فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکر تمام عالم؛
"یاغنی یا مغنی"
@Dastan1224
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌روایت زیبای کفاشی که
با امام زمان(عج) شوخی داشت!
سهم شما پنج صلوات به نیت
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج)
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺قالَ رَسولُ اللّٰه (ص) :
... وَ اِنَ اللّهَ اَعْطَی مُوسَی الْعَصَاءَ، وَ اِبْرَاهِیمَ بَرْدَ النّارِ، وَ عِیسَی اَلْکَلَمَاتِ یُحیِی بِهَا الْمَوتَی وَ اَعْطانَی هَذَا عَلیّا وَ لِکُلّ نَبیٍّ آیهٌ وَ هَذَا آیَهُ رَبِّی… .
🌺پیامبر اکرم (ص) :
… و خداوند به عنوان معجزه به موسی عصا، و به ابراهیم خنک شدن آتش، و به عیسی کلماتی را که به وسیله آن مردهها را زنده میکرد، عطا فرمود، و به من علی را عطا نمود. برای هر پیامبر نشانهای است و این شخص علی نشانه و معجزه پروردگارم میباشد … .
📙ینابیع المودة ، ج 2 ، ص83
@Dastan1224
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با خواست خدا مقابله نکن ...!
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣تو قبر چه خبره ؟!
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
#تلنگر
هر عیبی که از دیگران دیدید ستر و پوشیده نگهدارید، تا خداوند سبحان عیب های شما را در روز محشر بپوشاند.
ای انسان بدان:
تو خیاط هستی و زبانت سوزن.
اگر درست بدوزی وخیاطی کنی،یک لباس زیبا وگران قیمتی درست کرده ای.
و اگر سوزنت به خطا رفت فقط خودت را زخمی میکنی.
گناهان بشر، بین خودشان و خدایشان هست و بین تو و گناهانشان هیچ مسألهی شخصی وجود ندارد.
پس زبانت را از آن ها آزاد کن،
تا خداوند تو را از ابتلاء و عذاب برهاند
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣 نزول ملائکه بر قلب امام زمان
🎙 استاد
@Dastan1224
ما مدیون حضرت صاحب (عج) هستیم
غفلت از حضرت صاحب عج شبیه غفلت ما از خورشید است، شما امروز دیروز و روزهای گذشته از روشنایی که نتیجه تابش نور خورشید است، همه ما استفاده می کنیم، از انرژی های خورشیدی بهره برداری می کنیم، از گرما و حرارت نور خورشید بهره مند می شویم، اما کمتر اتفاق می افتد که انسان سری به آسمان بلند کند و چشمی بگرداند و خورشید را ببیند، بهره های خودش را می برد اما غفلت از خورشید دارد.
همه ما در همه امور و شئونمان، سر سفره امام عصر (عج) نشستیم، همان خورشیدی که می تابد به برکت وجود قدسی حضرت صاحب روحی و ارواح من سواه فداه است.
تنفسی که می کنیم به برکت آن وجود نازنین است، در تحصیل علم، در انجام عبادات، در خدمت به والدین، در خدمت به خلق خدا، هر خیری که از ما ظهور و بروز می کند، اگر دقت کنیم می بینیم که به برکت وجود حضرت صاحب (عج) هست که اینها همه اتفاق می افتد.
تمام توفیقات ما، تمام بهره ها و سودمندی های جسمانی و روحانی بلا استثناء به برکت وجود حضرت صاحب (عج) هست، ما مدیون حضرت صاحب (عج) هستیم.
حالا همین امروز گذشت، دیروز گذشت، چقدر توجه داشتیم به این وجود بزرگوار؟ چقدر با او ارتباط گرفتیم؟ چقدر به این حقیقت توجه داشتیم که این فیوضات از چه مجرایی عبور می کند و به دست ما می رسد.
کمی
@Dastan1224
🔻فرزند آیتالله بهجت:
آقا معتقد بود که در روابط خانوادگی، جواب دادن یا رو کم کردن باید به طور کلی کنار گذاشته شود و این کار هیچ ثمری ندارد.
برخورد کردن، اقتضای طبیعت حیوانی است؛ اگر آن یک شاخ زد، این هم دو تا شاخ بزند و اگر هم دوتا نزند، بالاخره یکی را که باید بزند!
این طبیعت حیوانی است
انسان باید این حرفها و نزاعها را جدی نگیرد و به خدا واگذار کند یا اینکه به دفتر شرع مراجعه کند و ببیند الان وظیفهاش چیست
اگر کسی خودش به این روش رفتار کند، طرف مقابل هم رفتار خواهد کرد و قضیه حل میشود.
آقا مراقب بود که بچهها معصیت انجام ندهند
اگر کسی از دست بچههایش ناراحت میشد، هرگز فراموش نمیکرد؛ حتی تا بیست سال بعد!
