eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✧✦• صادقانه زندگی کنیم •✦✧ 🔹اﮔﺮ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ "ﻏﯿﺒﺖ" ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺑﺎﻧﮑﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺑﻤﺎﻥ ﺑرداشته ﻭ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺒﺖ ﺍﻭﺭﺍ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺍﺭﯾﺰ ﮐﻨﻨﺪ، ﺑﺪﻭﻥ ﺷﮏ به خاﻃﺮ ﺣﻔﻆ ﺍﻣﻮﺍﻟﻤﺎﻥ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ. ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻓﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻓﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﯼ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵﺗﺮ ﻭ ﻋﺰﯾﺰﺗﺮﻧﺪ؟! جواب با شما... 🔸نگذاريد گوشهايتان گواه چيزی باشد که چشمهايتان نديده، 🔹نگذارید زبانتان چيزی را بگويد که قلبتان باور نکرده... "صادقانه زندگی کنيد" 🔸ما موجودات خاکی نيستيم که به بهشت ميرويم. ما موجودات بهشتی هستيم که از خاک سر برآورده ایم... ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
«مـوعظه شـیــ🔥ــطان» ✨پس از آنکه حضرت نوح علیه السلام قوم گنه کار خود را نفرین کرد و طوفان همه آنها را از بین برد، ابلیس نزد او آمد و گفت : تو بر گردن من حقی داری که می خواهم آن را ادا کنم! نوح گفت : چه حقی؟! .خیلی بر من سخت و ناگوار است که من بر تو حقی داشته باشم! ▪️ابلیس گفت : همان که تو بر قومت نفرین کردی و همه آنها به هلاکت رسیدند و دیگر کسی نمانده که من او را گمراه سازم! بنابراین تا مدتی راحت هستم تا نسل دیگری بیاید! نوح فرمود : حالا می خواهی چه جبرانی کنی؟! ابلیس گفت : ✅در سه جا مراقب حيله من باش! ➊هنگامی که خشمگین شدی! ➋هنگامی که بین دو نفر قضاوت می کنی! ➌هنگامی که با زن نامحرم خلوت می کنی و هیچ کس نزد شما دو نفر نیست! در چنین مواقعی به یاد من باش که کار خود را خواهم کرد. 📚بحارالانوار ج۱۱ ص۳۱۸ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
‼وقتی خدا خواست یوسف را از زندان نجــات دهــد صاعـقه‌ای نــفرستـاد تـا درِ زنـــدان را از جـای بــکند بلکه در آرامش شـب درحالیکه پـادشــاه خـواب بــود رؤیایی بسوے او روانه کرد پس بـه خدایت اطمینان داشـــته باش ‼اِنّ مـَعَ العـُسْرِ یـسْراً همانا پس از سختی آسانی است ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 دمنوشی که ویروس سرماخوردگی را تار و مار میکند • دمنوش آویشن ضد سرفه، خلط آور و در درمان آسم موثر است؛ استفاده از دمنوش آویشن، سیاه سرفه و التهاب دستگاه تنفس فوقانی را رفع می‌کند. • این گیاه برای درمان بوی بد دهان، سرفه و تقویت ایمنی بدن مورد استفاده قرار میگیرد. خواص خلط آوری دارد و میتوان از آن بعنوان یک آرامش بخش برای اعصاب استفاده کرد، همچنین کسانی که دچار نفخ معده میشوند، میتوانند این گیاه را به عنوان دمنوش مصرف کنند ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
در حالیکه پوزخند می زد گفت: به خاطر این موضوع ناراحتی؟ خب ه ملک ما دستشه هم میخواد با ما فامیل بشه. صدمرتبه هم خودش اقرار کرده پدرت به گردن او حق داشته. از اینا گذشته تو که دیگه تهرونی شدی و اینجایی نیستی ، دائی نصرالله هم که مریضه، کاظم خان هم که دیگه قطع رابطه کرده و محمدخان ضرغامی هم یه سر داره هزار سودا. دیگه کی برام مونده؟ جمله ها همه قابل تفسیر بودند و شکی برایم باقی نمانده بود باالخره مادرم روزی به ازدواج بهمن خان در می آید. در ایل و طایفه ما، ازدواج مجدد سابقه داشت. زن های با خانواده تر و اسم و رسم تر از مادرم هم پس از مرگ شوهرانشان دوباره ازدواج کردند. مادرم فقط پانزده سال از من بزرگتر بود و من همه چیز را می فهمیدم و ظاهرا به روی خودم نمی آوردم. تنها کسی که می توانستم راحت و بدون رودرواسی با او درد دل کنم، بهرام بود . به سراغش رفتم . تازه از سرکار برگشته بود. از دیدن من خوشحال شد و مرا در آغوش گرفت. بهرام علاوه بر دختری که داشت، صاحب پسر هم شده بود و از خوشحالی در پوست نمی گنجید. همسرش از آن حالت کمرویی بیرون آمده بود و چون با ناهید نسبت دوری داشت و گاهی یکدیگر را می دیدند، بدون مقدمه صحبت او را به میان کشید و گفت: ناهید بنده خدا مثل درخت سوخته شده. شما رفتین و حسرت به دلش گذاشتین. بهرام به او اشاره کرد حرف را کوتاه کند. درباره موضوع های مختلف صحبت کردیم و نوبت به بهمن خان که رسید، آنچه از ذهنم گذشتاه بود با بهرام در میان گذاشتم و گفتم محبت های بهمن خان نمی تواند بدون منظور باشد. بهرام گفت: همه این حرفا حدس و گمونه که گاهی به سراغ تو میاد. تازه به فرض که مادرت با بهمن خان ازدواج کنه؛ کاری خلاف اخلاق انجام نداده. گفتم: حتی تصورش منو ناراحت می کنه چه برسه به اینکه حقیقت داشته باشه. بهرام به من قول داد از طریق کسی که با بهمن خان دوستی دیرینه دارد به قول معروق ته و توی قضیه را در بیاورد. با بهرام قرار گذاشتم تا زمانی که در شیراز هستم، هفته ای یکبار به شکار برویم. آن شب خانه او ماندم و صبح زود به شیراز برگشتم. سری به خانه دایی زدم. آنقدر کم حوصله شده بودم که مثل گذشته نمی توانستم زیاد باو حرف بزنم. دو هفته بعد، یک شب به قصرالدشت رفتم تا به اتفاق بهرام برای شکار آماده شویم. خیلی دلم می خواست از مسیری برویم که برای آخرین بار با پدرم به شکار رفته بودیم اما چون اسب ها آماده نبودند و وقت کمی داشتیم، به همان کوه های اطراف رفتیم و با چند کبک و یک بز کوهی به خانه برگشتیم. گرچه بهرام و سایر دوستان تنهایم نمی گذاشتند، ولی حوصله ام سر رفته بود. در ضمن نمی توانستم نسبت به بیماری دائی نصرالله بی تفاوت باشم. حرکات ناپسند جمشید هم که از حد خودش تجاوز کرده بود، رنجم می داد. جمشید به کلی درس و کتاب را کنار گذاشته بود.از سوی دیگر بهمن خان که به بهانه های مختلف مرتب به خانه ما می آمد و در کاهایی که به او مربوط نبود مداخله می کرد، مرا کالفه کرده بود. دلم می خواست هر چه زودتر سالروز فوت پدرم برگزار شود و به تهران برگردم. احساس می کردم در تهران خیالم خیلی راحت تر است. هفته ای یک بار برای سیما نامه می نوشتم و هر هفته از او نامه داشتم. از مضمون نامه ها چنین بر می آمد او هم رشته خیالش بیشتر متوجه من است و همپنین خودش را برای امتحان ورودی دانشکده ادبیات آماده میکند. خالصه بعد از بگو مگوهای فراوان و ناراحتی های بسیار که برایم بوجود آمده بود سالگرد فوت پدرم فرا رسید..... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
مراسم از مسجد محل که جمع زیادی شرکت کرده بودند به گورستان کشیده شد. گریه های مادرم تصنعی بود. این بار بیش از همه من گریه می کردم به حدی که برای ساکت کردنم عده ای به زحمت افتاده بودند. نزدیک غروب بود که از گورستان به خانه برگشتیم. عده زیادی برای شام ماندند و تعدادی هم به خانه هایشان برگشتند. فروغ الملک قوامی و محمد خان ضرغامی از جمله آدم های سرشناسی بودند که آن شب پیش ما مانده بودند. قوامی از من گله داشت چرا آنها را فراموش کرده ام. ادعا داشت به اندازه پسرش دوستم دارد. محمدخان ضرغامی آن شب خیلی از من تعریف کرد. می گفت باعث افتخار است روزی پزشک می شوم و به شهر و دیار خودم بر می گردم. کاظم خان با من سر سنگین بود و حتی کلمه ای حرف نزد. بهرام بیش از بقیه زحمت می کشید و واقعا جای دایی نصراهلل که روز به روز به مرگ نزدیک تر میشد خالی بود. همان خواننده ای که روز فوت پدرم در سعادت آباد سنگ تمام گذاشته بود و عده زیادی او را می شناختند از راه رسید. طولی نکشید که مجلس را از