eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.5هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 در دل تاریک‌ترین قسمت‌های اتوبان، چراغ‌ جلوِ ماشین‌‌مان خراب شد. باید مسیر را هرجور شده طی می‌کردیم تا به مقصد برسیم. ماشین‌ها با سرعت از کنارمان رد می‌شدند و ما ناگزیر بودیم آهسته و با ملاحظه حرکت کنیم. آرزو می‌کردیم کاش کسی جلوتر از ما و آرام حرکت کند تا ما از نورش برای حرکت استفاده کنیم. این خواسته‌ی زیادی نبود، اما آن‌لحظه برای ما تمام چیزی بود که از جهان می‌خواستیم. در زندگی عین این داستان اتفاق می‌افتد؛ آدم‌ها گاهی در تاریک‌ترین لحظات زندگی‌شان، بدون نور، وسط مسیرهای صعب و ناگزیر گیر می‌افتند و ما آن ماشین‌های بی‌تفاوتیم که با سرعت از کنارشان عبور می‌کنیم. چه خوب اگر کمی چراغ راهشان باشیم تا از تاریکی عبور کنند و به نور برسند. چه خوب اگر از دردهای آدم‌ها بی‌تفاوت عبور نکنیم و گاهی هم نور جهانِ کسی باشیم. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆نصايحى سعادت بخش در لحظاتى حسّاس جنادة بن أ بى اميّه كه يكى از دوستان حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام است حكايت كند: هنگامى كه حضرت را مسموم كرده بودند، در آخرين لحظات عمر شريفش ، به حضور ايشان شرفياب شدم ، ديدم جلوى آن حضرت طشتى نهاده بودند، كنار بستر آن حضرت نشستم ؛ پس از لحظه اى ديدم كه خون به همراه پاره هاى جگر استفراغ مى نمايد، أفسوس خوردم و با حالت غم و اندوه گفتم : چرا خودتان را معالجه و درمان نمى كنيد؟! حضرت به سختى لب به سخن گشود و فرمود: اى بنده خدا! مگر مى شود مرگ را معالجه كرد؟! گفتم : ((انّا للّه وانّا اليه راجعون ))؛ همه ما از سوى خدا آمده و به سوى او باز خواهيم گشت . فرمود: به خدا سوگند! رسول خدا صلى الله عليه و آله با ما عهد بست كه دوازده نفر مسئوليّت إمامت و ولايت امّت را به دوش خواهند گرفت كه همگى از فرزندان امام علىّ و فاطمه زهراء عليهما السلام مى باشند؛ و هر يك به وسيله زهر مسموم و يا به وسيله شمشير كشته خواهند شد. عرضه داشتم : ياابن رسول اللّه ! چنانچه ممكن باشد مرا موعظه و نصيحتى بفرما كه برايم سودمند باشد؟ امام مجتبى عليهما السلام فرمود: مهيّا باش براى سفرى كه در پيش دارى و زاد و توشه مورد نيازت را فراهم ساز. آگاه باش ! تو دنيا را مى طلبى ولى غافلى از اين كه مرگ هر لحظه به دنبال تو است . توجّه داشته باش ! تو بيش از سهميّه و قوت خود از دنيا بهره اى نمى برى ؛ و هر چه زحمت بكشى براى ديگران ذخيره خواهى كرد. آگاه باش ! آنچه از دنيا به دست مى آورى ، اگر حلال باشد بايد محاسبه شود، واگر حرام باشد عقاب و عذاب دارد، و چنانچه از راه مشكوك و شبهه ناك باشد مؤ اخذه مى گردى . پس سعى كن دنيا را همچون مردارى بدانى كه فقط به مقدار نياز و ضرورت از آن بهره گيرى ... . و براى امور دنيويت طورى برنامه ريزى كن كه گوئى يك زندگى جاويد و هميشگى دارى ؛ و براى آخرت خويش به گونه اى باش مثل آن كه همين فردا خواهى مرد و از دنيا خواهى رفت . و بدان كه عزّت و سعادت هر فردى در گرو پيروى از دستورات خدا و معصيت نكردن است . پس از آن ؛ نَفَسِ حضرت ، قطع و چهره مباركش به گونه اى زرد شد كه تمام حاضران وحشت زده شدند و گريستند. (1) 1- بحارالا نوار ج : 44، ص 139، ح 6. 📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت السلام والمسلمین عبدالله صالحی ✾📚 @Dastan 📚✾
💠 آیت‌الله خوشوقت (ره): کسی که اخلاق خوش در خانه دارد مانند کسی است که روزها را روزه دارد و شب‌ها را عبادت کند. در یک کلام زبان باعث سوراخ کردن کیسه‌ی اعمال است، هر چه اعضا زحمت می‌کشند و جمع می‌شوند یک حرکت زبان کیسه را سوراخ می‌کند! اگر از زن و فرزند غضبناک شدید باید از مهلکه خارج شوید وگرنه قطعاً زمین خواهید خورد. شرط دیدن امام زمان تقواست و بس مقداری هم زبان را قرص داشتن است و باید ثابت کنی اختیار زبانت را داری. 📚 نشریه صالحین، شماره چهارم، ص 24 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 ✍️ دستت در دست خداست 🔹ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ، ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ می‌گیرد. 