‌ها «ذهنشان» است. 🔹ذهن آدم‌ها مثل یک حفره عمیق، پر می‌شود از خیلی چیزهای زشت؛ از شک، از بدبینی، از برداشت‌های اشتباه، از نگاه پر غرور به دیگران، از توقع زیاد، از خودبینی زیاد و... . 🔸ذهن آدم‌ها گاهی تبدیل می‌شود به عضو زشت بدن و آن‌قدر بدن را زشت می‌کند که صدتا جراحی زیبایی هم کاری از پیش نمی‌ برد. ✾📚 @Dastan 📚✾
رویا ها مسیر رو بلدن کافیه تو بری دنبالشون😍🌿 ✾📚 @Dastan 📚✾
ﻣﻴﮕﻔــﺖ : دوســـت دارم مثل حضــرت ابوالفضــل یه تیــر به چشــمم بخـــوره یکی به دستـــم! روز شهــادت (سلام‌الله‌علیها ) در عملیات کربلای ۵ با نام مادر ســادات شهید شد. پیکرش که امد، مــادرش قــبل از من خــودش را روی هاشــم انداخت. شیـــر زن بود. گــفت : مــادر شیرم حلالــت... امــــا مــن, تا چشـــم پاره و بازوی شکافته اش را دیــدم, کمـــرم تــیر کشیــد, همانجا کنار تابوتــش روی زمین نشستم... ﺁﺧﺮ همانطور که می خواســت ﻣﺜﻞ ﺣﻀﺮﺕﻋﺒــﺎﺱ علیه‌السلام ﺷﻬﻴـﺪ ﺷـﺪ... 🏷راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید) ...🌷🕊 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅 🔆كيفر پدركشى متوكل از پست ترين خلفاء بنى عباس بود. وى تنها خليفه اى است كه به حضرت زهرا توهين كرده و انگيزه قتل وى نيز همين مطلب شده است . منتصر از پدرش متوكل شنيد كه حضرت فاطمه زهرا را دشنام مى دهد و ناسزا مى گويد. از دانشمندى (امام ) پرسيد: كيفر كسى كه به حضرت فاطمه عليهاالسلام دشنام مى دهد چيست ؟ دانشمند جواب داد: كشتن چنين فردى واجب است . ولى بدان كه هركس پدرش را بكشد عمرش كوتاه خواهد شد. منتصر گفت : من از كوتاهى عمرم كه در راه اطاعت و فرمان بردارى خدا باشد باكى ندارم . به دنبال آن منتصر پدرش را كشت و پس از آن بيشتر از هفت ماه ، زنده نماند. 📚بحار: ج 20، ص 130 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹❤️ ✍️ سادگی در این دنیا، راحتی در آن دنیا 🔹خردمندی بیشتر وقت‌ها در قبرستان می‌نشست. 🔸روزی که برای عبادت به قبرستان رفته بود، پادشاهی به‌قصد شکار از آن محل عبور می‌کرد. 🔹وقتی به خردمند رسید، گفت: چه می‌کنی؟ 🔸خردمند جواب داد: به دیدن اشخاصی آمده‌ام که نه غیبت مردم را می‌کنند، نه از من توقعی دارند و نه مرا اذیت‌وآزار می‌دهند. 🔹پادشاه گفت: آیا می‌توانی از قیامت و صراط و سوال‌وجواب آن دنیا مرا آگاهی دهی؟ 🔸خردمند جواب داد: به خادمین خود بگو تا در همین محل آتش درست کنند. 🔹پادشاه امر نمود تا آتشی افروختند و تابه بر آن آتش گذاردند تا داغ شد. 🔸آنگاه خردمند گفت: ای پادشاه، من با پای برهنه بر این تابه می‌ایستم و خود را معرفی می‌کنم و آنچه خورده‌ام و هرچه پوشیده‌ام ذکر می‌نمایم و سپس تو هم باید پای خود را مانند من برهنه نمایی و خـود را معرفی کنی و آنچه خورده‌ای و پوشیده‌ای ذکر نمایی. 🔹پادشاه قبول کرد. 🔸آنگاه خردمند روی تابه داغ ایستاد و فوری گفت: فلانی و خرقه و نان جو و سرکه. 🔹فوری پایین آمد و ابداً پایش نسوخت. چون نوبت به پادشاه رسید، به‌محض اینکه خواست خود را معرفی کند، نتوانست و پایش سوخت و پایین افتاد. 🔸سپس خردمند گفت: ای پادشاه، سوال‌وجواب قیامت نیز به همین صورت است. 🔹آن‌ها که درویش بوده‌اند و از تجملات دنیایی بهره ندارند، آسوده بگذرند و آن‌ها که پایبند تجملات دنیا باشند، به مشکلات گرفتار آیند. ✾📚 @Dastan 📚✾
