✨﷽✨
✅پنج حسرت مهم زندگی
✍️این نام کتابی است که توسط یک پرستار استرالیایی در یکی از بیمارستانهای استرالیا که در بخش ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ مشغول به کار بوده، نوشته شده است و بر اساس گفتههای بیماران در آخرین لحظات عمرشان، عمدهترین موارد پشیمانی و حسرت آنان را جمعآوری و دستهبندی کرده است. نام این پرستار برونی ویر است و آخرین گفتهها و آرزوهای بر باد رفته و حسرتهای این افراد را از ابتدا در وبلاگ خود منتشر کرد. این مطالب در وبلاگ وی چنان مورد توجه قرار گرفت که وی بر اساس آن این کتاب را به رشته تحریر درآورد.
او این حسرتها را در پنج دسته خلاصه کرد:
1- ای کاش شهامت آن را داشتم که زندگی خود را به شکلی سپری میکردم که حقیقتاً تمایل من بود؛ و نه به شیوههایی که دیگران از من انتظار داشتند.
2- ای کاش اینقدر سخت و طولانی کار نکرده بودم.
3- ای کاش شهامت بیان احساسات خود را داشتم.
4- ای کاش رابطه با دوستان را حفظ کرده بودم.
5- ای کاش به خودم اجازه میدادم که شادتر باشم.
حتماً که نباید در بخش ویژه نگهداری از بیماران در شرف مرگ بستری باشیم که مجبور شویم نگاهی از بالا به خودِ زندگی بیندازیم و فارغ از جزئیات تکراریاش، کُلیت آن را ورانداز کنیم و احتمالاً دستی به سر و وضع زندگی خود بکشیم. گاهی، شاید اصلاً سالی، یا حتی هر دههای یکبار گوشهای بنشینیم و ببینیم که آیا درست آمدهایم، یا راهی که میرویم به ترکستان است. مگر نه این است که ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است؟ حتی اگر یک روز از عمر را آنطور که باید و شاید زندگی کنیم، بازهم میارزد. عمر برَف است و آفتاب تموز. زندگی، همچون تکه یخی در آفتاب تابستان است که هر روز یک تکهاش دارَد آب میشود. گل عزیز است؛ غنیمت شمریدش صحبت.
📚دکتر محسن زندی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
👉
@Dastan1224
✨﷽✨
✅داستان کوتاه و پند آموز
✍زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد.مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را باز کرد و روبه زن می گوید: برو هرجادلت می خواهد!زن با نا باوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده!غروب به خانه آمد . مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی؟ گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد . زن متعجب گفت: تو از کجا می دانی؟
مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید!زن باز هم متعجب گفت : مگر مرا تعقیب کرده بودی؟مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیاندازم، مگر یکبار که در کودکی چادر زنی را کشیدم!
✍🏻هرکه باشد نظرش در پی ناموس کسان ...
پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان
#هر_چه_کنی_بهخود_کنی
#گر_همه_نیک_و_بد_کنی
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Dastan1224
📚#حکایت روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد. طاووسی از آنجا می گذشت؛ صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد. کلاغ گفت:«دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟ طاووس گفت:« ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی» بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!» کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد. طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟» کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خوده
@Dastan1224
📚مجسمه
مي گويند در زمانهاي دور پسري بود كه به اعتقاد پدرش هرگز نمي توانست با دستانش كار با ارزشي انجام دهد.
اين پسر هر روز به كليسايي در نزديكي محل زندگي خود مي رفت و ساعتها به تكه سنگ مرمر بزرگي كه در حياط كليسا قرار داشت خيره مي شد و هيچ نمي گفت.
روزي شاهزاده اي از كنار كليسا عبور كرد و پسرك را ديد كه به اين تكه سنگ خيره شده است و هيچ نمي گويد.
از اطرافيان در مورد پسر پرسيد. به او گفتند كه او چهار ماه است هر روز به حياط كليسا مي آيد و به اين تكه سنگ خيره مي شود و هيچ نمي گويد.
شاهزاده دلش براي پسرك سوخت. كنار او آمد و آهسته به او گفت: «جوان، به جاي بيكار نشسستن و زل زدن به اين تخته سنگ، بهتر است براي خود كاري دست و پا كني و آينده خود را بسازي.»