🔸گاهی ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ، ﮔﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﺑﻨﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می‌کند. 🔹گاهی ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺗﻮ، ﮔﺮﺳﻨﻪ‌ﺍﯼ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ می‌کند ﻭ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﺭﺍ می‌پوﺷﺎﻧﺪ. 🔸گاهی ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺗﻮ، ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ می‌کند. 💢 پس ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ می‌گیری، ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ✾📚 @Dastan 📚✾
در انتهای شب، نگرانی هایت را به خدا بسپار و آسوده بخواب، که خدا بیدار است و به یاد داشته باش که؛ سختی ها، محبت های الهی اند زیرا که انسان، پشت درهای بسته به فکر ساختن کلید می افتد …! ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹💖🌺 🌻سلام دوستان ☕️صبحتون زيبـا 🌻پراز محبت ☕️امـروز امید را صدا بزنيم 🌻اميـد به روزهایِ ☕️خوبِ نيامده 🌻اميد به اتفاقات قشنگ ☕️روزتان عـالی 🌻بوم زندگیتون رنگين ☕️دلتون به پاكی آسمان ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋 🔆معجزه اى از امام باقر عليه السلام ابوبصير از ارادتمندان خاص امام باقر عليه السلام بود و از هر دو چشم نابينا شده بود. مى گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم : شما فرزندان پيامبر خدا هستيد؟ فرمود: آرى . ابوبصير: پيامبر خدا وارث همه انبيا بود. آيا هر چه آنها مى دانستند پيغمبر هم مى دانست ؟ امام : آرى . ابوبصير: آيا شما مى توانيد مرده را زنده كنيد و كور و بيمار مبتلا به پيسى را شفا دهيد و از آنچه مردم مى خورند و در خانه هايشان ذخيره مى كنند خبر دهيد؟ امام : آرى ، با اجازه خداوند. در اين موقع حضرت به من فرمود: نزديك بيا! نزديك رفتم ، به محض اين كه دست مباركش را بر صورت و چشمم كشيد، بيابان ، كوه ، آسمان و زمين را به خوبى ديدم . سپس فرمود: آيا دوست دارى همين گونه بينا باشى تا نظير ساير مردم در قيامت به حساب و كتاب الهى كشيده شوى و يا مانند اول كور باشى و به طور آسان وارد بهشت گردى ؟ عرض كردم : مايلم به حال اول برگردم . آنگاه امام عليه السلام دست مباركش را بر چشمم كشيد، دوباره نابينا شدم . 📚بحار: ج 46، ص 237 و 249 با اندكى تفاوت . ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مرگ شامى و حياتى دوباره يكى از اهالى شام كه به امام محمّد باقر عليه السلام بسيار علاقه مند بود و هر چند وقت يك بار به ملاقات و زيارت آن حضرت مى آمد، در يكى از زيارت هايش پس از گذشت چند روزى در شهر مدينه منوّره مريض شد و در بستر بيمارى و در شُرف مرگ قرار گرفت ، به يكى از دوستان خود گفت : همين كه من از دنيا رفتم ، به حضرت ابو جعفر محمّد بن علىّ، باقرالعلوم صلوات اللّه عليه بگو تا بر جنازه ام نماز بخواند و در مراسم تدفين من نيز شركت نمايد. وقتى كه آن مرد شامى وفات يافت و دوستش نزد امام محمّد باقر عليه السلام آمد و به حضرت گفت كه فلانى مرده و توصيه كرده است تا شما بر جنازه اش نماز بخوانى و در مراسم دفن او شركت فرمائى . حضرت فرمود: شام سردسير است و حجاز گرم سير، در دفن او عجله و شتاب نكنيد تا من بيايم . و سپس به سمت منزل مرد شامى حركت كرد و چون وارد منزل او گرديد در كنار بسترش نشست ؛ و بعد از گذشت لحظه اى ، دعائى را زمزمه نمود؛ و سپس او را با نام صدا كرد. در اين هنگام ، مرد شامى در حالى كه پارچه اى سفيد، رويش انداخته بودند، حركتى كرد و پاسخ حضرت را داد. بعد از آن ، حضرت او را نشانيد و دستور داد تا شربتى مخصوص ، برايش تهيّه كردند و به او خورانيد. و چون به طور كامل بهبود يافت ، خطاب به حضرت كرد و اظهار داشت : ((أ شهد أ نّك حجّة اللّه على خلقه ...)) يعنى ؛ شهادت مى دهم كه تو حجّت خداوند بر خلق جهانى و مردم آن چه بخواهند بايد در همه امور، به شماها رجوع نمايند و هر كه به غير شما مراجعه كند، همانا او گمراه گشته است . پس از آن ، امام باقر عليه السلام فرمود: اكنون پيش آمد و جريان بازگشت خود را براى اين افراد بازگو كن ؟ گفت : هنگامى كه روح از بدن من پرواز كرد، مابين زمين و آسمان ندائى رسيد، كه روح او را به كالبدش بازگردانيد، چون كه محمّد بن علىّ عليهماالسلام درخواست حيات دوباره او را كرده است . 📚اثبات الهداة : ج 3، ص 46، ح 21. ✾📚 @Dastan 📚✾
