eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
❁❁ دوباره خدا بہ خیر ڪند دوباره خدا بہ خیر ڪند دوباره بارش سنگ و دوباره پیشانے حدیث خدا بہ خیر ڪند 💔🥀 💔 🏴
نصوح مردی بود شبیه زنها، صدایش نازک بود، صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار دلاکی میکرد و کسی از وضع او خبر نداشت. او از این راه، هم امرار معاش میکرد و هم برایش لذت بخش بود. گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست. روزی دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد. از قضا گوهر گرانبهایش همانجا مفقود شد. دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه را تفتیش کنند. وقتی نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایی، خود را در خزینه حمام پنهان کرد. وقتی دید مأمورین برای گرفتن او به خزینه آمدند، به خدای تعالی رو آورد و از روی اخلاص و به صورت قلبی همانجا توبه کرد. ناگهان از بیرون حمام آوازی بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد و مأموران او را رها کردند. و نصوح خسته و نالان شکر خدا را به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص شد و به خانه خود رفت. او عنایت پروردگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و از گناه کناره گرفت. چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد و نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم و دیگر هم به حمام نرفت. هر مقدار مالی که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و از شهر خارج شد و در کوهی که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید. در یکی از روزها همانطور که مشغول کار بود، چشمش به میشی افتاد که در آن کوه چرا میکرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از آن کیست? عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا از شبانی فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستی من از آن نگهداری کنم تا صاحبش پیدا شود. لذا آن میش را گرفت و نگهداری نمود، پس از مدتی میش زاد و ولد کرد و نصوح از شیر آنها بهره مند میشد. روزی کاروانی راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگی مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جای آب به آنها شیر داد، به طوری که همگی سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند. او راهی نزدیک به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانی کردند و او در آنجا قلعه ای بنا کرده و چاه آبی حفر نمود و کم کم آنجا منازلی ساخته و شهرکی بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا می آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگی به چشم بزرگی به او می نگریستند. رفته رفته آوازه خوبی و حسن تدبیر او به گوش پادشاه رسید که پدر همان دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وی را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیزفت و گفت: من کاری دارم و از رفتن به نزد سلطان عذر خواست. مأمورین چون این سخن را به شاه رساندند، بسیار تعجب کرد و اظهار داشت: حال که او نزد ما نمی آید ما میرویم او را ببینیم. با درباریانش به سوی نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد. بنا بر رسم آن روزگار و به خاطر از بین رفتن شاه در اقبال دیدار نصوح، نصوح را بر تخت سلطنت بنشاندند. نصوح چون به پادشاهی رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و با همان دختر پادشاه ازدواج کرد. روزی در بارگاهش نشسته بود، شخصی بر او وارد شد و گفت: چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را از عدالت تو طالبم. نصوح گفت: میش تو پیش من است و هر چه دارم از آن میش توست. وی دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند. 