سکوت بیرون آورد. در پایان مراسم، در حالی که به من اشاره داشت، شعری خواند که هیچ وقت فراموش نمی کنم: من ازملک پدر کردم جدای بکردم با غریبون آشنایی غریبون خصلت خوبی ندارند که اول خوب بعدا بی وفایی کامال مشخص بود منظور او من هستم و آن شعر را بی ربط و بی مقصود نمی خواند. در دلم گفتم چقدر اشتباه می کند، نمی داند غریبه ها به مراتب بهتر از آشنایان هستند. بعد از صرف شام و چای و میوه مهمانان یکی پس از دیگری خداحافظی می کردند که ناگهان ناهید را دیدم. نگاه حسرت بارش همه وجودم را به لرزه انداخت. خجالت کشیدم ولی به روی خودم نیاوردم در حالیکه مهمانان را تام در بدرقه می کردم، ناهید خودش را به من نزدیک کرد و همراه با آهی جگرسوز و نگاهی پرمعنی، بدون رودرواسی و خیلی برپروا سلام کرد و حالم را پرسید و گفت: امیدوارم تو زندگی موفق باشی و هیچ وقت مرگ عزیزانت رو نبینی . در ضمن می خواستم بگم من تا آخر عمرم شوهر نمی کنم.... هنوز حرفش تمام نشده بود که مادرش خشمگین، در حالیکه از من روی برگردانده بود، دست ناهید رو گرفت و عصبانی از او چرا بین مردم با من حرف زده او را از خانه بیرون برد. کاری که ناهید کرد – جلوی چشم آن همه آدم با من حرف زد – چیزی نبود که از نظرها پنهان بماند و فراموش شود. وقتی همه مهمانان رفتند، مادرم گفت: ناهید به خاطر این جلوی چشم مردم با تو حرف زد که به مادرش و پدرش و اونایی که به خواستگاریش می رن ثابت کنه غیر از تو کسی دیگرو قبول نمی کنه کاری کرد دیگه کسی از او خواستگاری نکنه. مادرم میخواست باز هم درباره ناهید صحبت کند اما من با اعصابی ناراحت گفتم: دیگه فایده نداره. هر کدوم از ما راهمون رو انتخاب کردیم. من ، جمشید و حتی شما... با تعجب پرسید: من چه راهی انتخاب کردم؟ آنچه منظورم بود به زبان نیاوردم گفتم: راه شما رو قسمت معین کرده. با لبخندی رضایتبخش گفت: آره مادر قبول دارم. با قسمت نمیشه مبارزه کرد. با اینکه جمله اش قابل تفسیر بود. نمی خواستم با او وارد بحث شوم. از فردای آن شب طبق آداب و رسوم تا آنجا که می توانستم به دیدن اقوام و آشنایان رفتم، تا به قول معروف بازدید آنها را پس بدهم. برای کاظم خان هم پیغام فرستادم و از او تشکر کردم. به دیدن فروغ الملک قوامی و خانواده اش.... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 طرز تهیه سس مایونز خونگی مواد مورد نیاز: • ۶ عدد زرده تخم مرغ • سرکه سفید ۱ قاسق غذاخوری • آبلمیو ۱.۵ عدد • روغن گیاهی ۳ پیمانه • نمک و فلفل نکته مهم: بعد مخلوط کردن مواد، روغن را به آرام به مواد درحال مخلوط شدن اضافه کنید. سس خیلی خوبه ولی خونگیش قطعا هم سالمه هم خوشمزه‌تره 😋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🗯🍃مردی که همسرش را از دست داده بود، دختر سه ساله‌اش را بسیار دوست می‌داشت. دخترک به بیماری سختی مبتلا شد، پدر به هر دری زد تا کودک، سلامتی خود را دوباره به‌دست بیاورد، هر چه پول داشت، برای درمان او خرج کرد، ولی یبماری جان دخترک را گرفت💔😢.  😔🍃پدر گوشه‌گیر شد با هیچ کس صحبت نمی‌کرد و سرِ کار نمی‌رفت. دوست‌ها و آشناهای او خیلی سعی کردند تا او را به زندگی عادی برگردانند، ولی موفق نشدند🥀.  🗯🍃شبی پدر رؤیای عجیبی دید، ادامه داستان در کانال 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/819331137Ccc66733c46