💛✨💛 ✍تلنگر متن قشنگیه تا به حال به آپارتمان دقت کردی سقف زندگیه یکی، کف زندگی دیگریست!!!! دنیا به طور شگفت آوری شبیه یک آپارتمان است ؛ سقف آرزو های یکی، کف آرزو های دیگریست... چارلی چاپلین میگه: آدم خوبــــــــــی باش ولی وقتت رو برای اثباتش به دیگران تلف نکن .... ! همیشه آنچه که درباره " من " میدانی باور کن , نه آنچه که پشت سر "من" شنیده ای " من " همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای.......! ✾📚 @Dastan 📚✾
💞💞💞💞💞 یکی جدی بودنش به دل میشینه یکی خوش اخلاق بودنش و یکی سرسنگینیش، یکی شیطونیش یکی کم حرفيش دوست داشتنیه، یکی پرحرفيش ! اگه ادای کسی رو در بیاری جذاب نمیشی پس از وجود خودت لذت ببر همینطوری که هستی ... 💞💞💞💞💞💞 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ...!! 🌷همیشه دست راستش به سینه بود. مثل کسی که به آدم بزرگواری عرض ارادات می‌کند. آن روز هم، همین حالت را داشت. رو کردم به او و گفتم: آقا مهدی با کی داری حرف می‌زنی؟ لبخندی زد و گفت: مِهدی نه، مَهدی. گفتم: هر دویش یکیه، فرقی نمی‌کنه. سری تکان داد: نه، مهدی با مهدی خیلی فرق داره. خندیدم: عجب، خوب آقا مهدی، تا کی می‌خوای دست به سینه باشی؟ این عادت را ترک کن. به روبرو اشاره ای کرد: _دامن افق، چقدر قشنگه. می‌دانستم دارد مسیر حرف‌هایمان را عوض می‌کند. به همین جهت خندیدم: _داداشِ من! زود شاعر شدی! آقا مهدی! اون هم در ۱۴ سالگی. 🌷راستش نمی‌خواستم بیش از این اذیتش کنم، پیش خودم گفتم شاید این عادتی برایش شده یا یک حالت خاصی در او پیدا می‌شود، البته توی خانه اصلاً چنین عادتی نداشت. مسیر حرفم را عوض کردم. _دلت برای خونه تنگ نشده؟ _چرا؟ خیلی هم تنگ شده، بخصوص برای مادر. _پس چرا نمی‌ری سری به خونه بزنی؟ _می‌رم. بذار جنگ تموم بشه. _خب، اومد و جنگ به این زودی‌ها تموم نشد. کمی فکر کرد و بعد سرش را خاراند. _یعنی تا همیشه این جنگ ادامه داره؟ _خوب، ممکنه داشته باشه. _من هم تا همیشه این‌جا می‌مونم. 🌷خندیدم. _عجب دل و جرأتی، خدا حفظت کنه، ولی این رسمش نیست. من برادر بزرگترت هستم. می‌دونم مادر چقدر دلتنگ تویه. باید بری پیشش. _می‌دونی محمد آقا! روزی که به جبهه اومدم تازه خودم رو شناختم و چیزهایی این‌جا دیدم و می‌بینم که فکر نمی‌کنم هیچ کجای دنیا پیدا بشه. _تو که توی خونه این عادت رو نداشتی! _من همیشه احساس می‌کنم آقا پیش رویم است. به همین جهت دست راستم رو برای احترام روی سینه دارم. دست چپم رو نذر ابوالفضل کردم و تا پای رفتن دارم، توی جبهه می‌مونم. دیگر چیزی نگفتم و از او جدا شدم و او را به حال خودش رها کردم. 🌷اخلاق و رفتار او در خانه و جبهه، زمین تا آسمان فرق کرده بود. با این‌حال توی خونه بازیگوشی زیادی داشت. در کنارش جسارت و شجاعت فراوانی هم از خود نشان می‌داد. اصلاً خود من در خانه، از این ویژگی او تعجب می‌کردم. از روزی‌که به جبهه آمده بود، حالاتی در او نمایان شد که من هرگز قبلا ندیده بودم. ....آقای خاکی نگاهی مظلومانه و اندوهگین به من انداخت و درحالی‌که توی چشمش اشک می‌جوشید گفت: راستش خیلی مردانه با دشمن جنگید، آن‌قدر که فشنگ و مهماتش تموم شد. برایش یه نارنجک پرتاب کردم و گفتم آقا مهدی بگیر و اونو طرف دشمن پرتاب کن. اون هم با همان کتف و شونه زخمی‌اش نارنجک رو به طرف دشمن پرتاب کرد اما ناگهان.... 🌷....اما ناگهان گلوله‌ی توپ زمین و آسمان را یکی کرد و دیگر مهدی را ندیدم. ما هم بر اثر بارش شدید گلوله‌های دشمن مجبور شدیم کمی عقب بکشیم. آقای خاکی دیگر طاقت نیاورد و گریه‌اش را توی فضا ریخت. بغضم ترکید و به گوشه‌ای پناه بردم. یاد مادر افتادم که با شنیدن خبر شهادت مهدی چه خواهد کرد. بعد از دو سال جناز‌ه‌اش را آوردند. با دیدن جنازه‌اش آن‌چنان دچار شگفت شده بودم که فقط زیر لب گفتم: الله اکبر، لا اله الا الله. دست راست مهدی روی سینه‌اش بود، دست چپ و دو پایش هم قطع شده بود.... 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مهدی نجف‌زاده : رزمنده دلاور محمد نجف‌زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