4_5807637692271301623.mp3
4.68M
👈 حکایت معجزه حدیث کساء در شفای یک بیمار سرطانی... حکایت ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ درس اخلاق آیت الله خوشوقت ⚠️عاقبت بی توجهی به خدا 💠 س: خیلی وقتها آنقدر مشغول درس و کار می‌شوم که نمازم عقب می افتد و یا عبادت‌های دیگرم مثل دعا را فراموش می‌کنم آیا این وقتی که من می گذارم بعداً من را پشیمان نخواهد کرد؟ 🔸ج: حالا هم تو را پشیمان می کند چه رسد بعداً. تو نماز را باید اول وقت بخوانی بعد کار کنی، بخواهی عوض نماز، کار کنی فردا کارهای دیگر انجام می دهی. آن وقت فردا جاسوس آمریکا می‌شوی؛ همه این جاسوس‌ها تحصیل کرده هستند؛ یک دانه عَمَله‌ ی بی‌ سواد، جاسوس نیست؛ همه این‌ها زحمت کشیدند دانشگاه رفتند، اما در موقع تحصیل نبودند. عوض همین کار، درس خواندند و دانشجو شدند و رفتند آنجا مدرک گرفتند و حالا هر کسی پول بیشتر بدهد، برای او خدمت می کنند. ✾📚 @Dastan 📚✾
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨ سلمان در مقام شناسايى پيامبر(ص ) شبانه اندكى خوراكى با خود برداشتم و مخفى از خانه اربابم بيرون آمدم و خود را در قبا به پيغمبر صلى الله عليه و آله رساندم . گفتم : شنيدم شما مردى صالح هستيد و عده اى از پيروانتان با شما هستند من مقدارى خوراك همراه دارم صدقه است . مخصوص مستمندان مى باشد و شما نيز چنين هستيد؟ آن را از من بپذيرد. پيامبر به ياران خود فرمود: بخوريد ولى خودش ميل نفرمود. با خود گفتم : اينكه پيغمبر صدقه نخورد، يكى از نشانه هايى است كه به من گفته بودند. پيغمبر صدقه نمى خورد. سپس به خانه برگشتم . پيامبر نيز به شهر مدينه وارد شد، من مقدارى خوراكى همراه خود بردم و گفتم : ديدم شما صدقه ميل نفرموديد و اين هديه من به شماست . پيغمبر صلى الله عليه و آله و اصحابش از آن ميل فرمودند. گفتم اين نشانه دوم كه هديه را پذيرفت . با خوشحالى به خانه برگشتم . در جستجوى نشانه سوم بودم ، بار ديگر به خدمت حضرت رفتم . او همراه اصحابش دنبال جنازه اى مى رفت . دو عبا بر تن داشت : يكى را پوشيده و ديگرى را به دوش انداخته بود. اطراف پيامبر مى گشتم تا نشانه مهر نبوت را در شانه او ببينم . همين كه متوجه منظور من شد عبا را از دوش خود برداشت . علامت و مهر را همان گونه كه برايم گفته بودند ديدم . خود را روى پايش انداختم و آن را مى بوسيدم و گريه مى كردم . مرا به نزد خود خواست ، رفتم در كنارش ‍ نشستم . پيامبر مايل بود سرگذشتم را براى اصحاب نقل كنم و من نيز ماجراى خويش را از اول تا به آخر بازگو كردم ، از آن زمان اسلام را پذيرفته مسلمان شدم . چون برده بودم نمى توانستم از برنامه هاى اسلام به طور آزاد استفاده كنم ، به پيشنهاد پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله با ارباب خود قرار بستم كه تدريجا با پرداخت قيمت خود آزاد گردم . با همكارى مسلمانان و عنايت خداوند آزاد گشتم و اكنون به عنوان يك مسلمان آزاد زندگى مى كنم . گرچه به خاطر بردگى نتوانستم در جنگ بدر و احد در كنار رسول خدا باشم ولى در جنگ خندق و جنگهاى ديگر شركت كرده ام . 📚بحار: ج ، 22 ص 355 و 362. از دو روايت : 2 و 5 استفاده شد ✾📚 @Dastan 📚✾