🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#از_آخر_مجلس_شهدا_را_چیدند....
🌷حسین موتور میراند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپههای ذلیجان» ایستاد. پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟ از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن. گفتم: چرا؟ گفت: احساس میکنم دچار غرور شدهام. تعجب کردم، وسط دشت و تپههای ذلیجان، جایی که کسی ما را نمیدید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟!
🌷وقتی متوجه تعجب من شد، درحالیکه به تپه کوچک پشت سرمان اشاره میکرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ درحالیکه به خاطر خدا سوار موتور شدهایم. تا مدتها سوار موتور نمیشد...!!
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید غلامحسین خزاعی
✾📚 @Dastan 📚✾