🔻فضیلت عجیب روزه ماه مبارک رجب . از ثوبان غلام پیامبر(صلوات الله علیه و آله ) نقل شده که گفت : ما جمعی در خدمت پیامبر(صلوات الله علیه و آله) بجایی می رفتیم عبورمان به گورستانی افتاد، حضرت اندکی در میان قبرها بایستاد و سپس به راه افتاد. من عرض کردم توقف شما در قبرستان به چه خاطر بود؟ حضرت سخت گریه کرد و ما نیز محزون و گریه کردیم، سپس فرمود: ای ثوبان اینان در قبرهایشان معذّبند آنچنان که من ناله آنها را شنیدم و دلم به حالشان به رحم آمد و از خدا خواستم عذابشان را تخفیف دهد و خداوند اجابت فرمود و اگر اینها در ماه رجب روزه گرفته بودند، در قبرهایشان عذاب نمی شدند. عرض کردم: یا رسول اللّه روزه و عبادت در ماه رجب از عذاب قبر ایمنی می دهد؟ فرمود: آری سوگند به آنکه مرا به حق فرستاد هر مرد و زن مسلمانی که یک روز از رجب را روزه بدارد و یک شب آن را به عبادت برخیزد و جز رضای خدا نظری نداشته باشد عبادت هزار سال در نامه عملش ثبت گردد که روزهایش را روزه و شبهایش را به عبادت گذرانده باشد و... 📚بحارالانوار، ج 49، ص 39. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بهترين دارو و درمان محمّد بن مسلم در ضمن حديثى حكايت كند: روزى در مدينه بيمار بودم ، امام محمّد باقر عليه السلام توسّط غلامش ظرفى كه در آن شربتى مخصوص قرار داشت و در پارچه اى پيچيده بود، برايم فرستاد. وقتى غلام آن شربت را به من داد، گفت : مولا و سرورم فرموده است : بايد براى درمان و علاج بيمارى خود، آن را بنوشى . هنگامى كه خواستم آن را بنوشم ، متوجّه شدم كه آن شربت بسيار خوشبو و خنك است . و چون شربت را نوشيدم ، غلام گفت : مولايم فرموده است : پس از آن كه شربت را نوشيدى ، حركت كن و نزد ما بيا. من در فكر فرو رفتم كه چگونه به اين سرعت خوب شدم ؟! و اين شربت چه داروئى بود؟ چون تا قبل از نوشيدن شربت قادر به حركت و ايستادن نبودم . به هر حال حركت كردم و به حضور امام عليه السلام شرفياب شدم ؛ و دست و پيشانى مبارك آن حضرت را بوسيدم ؛ و چون گريه مى كردم حضرت فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ عرض كردم : اى مولايم ! بر غريبى و دورى مسافت خانه ام از شما و همچنين بر ناتوانى خويش گريه مى كنم از اين كه نمى توانم مرتّب به خدمت شما برسم و كسب فيض نمايم . حضرت فرمود: و امّا در رابطه با ناتوانى و ضعف جسمانيت ، متوجّه باش كه اولياء و دوستان ما در اين دنيا به انواع بلا و مصائب گرفتار مى شوند، و مؤ من در اين دنيا هر كجا و در هر وضعيتى كه باشد غريب خواهد بود تا آن كه به سراى باقى رحلت كند. امّا اين كه گفتى در مسافت دورى هستى ، پس به جاى ديدار با ما، به زيارت قبر امام حسين عليه السلام برو؛ و بدان آنچه را كه در قلب خود دارى و معتقد به آن باشى با همان محشور خواهى شد. سپس حضرت فرمود: آن شربت را چگونه يافتى ؟ عرض كردم : شهادت مى دهم بر اين كه شما اهل بيت رحمت هستيد، من قدرت و توان حركت نداشتم ؛ وليكن به محض اين كه آن شربت را نوشيدم ، ناراحتيم برطرف شد و خوب شدم . حضرت فرمود: آن شربت دارويى بر گرفته شده از تربت قبر مطهّر امام حسين عليه السلام است ، كه اگر با اعتقاد و معرفت استفاده شود شفاء و درمان هر دردى خواهد بود. 📚بحارالا نوار: ج 101، ص 120، ح 9، اختصاص شيخ مفيد: ص 52. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔹امام زمان (عج) در هیچ حالی ما را فراموش نمی کند، ما هم سزاوار نیست حضرت را فراموش کنیم. در توسلات، توجهات و گرفتاری‌ های‌مان، آن حضرت را صدا بزنیم. خدا می داند اگر راه حل برای گرفتاری های مادی و معنوی می خواهید، باید "یابن‌الحسن" بگویید. ان‌شاءالله مورد عنایت قرار می گیرید. چون ایشان ملاذ و ملجأ شیعه هستند؛ هیچ جای دیگر هیچ راهی جز این نیست. ✍ آیت الله ناصری دولت آبادی 🔷 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الْفَـرَج ✾📚 @Dastan 📚✾