پسرك در مقابل چشمان حيرت زده شاهزاده، مصمم و جدي به سوي او برگشت و در چشمانش خيره شد و محكم و متين پاسخ داد: «من همين الان در حال كار كردن هستم!» و بعد دوباره به تخته سنگ خيره شد.
شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد به او خبر دادند كه آن پسرك از آن تخته سنگ يك مجسمه با شكوه از حضرت داوود ساخته است. مجسمه اي كه هنوز هم جزو شاهكارهاي مجسمه سازي دنيا به شمار مي آيد. نام آن پسر «ميكل آنژ» بود!
قبل از شروع هر کار فیزیکی بهتر است که به اندازه لازم در موردش فکر کرد. حتی اگر زمان زیادی
@Dastan1224
⚠️ #تلنگر
حجتالاسلامقرائتی:
وقتی پلیـس به شما میگه لطفا گـواهینامه! شما اگه پاسپورت , شناسنامه, کارت ملی یا حتی کارت نمایندگی مجلس رو هم نشون بدی بازممیگه گواهینامه...!
وقتیاوندنیاگفتننماز؛
هرچی دم از انسانیت,معرفتو... بزنی
بهت میگن همه اینها خوبه شما اصلکاری
رو نشون بده...
نماز ...🌱👑
@Dastan1224
☘ آیت الله فاطمی نیا :
✍ در همه عمرم تا کنون دعایی به لطافت این دعا ندیده ام.
🤲 اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلَى الصِّدّيقَةِ فاطِمَةَ الزَّكِيَّةِ حَبيبَةِ حَبيبِكَ وَ نَبِيِّكَ ، وَ اُمِّ اَحِبّائِكَ وَ اَصْفِيائِكَ ، الَّتِي انْتَجَبْتَها وَ فَضَّلْتَها وَ اخْتَرْتَها عَلى نِساءِ الْعالَمينَ ، اَللّـهُمَّ كُنِ الطّالِبَ لَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَ اسْتَخَفَّ بِحَقِّها ، وَ كُنِ الثّائِرَ اَللّـهُمَّ بِدَمِ اَوْلادِها ، اَللّـهُمَّ وَ كَما جَعَلْتَها اُمَّ اَئِمَّةِ الْهُدى ، وَ حَليلَةَ صاحِبِ اللِّواءِ ، وَ الْكَريمَةَ عِنْدَ الْمَلاَءِ الاَْعْلى ، فَصَلِّ عَلَيْها وَ عَلى اُمِّها صَلاةً تُكْرِمُ بِها وَ جْهَ أبيها مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ، وَ تُقِرُّ بِها اَعْيُنَ ذُرِّيَّتِها ، وَ اَبْلِغْهُمْ عَنّي في هذِهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ التَّحِيَّةِ وَ السَّلامِ
@Dastan1224
مرحوم سلطان الواعظین شیرازی، در کتاب شبهای پیشاور مینویسد:
در يكى از سالها كه از كاظمين، بهوسيله راه آهن با جمعى از زوار شيعه عازم سامراء بوديم، در اطاق ما جمعى از اهل موصل بودند بهاتفاق دو نفر از قضات و علماء اهلسنت.
پيوسته بر ما خورده مىگرفتند و مسخره مىنمودند و تهمتها مىزدند، غافل از اينكه حقير با لسان عربى آشنائى دارم، ما همه را بهسكوت گذرانيديم.
تا آنكه يكى از آن قضات گفت:
اين رافضيها عادات و اخلاق فاسد بسيار دارند تماما اهل بدعت و مشرك هستند!! مثلا يكى از بدعتهاى عجيب آنها اين است كه سلام نماز را كه مىدهند دستها را بلند مىنمايند و سه مرتبه مىگويند: خان الامين، يعنى امين خيانت كرد!!
آنها پرسيدند: امين كه بوده و خيانت او چه بوده؟!
شيخ گفت: شيعهها مىگويند پيغمبر و على و جعفر در كوه حرا خوابيده بودند، جبرئيل امين مأمور شد از جانب خدا وحى نبوت را بهعلى بدهد خيانت كرد و بهخاتم الانبياء داده!!! اين است كه تمام شيعيان با جبرئيل دشمناند، بعد از هر نماز سه مرتبه مىگويند: جبرئيل خيانت كرد.
