❣#حکایتی_خواندنی_و_آموزنده
✍#مال_حرام
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.
روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟
گفت: بخدا قسم حاضرم.
داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره #بیماری_وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آب لیمو است.
این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت.
چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد.
مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی.
عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی.
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد.
پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسهها را فروخت، پدرجان داد.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
شخصی به نام عبدالجبار مستوفی عزم زیارت حج کرده بود.
او هزار دینار زر ذخیره کرده بود. روزی از کوچه ای در کوفه رد می شد که به خرابه ای رسید. زنی را دید که در آن جا مشغول جست وجو بود. ناگاه در گوشه ای مرغ مرده ای دید، آن را زیر چادر گرفت و رفت.
عبدالجبار با خود گفت: این زن محتاج است ، باید ببینم که وضع او چگونه است؟ در عقب او رفت تا این که زن داخل خانه ای شد.
کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: ای مادر از گرسنگی هلاک شدیم؟ زن گفت: مرغی آورده ام تا برای شما بریان کنم.
عبدالجبار چون این سخن را شنید، گریست ...
با خود گفت: اگر حج خواهی کرد، حج تو این است. آن هزار دینار زر از خانه آورد و یرای زن فرستاد و خودش در آن سال در کوفه ماند.
چون حاجیان مراجعه کردند و به کوفه نزدیک شدند، مردمان به استقبال آنان رفتند. عبدالجبار نیز رفت. چون نزدیک قافله رسید،
شترسواری جلو آمد و بر وی سلام کرد و گفت: ای عبدالجبار از آن روز که در عرفات ده هزار دینار به من سپرده ای تو را می جویم، زر خود را بستان و ده هزار دینار به وی داد و ناپدید شد.
آوازی برآمد که ای مرد هزار دینار در راه ما بذل کردی، ده برابر پس فرستادیم و فرشته ای به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشی که برای بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکاری به درگاه ما ضایع نیست.
📙قصص الانبيا
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#داستانڪ
✍ﺭﻭﺯﻯ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻉ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩﻯ ﮊﻭﻟﻴﺪﻩ ﻭ ﺧﺎﻙ ﻧﺸﻴﻦ ﻋﺒﻮﺭ ﻧﻤﻮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻣﺪﺗﻰ ﻃﻮﻟﺎﻧﻰ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ، ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻥ (ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﻣﺘﮕﺬﺍﺭﻯ ﺣﺎﺿﺮﻡ، ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻛﺎﺭﻯ ﺩﺍﺭﻯ ﺑﮕﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ! ).
ﺷﺨﺼﻰ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺒﺎ! ﺗﻮ ﻧﺰﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ (ﺧﺎﻙ ﺁﻟﻮﺩ ﻭ ﻛﻮﺥ ﻧﺸﻴﻦ) ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺍﻯ ﻭ ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻧﻴﺰ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﻰ ﺍﻭ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﻨﺪ... )
ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺎﻇﻢ (ﻉ) ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﺪﺍ، ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺩﻳﻨﻰ ﻣﻦ ﻃﺒﻖ ﻛﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ (ﻗﺮﺁﻥ) ﻭ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪﺍﻡ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ، ﭘﺪﺭ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭ، ﺣﻀﺮﺕ ﺁﺩﻡ (ﻉ) ﻳﻜﻰ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﭘﺪﺭﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﻟﺎﺗﺮﻳﻦ ﺩﻳﻦ ؛ﺩﻳﻦ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻥ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻣﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺍﻭ ﺩﺭﺍﺯ ﻛﻨﻴﻢ، ﻭ ﺧﺪﺍ ﻣﺎ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺨﺮ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮش ﻛﻮﭼﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺳﭙﺲ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪ:
ﻧﻮﺍﺻﻞ ﻣﻦ ﻟﺎﻳﺴﺘﺤﻖ ﻭﺻﺎﻟﻨﺎ ﻣﺨﺎﻓﺔ ﺍﻥ ﻧﺒﻘﻰ ﺑﻐﻴﺮ ﺻﺪﻳﻖ
🌸(ﺑﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﻇﺎﻫﺮﺍ ﺗﻨﺎﺳﺐ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺳﺎﺯﻳﻢ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺁﻧﻜﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺷﻮﻳﻢ) 🌸
📚ﺍﻋﻴﺎﻥ ﺍﻟﺸﻴﻌﻪ ﺝ 2، ﺹ 7
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✅اذان خیلی خیلی جالبه
✍️آﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ: ﺩﺭﻃﻮﻝ۲۴ ﺳﺎﻋﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﮐﺮﻩ ﺯﻣﯿﻦ ﻗﻄﻊ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ! ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺩﺭ ﮐﺮﻩ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯﻗﻄﻊ نمےﺸﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺭﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺁﻏﺎﺯ مےﺸﻮﺩ .