یک حبه نور..... وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَتَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلًا شب‌ها نام خدا را بِبَر و یک‌سره از همه بِبُر و رو به او بیاور؛ همان صاحب مشرق و مغرب که معبودی جز او نیست. در زندگی به او تکیه کن 📚سوره مزمل آیه ۸ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوندا بدون نوازشهای تو بدون مهر و محبت تو بدون عشق تو میان دست های زندگی مچاله میشویم خدایا نوازش و مهربانیت را از ما نگیر شبتون بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 سلام خورشید زیبا 🍃طلوع زیبایت بخیر 🌺امده ای تا نوید صبحی دیگر را به ما بدهی 🍃اماده ای تا گرما بخش 🌺یخ زدگی های قلبمان باشی 🍃دیدنت یعنی امید 🌺یعنی حرارت و شور 🍃یعنی زندگی 🌺یعنی هدیه ای از طرف خدا 🍃بنام فرصت دوباره 🌺یعنی من امروز هم زنده ام 🍃ومیتوانم با تلاش بی اندازه ام 🌺به دنیا لبخند وامید هدیه کنم 🍃سلام صبحتون بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋🔆🦋 🔆دعاهايى كه مستجاب نمى شود امام صادق عليه السلام مى فرمايد: چهار كس دعايشان به اجابت نمى رسد: 1. مردى كه در خانه خود نشسته و مى گويد: خدايا! به من روزى بده ! خداوند به او مى فرمايد: آيا به تو دستور ندادم به جستجوى روزى بروى ؟ 2. مردى كه درباره زن ناشايست خود نفرين كند. خداوند به او هم مى فرمايد: آيا اختيار طلاق او را به تو واگذار نكردم ؟ 3. و مردى كه مال خود را در جاهاى بد و اسراف تلف كرده و مى گويد: خدايا! به من روزى بده ! خداوند به او نيز مى فرمايد: آيا به تو دستور ميانه روى ندادم ؟ آيا به تو دستور ندادم ، مالت را اصلاح كن و در موارد بد مصرف منما؟ چنانچه در قرآن مى فرمايد: كسانى كه چون خرج كنند نه اسراف و نه بر خود تنگ گرفته ، بخل ورزند و ميان اين دو صفت ، معتدل و ميانه رو هستند. 4. مردى كه بدون شاهد و گواه و سند به ديگرى وام دهد. (سپس بدهكار انكار نمايد) براى دريافت حق خود از خدا كمك بخواهد. به او نيز مى فرمايد: آيا به تو دستور ندادم كه هنگام وام دادن شاهد بگيرى ؟ 📚بحار: ج 93، ص 360، و ج 73، ص 3 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 تحقيق از آهو براى يافتن برادر محدّثين و مورّخين در بسيارى از كتاب هاى تاريخى آورده اند: حضرت رسول به همراه علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليهما براى جنگ از شهر مدينه خارج شده بودند. و در همان روزها، امام حسين سلام اللّه عليه - كه كودكى خردسال بود - از منزل بيرون آمد و چون اندكى از منزل دور شد، يك نفر يهودى او را گرفت و در منزل خود مخفى كرد. حضرت فاطمه زهراء عليها السلام به امام حسن عليه السلام خطاب كرد و فرمود: بلند شو، برو ببين برادرت كجا رفته است ، دلم آشوب گشته و بسيار ناراحت هستم . امام مجتبى عليه السلام فرمان مادرش را اطاعت كرده و كوچه هاى مدينه را يكى پس از ديگرى گشت و برادر خود را نيافت ، از شهر مدينه بيرون رفت و به باغات و نخلستان ها سرى زد؛ و هر چه فرياد كشيد و گفت : يا حسين ، برادرجان ، عزيزم تو كجائى ؛ خبرى از او نشد. در همين لحظات متوجّه آهوئى شد كه در حال حركت بود، امام حسن عليه السلام آهو را صدا زد و فرمود: آيا برادرم حسين را در اين حوالى نديدى ؟ پس آهو به قدرت خدا و كرامت رسول اللّه صلوات اللّه عليه ؛ به سخن آمد و گفت : برادرت را صالح يهودى گرفته ؛ و او را در خانه خود مخفى و پنهان كرده است . امام حسن مجتبى عليه السلام پس از شنيدن سخن آهو به سمت منزل آن يهودى آمد و اظهار نمود: يا برادرم ، حسين را آزاد كن و تحويل من ده و يا آن كه به مادرم ، فاطمه زهراء مى گويم كه شب هنگام سحر نفرين نمايد و آن گاه هيچ يهودى روى زمين باقى نماند. و نيز به پدرم ، علىّ بن ابى طالب عليه السلام مى گويم تا همه شماها را نيست و نابود گرداند؛ و به جدّم رسول اللّه صلوات اللّه عليه مى گويم : تا از خدا بخواهد كه جان همه يهوديان را بگيرد. صالح يهودى با شنيدن چنين سخنانى از آن كودك در تعجّب و تحيّر قرار گرفت و اصل و نسب وى را جويا شد. طور مفصّل با ذكر نام پدر و مادر و جدّ خود، فضائلى چند نيز از ايشان بيان نمود؛ به طورى كه قلب و