يعنى وحى را عوض على بخاتم الانبياء داد!!!!
حقير بىطاقت شدم، گفتم: جناب شيخ! دروغ و تهمت از گناهان كبيره است يا صغيره گفت كبيره است.
گفتم: پس جنابعالى با اين محاسن سفيد چرا دو گناه بزرگ نموديد و اين نسبت غلط را بهشيعيان دادى؟!
با كمال پرروئى گفت: مطلب همين است!!
از آن آقايان موصلى سؤال كردم: فارسى مىدانيد؟! دو سه نفر از آنها گفتند بلى.
من ده دوازده نفر از پير و جوان زائرين را كه از موضوع خبر نداشتند يكىيكى صدا كردم و پرسيدم: شما بعد از سلام نماز كه دستها را بر مىداريد تا مقابل گوش چه مىگوئيد؟!
گفتند: براى قبولى نماز سه مرتبه مىگوئيم: اللهاكبر.
گفتم: جناب شيخ! خجالت كشيديد يا نه؟!
گفت: شما يادشان داديد!!
گفتم: از خدا بترسيد! من كه پهلوى شما نشستهام و از جا برنخاستم و حرفى نزدم.
رو كردم بهآن آقايان موصلى گفتم: خواهش مىكنم برخيزيد برويد بهاطاقهاى ديگر و از زائرين شيعه كه در اطاقهاى راه آهن هستند، سؤال كنيد.
چند نفر جوان فهميده كه زبان هم مىدانستند رفتند و بعد برگشتند برافروخته، حمله كردند به شيخ كه:
شما چه منظور از اين دروغ داشتيد ما از همه زوارهاى دهاتى و شهرى سؤال كرديم،همه گفتند الله اكبر مىگوئيم
حتى ما سؤال از كلمۀ خانالامين كرديم، گفتند: ما همچنین كلمهاى را نمىشناسيم!!
شيخ گفت: منهم در كتابها خواندهام كه شيعهها اينطور مىگويند!
جوانها چون تحصيل كرده بودند بنا كردند شيخ را تقبيح نمودن كه انسان عالم تا چيزى را تحقيق
@Dastan1224
✨﷽✨
🔴مگر می شود این عالم خدایی نداشته باشد
✍پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد.
بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد.بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد.چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد.
از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد شد.
📚منبع:داستان هایی از خدا، نوشته احمد میر
خلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد 1
@Dastan1224
🌹#داستان_آموزنده
روزي امام علی علیهالسلام به مسجد رفتند. در مسجد شخصی ايستاده بود؛ حضرت دهنه اسب را به او سپرد تا به مسجد برود و برگردد.
هنگام خارج شدن از مسجد حضرت دو دينار در دست گرفت تا به عنوان مزد به آن مرد بدهد؛
اما وقتی برگشت، ديد آنمرد دهنه اسب را دزديده و رفته است!
حضرت دو دينار را به قنبر داد و فرمود: به بازار برو و يك دهنه اسب خريداری كن.
قنبر به بازار رفت، اتفاقاً به آن شخص دزد برخورد و ديد يك دهنه اسب در معرض فروش گذاشته است. قنبر فرمود: چند میفروشی؟
آن شخص گفت: دو دينار.
قنبر دو دنيار را داد و افسار را خريد.
وقتي برگشت حضرت فرمود: اين افسار دزديده شده است، به چند دينار خريدی؟ قنبر گفت: دو دينار.
حضرت فرمود: ببين كه اين شخص چگونه رزق حلال خود را كه برايش تعيين شده بود، حرام كرد!