💥ﮔﻔﺘﻦ ﺍﺫﺍﻥ ۴ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺍﺭﺍﯼ ۳۶۰ ﺧﻂ ﻓﺮﺿﯽ ﺍﺯﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﺑﻪ ﻗﻄﺐ ﺟﻨﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻝ ۳۶۰ ﺩﺭﺟﻪ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ؛ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ، ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺜﺎﻝ : ﻇﻬﺮ ﺷﺮﻋﯽ ﺩﺭﺧﻂ ۱ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ، ۴ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻃﻮﻝ ﻣﯿﮑﺸﺪﺗﺎ ﻇﻬﺮﺷﺮﻋﯽ ﺩﺭﺧﻂ ۲ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﻮﺩ،ﻭﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻣﻌﺎﺩﻝ ﺯﻣﺎﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﻂ ﯾﮏ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﺑﻪ ﺍین ﺗﺮﺗﯿﺐ ۳۶۰ ﺿﺮﺑﺪﺭ 4ﻣﯿﺸﻮﺩ ۱۴۴۰ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻝ۲۴ ﺳﺎﻋﺖ ﺍﺳﺖ .....ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻛﺒﺮ ... اینجاست که خدای متعال خطاب به پیامبرش (ص) میفرماید:
"و رفعنا لک ذکرک" یعنی ذکر و یاد تو را بلند کردیم... یعنی حداقل در هر اذان که یادی از پیامبر میشود و اسم مبارکش ذکر میگردد. پس هیچ دقیقه ای روی کره ی زمین نیست مگر آنکه اسم رسول خدا آورده شود ...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
سوال یک دختربچه
۹ساله شیعه ازمدیر خود
که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی بجز سکوت برایش نیافتند🙆👀💫
ما درکلاس ۲۴نفر هستیم، معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره
به من میگه :
خانم محمدی ، شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه . . .
وبه بچه ها میگه: بچه ها ، گوش به حرف مبصر کنید ، تا برگردم .
شما میگید پیامبر(ص) از دنیا رفت وکسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد ، آیا پیامبر(ص) ، به اندازه معلم ما ، بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه . . . اسلامی به هم نریزد ؟!
جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه: برو فردا با ولی ات بیا کارش دارم ،
دانش آموز رفت وفرداش با دوستش اومد.
مدیرگفت: پس چرا ولیتو نیاووردی ، مگه نگفتم ولیتو بیار ؟ دانش آموز گفت: این ولیه منه دیگه .
مدیر عصبانی شدوگفت:
منظور من از ولی سرپرسته ، پدرته ، رفتی دوستتو آوردی؟
دانش آموز گفت: نشد دیگه اینجا میگی ولی یعنی سرپرست ، پس چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست .
بنازم به این بچه شیعه .
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازم بگین دختر است دیگر 😂
عجب حرکتی زد 😑
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚فقط حيدر(ع)
💐اميرالمومنين است💐
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
13.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀❣🍀
هر روز صبح خندان تر باش!
آرام تر؛
مهربان تر،
بخشنده تر،
صبورتر؛
باگذشت تر..!
حواست به نگاه خالق باشد
که چشمش به زیباتر شدن و لایق تر شدن توست!
💜💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
💚⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
♥️🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍀🌺🌹☘🌷🍀🌺🌹☘🌷
✅تأثیر شگفت دعا
✍️ابو وَلّاد حفص خیاط میگوید: در مدینه محضر امام کاظم رسیدم... حضرت فرمودند: به یاران خود (شیعیان کوفه) خبر بده و به آنها بگو: تقوای خدا را رعایت کنید، چرا که شما در حکومت مردی جبّار و سرکش (منصور دوانیقی) به سر می برید. پس زبانهایتان را حفظ کنید، و جانها و دینتان را محافظت کنید و اتفاقاتی را که میترسید برای ما و شما از ناحیه این شخص رخ دهد با دعا دفع کنید. زیرا بخدا قسم که دعا و درخواست نمودن از درگاه الهی بلا را دفع می کند، اگرچه بلا مُقَدّر شده باشد و اراده حتمی الهی به آن تعلق گرفته و تنها امضای آن باقی مانده باشد... پس در دعا اصرار کنید که خدا شرّ این ستمگر را از شما برطرف کند.