فكر آن يهودى را روشن و به خود جلب كرد، سپس يهودى چشمانش پر از اشك گرديد و درحالى كه از بيان و فصاحت و بلاغت كودكى در آن سنّ و سال سخت حيرت زده و متعّجب شده بود، به او مى نگريست . و پس از آن كه خوب با خود انديشيد و محتواى بيانات حضرت مجتبى عليه السلام را با دقّت درك و هضم كرد، گفت : پيش از آن كه برادرت را تحويل دهم ، مى خواهم مرا به آئين و احكام - سعادت بخش - اسلام آشنا گردانى تا توسّط شما اسلام را بپذيريم و به آن ايمان آورم . معارف و احكام انسان ساز اسلام را به طور فشرده براى او بيان نمود؛ و صالح يهودى مسلمان شد و آن گاه حسين سلام اللّه عليه را تحويل برادرش داد و طبقى پر از سكّه هاى طلا ونقره بر سر آن دو برادر ريخت و سپس آن سكّه ها را براى سلامتى هردوى آن ها به عنوان صدقه بين فقراء و بيچارگان تقسيم كرد. و بعد از آن كه امام حسن عليه السلام برادر خود را تحويل گرفت وى را نزد مادر خويش آورد. فرداى آن روز صالح به همراه هفتاد نفر از خويشان و دوستان خود به منزل آن حضرت آمدند و همگى مسلمان شدند. و صالح ضمن عذرخواهى از جريان مخفى كردن حسين سلام اللّه عليه ، بسيار از وى تشكّر و قدردانى كرد كه به وسيله بيانات شيواى معجزه آساى آن كودك ، اسلام آورده است . همچنين صالح از حضرت رسول و اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما عذرخواهى كرد و اسلام خود را بر ايشان عرضه كرد و تقاضاى آمرزش و بخشش نمود. سپس جبرئيل عليه السلام فرود آمد و به رسول خدا صلى الله عليه و آله إ علام كرد كه چون صالح به وسيله امام حسن كه فرزند امام و برادر امام است ، مسلمان شد وايمان آورد، خداوند او را مورد رحمت و مغفرت خود قرار داد.(1) 1-مدينة المعاجز: ج 3، ص 293، ح 899، منتخب طُريحى : ص 196. 📚منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی ✾📚 @Dastan 📚✾
● ساخت مسجد با قدمت ۴۰۰ سال با یک حبه انگور حاج آقای قرائتی نقل میکند: روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود، گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد، برایتان تعریف کنم: روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگوید لطفا انگور را بیاور تا دورِهم با بچه ها انگور بخوریم. همسرش باخنده میگوید: من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوشمزه و شیرین بود...! مرد با تعجب میگوید: تمامش را خوردید..؟! زن لبخند دیگری میزند و میگوید: بله تمامش را. مرد ناراحت شده میگوید: یک من (سه کیلو) انگور خریدم یک حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید؟! الان هم داری میخندی جالب است..! خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود... ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود... همسرش که از رفتارش شرمنده شده بود او را صدا میزند، ولی هیچ جوابی نمی شنود.. مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشته... به او میگوید: یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآن را نقدا خریداری میکند، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند و میگوید: بی زحمت همراه من بیایید؛ او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید.. معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت مسجد میکند... مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد. همسرش به او میگوید: کجا رفتی مرد...؟! چرا بی جواب چرا بی خبر؟! مرد در جواب همسرش میگوید: هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم. همسرش میگوید چطور؟ مگر چه شده؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کم‌لطفی کردیم معذرت میخواهم... مرد با ناراحتی میگوید: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست.. جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم، چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟!؟ وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند.... امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده، ۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت.. ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند. ✾📚 @Dastan 📚✾