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_پند_یک_معرفت
✍اگر مرد هستید هرگز به زن متأهل که با همسرش مشکل دارد محبت نکنید. هرگز با جملات عاطفی و تکریمی مرد رؤیاهای او نشوید. اگر زن هستید، به مردی که با همسرش مشکل دارد هرگز از سر دلسوزی و ترحم نزدیک نشوید و محبت نکنید. معنی دل شکستن، گوش کردن به خواسته و به جا آوردن تمنیّات اطرافیانمان نیست. باید نخست مواظب کسی که بالا نشسته است باشیم که با معصیت کردن دل مهربان او را نشکنیم. هیچ آیه و حدیثی ندیدهام که بنویسند: «دل کسی را نشکنید.» دل شکستن با تحقیر کردن مخاطب، معصیت است؛ نه با ردّ خواسته کسی. اگر دل شکستن به آن معنی که ما برای خود تعریف کردهایم باشد، باید از آیات قرآن امر به معروف و نهی از منکر را برداریم؛ چون انجام این کارها قطعاً با دل شکستن همراه است. زمانی دل هیچکس را نباید شکست که هیچکس دلش آنچه خدا نمیخواهد جز آن را نخواهد و همه دلها آنچه خدا میخواهد را دلشان بخواهد. پس آن دل خانه خداست نباید شکست. در حالی که اکنون دلهای غالب ما سرشار از خواستههای شیطان است. هوسرانی ، زیادهخواهی، پارتیبازی، حقهبازی در دلهایمان جای گرفته است. این دلها را که دل شیطان است باید شکست تا به خدا رسید؛ اما باید مواظب بود که با کلام تندی یا بیاحترامی خواستهای را رد نکنیم با صبر و با نیت قربهالیالله باید همراه باشد.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@Dastan1224
✍#پاداش_به_قدر_خلوص
مردی میگوید: برای جهاد و جنگ با کفار از خانه خارج شدم، در راه به مردی برخوردم که توبره میفروخت. با خود گفتم: خوب است این توبره را بخرم، هم از آن استفاده کنم و هم به فلان محل که رسیدم میفروشم و سودی نیز خواهم برد. شب در عالم خواب دیدم دو فرشته از آسمان فرود آمدند، یکی به دیگری گفت: اسامی مجاهدان را ثبت کن و شروع کرد به نوشتن، گفت: بنویس این مرد به تماشا آمده، دیگری را گفت بنویس برای تجارت آمده. یک نفر دیگر را نیز دستور داد که بنویسد از روی ریا و خودنمایی در جنگ حاضر شده، در این هنگام به من رسید، گفت: بنویس این مرد هم برای تجارت آمده. من التماس کردم و گفتم: به خدا قسم من سرمایه ای ندارم که تجارت کنم، تجدید نظری در تشخیص خود بدهید. گفت: مگر آن توبره را برای سود نخریدی؟! گفتم: من تاجر نیستم، منظورم جهاد بود نه تجارت، شروع کردم به گریه. گفت: پس بنویس به عنوان جهاد آمده؛ اما بین راه توبره ای برای سود خریده، خداوند هر طور خواست درباره اش حکم خواهد کرد.
📙پند تاریخ 205/5-206 ؛ به نقل از: نزهة المجالس 4/1.
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ تختی پهلوان نامدار ایرانی روز به روز پلههای ترقی را پشت سر گذاشت. زنان و دختران جوان زیادی به او نامه عاشقانه نوشته و ابراز محبت میکردند. و از او برای مراسمهای خاص خود دعوت میکردند. اما تختی نهتنها در آن مراسمها حاضر نمیشد، بلکه پاسخی هم به ابراز احساساتکنندگان خود نمیداد.
روزی یکی از طرفداران تختی به روزنامه کیهان مطلبی ارسال کرد و ادعا کرد تختی مغرور و متکبر است و حتی جواب سلام عاشقان خود را نمیدهد.
تختی جوابیه خوبی نوشت و گفت:من متاهل هستم و از زندگی متاهلی خود راضی هستم. پس نیازی به ارتباط عاطفی با کسی در خود نمیبینم. از آن گذشته زمانیکه من خواستگاری همسرم رفتم، پهلوان نبودم یک هیزمشکن بودم که تبر تنها ثروت و سرمایه مادی من از زندگی بود. همسرم عاشق تختی هیزمشکن شد ولی شما عاشق تختی پهلوان هستید. من هرگز مهر او را با شما جایگزین نمیکنم.
📕 داستانی بر عکس این هم اتفاق افتاد، در سال 51 مردی مبلغ 30 هزار تومان برنده بلیطهای بختآزمایی شد،
خبرنگار پرسید: با این همه پول قصد انجام چه کاری داری؟ گفت: زنم مدتی است حرف مرا گوش نمیدهد، از بیپولی ذلیل شده بودم، همین فردا طلاقش میدهم، خدا پول طلاق او را به من رسانده است!!!
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@Dastan1224