ابو ولّاد میگوید: فرمایش حضرت را به یاران خود رساندم و ایشان علیه منصور دعا کردند و درست در سالی که به سوی مکه بیرون آمده بود... پیش از آنکه مناسک حج را انجام دهد مُرد و از شرّش راحت شدیم. به خدمت امام رسیدم ایشان فرمودند:
💥ای ابا ولّاد، نتیجه دستوری که به شما دادم و شما را به انجام آن تشویق نمودم را چگونه دیدید؟ ای ابا ولّاد هیچ بلایی نیست که خدا بر بنده مؤمن نازل کند و دعا را به دل او بیندازد مگر اینکه آن بلا را به زودی برطرف خواهد کرد و هیچ بلایی نیست که خداوند بر بنده مؤمن نازل کند پس او از دعا کردن خودداری نماید مگر این که آن بلا طولانی شود. (داستان خلاصه شده است)
📚 بحارالأنوار جلد۹۰ صفحه۲۹۸
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✍امام صادق علیه السلام می فرماید:
شیعیان و پیروان ما را در سه مسئله
امتحان کنید:
1⃣اهمّیت به اوقات نماز که آیا اوّل وقت
نماز را بر پا می دارند یا خیر،
2⃣حفط اسرار یعنی در حفظ اسرار و
مسائل محرمانه کوشا هستند یا خیر،
3⃣و از حیث توانمندی های مالی یعنی آیا
در مال خود برای برادران دینی سهمی قائلند
و دست آن ها را می گیرند یا خیر.
📚خصال صدوق، ج1
ابو اسماعیل گوید: به امام باقر علیهالسلام عرض کردم فدایت شوم شیعه در محیطی که ما زندگی میکنیم بسیار زیاد است. امام علیهالسلام فرمود: آیا توانگر به فقیر توجه دارد؟ آیا نیکوکار از خطا کار در میگذرد؟ و آیا نسبت به یکدیگر همکاری و برادری دارند؟ عرض کردم: نه!
حضرت فرمود: آنها شیعه نیستند شیعه
کسی است که این کارها را انجام دهد.
📚 اصول کافی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
آورده اند كه ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺳﺎﺭﻩ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ!
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
+ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ؟
- ﻧﻪ
+ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ؟
- ﻧﻪ
+ ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ؟
- ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭﻣﺮﮐﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ!
+ شما ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻣﮑﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟!
- ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ!
+ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ یاران ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ! ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ!
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﯾﺖ در جامعه اكنون بسيار ﻏﺮﯾﺐ ﺍﺳﺖ!
ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ!
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ!
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ!
ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!
منبع: ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ ﺟﻠﺪ ﻧﻬﻢ، ﺹ 232 ، ﻧﺸﺮ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ
اگر خیلی ها در آن زمان بودند قطعا به پيامبر تذكر ميدادند كه، مگر نميدانى آن زن مشترک و مطرب است، كمك كردن به او جايز نيست و حرام است...
ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺍﺳﺖ؟!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
👌#حکایتی_زیبا_و_آموزنده
مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت
خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت
و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید.
بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و
تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و
خانهاش فرو ریخت.
شیخ را ترس برداشت و سراغ عارف
شهر رفت و راز این همه بدبیاری و
مصیبت را سوال کرد.
ابو سعید ابوالخیر گفت: خودت میدانی
که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی
بدانیم، از توان تو خارج است و در ثانی
آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست.
شیخ گفت: تمام این بلاها به خاطر
یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت
گذشت و خوشحالی ثانیهای که بر تو
وارد شده است.
شیخ گفت:
روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت
که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر
خود را کرده است، کاش میمرد و من
مال پدرم را زودتر تصاحب میکردم.
زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، برای
لحظهای شاد شدی که میتوانستی
خانه پدریات را بفروشی و خانه
بزرگتری بخری. تمام این بلاها به
خاطر این افکار توست.