یک بار به من فرمود: غذایی درست کن و به در خانهی فلانی ببر
گفتم: میگویم ببرند
فرمود: نه! خودت ببر
من غذا را بردم و دو روز بعد، آن شخص از دنیا رفت
آن شخص چندین سال پیش از این، از من ناراحت شده بود و من یادم رفته بود و حالا که نزدیک مرگش بود، آقا اینگونه فرمود
کمی تا
@Dastan1224
🦂عقربی که جان زائران حسینی(ع) را در اربعین نجات داد
👥زائران ایرانی و دیگر کشورها که در مسیر عشق حسینی حرکت می کردند ،گزارش دادند: یک زن که به نظر می رسید خسته است،برای استراحت وارد یکی از خیمه ها شده و در خواب عمیق و طولانی فرو رفت طولانی شدن خواب این زن باعث شد که دیگران را متوجه خودش کنند،به همین دلیل به سمت زن آمدند و او را صدا زدند اما جوابی نداد و اینگونه متوجه شدند که وی مرده است و در کنارش عقربی را پیدا کردند که آن نیز مرده است و متوجه شدند که این زن توسط نیش عقرب مرده است
زنان وقتی تلاش می کردند که جسد وی را به خیمه کناری ببرند ، احساس کردند که جسم عجیبی در وسط بدن زن است وقتی لباس وی را کنار
@Dastan1224
📚#حکایت
مرد بزّازی بود که برای فروش پارچه به دهات اطراف میرفت و آنها را می فروخت. یک روز بزّازِ ، داشت از یک ده به ده دیگر میرفت، وقتی از آبادی خارج شد و به راه بیابانی رسید، سواری را دید که آهسته آهسته میرفت.
مرد بزّاز که بستهی پارچه ها را به دوش داشت، بسیار خسته بود پس به سوار گفت: "آقا، حالا که ما هر دو از یک راه میرویم، اگر این بسته را روی اسب خودت بگذاری از جوانمردی تو سپاسگزار خواهم بود ."
سوار جواب داد:"حق با تو است که کمک کردن ، کار پسندیده ای است امّا از این متأسّفم که اسب من دیشب، کاه و جو نخورده و تاب و توان راه رفتن ندارد."
مرد بزّاز گفت: "بله، حق با شماست." و چند قدم دیگر پیش رفتند که ناگهان از کنار جاده، خرگوشی بیرون دوید و پا به فرار گذاشت. اسب سوار وقتی خرگوش را دید، شروع کرد دنبال خرگوش تاختند.
مرد بزّاز وقتی دویدن اسب را دید به فکر فرو رفت و با خود گفت:"چه خوب شد که سوار،کوله بار مرا نگرفت وگرنه ممکن بود به فکر بدی بیفتد و پارچه های مرا بِبرد و دیگر دستم به او نرسد".
اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:"اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمیتواند به او برسد، خوب بود بستهی بار بزّاز را میگرفتم و میزدم به بیابان و میرفتم".
سپس سوار، اسب را برگردانید و آرام آرام برگشت تا به بزاز رسید و به او گفت: "راستی هنوز تا آبادی خیلی راه داریم، خدا را خوش نمیآید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم، حالا بستهی پارچه را بده تا برایت بیاورم."
مرد بزّاز گفت : "برو ، آنچه که تو به آن اندیشیده ای ، من هم از آن غافل نبودهام."
#منبع مرزبان نامه
@Dastan1224
روزی دانشمندی به شهر ملانصرالدین وارد میشود و میخواهد با دانشمند آن شهرگفتگویی داشته باشد. مردم، چون کسی را نداشتند، او را نزد ملانصرالدین میبرند. آندو روبروی هم مینشینند و مردم هم گرد آنها حلقه میزنند.
آن دانشمند دایرهای روی زمین میکشد. ملانصرالدین با خطی آن را دو نیم میکند. دانشمند تخم مرغی از جیب درمیآورد و کنار دایره میگذارد. ملانصرالدین هم پیازی را در کنار آن قرار میدهد. دانشمند پنجة دستش را باز میکند و به سوی ملانصرالدین حواله میدهد. ملانصرالدین هم با دو انگشت سبابه و میانی به سوی او نشانه میرود. دانشمند برمیخیزد، ازملانصرالدین تشکر میکند و به شهر خود بازمیگردد.
مردم شهرش از او درباره ی گفتگویش میپرسند و او پاسخ میدهد که: ملانصرالدین دانشمند بزرگی است. من در ابتدادایرهای روی زمین کشیدم که یعنی زمین گرد است. او خطی میانش کشید که یعنی خط استواهم دارد. من تخممرغی نشان او دادم که یعنی به عقیدهی بعضیها زمین به شکل تخم مرغاست. و او پیازی نشان داد که یعنی شاید هم به شکل پیاز. من پنجة دستم را باز کردم که یعنی اگر پنج تن مثل ما بودند کار دنیا درست میشد و او دو انگشتش را نشان دادکه یعنی فعلاً ما دو نفریم.
مردم شهر ملانصرالدین هم از او پرسیدند که گفتگو درمورد چه بود و او پاسخ داد: آن دانشمند دایرهای روی زمین کشید که یعنی من یک قرص نان میخورم. من هم خطی میانش کشیدم که یعنی من نصف نان میخورم. آن دانشمند تخم مرغی نشان داد که یعنی من نان و تخممرغ میخورم. و من هم پیازی نشانش دادم که یعنی من نان و پیاز میخورم. آن دانشمند پنجة دستش را به سوی من نشانه رفت که یعنی خاک بر سرت. من هم دو انگشتم را به سوی او نشانه رفتم که یعنی دو تا چشمت
@Dastan1224