‌ 🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ! سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!! پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذايی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸داستانهای پند آموز🌸 💭 دختری🧕 یک تبلت📱 خریده بود. پدرش 🧔وقتی تبلت 📱را دید پرسید: وقتی آنرا خریدی اولین کاری که کردی چی بود؟ 🤔 دختر 🧕گفت: روی صفحه اش را با برچسب ضدخش پوشاندم و یک کاور هم برای جلدش خریدم.😌 💭 پدر🧔: کسی مجبورت کرد اینکار را بکنی؟ 🤔 دختر🧕🏻: نه!🙁 پدر🧔: به نظرت با این کارت به شرکت سازنده اش توهین شد؟ 🤔 دختر🧕🏻: نه پدر، اتفاقا خود شرکت توصیه میکند که از کاور استفاده کنیم.👌🏻 💭 پدر🧔: چون تبلت زشت و بی ارزشی بود اینکار را کردی؟🙁🤔 دختر🧕🏻: اتفاقا چون دلم نمیخواهد ضربه ای بهش بخوره و از قیمت بیفته این کار را کردم. 🙁 پدر🧔: کاور که کشیدی زشت شد؟ 😖 دختر🧕🏻: به نظرم زشت نشد؛ 🙁ولی اگه زشت هم میشد، به حفاظتی که از تبلتم📲 میکنه می ارزه.☺️ 💭 پدر🧔 نگاه با محبتی به چهره دخترش🧕🏻 انداخت، و فقط گفت: "حجاب " که میگن یعنی همین😌 🌺* 🍃🌹🎋🍃🌹🎋🍃🌹🍃 🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
☘حكايت جوان صالح و پيشنهاد عجيب‏☘ وجود مبارك موسى بن جعفر عليهماالسلام مى فرمايند: فردى جوان از بنى اسرائيل، با ادب، با وقار و داراى عمل صالح در خواب مى بيند كه به او گفتند: تو كه جوان هستى، ماتاپايان عمر، زندگيت را مى خواهيم دو بخش كنيم: بخشى غرق در نعمت و بخش ديگر را غرق در بلا، ندارى و محنت. كدام بخش را اول مى خواهى؟ انتخاب كن. گفت: من حرفى ندارم، اما همسر بزرگوار، شايسته و باكرامتى دارم، اجازه بدهيد من با او مشورت كنم. گفتند: عيبى ندارد، با همسرت مشورت كن. گفتند: مانعى ندارد. با همسرت مشورت كن. به همسرش گفت: چنين پيغامى به من دادند كه ما اين مدتى كه مى خواهيم در دنيا باشيم، نيمى در بلا و محنت و نيمى را در خوشى و نعمت، اختيار انتخاب را به خودم دادند كه كدام را اول انتخاب كنم. اين خانم خردمند و عاقل به شوهرش گفت: نيمه اول را در نعمت و ثروت قبول كن، تا نيمه دوم خدا بزرگ است. در نهايت، در بلا و نعمت بايد صبر كنيم، چون صابران اجر دارند و من زنى نيستم كه اگر بلا و محنت به ما رو كند، زندگى خود را از بين ببرم و بخواهم كه حتما طلا و جواهرات و بهترين زندگى را داشته باشم. من در محنت و بلا نيز با تو خواهم بود. امام هفتم عليه السلام مى فرمايند: شب دوم آن چهره نورانى دو مرتبه در عالم رؤيا به خواب اين مرد آمد. مرد جوان گفت: با همسرم مشورت كردم، نيمه اول را در نعمت و ثروت مى خواهم، گفت: پس از فردا منتظر باش، براى شما درياوار مال، نعمت و ثروت مى آيد. روزگار عجيبى شد. به قول قديمى ها دست به خاكستر مى زد، طلا مى شد. مرد مى دويد، آب و نان به دنبالش التماس مى كردند. عده اى به دنبال آب و نان مى دوند، اما به آن نمى رسند. خدا نسبت به بعضى ها مى فرمايد: به تمام دنيا مى گويم كه به دنبال بنده ام برو و خودت را در اختيار بنده ام قرار بده. تمام درب ها باز شد. آن خانم به مرد گفت: اى شوهر! شكم ما كه دو تا و يا بزرگتر از زمانى كه فقير بوديم نشده است، ما قبل از اين نعمت و ثروت نيز صبح ها با نان و چايى و ظهر با آبگوشت، شب ها نيز با نان و خيار و ماست سير مى شديم، الان نيز همان است، شكم ما نسبت به قبل فرقى نكرده و بدن ما نيز بزرگتر نشده است. هر كدام چند متر پارچه براى لباس مى خواستيم، الان نيز همان پارچه بدن ما را مى پوشاند. ما اكنون پول اضافه و ثروت زيادى داريم، من مصرّانه از تو مى خواهم كه هر چه قوم و خويش فقير داريم، برو آنها را بى نياز كن و به ديگران نيز كمك كن. گفت: چشم. وقتى كه نيمه اول نعمت و ثروت تمام شد و از فردا بايد نعمت و ثروت را از آنها بگيرند. خدا وقتى مى خواهد نعمت و ثروت را از كسى بگيرد، در چشم بر هم زدن آن نعمت را مى گيرد. نيمه اول تمام شد. گفت: اى زن! از فردا آماده هجوم محنت و بلا شو، گفت: آماده هستم. دوباره آن چهره نورانى را در خواب ديد، گفت: فكر مى كنى فردا بلا و محنت مى خواهد شروع شود؟ خدا مى فرمايد: چون تو نعمت هاى مرا درست خرج كردى، كل بلاى نيمه دوم را از شما دفع كردم، اين نعمت و ثروت تا روز مرگ شما ادامه دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