مرد گریست و سر در سجده گذاشت و
گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با
من چنین کردی اگر عاق میشدم چه
میکردی؟؟!! سر بر سجده گذاشت و توبه کرد
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💎کلاس دوم دبستان شیفت بعدازظهر بودم. باران تندی میبارید. آن روز صبح یک چتر هفت رنگ خریده بودم، وقتی به مدرسه رفتم دلم میخواست با همان چتر زیبایم زیر باران بازی کنم اما زنگ خورد.
هر عقل سالمی تشخیص میداد که کلاس درس واجبتر از بازی زیر باران است. یادم نیست آن روز آموزگارم چه درسی به من آموخت، اما دلم هنوز زیر همان باران توی حیاط مدرسه مانده.بعد از آن روز شاید هزار بار دیگر باران باریده باشد و من صد بار دیگر چتر نو خریده باشم اما ، آن حال خوب هشت سالگی هرگز تکرار نخواهد شد.
این اولین بدهکاری من به دلم بود که در خاطرم مانده.
اما حالا بعضی شبها فکر میکنم اگر قرار بر این شود که من آمدن صبح فردا را نبینم؛
چقدر پشیمانم از انجام ندادن کارهایی که به بهانهی منطق،
حماقت نامیدمشان.
حالا می دانم هر حال خوبی سن مخصوص به خودش را دارد.
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻧﺪ؛
ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﯼ ﺣﯿﺎﺕ؛ ﺑﺨﺎﺭ ﮔﺮﻡ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ !
ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﺪ : ﺁﻫﺎﯼ ﻓﻼﻧﯽ، ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﺩﻟﺖ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
ﮔﺮﻡ ﺍﺳﺖ؟ ﭼﺮﺍﻏﺶ ﻧﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﻨﻮﺯ؟تک تک لحظه ها را زندگی کنیم، آنطور که اگر فردایی نبود راضی باشیم.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
🔸فضائل اميرالمؤمنين علی عليهالسَّلام
🔹 از لِسان ابوذر و مقداد علیهما السلام
✍ابوذر گفت: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيدم كه میفرمود: «در اطراف عرش، نود هزار ملائكه هستند كه تسبيحى و عبادتى جز اطاعت امیرالمومنین على بن ابى طالب علیه السلام و برائت از دشمنانش و طلب مغفرت براى شيعيانش ندارند».
گفتم: خدا تو را رحمت كند، مطلب ديگرى هم بگو. گفت: از آن حضرت شنيدم كه میفرمود: «خداوند، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را به اطاعت امیرالمومنین على علیه السلام و برائت از دشمنان او و استغفار براى شيعيانش اختصاص داده است». گفتم: مطلب ديگرى هم بگو. گفت: از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيدم كه میفرمود: «خداوند همچنان بوسيله امیرالمومنین على عليه السّلام در هر امّتى كه پيامبر مُرسلى در آنان بوده اتمام حجّت مینمود، و آنکه بيشتر به امیرالمومنین على عليه السّلام معرفت داشت درجه او نزد خداوند عظيم تر بود».
عرض كردم: خدا تو را رحمت كند، مطلب ديگرى هم بگو. گفت: آرى، از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيدم كه میفرمود:
اگر من و امیرالمومنین على علیه السلام نبوديم خدا شناخته نمی شد، و اگر من و امیرالمومنین على علیه السلام نبوديم خدا عبادت نمی شد، و اگر من و امیرالمومنین على علیه السلام نبوديم ثواب و عقابى نبود. امیرالمومنین على علیه السلام را هيچ پرده اى از خداوند نمی پوشاند، و هيچ حجابى بين او و خداوند مانع نمی شود. او خود حجاب و واسطه بين خدا و خَلقش است.
📚أسرار آل محمد عليهم السلام
ترجمه كتاب سليم، صفحه: ۵۵۳.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفندای هدیه ای
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 آب برنج برای جوش های صورت!
وقتی برنج دم می کنید درون اب نمک نریزید. موقع آبکش کردن آب برنج دور نریزید.
یه تکه پنبه رو در آب برنج خیس کرده روی لک و جوش هابزنید. 15 دقیقه بعد بشویید.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایدههایی جالب برای نظم دادن به وسایل شخصی...
👌👌👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
متنى از جنس طلا👌
ﺍﺯ بزرگی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
راز این امیدواری و آرامشی
که در وجودت داری چیست؟!