🕊 آن شخص به دستور خدا گفت: بدان ای نصوح! نه من شبانم و نه آن، یک میش بوده است، بلکه ما دو فرشته، برای آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت، اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. و از نظر غایب شد. به همین دلیل به توبه واقعی و راستین، (توبه نصوح) گویند. @Dastan1224
🌷من بعد از عملیات رمضان در سال ۶۱ وارد جنگ شدم. مسجدی به نام مسجد «مکتب امام» در خیابان کاشانی نزدیک خانه‌مان بود. کوچک که بودم به کلاس‌های قرآنی می‌رفتم. آقای «میرجعفری» معلم من بود که الآن استاد دانشگاه تربیت معلم شده است. وقتی انقلاب شد، این مسجد پایگاه بچه‌های انقلابی شد. من زمان انقلاب، سوم راهنمایی بودم. محل ما در شهر یزد، محله بچه پولدارها بود، ولی همه نوع تیپی در آن پیدا می‌شد. از ساواکی و مغازه‌دار تا تاجر و ثروتمند. 🌷خانواده‌ای از مشهد به محل ما آمده و ساکن شده بودند که نام خانوادگی‌شان «جلالیان» بود و وضع مالی توپی داشتند. خانه چند هزار متری و ملک و املاک زیاد و هر کدام از زن و شوهر چند مدل ماشین خارجی داشتند. این‌ها دو تا پسر داشتند که هر دو به مسجد می‌آمدند و یکی از پسرها هم با من به جبهه آمده بود. 🌷یک بار بعد از این که از جبهه برگشتیم، پدر و مادرش به خانه‌مان آمدند و گفتند: یک جوری پسر ما را از جبهه رفتن منصرف کنید. ما ماشین، خانه، زندگی در ایران و یا هر کشور خارجی دیگری به این پسر می‌دهیم و از او خواهش کردیم به جبهه نرود ولی گوش نمی‌کند. شما متقاعدش کنید. 🌷ولی این دو پسر با وعده وعیدهای پدر و مادرش خام نشدند و باز هم به جبهه آمدند. برادر کوچک‌تر در عملیات «والفجر مقدماتی» در فکه شهید و پیکرش مفقود شد. دومی هم پاسدار و در علمیاتی با موج انفجار جانباز شد. اما دوباره به جنگ رفت. الآن هم یکی از بهترین پزشکان کشورمان است. @Dastan1224
〽️ سخنرانى امام حسين(ع) در ميدان جنگ ✿ امام حسين عليه السلام روز عاشورا براى اتمام حجت در برابر لشكر دشمن قرار گرفت و بر شمشير خود تكيه داد و با صداى بلند فرمود: شما را به خدا سوگند آيا مرا مى شناسيد؟ ◇ سپاه پاسخ دادند: بلى، تو فرزند دختر پيامبر خدا و نوه آن حضرت هستى. امام حسين عليه السلام : شما را به خدا آيا مى دانيد رسول الله پدر بزرگ من است؟ سپاه: بلى، مى دانيم. ✿ امام حسين عليه السلام شما را به خدا مى دانيد فاطمه دختر پيغمبر مادر من است؟ سپاه: بلى، مى دانيم. امام حسين عليه السلام: شما را به خدا آيا مى دانيد على بن ابى طالب پدر من است؟ سپاه: بلى، مى دانيم. امام حسين عليه السلام: شما را به خدا آيا مى دانيد خديجه دختر خويلد نخستين زنى كه به اسلام گرويد مادر بزرگ من است؟ سپاه: بلى، مى دانيم. امام عليه السلام : شما را به خدا آيا مى دانيد حمزه سيد الشهدا عموى پدر من است؟ سپاه: بلى، مى دانيم. 🖇 امام عليه السلام: شما را به خدا آيا مى دانيد اين شمشير كه بر كمر بسته ام شمشير پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است؟ سپاه: آرى، مى دانيم. امام عليه السلام: شما را به خدا آيا مى دانيد اين عمامه را كه بر سرم بسته ام، عمامه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله است؟ سپاه: بلى ، مى دانيم. امام عليه السلام: شما را به خدا آيا مى دانيد پدرم على اولين مردى بود كه اسلام آورد و در علم از همه آگاه تر و در حلم و صبر از همه شكيباتر و او پيشواى همه مردها و زنها است؟ سپاه: بلى، مى دانيم؛ ◇ فبم تستحلون دمى ... پس چرا ريختن خون مرا روا مى دانيد؟ در صورتى كه فرداى قيامت حوض ‍ كوثر در اختيار پدر من خواهد بود و او عده اى را از آب كوثر باز مى دارد، چنانچه كه شتر تشنه را از آب باز دارند و در همان روز پرچم حمد نيز در دست او خواهد بود. سپاه: ما همه اينها را مى دانيم ولى هرگز از تو دست برنمى داريم تا بر اثر تشنگى جان بدهى. 📙بحار ، ج44 ، ص318 @Dastan1224
🌺داستان آموزنده در مورد رزق و روزی، روایات فراوانی آمده که بعضی اشاره دارند که رزق و روزی ثابت و از جانب خداوند مشخص شده و تلاش و کوشش در آن تأثیری ندارند؛ مثلا در روایتی آمده که شخصی از امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام پرسید: اگر رزقی برای شخصی مقدر شود و او در خانه‌ای شود و تمام درها و‌ پنجره‌ها بسته شوند رزق چگونه وارد آنجا می‌شود؟ که امام پاسخ می‌فرمایند از همان راهی داخل می‌شود که عزراییل برای گرفتن جانها داخل می‌شود. یا در داستان دیگری آمده: شخصی از رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم پرسید من چه شغلی اختیار کنم تا پولدار شوم؟ پیامبر اکرم فرمودند سوزن فروش شو؛ آن شخص سوزن فروش نمی‌شود و خارکن بیابان می‌شود و اتفاقا سود خوبی هم می‌کند؛ هنگامی که به پیامبر اکرم این مسئله را اطلاع می‌دهد ایشان می‌فرمایند: فقط زحمت خودت را زیاد کردی…(یعنی برای تو طوری مقدر شده بود که با تلاش کم (سوزن فروشی) نیز به همین سود میرسیدی). . دسته دیگری از روایات هستند که بیان می‌کند ائمه اطهار نه تنها در کلام، تلاش برای کسب رزق و‌ روزی حلال را از بزرگترین عبادات نامیده‌اند بلکه خود نیز به کار کردن و کسب روزی اهتمام می‌ورزیده‌اند و عوامل زیادی را در کم یا زیاد شدن این نوع روزی دخیل دانسته‌اند. مثلا دهها روایت وجود دارد که سعی و تلاش، بیداری بین‌الطلوعین، استغفار، صدقه دادن، خوش اخلاقی، انصاف، دعا، تلاوت سوره واقعه و…باعث جلب روزی می‌شود و عواملی مانند تنبلی، اسراف، بدخلقی، چشم زخم، گناه، خواب بین‌الطلوعین، و… باعث تنگ شدن روزی می‌شود و انسان به برآیندی از اینها دست پیدا می‌کند. . نکته دیگر آنکه پیامبر در حدیثی بیان می‌فرمایند: اگر انسان از راه نامشروعی درآمد کسب کند خداوند همان مقدار از روزی حلالی که قرار بود به او برسد کم می‌کند و روز قیامت نیز مؤاخذه می‌شود.(1)(ضمن آنکه اثرات منفی خود را در دنیا نیز دارد). در داستانی آمده که امام علی علیه‌السلام همگام ورود به جایی افسار خود را به غلامی سپرد تا نگهدارد؛ آن مرد افسار را دزدید و در بازار دو درهم فروخت؛ هنگامی که امیرالمؤمنین بازگشت و از موضوع اطلاع یافتند فرمودند قصد داشتم به خاطر نگه داشتن افسار به آن مرد دو درهم بدهم که او رزق حلال را با رزقی حرام جایگزین نمود.(2) . پس: رزق دو نوع است رزقی که خود به سوی ما می‌آید و رزقی که ما به سویش می‌رویم. . 1- کافی،ج5ص80 2- منابع داستان‌ها از کتاب کلید گنج سعادت و کلام بزرگان با اندکی تغییر و خلاصه نمودن آورده شده. 🌹@Dastan1224
🥀 چون چاره نیست میروم و می‌گذارمت ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت 💔🥀
