🔘لباس خشن🔘
❇️به امام علی علیه اسلام گفتند فلانی با وجود تمکن مالی که دارد از دنیا کناره گرفته و به شیوه مرتاضان زندگی می کند.
💠امام به او گفت: فکر می کنی خداوند چیزهای خوب و پاکیزه را برایت حلال کرده اما نمی خواهد از آنها استفاده کنی؟ مرد پرسید:
✴️پس چرا شما خودتان لباس های خشن می پوشید و غذاهای ناگوار می خورید؟ فرمود: وای بر تو خداوند بر رهبران عادل واجب کرده که در لباس و خوراک مانند فقرای جامعه باشند تا فقر و تنگدستی آنها را به کفر نکشاند.
📚اصول کافی/باب سیره فی نفسه/حدیث3/ج1
✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ نقطه آخر✨
سالها پیش حاکمی به یکی از سوارکارانش گفت مقدار سرزمین هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید.
همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد به تاختن با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن می تاخت و می تاخت.
حتی وقتی گرسنه و خسته بود متوقف نمی شد چون می خواست تا جایی که امکان داشت سرزمین های بیشتری را طی کند.
وقتی مناطق قابل توجهی را طی کرده بود و به نقطه ای رسید که از شدت خستگی و گرسنگی و فشار های ناشی از سفر طولانی مدت داشت می مرد، از خودش پرسید: «چرا خودم را مجبور کردم تا سخت تلاش کنم و این مقدار زمین را به پیمایم؟ در حالی که در حال مردن هستم و تنها به یک وجب خاک برای دفن شدنم نیاز دارم.»
این داستان شبیه سفر زندگی خودمان است. برای به دست آوردن ثروت و قدرت و شهرت سخت تلاش می کنیم و از سلامتی و زمانی که باید برای خانواده صرف شود غفلت می کنیم تا با زیبایی ها و سر گرمی های اطرافمان که دوست داریم مشغول باشیم.
وقتی به گذشته نگاه می کنیم متوجه می شویم که هیچگاه به این مقدار احتیاج نداشتیم اما نمی توان آب رفته را به جوی باز گرداند.
زندگی تنها پول در آوردن و قدرتمند شدن و بدست آوردن شهرت نیست. زندگی قطعا فقط کار نیست بلکه کار تنها برای امرار معاش است تا بتوان از زیبایی ها و لذت های زندگی بهره مند شد و استفاده کرد.
✾📚 @Dastan 📚✾•
⏺به امام صادق علیه السلام گفتن اهل سنت می گویند چرا نام علی و خانواده اش در قرآن نیامده است؟
🔘امام فرمود به آنها بگوئید نماز بر پیامبر نازل شد ولی سه رکعت یا چهار رکعتش در قرآن نیامده است بلکه پیامبر خودش کیفیت نماز را بیان کرد.
🕋اصل زکات و حج در قرآن آمده ولی چگونگی انجامش را پیامبر فرمود.
📚اصول کافی/باب ما نص الله عزوجل و رسوله علی الائمه/حدیث1/ج1
✾📚 @Dastan 📚✾•
💠موقعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سربازان اسلام را آماده جنگ تبوك مى ساخت ، يكى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قيس كه ايمان كامل نداشت ، محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زيرا من علاقه شديد به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است فريفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او اجازه داد.
در اين وقت آيه نازل شد؛ (بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده در اين جهاد شركت نكنيم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشيد كه آنان - به واسطه بهانه جويى غلط - هم اكنون در ميان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است .) (2) توبه : آيه 49. خداوند با اين آيه عمل آن شخصى را محكوم كرد.
👈آنگاه حضرت رو به طايفه بنى سليم نمود و فرمود:بزرگ شما كيست ؟ در پاسخ گفتند:جدبن قيس ، لكن او آدم بخيل و ترسويى است .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:درد بخل بدترين دردهاست .
⬅️سپس فرمود:بزرگ شما آن جوان سفيدرو، بشر بن براء، است كه مردى سخاوتمند و گشاده روى است.
📚بحارالانوار : ج 21، ص 193.
✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴 چرا هرسال به #کربلا نمی روی ....