گفت :
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ، تصمیم گرفتم ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﻨﺞ ﺍﺻﻞ ﺑﻨﺎ کنم :
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺯﻕ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ، ﭘﺲ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭘﺲ ﺣﯿﺎ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ، ﭘﺲ ﺗﻼﺵ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﮐﺎﺭﻡ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﻣﻬﯿﺎ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﯿﮑﯽ ﻭ ﺑﺪﯼ ﮔﻢ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺯﻣﯽﮔﺮﺩﺩ، ﭘﺲ ﺑﺮ ﺧﻮﺑﯽها ﺍﻓﺰﻭﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺑﺪﯼها ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ پنج ﺍﺻﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﺩﺁﻭﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﻢ...
تو یک انسانی، زیبا باش،
لباس خوب بپوش، ورزش کن،
مواظب هیکل و اندامت باش.
هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد،
همیشه بوی عطر بده،
مطالعه کن و آ گاهيتو بالا ببر.
خودت را به صرف قهوه ای یا چایی
در يک خلوت دنج ميهمان کن.
براي خودت گاهی هديه ای بخر.
وقتی به خودت و روحت احترام
می گذاری احساس سربلندی می کنی،
آنوقت ديگر از تنهايي به ديگران پناه
نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی
به اشتباه انتخاب نمی کنی.
يادت باشد:
🌷«عزت نفس غوغا می کند.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔺برای دو لقمه بیشتر؛ علی فروش نشویم !
💠 حضرت علی (ع) بعد از درگذشت #ابوذر غفاری نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی به حال ابوذر می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید.
دوم، بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
✖️مولا گریه کردند و فرمودند:
به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.
🔺مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان..دین فروش، وطن فروش و علی فروش نشویم..
#تلنگر
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
مخترع کمربند ایمنی در تصادف اتومبیل کشته شد
شصت سال پیش غلامرضا اسکندریان جوانی از اهالی اندیمشک کمربندی برای اتومبیل اختراع کرد و آنرا به رییس وقت کارخانه ایران ناسیونال ارائه داد. طرح او مورد قبول قرار نگرفت. اسکندریان به دنبال تحصیل در رشته الکترونیک راهی رومانی شد و نخستین مهندس مکانیک و الکترونیک ایران لقب گرفت. سپس به ایتالیا رفت و طرح خود را به استپان فیات رییس کارخانه فیات ارائه کرد و فیات طرح اورا به مبلغ ۳۰۰۰ لیره از وی خرید و نخستین بار کمربند ایمنی اتومبیل بر روی خودروی فیات نصب شد. طرحی که بعدها در تمام کارخانه های اتومبیل سازی جهان مورد استفاده قرار گرفت و الزامی شد و جان میلیونها نفر را نجات داد. اسکندریان از طرح خود تنها ۳۰۰۰ لیر
به دست آورد و تمام آنرا صرف مخارج تحقیق برای نوعی لاستیک خاص جهت اتومبیل کرد. اینگونه بود که لاستیک تیوبلس اولیه زاده شد و در ابتدا هیچ سرمایه گذاری حاضر به اجرای طرح او نبود. ماکسیم فورد رییس کارخانه فورد طرح وی را احمقانه و موجب آتش گرفتن خودرو نامید. اسکندریان سرخورده و تهی دست به رومانی و مجددا به ایران بازگشت. محمود خیامی رییس کارخانه هیلمن_ پیکان، طرح تیوبلس وی را پسندید و با کمک یک شرکت فرانسوی چند نمونه لاستیک تیوبلس تولید کرد. قرارداد اسکندریان و خیامی مشروط به بازدهی طرح بود و چون نمونه اولیه لاستیک تیوبلس خوب از آب در نیامد طرح شکست خورد و خیامی از اسکندریان شکایت کرد و ۳ ماه به جرم کلاهبرداری راهی زندان شد. پس از آزادی زندان راهی فرانسه و از آنجا سوئد شد و طرح خودرا به مبلغ ۷۰۰ کرون به میرچا وولوو رییس کارخانه ولوو فروخت. ولوو طرح را مناسب یافت و برروی تمام اتومبیلهای شرکت خود استفاده کرد و در سال اول ۶۴۰۰۰۰ کرون سود خالص به دست آورد و از آن پس لاستیک تیوبلس اتومبیل در سراسر اروپا برروی خودروهای معتبر استفاده شد. در دفتر مرکزی ولوو واقع در استکهلم تنها عکس موجود از غلامرضا اسکندریان نابغه جوان و گمنام ایرانی بر روی دیوار در کنار میرچا ولوو نصب شده است. غلامرضا اسکندریان عاشق اتوموبیل بود و بیش از ۳۵ اختراع مختلف برای اتوموبیل انجام داد درحالیکه در تمام عمرش هرگز نتوانست خودرو خریداری کند.