💜✨💜 ✍ تلنگر میگویند روزی نويسنده جوانی از فیلسوف بزرگ معاصر جرج برنارد شاو پرسيد : شما برای چه می نويسيد استاد..؟ برنارد شاو در پاسخ گفت : برای یک لقمه نان نویسنده جوان برآشفت که : متاسفم ، برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم برنارد شاو گفت : عیبی ندارد پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم.  ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷حاج حسن آقا فرمانده موشکی بود. اصلاً موشک، عشقش بود؛ هر جا موشک بود، ایشان را می‌توانستی پیدا کنی. همیشه به من می‌گفت باید بدنی قوی داشته باشیم. چون اشتغال به موشک با همه کارهای دیگر فرق می‌کند. وقتی می‌خواهید یک کابل موشک را بالا بکشید، اگر توان نداشته باشید، مهره‌ها بلافاصله جابجا می‌شوند. چه بسا که خیلی‌ها هم مهره‌هایشان جابجا شد و خیلی‌ها زانودرد گرفتند. 🌷بنابراین چون این کار، سنگین است، افراد باید این‌قدر توان داشته باشند و توان رزمی‌شان بالا باشد که بتوانند به راحتی این‌ها را حمل کنند و کارهایشان را انجام دهند، راحت بتوانند کار تعمیرات را انجام دهند. می‌دیدم که فراهم آوردن همه امکانات ورزشی برای آمادگی جسمانی جوان‌ها لازم است و ما باید امکانات رشته مورد علاقه کارکنان را مهیا کنیم و همه این‌ها از طریق خود سردار مقدم انجام شد. 🌹خاطره ای به یاد پدر موشکی ایران سردار شهید حاج حسن طهراتی مقدم : فرمانده سردار ناصر شهسواری منبع: سايت نويد شاهد ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 مرام و مسلک عُرَفا 📿 🔸️حکایت شنیدنی از حاج آقا رحیم ارباب (ره) در بیان شیخ جعفر ناصری ✾📚 @Dastan 📚✾
☘☘☘☘☘ ✍ حکایتی بسیار زیبا و خواندنی نذر🪔 همسایه‌ها به مادرم می گفتند، ننه قیصرِ عباس؛ قیصر برادر بزرگترم بود که چند سال پیش عمرش رو داد به شما یک سال بعد هم پدرِ سکته زده ، دوباره از غصه سکته کرد و مرد و ننه قیصر موند و عباس ناخلفش کهِ فارغ از مسئولیت همیشه دنبال عیش و نوش بود. به ناچار روز میرفتم حجره و شب ها عشرتکده اشرف و پاتیل برمی گشتم خونه غیر شب جمعه و خود جمعه ها که همیشه مهمون داشتیم . معمولا شب جمعه ها همه خیرات میدن اما ننه غذا می پخت برای شعبون و چند تا خونه نشون کرده دیگه؛ و میداد به من که ببرم، سفارش هم می کرد - ننه جون یه وقت نگی فاتحه ست بگو نذره اونا خودشون هم خدا بیامرز میگن هم فاتحه می فرستند من که به این چیزا اعتقادی نداشتم یه بار به شوخی گفتم، - ننه این وسط چی به ما می ماسه؟ عاشقانه یه نگاهی به قد و بالای من انداخت و گفت می بینی حالا چی می ماسه!! یه چهارشنبه آخر شب که مست بودم تو گذر به پست حسن حلیمی خوردم که کیسه ایی هم دستش بود، پسر بدی نبود ؛ باهاش دمخور نبودم فقط گاهی به هم تیکه می اومدیم. مستانه بهش گفتم: از ما بهترون این چیه دستت ؟ جواب داد: خرما خریدم فردا شب جمعه خیرات بدم برا آقام فاتحه بخونن - فاتحه چی می خونن؟ - فاتحه همونه که تو بلد نیستی - درسته حالا بگو ببینم معنیش چیه جون تو حوصله عربی ندارم معنیش رو که گفت جواب دادم این که حرفی یا دعایی برای اموات نزده ، همش واسه زنده هاست که تو هم اهلش نیستی خرما رو یه جا بده شعبون که وضعش خوب نیست آقا تو دعا کنه با کنایه گفت: اون کوره رو به اندازه کافی بعضی‌ها که چشم به دختر خوشگلش دارند می برن براش - دخترش کیه؟ -یعنی تو نمی شناسی؟ آفاق همون که صد تا خاطرخواه داره، و به هیشکی پا نداده با این حرف انگار یکی یه چک زد تو گوشم مستی از سرم پرید ، با عصبانیت حسن حلیمی رو چسبوندم سینه دیوار و گفتم: من تا حالا یه بارم ندیدمش ولی به اسم عباس قسم یه بار دیگه پشت سر دختر مردم غیبت کنی دندوناتو می ریزم تو حلقت . زد تخت سینم ولو شدم زمین حالِ بلند شدن نداشتم یه نگاه حقیرانه بهم کرد و گفت: هرری تو برو دهنتو آب بکش که بوی گند میده و رفت..‌‌.. غروب پنجشنبه که رسید به ننه که روی تخت مشغول غذا ریختن بود با اخم گفتم: - ننه من دیگه در خونه کسی نذری نمی برم، مایه حرفه - نمیشه مادر، یه قسمت از نذر اینه که تو ببری وگرنه قبول نمیشه روی دو زانو ایستادم و دستشو بوسیدم - ننه تو رو روح داداش و آقا جون بگو نذرت واسه چیه؟ اشک کنج چشمای معصومش جمع شد و با گوشه چارقدش پاک کرد و جواب داد؛ - این نذر نیست یه عهده، وقتی قیصر و آقات از دنیا رفتند عهد کردم تا زنده ام کاری کنم که مردم از اونها به نیکی یاد کنند. - خوب این وسط من چیکارم، بده یکی دیگه ببره - نمیشه، عهد کردم که خودت ببری و از خدا خواستم که یه روز دلتو بلرزونه واهل بشی. دوباره دو تا دستهاشو تند تند ماچ کردم و گفتم: - الهی عباس فدات ننه من که رام رام توام تو دعا کن زمین نلرزه ، آخه تو کی شنیدی عباس شر شده یا به ناموس کسی نیگا کرده که عرش خدا بلرزه. فرق سرمو بوسید و گفت: میدونم تو همیشه منو یاد جوونی های آقات میندازی حالا پاشو اینا رو ببر -- چشم ننه قیصر خونه شعبون از همه دورتر بود و آخرین منزل ، کلون درو که زدم مثه همیشه زود نیومد . شعبون با اینکه چشم نداشت اما قدم به قدم متر خونش رو حفظ بود و خودشو تندی می رسوند دم در غذا رو می گرفت و جلدی ظرفاشو پس می آورد. یه خورده این پا اون پا کردم که یهو در وا شد و یه دختر با چادر سفیدِ گل منگولی دندون به دهن درو وا کرد سرمو انداختم پائین و پرسیدم: ببخشید شعبون خان خودش نیست؟ - آقام مریض شده مادرمم دستش بند بود. یاد حرف حسن حلیمی افتادم و اینکه یه نظر که حلاله سرمو بالا گرفتم که کاسه رو بدم دستشو دراز کرد که بگیره چادرش وا شد چشم به چشم شدیم در جا خشکم زد ،قرص قمر، ابرو کمونی چشماش عین شراب سرخوشم کرد زانو هام سست شد، به تته پته افتادم -- من عباس، نذر ننه همش ماسید حالمو فهمید نتونست نخنده که چال لپشو نبینم گفت: دیدمتون عباس آقا چند دفعه اومدم حجرتون خرید توجه نکردید نجیب و سر بزیر مثه داداش قیصرتون هستید -- عیبی نداره با ننه قیصر عباس خدمت برسم ، یعنی واسه عیادت؟ با چادر نیم رخشو پرده کشید و گفت نه خوشحال میشم و رفت.. پشت به در شدم ، پهنای دو دستم رو کشیدم رو صورتم و تو دل نجوا کردم کجایی ننه که ببینی خدا دل عباستو لرزوند و به عهد و نذرت رسیدی ⚡️پایان ✍مصطفی طهرانی ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼 🔆كنترل زبان شخصى محضر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) مشرف شد. حضرت به او فرمود: آيا مى خواهى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به وسيله آن داخل بهشت شوى ؟ مرد پاسخ داد: مى خواهم يا رسول الله ! حضرت فرمود: از آن چه خداوند به تو داده است انفاق كن و به ديگران بده ! مرد: اگر خود نيازمندتر از ديگران باشم ، چه كنم ؟ فرمود: مظلوم را يارى كن ! مرد: اگر خودم ناتوان تر از او باشم ، چه كنم ؟ فرمود: نادانى را راهنمايى كن ! مرد: اگر خودم نادان تر از او باشم ، چه كنم ؟ فرمود: در اين صورت زبانت را جز در موارد خير نگهدار! سپس رسول خدا فرمود: آيا خوشحال نمى شوى كه يكى از اين صفات را داشته باشى و به بهشت داخلت نمايند؟ 📚بحار: ج 71، ص 296 ✾📚 @Dastan 📚✾
✍آیت الله بهجت(ره): ✅هرکس عادت به تاخیر نماز ها کرده است، خود را برای تاخیر در همه امور زندگی آماده کند! ⇦ تاخیر در ازدواج، ⇦ تاخیر در اشتغال، ⇦ تاخیر درتولد اولاد، ⇦ تاخیر در سلامتی و عافیت... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌺 ✍️ اسب سرکشی به‌نام هوای نفس 🔹در جوانی اسبی داشتم. 🔸وقتی سوار آن می‌شدم و از کنار دیواری عبور می‌کرد، سایه‌اش روی دیوار می‌افتاد. اسبم به آن سایه نگاه می‌کرد و خیال می‌کرد اسـب دیگری است. 🔹لذا شیهه می‌کشید و سعی می‌کرد از آن جلو بزند. هرچه تندتر می‌رفت و می‌دید هنوز از سایه‌اش جلو نیفتاده است، باز هم بر سرعتش اضافه می‌کرد، تا حدی که اگر این جریان ادامه می‌یافت، مرا به کشتن می‌داد. 🔸اما به‌محض اینکه دیوار تمام می‌شد و سایه‌اش از بین می‌رفت آرام می‌گرفت. 🔹حکایت بعضی از آدم‌ها هم در دنیا همین‌طور است. وقتی بدون درنظرگرفتن توانایی‌های خود به داشته‌های دیگران نگاه کنی، بدنت که مرکب توست، می‌خواهد در جنبه‌های دنیوی از آن‌ها جلو بزند. 🔸اگر آن را از چشم‌وهم‌چشمی با دیگران باز نداری، تو را به نابودی می‌کشد. 💢 در زندگی همیشه مواظب اسب سرکشی به‌نام هوای نفس باشیم. ‌‌‌‎‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