eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.4هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
61 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ خون زيادے از پای من رفتہ بود. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. #زير_لب فقط مےگفتم: يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی هوا تاريڪ شده بود. #جوانے خوش سيما و نورانے بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختے باز ڪردم. مرا بہ آرامے بلند ڪرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام. من دردے حس نمےڪردم! آن #آقا ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. #او_دوست_ماست! لحظاتے بعد #ابـراهيـم آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن #جمال_نورانی، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش... #شهید_ابراهیم_هادی •✾📚 @Dastan 📚✾•
‌ ‌ #همسر_شهید_یزدانی در حالی که یک دختر در آغوش و دست دختر دیگر در در دستش است، به #آقا می‌گوید: "من به این فکر بودم که اگر خود شهید الان اینجا بود به شما چه می‌گفت؟ به نظرم تنها یک جمله می‌گفت آن هم این بود که 《آقا امر کردید و ما گفتیم بسم الله》 دو سال پیش هم به من گفت و من گفتم بسم الله!‌!! آقا می‌گویند: «اگر این روحیه شما نبود، مردان‌تان اینجور به دل و سینه دشمن نمی‌رفتند❗️ این #روحیه‌های_خوب بود که این مردان را وارد این میدان‌ها کرد. خدا ان‌شاءالله شما را حفظ کند.» #دیدار_با_حضرت_آقا #همسر_شهید #شهید_مدافع_حرم_یزدانی #داستانهای_آموزنده •✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 و عنایت امام زمان(عج) ✨ بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ✨ از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به امام زمان(عج) داشت🍃 می گفت: من دوست دارم امام زمانم (عج ) از من باشد🍂 نماز امام زمان(عج) را همیشه می خواند. صورت امیر را نیش زده بود. به حالت بدی متورم شده بود، اما اصرار داشت در مراسم تشییع شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است ازش پرسیدم چه شده: گفت: وقتی تابوت تشییع می شد را دیدم که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: یا مهدی-عج، یکباره امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟» بعد دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود. باورش برای خیلی ها سخت بود. اما که نشان از بهبودی امیر بود مرا به تعجب وا داشت.🌱 من حرف امیر را باور کردم. من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها[او را] در حال خواندن (عج) دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود. در سال 1366 به شهادت رسید. همه بدنش سوخته بود. ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت امیر همان جایی که دست کشیده اند سالم مانده بود؛ حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مؤمن من در نوجوانی به (عج) مشرف شده است. 🗞 «کیهان فرهنگی به نقل از کتاب وصال، صفحه 166 الی 169‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •✾📚 @Dastan 📚✾•