. او به ایران بازگشت و در فقر و گمنامی به استخدام اداره دارایی خرم آباد درآمد و سرانجام در ٢٦ تيرسال ۱۳۶۱ در راه خرم آباد به پلدختر در تنگ ملاوی با تصادف خودروی حامل او و وهمراهانش با درخت جان خود را از دست داد و در خرم آباد و در دامنه کوه هشتاد پهلو، بالای خیابان جلال ال احمد به خاک سپرده شد. علت مرگ وی در روزنامه اطلاعات سه شنبه پنجم فروردین ۱۳۶۱نبستن کمربند ایمنی اعلام شد. با این تیتر: غلامرضا اسکندریان نابغه ایرانی ومخترع کمربند ایمنی در تصادف اتومبیل کشته شد.
تنها فرزند او آریا اسکندریان هم اکنون رییس بخش خاورمیانه کمپانی فیات در ایتالیاست.
یادش گرامی
منبع: بهار نیوز
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
.:
#یک_لحظه_تفکر
یه روز یه خانم مثل هر روز بعد از کلی آرایش کنار آینه,مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد.
همینطوری که داشت راه میرفت وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد :
❌خواهرم حجابت !!
خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!.
نگاه کرد، دید یه جوون ریشوئه از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده.
به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره مرتیکه سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید.
تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات ، بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن..
پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت :
خدایا این کم رو از من قبول کن !!
شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد.
فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت.
توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت؟
لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده ، پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید.
دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد
اما کسی جلو نمیومد ، اینبار با صدای بلند التماس کرد
اما همه تماشاچی بودن ، هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن
دیگه داشت نا امید میشد که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه :
آهای ولش کن بی غیرت !!
مگه خودت ناموس نداری ؟؟
وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو ، و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد !!
دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن از همونا که به نظرش افراطی بودن
افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه
ناخودآگاه یاد دیروز افتاد ، اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد :
وقتی خواستن به زور سوارش کنند ، همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت !!
همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید..
اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود ، بلکه یه مرد شجاع و با ایمان بود💪 دیگه از نظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️
🌹حالا متوجه شدیم که این جوون ریشو کسی نیست جز شهید امر به معروف و نهی ازمنکر #علی_خلیلی🌹
#روحش_شاد💚
#لبيك_يا_خامنه_اي
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجوری تفکیک میکنن
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موی مصنوعی رو اینجوری میسازن
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عجوبابالحوائج🌼
🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃
🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
#زیارتنامه_شهدا
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
📚خیانت در بقالی
بقالی بود که خانواده کوچکی داشت او روز ها همسر خود را می بوسید و خانه را به سمت مغازه اش ترک می کرد در تمام طول راه با خالق خود گفتگو می کرد و گزارش آنچه بین خود و خانواده اش گذشت را می گفت، این رسم او بود. شب ها هنگام رفتن به خانه آنچه از مشتریان داشت، دیده و شنیده بود را با خالقش در میان می گذاشت و صبح ها هنگام رفتن به سوی مغازه درباره ی خانواده اش آنچه دیده، شنیده و داشت را با خالقش در میان می گذاشت زیرا این را بهترین شیوه رها سازی و نجات می دانست. مردم او را بقال سخنگو می شناختند زیرا می شنیدند که با کسی حرف می زند همیشه در راه ها و مسیرها، مرد هم با اینکه می دانست ناراحت نمی شد. روزی از روزها همسرش به اتفاق فرزندانش به مغازه بقالی آمدند تا کمی در کنار شوهرش بوده هم شوهر احساس بهتری کند هم خودش و بچه ها یک حالی عوض کنند.