حجت الاسلام و المسلمین سید محمد صادق طباطبایی نقل می‌کند: دایی‌ام آقای عباس معتمدی نقل کردند که در رمضان سال 1318 هجری شمسی در بروجرد طبق روال همیشگی، حضرت آیت الله بروجردی در ماه‌های مبارک رمضان منبر می‌رفتند. یکی از شبهای احیا که مسجد مملو از جمعیت بود و همه منتظر ورود آقا بودند بعد از مدتی با ذکر صلوات از طرف مردم، دیدم که آقا تشریف آوردند. شخصی به نام آقای سوفی شروع کردند به مداحی، به محض ورود آقای بروجردی، اشعاری در مورد علم و علما خواندند تا این که ایشان به منبر رسیدند، مردم قیام کرده بودند و آیت الله بروجردی روی منبر نشستند و آقای سوفی داشت مداحی میکرد تا این که به اشعاری در مدح خود آیت الله بروجردی رسید. آقا در این موقع مانند کسی که هنگام شنیدن مصیبت باشند دست شان را روی صورت گرفتند و بعد از تمام شدن مداحی، بدون مقدمه فرمودند: مگر من به آقایان چه کرده‌ام که به من توهین میکنند [همهمه ای بین حضار به وجود آمد و متعجب از این که چه کسی به ایشان توهین کرده است؟ آیا بین راه کسی آقا را اذیت کرده؟! ] آقا با اشاره ی دست، مردم را ساکت کردند و فرمودند: این آقا (مداح) مطالبی را به من نسبت دادند که با من واجدم یا فاقد، اگر فاقد باشم اتصاف شخصی به وصفی که فاقد است عین اهانت است و اگر احیانا واجد باشم، بنده هر کس که باشد به جز ذوات ائمه معصومین علیهم السلام در پیشگاه خداوند مقصر است، شما کجا دیدید که از شخص مقصر تعریف کنند؟ بعد از این، شاهد چنین مطالبی نباشم. جلسه منقلب شد و بدون هیچ گونه مطلب دیگری همگی ناله و ضجه می‌زدند و گریه می‌کردند! @Dastan1224
💠معجزه امام حسین(ع) 🦂عقربی که جان زائران حسینی(ع) را در اربعین نجات داد 👥زائران ایرانی و دیگر کشورها که امسال در مسیر عشق حسینی حرکت می کردند ،گزارش دادند: یک زن که به نظر می رسید خسته است،برای استراحت وارد یکی از خیمه ها شده و در خواب عمیق و طولانی فرو رفت طولانی شدن خواب این زن باعث شد که دیگران را متوجه خودش کنند،به همین دلیل به سمت زن آمدند و او را صدا زدند اما جوابی نداد و اینگونه متوجه شدند که وی مرده است و در کنارش عقربی را پیدا کردند که آن نیز مرده است و متوجه شدند که این زن توسط نیش عقرب مرده است زنان وقتی تلاش می کردند که جسد وی را به خیمه کناری ببرند ، احساس کردند که جسم عجیبی در وسط بدن زن است وقتی لباس وی را کنار زدند کمربندی(بمب) انفجاری را دیدند که به دور کمرش بسته شده بود پس از کشف کمربند انفجاری،نیروهای امنیتی خود را به محل رساندند و به راحتی و بدون هیچ تلفاتی آن را خنثی کردند. @Dastan1224
🗯 ▫️مردی نزد پیامبر(ص) آمده و گفت: در پنهان به گناهانی چهارگانه مبتلا هستم؛ زنا، شرابخواری، سرقت و دروغ. هر کدام را تو بگویی به خاطرت ترک می‌کنم. ▫️پیامبر (ص) فرمود: دروغ را ترک کن. مرد رفت و هنگامی که قصد زنا کرد با خود گفت: اگر پیامبر (ص) از گناه من پرسید، باید انکار کنم و این نقض عهد من است (یعنی دروغ گفته‌ام) و اگر اقرار به گناه کنم، حدّ بر من جاری می‌شود. دوباره نیّت دزدی کرد و همین اندیشه را نمود و درباره کارهای دیگر نیز به همین نتیجه رسید. ▫️به نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: یا رسول‌الله! تو همه راه‌ها را بر من بستی، من همه را ترک نمودم. 📚میزان الحکمه، ج۸، ص۳۴۴ @Dastan1224
🏴🖤 السلام علیک یااباعبدالله الحسین🖤🏴 🔲بامشارکت‌مالیخریدسیستم‌صوت🔊 درثواب‌مراسم‌عزاداری‌سیدالشهدا🏴 علیه‌السلام‌ شریک شوید✨🤲 ☑️ حداقل مشارکت 10000تومان👇 ``603799738945578
4
💳 به‌نام «سیدنعیم‌نیک‌جعاوله» 💡راهنما [ @Alimadd ] 🔘 برای‌دیدن تصاویرمراسم‌کلیک‌🔜کنید 🔴پرداخت اسان ازطریق لینک زیر🔻 https://pay.eitaa.com/v/?link=BU71W