حَدَّثَنِي أَبِي وَ أَخِي وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَيْمَانَ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْيَمَانِيِّ عَنْ مَنِيعِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ أَبِيهِ سَدِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَا سَدِيرُ تَزُورُ قَبْرَ الْحُسَيْنِ (ع) فِي كُلِّ يَوْمٍ قُلْتُ لَا قَالَ مَا أَجْفَاكُمْ قَالَ أَ تَزُورُهُ فِي كُلِّ جُمُعَةٍ قُلْتُ لَا قَالَ فَتَزُورُهُ فِي كُلِّ شَهْرٍ قُلْتُ لَا قَالَ فَتَزُورُهُ فِي كُلِّ سَنَةٍ قُلْتُ قَدْ يَكُونُ ذَلِكَ قَالَ يَا سَدِيرُ مَا أَجْفَاكُمْ بِالْحُسَيْنِ (ع) أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِلَّهِ أَلْفَ مَلَكٍ شُعْثاً غُبْراً يَبْكُونَهُ وَ يَرِثُونَهُ لَا يَفْتُرُونَ زُوَّاراً لِقَبْرِ الْحُسَيْنِ وَ ثَوَابُهُمْ لِمَنْ زَارَهُ وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ
پدر و برادرم و على بن الحسين و محمد بن الحسن، از ابن يحيى العطّار، از حمدان بن سليمان نيشابورى، از عبد اللّه بن محمّد يمانى، از منيع بن حجّاج، از يونس بن عبد الرحمن، از حنان بن سدير، از پدرش سدير، نقل كردهاند كه وى گفت:حضرت ابو عبد اللّه عليه السّلام فرمودند:اى سدير آيا قبر حسين عليه السّلام را هر روز زيارت مىكنى؟عرض كردم: خير.فرمودند: چه قدر جفا مىكنيد! حضرت فرمودند:آيا در هر جمعه زيارتش مىكنى؟عرض كردم: خير.حضرت فرمودند:پس در هر ماه زيارتش مىكنى؟عرض كردم: خير.حضرت فرمودند:پس در هر سال زيارتش مىكنى؟عرض كردم: گاهى اين طور است.حضرت فرمودند:اى سدير چه قدر به حسين عليه السّلام جفا مىكنيد! آيا نمىدانى كه هزار فرشته براى خداست كه جملگى ژوليده و غبار آلود هستند و براى آن حضرت گريه كرده و مرثيه مىخوانند و از زيارت قبر امام حسين عليه السّلام خسته و سست نمىشوند و ثواب زيارتشان براى زائرين مىباشد.
📚 کامل الزیارات
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فریبا نادری: پیادهروی اربعین سعادتی بود که نصیب من شد. چرا میگید ریا بوده؟!
✾📚 @Dastan 📚✾•
سلام
بخونید عشق کنید
چند آيه زيبا :
گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: «انَّ مع العسر یسرا»
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6)
*
گفتم: واقعا؟!
گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7)
*
گفتم: خب خسته شدم دیگه...
گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
گفتم: انگار منو فراموش کردی!
گفت:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
*
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)
«انّی اعلم ما لاتعلمون»
من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30)
*
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟
گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»
حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم.
(یونس/ 109)
ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت: «الیس الله بکاف عبده»
من هم برای تو کافی ام.(زمر/36)
نگو که دستم بنده
بفرست بذار همه لذت ببرن
✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ کاش آب مرا می برد✨
✨روزی مردی جوان از کنار رودی میگذشت...
پیرمردی را در آنجا دید،
جویای حال پیرمرد شد.
پیر گفت: میخواهم از رود رد شوم، ولی چون چشمانی کم سو دارم و رود هم خروشان است، نمیتوانم.
جوان کمک کرد و پیرمرد را از رود گذراند.
سپس پیرمرد از وی تشکر کرد و هر کدام به راه خود ادامه دادند.
پس از مدتی جوان پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیرمرد مرا میشناسی؟
پیر جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم...
پیر دوباره تشکر کرد و دعای خیر برای جوان کرد.
پس از مدتی دوباره همدیگر را ملاقات کردند و دوباره همان حرف ها رد و بدل شد و این ملاقات چند بار تکرار شد!!!
روزی دیگر جوان دوباره پیرمرد را دید جلو رفت و پرسید: ای پیر مرا میشناسی؟!!!!!!
پیر که چشمانی کم سو داشت، جواب داد: نه نمیشناسم.
جوان گفت: من همانم که تو را از آب رد کردم!!!!
پیر که دیگر از حرفهای جوان خسته شده بود، جواب داد: ای کاش آب مرا میبُرد ولی تو مرا از آب رد نمیکردی!!
💫این قصه ماست...
یک کار خوب که برای کسی انجام میدهیم، هِی یادآوری میکنیم!
کارهای خوب را بی منت و گوش زدِ مدام انجام بدهید تا ارزشش حفظ شود.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•