مرد بسیار خوشحال شد و از همسرش سپاسگزاری کرد و خداوند را سپاس گفت که خانواده اش با عشق در کنار هم زندگی می کنند. همسرش گفت من باید به سفر بروم از طرف پدر و مادرم از شهر دور پیامی گرفتم که مریض هستند و من باید به کمک آن ها بروم زیرا کسی را ندارند و تنها هستند. مرد خوشحال شد و پذیرفت مدتی بچه ها را نگه داری کند تا همسرش از مراقبت پدر و مادرش بازگردد و اینگونه زن فردای آن روز حرکت کرد و از همه خداحافظی کرد و به سوی شهر دور حرکت کرد. مرد روز ها با بچه ها به مغازه اش می آمد و تا شب با بچه ها به خانه باز می گشت. کودکان کم کم دلتنگی مادر کردند و مرد هم خودش دلتنگی می کرد ولی خودش اجازه داده بود، تازه آن پدر و مادر پیر، امیدشان دخترشان بود و وظیفه اش حکم می کرد چند مدتی مراقبت آن ها نماید و قطعا بازگشتش حتمی بود مرد اینگونه خود را آرام می کرد تا اینکه روزی از شهر دور برایش خبر آوردند که همسرت پیغام داده مدتی طولانی تر می ماند زیرا کارهایی دارد که باید انجام دهد پس مرد ناراحت شد ولی چاره ای نبود نمی توانست در مغازه را ببندد و با بچه های کوچک راهی شهر دور شود. مدتی گذشت تا اینکه یکی از خانم های مشتری که تازه به آن محل آمده بودند فهمید مرد بقال با چند کودکش تنهاست و همسرش در سفر است و به بهانه های مختلف به مرد بقال نزدیک و نزدیک تر شد و مرد بقال گزارش رفت و آمد او را به خالقش می داد و خالقش سکوت می کرد روزی زن به بقال گفت: آیا تو همسری نداری که فرزندانت را هر روز به مغازه می آوری و می بری؟
مرد نگاهی کرد و گفت همسری دارم که در سفر دور است و من از بچه ها مراقبت می کنم تا باز گردد و زن گفت: اگر می خواهی من از بچه هایت تا بازگشت همسرت مراقبت کنم مرد نگاهی کرد و گفت آن ها به من عادت دارند و پیش شما نمی مانند، زن گفت: من تنها هستم و آن ها تنهایی من را پر می کنند و مرد فکری کرد و گفت: متشکرم، پس از فردا آن ها را زمانی به شما می سپارم، زن گفت: از هم اکنون بیا چنین کنیم و مرد بچه ها را به او سپرد و از زن تشکر کرد و به خالقش گفت از تو سپاسگزارم که در نبود همسرم کمکی برایم آوردی. مدتی گذشت، مرد روزها بچه هایش را به او می سپرد به بقالی می رفت و تا غروب به خانه زن رفته و آن ها را تحویل می گرفت در تمام این مدت مرد همیشه دوست داشت در مقابل خدمات این زن مهربان، کاری کند ولی جای جبرانی نداشت تا اینکه روزی زن به او گفت: همراه من بیا مرد با زن به اتاقکی انتهای خانه اش رفتند و آنجا زن عکس هایی را نشانش داد و گفت: من کسی را در زندگیم ندارم بیا با من باش و این مدت طولانی تنها نباش مرد نگاهی به او کرد و گفت: همسرم چه می شود؟ زن گفت: پس از این دوباره من تنهاییم را ادامه می دهم زیرا به تنهایی عادت دارم، مرد فکر کرد پیش خود در مقابل محبتش او از من خواهشی کرده اگر حضورم باعث می شود او از تنهایی در آید چرا نکنم و او روزها میان وقت نزد زن می رفت هم مدتی بیشتر کنار فرزندانش بود هم با گفتگو با زن او را از تنهایی در آورده بود ولی کم کم به زن علاقه مند شد ولی این را نمی توانست به زن بگوید.
روزی از راه دور از سوی زنش پیامی را دریافت کرد که سخت مرد بقال را تکان داد همسرش به او گفته بود من نمی توانم بازگردم به خاطر پدر و مادر پیرم، تو نزد ما بیا با بچه ها تا اینجا با هم زندگی کنیم. مرد تمام روز در فکر بود، زن در خانه منتظر مرد ولی مرد به خانه اش داخل نشد و زن شب که می خواست بچه ها را تحویل دهد از او غیبتش را پرسید مرد ماجرا را گفت، زن فکری کرد و گفت: چرا نمی روی؟ مرد گفت: کار و شغلم اینجاست چگونه می توانم بروم؟ او باید بازگردد، زن چیزی نگفت و مرد تمام شب فکر می کرد.
