eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍شیطان در زمان بیماری و فقر به انسان حمله می‌کند تا اعتقادات او را از او بگیرد، چون انسان در این دو حالت تحت فشار و از خدا منتظر کمک است؛ ولی غافل است خداوند هر فقر و بیماری را از روی حکمتی برای تربیت انسان بر او وارد می‌کند تا متنبه شود و از معصیت و ناشکری حق تعالی دست بردارد، ولی شیطان بر انسان خواطر می‌زند که خداوند تو را با آن که عبادت او می‌کنی دوست ندارد و بی‌دلیل آزارت می‌دهد. بخصوص در زمان بیماری که انسان قادر به عبادت نیست او را خلع سلاح می‌کند تا بیشتر حمله‌ورش شود. برای همین است انسان در فقر و بیماری مستعد خشونت و عصبانیت و خشم در اثر خواطر شیطان است. آنچه مهم است باید بدانیم اگر شیطان در این مرحله حساس و خطیر برای ایمان هر فرد اگر موفق شود و نتیجه گیرد و انسان را از خدا دور کند او را به معصیت خدا هم تشویق خواهد کرد، پس بیشتر بر او مسلط شده و تحت امرش قرار خواهد داد. و نکته بسیار مهم آن است که بعد از مدتی اگر عافیت برگردد و فقر با ثروت زایل شود، هرگز آن ایمان و معنویتی که شیطان از انسان ربوده است آن را باز پس نخواهد داد. برای همین در کلام وحی و حدیث است که دعا کنید از فتنه‌ها و امتحان‌های گمراه کننده، خداوند شما را دور نگهدارد. پس در زمان بیماری و فقر و شداید زندگی که فتنه های گمراه کننده به تعبیر مولای متقیان هستند ، مواظب باشیم و همیشه به خدا پناه بریم که شیطان ایمان ما را با خود نبرد که اگر برد، با برگشت عافیت و رفع بیماری و برگشت ثروت و رفع فقر ، آن چه از ما برده است بر ما بر نمی گرداند. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🔘 داستان کوتاه ⚜پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت. پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است. پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ گفت از پنج سبب: ⚜اول: آنکه تو نشسته می ‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ ماندم اکنون بندگی خدایی می ‌کنم که مرا در وقت نماز هم، حکم به نشستن می‌ کند. ⚜ دوم: آنکه طعام می ‌خوردی و من نگاه می ‌کردم اکنون رزاقی پیدا کرده ‌ام که او نمی خورد و مرا می‌ خوراند. ⚜ سوم: آنکه تو خواب می‌ کردی و من پاسبانی می ‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی ‌خوابد و مرا پاسبانی می‌ کند. ⚜چهارم: آنکه می ‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید. ⚜پنجم: آنکه می ‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که گناهانم را میبخشاید. خدایا ما را یک لحظه به حال خود وامگذار... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
💎امروز با مردی که در حال عبور بود برخورد کردم اووه! معذرت میخوام. من هم معذرت میخوام. دقت نکردم ... ما خیلی مؤدب بودیم من و این غریبه خداحافظی کردیم و به راهمان ادامه دادیم کمی بعد از آنروز، در حال پختن شام بودم فرزندم خیلی آرام کنارم ایستاد همین که برگشتم به او خوردم و تقریبا انداختمش با اخم گفتم: " اه ! از سر راه برو کنار – چرا تو دست و پامی" قلب کوچکش شکست و رفت نفهمیدم که چقدر تند حرف زدم وقتی توی رختخوابم بیدار بودم صدای درونم گفت: وقتی با یک غریبه برخورد میکنی، آداب معمول را رعایت میکنی اما با بچه ای که دوستش داری بد رفتار میکنی... در خانه با آنهایی که دوستشان داری چطور رفتار می کنی؟! آیا میدانستید که اگر فردا بمیرید شرکتی که در آن کار میکنید به آسانی درظرف یک روز برای شما جانشینی می آورد؟ اما خانواده ای که به جا میگذارید تا آخر عمر فقدان شما را احساس خواهد کرد. و به این فکر کنید که ما خود را وقف کار می کنیم و نه خانواده مان ..... چه سرمایه گذاری ناعادلانه ای ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
⚜ضرب‌المثل"فواره چون بلند شود سرنگون شود." گفته‌اند که خاندان برمک، خاندانی ایرانی بودند که در دربار عباسیان نفوذ فراوان داشتند و تعدادی ازآنها وزرای خلفای عباسی بودند. جعفر برمکی حتی با هارون‌الرشید دوستی فوق‌العاده نزدیک داشت… روزی که به باغی رفته بودند، هارون هوس سیب کرد… و به جعفر گفت برایم سیب بچین. جعفر دور و بر رو نگاه کرد و چیزی که بتواند زیر پایش بگذارد و بالا برود، پیدا نکرد… هارون گفت بیا پا روی شونه‌ی من بگذار و بالا برو. جعفر این کار را کرد و سیبی چید و با هارون خوردند و خوششان آمد… هارون به باغبان گفت برای پرورش این باغ قشنگ از من چیزی بخواه… باغبان که از برمکیان بود گفت قربان می‌خواهم که دست‌خطی به من بدهید که من از خاندان برمک نیستم… همه تعجب کردند اما به هر حال هارون این دست‌خط را به باغبان داد… بعدها که هارون از نفوذ برمکیان در حکومتش خیلی ترسیده بود و بر اثر سعایت بعضی از آدمهای حسود دستور قلع و قمع برمکیان را صادر کرد و همه ی آنها را کشتند و زمانی که برای کشتن باغبان رفتند، باغبان دست‌خط خلیفه را نشان داد و گفت من برمکی نیستم. این مسئله به گوش هارون رسید و از باغبان پرسید چطور آن روز چنین چیزی را پیش بینی کردی و این دست‌خط را از من گرفتی؟ باغبان گفت من در این باغ چیزهای مفیدی یاد گرفته‌ام از جمله این که می‌بینم وقتی آبفشان را باز می‌کنم قطرات آب رو به بالا می‌روند و وقتی به اوج خودشان می‌رسند سقوط می‌کنند و به زمین میفتند… بنابراین وقتی دیدم جعفر پا روی شانه‌ی شما گذاشت متوجه شدم که به نقطه ی اوجش رسیده و دیر نیست که سقوط کند و وقتی هم چیزی سقوط می‌کند هر چه بزرگتر باشد خسارت بیشتری وارد می‌آورد و فهمیدم که اگر جعفر سقوط کند ما را هم با خودش به نابودی می‌کشاند … بنابراین دست‌خط گرفتم که برمکی نیستم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
4_5818675479049144685.mp3
2.63M
🌸 (س) 💐مهربون ترین مادر دنیا دنیا اومده 💐دلرباترین دلبر دنیا دنیا اومده 🎤 👏 👌فوق زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوار ناقه ای از نور می رسد مادر به داد این دل رنجور می رسد مادر نجات اهل یقین ریشه های چادر اوست چه قدر نام وزینِ شفیعه درخور اوست ثنای حضرت صدیقه کار هر کس نیست در این حریم که هر واژه ای مقدس نیست (س)💫💞 💫💞 💫💞
✨✨✨ مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر. ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند. پس از آروم شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و ... اما هیچکدام چاره ساز نبود. پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسئولین اردو بهش گفت که برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!! پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست. بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم. مسوول به او گفت که بیشتر توضیح بده. پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند . پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
پدری برای پسرش تعریف میکرد که : گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم می‌اومدم بیرون جلویم را می‌گرفت. هر روز یک بیست و پنج سنتی می‌دادم بهش... هر روز. منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی می‌انداختم. چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟ پسر: چی گفت پدر؟ می‌گوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!» بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
✨﷽✨ 🔺نقش در رشد روانی اولین مردی که دختر به او ابراز علاقه می کند پدر اوست.گرمای رابطه عاطفی با پدر، بازیگوشی و عشق پدر برای رشد جنسی سالم دختر بسیار مهم است.بنابراین پدرها با رفتار استانداردشان خطوط را برای دخترانشان تعیین می کنند چرا که دخترها بر همین اساس مردها را قضاوت می کنند. بنابراین بهتر این است که اولین کسی که دخترتان را به سینما،کنسرت،پارک،شهربازی و هر مکان دیگری می برد،شما پدر محترم باشید. اولین کسی که برایش قلب و شکلات و خرس عروسکی می خرد. فرزند شما این اولین بارها را فراموش نخواهد کرد و همین امر باعث آرامش روانی او تا پایان عمر خواهد شد و از شما به نیکی یاد می کند. به لحاظ روانشناسی ثابت شده است دخترانی که در خانه مورد حمایت عاطفی پدرانشان قرار می گیرند، در ارتباط با جنس مخالف دچار تصمیم های سطحی و لحظه ای و زودگذر نمی شوند، اینکه با یک محبت کوچک دلشان بلرزد و فریب بخورند چرا که از نظر عاطفی اقناع هستند. امام باقر عليه السلام فرمود: حفظ اطفال از خطرات و انحراف‌ها در صلاحيت و شايستگي (وظيفه) پدران آن‌ها است. 📚 «بحار الانوار، ج 15، ص 178» ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224
💐🌼☘🌸 🌼🌺🍃 ☘🍃 🌸 📚داستان آموزنده درقرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فک به سرش زد… به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟ کشیش تعجب کرد و ...گفت:جهنم؟! مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بدون هیچ فکری گفت: 3 سکه. مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید. کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم . مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است . دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمی دهم . این شخص مارتین لوتر بود که با این حرکت، نه تنها ضربه ای به کسب و کار کلیسا زد، بلکه با پذیرش مشقات فراوان، خود را برای اینکه مردم را ازگمراهی رها سازد، آماده کرد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌داستان وپند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Dastan1224