ادامه در پست بعد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚ادامه حکایت خیانت مرد بقال
صبح روز بعد که زن برای بچه ها درب را باز کرد مرد را طور دیگری دید پس فهمید و گفت: چه شده است؟ مرد گفت: فکر می کنم او مرا دوست ندارد و خانواده اش از من و بچه هایش مهم تر است که باز نمی گردد، چرا زنی را که اینگونه است بپذیرم؟ زن خندید و گفت: حتما فکر دیگری داری، مرد گفت: آری آیا با من زندگی می کنی؟ زن گفت: بیا تا برایت توضیح دهم پس او را به انتهای خانه اش برد و در اتاق خالی یکدیگر را یافتند مرد که فکر می کرد کار تمام است تمایل خود را نشان داد و زن گفت: صبر کن، مردی داشتم و او در خلوت خود را فراموش کرد.
تو عشق را نفهمیدی پس چرا به جای طمع به من به سوی او نمی روی و از پدر و مادرش دعوت نمی کنی؟ نزد تو آیند؟ گفت: نمی توانم، کارم را نمی توانم رها کنم زن قبول کرد و گفت: پس من نزد همسرت می روم و او را راضی می کنم با پدر و مادرش به سوی تو آیند مرد تعجب کرد و گفت: چرا؟ فکر می کردم مرا می خواهی برای تنهایی ات، زن گفت: بله ولی نه به معنی تنها شدن یک عاشق دیگر. پس فردای آن روز آن زن حرکت کرد به شهر دور رسید و ماجرا را گفت، همسر مرد پدر و مادرش را از شهر دور حرکت داد و با خود به نزد همسرش بازگشت. از آن به بعد آن ها در خانه شان یک خانواده شدند. پدر و مادر همسر و مرد بقال و خانمی که دیگر تنها نبود مردی مهربان خواهری داشت که برایش می مرد و مرد به نزد خالقش رفت و گزارش داد تا مسیر بقالی اش سکوت را شکست و گفت: مرا درود و سلام که تو را به عشق آموختم و حالا تو پیروزی که عشقت را گسترش دادی حالا آدم هایی که عاشقت هستند و تو عاشقشان هستی بیش از یک همسرت هستند و مرد آنگاه سر به سجده کرد و خالقش را به خاطر این هوشمندی سپاس گفت.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
🔴فریاد رَس
✍یکی از طلّاب مازندران نقل میکرد: بعد از تعطیلات درسی حوزه عازم گرگان شدیم. در گرگان بعد از پیاده شدن، زن و بچه و وسایل همراه را به پیاده رو بردم و به انتظار ماشین بودیم که ما را به روستا برساند. در همین هنگام ماشینی جلوی ما توقف نموده و یکی از سرنشینان ماشین به طرف ما اسلحه که از همه جا مایوس بودم از روی خلوص نیت و توجه کامل فریاد زدم "یا امام زمان". سپس ماشین بدون تیراندازی رفت؛ بعد از چند دقیقه انتظار دیدم ماشین گشت پلیس آمد، جلوی ما توقف نمود و صدا زد: "حاج آقا بفرمایید سوار شوید". همه سوار شدیم و ماشین حرکت کرد. سپس به من گفتند:
"ما در فلان مسیر بودیم، یک وقت دیدیم آقا سیّدی جلوی ما را گرفت و فرمود: بروید در فلان خیابان، طلبه ای با زن و بچه منتظر ماشین است و ما طبق گفته آن سیّد آمدیم. حالا هرکجا میخواهید بروید بفرمایید تا ما شما را برسانیم". من هم جریان را گفتم که متوسل به امام زمان شدم و فهمیدیم آن حضرت سفارش ما را کرده اند...
📚 شیفتگان حضرت مهدی ج۲ ص۷۹
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
زغال های خاموش را درکنار زغال
های روشن میگذارند تا روشن شود.
چون همنشینی اثردارد...
ماهم مثل همان زغال های خاموشیم٬اگرکنار افرادی روشن بشینیم
که گرما وحرارت دارند٬
مابه طبع آنها نور وحرارت و گرما پیدا میکنیم.
پس همیشه آدمی را انتخاب کنید که به شما انرژی مثبت ببخشد.
"غرور "
هديه ى شيطان است
و
"دوست داشتن "
هديه ى خداست ؛
و چه زشت و قبیح است وقتی :
هديه ى شيطان را به رخ هم ميكشيم
و هديه ى خداوند را از يكديگر پنهان ميكنيم...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662