eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 از چند روز پیش شروع کردم و ایدی مژگانو هک کردم خدایا از شیر مرغ تا جون ادمیزاد تو ایدیش پیدا می شد . یعنی یه ادم می تونه چندتا دوست داشته باشه نه ۱۰ تا نه ۲۰ تا بلکه ۵۰ تا …….چطور اسماشون به یادش می مونه چندباری هم به جاش با دوستای مجازیش چت کردم خیلی حال می ده سرکار گذاشتن افراد به درد نخور و علاف که وقتشونو فقط تو یاهو و چت تلف می کنن امروز می خوام به جای یکی از دوستای مژگان باهاش چت کنم -سلام عزیزم مژگان – وای سلام قربونت بشم کجایی نیستی جیگر؟ – ای قربون اون جیگر گفتنت برم مژگان – :d مژگان – می خوام ببینمت – عزیزم منم بی صبرانه منتظرم که تورو ببینم -راستی نمی خوای یه عکس خوشگل دیگه برام بفرستی تا فرشته زیبایی ها مو ببینم مژگان – وای الان عزیزم اتفاقا همین دیروز یه دونه جدید انداختم – ای جونم …. بفرست وای این مژگان چقدر هرزه رفته چطور اعتماد می کنه و عکسشو برای هر کسی می فرسته خاک بر سر احمقش الان بهترین وقت برای حال گیریه مژگان جونه راستش نمی خواستم این کارو کنم اما خودش باعث شد چند روز پیش نمی دونید چه بلایی سرم اورد داشتم از کنار اتاقش رد می شدم که دیدم دست به سینه به چار چوب در اتاقش تکیه داده و منتظره از همون دور که بهش نزدیک می شدم سلام کردم و لی حتی جوابمو نداد خوب من ادبو رعایت کردم اون دیگه ادب نداره مشکل من نیست مشکل ادب خانوادگی و اصل و نسبشه طبق عادت همیشگیم عینکمو کمی بالا کشیدم در حال رد شدن از دم در اتاقش بودم که مژگان – هی دباغ می تونی برام یه کاری کنی می دونم بازم سر کارم ولی بزار فکر کنه من نفهمیدم با یه لبخند کمرنگ – چیکار می تونم برات بکنم مژگان جو…..وایییییی چرا پاهام رو هواست ….اخ کمرم ای دستم مژگان- وای خدا چه باحال افتاد… بترکی دختر چقدر تو بانمکی دستاشو گذاشته رو شکمش و با تمام قدرت داره بهم می خنده فریده هم از خنده انقدر سرخ شدن که دیگه نفسش بالا نمیاد همه از اتاقشون امدن بیرونو بهم می خندن مژگان -حال کردی حال کردی نه جون من حال کردی… ای خدا این دیگه چی بود خلق کردی……حیف گربه که بهش می گن فریده – اره بابا گربه تعادل داده این چی مژگان – وای وای نگو مردم از خنده وکلی بساط خنده همکارا و فراهم کرد با پوست موزی که انداخته بود جلوی راهم باعث شد چند روز از کمر درد به خودم بپیچم خوب این کارم درس عبرتی میشه که دیگرانو مسخره نکنه هنوز منتظرم که عکسشو برام بفرسته که یکی از دوستای دیگش به اسم امیر on شد امیر- سلام مژ مژی خودم – مژگان چرا نمی فرسستی نکنه داری با کس دیگه ای چت می کنی ؟ مژگان – نه هانی جون(من به اسم هانی باهاش چت می کنم ) به جون تو فقط دارم با تو چت می کنم – اه امیدوارم پس من منتظرم مژگان – باشه عزیزم کمی صبر کن حجمش زیاده الان می فرستم – باشه مژی جونم پس تا بفرستی یه بوس بیا مژگان- بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس – ای جان فدای اون لبا امیر- مژی این چه عکسیه که برای ایدیت گذاشتیش مژگان – قشنگه امیر- ای همچی بگی نگی مژگان -یعنی خوشت نمیومد امیر امیر- اره راستش خیلی با نمکه مژگان – وای ممنون امیر تو همیشه از من تعریف می کنی امیر- از تو؟ مژگان – اره دیگه امیر- تو حالت خوبه مژی ؟ مژگان – منظورت چیه امیر ؟ امیر- من که از تعریف نکردم مژگان – ولی الان خودت گفتی با نمکم امیر- مژی یعنی این عکس توه؟ مژگان – اره خوب دیگه عزیزم امیر- هههههههههههههههههههههههه مژی خیلی با نمکی مژگان – ممنون ولی کجاش خنده داشت ؟هان؟ امیر- یعنی می خوای باور کنم تو یه شامپازه ای مژگان – چیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟ وای خدا مرده بودم از خنده تو ایدی مژگان به جای عکس اواتارش یه شامپازه گذاشته بودم کاش بودم و قیافشو می دیدم الان باید فشارش افتاده باشه مژگان خاموش شد ………..فکر کردم کلا خارج شد که برام یه عکس امد – مژی هستی؟ دینگ دینگ مژگان – اره اره هستم – عزیزم فکر کردم رفتی مژگان – نه عزیزم مزاحم داشتم خواستم با تو تنها باشم – وای ممنون چقدر تو خوبی مژگان – خواهش ببین چطوره خوشت میاد – ای به چشم یه لحظه وای چشمامو بستم بی شعور این دیگه چه عکسیه ….غیرت میت تعطیله تو این دختر…. همون تاپ و شلوارکو نمی پوشیدی سنگین تر نبودی بودی جانم مژگان – چطوره عزیزم پسندیدی – اوه عالیه عزیزم دارم دیونه میشم از این همه زیبایی که خدا در وجود تو گذاشته مژگان – عزیزم انقدر هم تعریفی نیستم – نه نگو مژی جون حالا بیشتر از گذشته می خوام ببینمت مژگان – تو چی نمی خوای یه عکس خوشگل برام بفرستی -خاک تو سرم حالا عکس اونم از نوع مذکرشو از کجا گیر بیارم خوب باید بگردم تو اینترنت و یه عکس پیدا کنم تا براش بفرستم ای وای صدای حیدری داره میاد چقدر هم عصبانیه -مژی مژی جونم الان ندارم فردا برات می فرستم -بوس بوس بای مژگان – بای عزیزم 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما
🚩 مژگان – دینگ دینگ سلام هانی جون چطوری؟ -وای سلام به رروی همچو ماهت (بیچاره ماه که نسبتش می دم به توی عفریته ) مژگان – عزیزم هنوز عکستو برام نفرستادی -جیگرم تحمل کن الان برات سندش می کنم-رسید مژی جون مژگان – وای این تویی -نه عمه امه خوب خودمم دیگه مژگان – هانی جون چه جیگری هستیا -قربونت …. به شما که نمی رسم مژگان – هانی هانی کی ببینمت(وقت گل نی ) -به همین زودیا ولی عزیزم من یه سفرکاری دارم برم برگردم میام به دیدنت مژگان – وای کجا می خوای بری سفر هانی جون – المان اتیش مژگان – -اوه خدای من پس من بی صبرانه منتظرم تا تو برگردی – منم بی صبرانه منتظرم تا ملکه زیبایی هامو از نزدیک در اغوش بگیرم مژگان – وای هانی تو خیلی رومانتیکی -می دونم عزیزم مرده بودم از خنده بیچاره خبر نداشت خفن سر کاره خدایشم طرف خیلی قیافش ناز بود استغفرالله……… دختر بگو جای برادری ایشون خیلی ناز بودن اره اره همون سرمو انداخته بودم پایین و با مژی در حال دل و قلوه دادن بودم اهم اهم ببخشید خانوم هنوز سرم پایین بود -بله کاری داشتید ؟ بله راستش -اگه با اقای حیدری کار دارید هنوز نیومدن… اگه کار دیگه ای هم دارید بنده در خدمتم نه نه من در خدمتتون نیستم چون تا اقای حیدری نباشن نمی تونم پرونده به کسی تحویل بدم چون باید امضای ایشون باشه شما همیشه با مخاطبتون همینطوری حرف می زنید؟ – چطور مثلا اینطوری که اصلا بهش نگاه نمی کنید تازه رسیده بودم به اوج سر کار گذاشتن مژی ولی طرف هم حرف حساب می زد پس با یه بوس بای از مژی خداحافظی کردم و سرمو اوردم بالا یا قمر بنی هاشم من که اینو اسکن کردم چرا الان تو فضاست سریع به عکس دم دستم نگاه کردم و بلافاصله به اون صدام شروع کرده بود به لرزیدن -شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من که چند بار خودمو معرفی کردم یعنی نشنیدید چرا چرا (نباید متوجه خنگ بودنم می شد پس به ناچار گفتم چرا چرا) -بفرماید امرتون شما حالتون خوبه خانوم -بهتر از این نمیشه(وای اگه مژی اینو اینجا ببینه کارم تمومه چه ابرو ریزیه میشه) -نگفتید اینجا چیکار دارید؟ برگه ای رو به طرف گرفت این حکم منه از امروز من به جای اقای حیدری اینجا مشغول به کار می شم -پس اقای حیدری چیه؟ ایشون بازنشست شدن -چیییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟ اوه معذرت می خوام نمی خواستم ناراحتتون کنم مگه نمی دونستید ؟ از خوشحالی تو ابرا بودم نمی دونستم حالا تو این ابرا چیکار کنم اصلا کدوم طرفی پرواز کنم خدا کنه با هواپیما تصادف نکنم (شما حرفاشو زیاد جدی نگیرید یکم مخش تاب داره ….اره ) من وحید دادگر هستم و شما؟ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
🚩#کارمند_عاشق #قسمت_سوم مژگان – دینگ دینگ سلام هانی جون چطوری؟ -وای سلام به رروی همچو ماهت (بیچاره
🚩 مژگان – دینگ دینگ سلام هانی جون چطوری؟ -وای سلام به رروی همچو ماهت (بیچاره ماه که نسبتش می دم به توی عفریته ) مژگان – عزیزم هنوز عکستو برام نفرستادی -جیگرم تحمل کن الان برات سندش می کنم-رسید مژی جون مژگان – وای این تویی -نه عمه امه خوب خودمم دیگه مژگان – هانی جون چه جیگری هستیا -قربونت …. به شما که نمی رسم مژگان – هانی هانی کی ببینمت(وقت گل نی ) -به همین زودیا ولی عزیزم من یه سفرکاری دارم برم برگردم میام به دیدنت مژگان – وای کجا می خوای بری سفر هانی جون – المان اتیش مژگان – -اوه خدای من پس من بی صبرانه منتظرم تا تو برگردی – منم بی صبرانه منتظرم تا ملکه زیبایی هامو از نزدیک در اغوش بگیرم مژگان – وای هانی تو خیلی رومانتیکی -می دونم عزیزم مرده بودم از خنده بیچاره خبر نداشت خفن سر کاره خدایشم طرف خیلی قیافش ناز بود استغفرالله……… دختر بگو جای برادری ایشون خیلی ناز بودن اره اره همون سرمو انداخته بودم پایین و با مژی در حال دل و قلوه دادن بودم اهم اهم ببخشید خانوم هنوز سرم پایین بود -بله کاری داشتید ؟ بله راستش -اگه با اقای حیدری کار دارید هنوز نیومدن… اگه کار دیگه ای هم دارید بنده در خدمتم نه نه من در خدمتتون نیستم چون تا اقای حیدری نباشن نمی تونم پرونده به کسی تحویل بدم چون باید امضای ایشون باشه شما همیشه با مخاطبتون همینطوری حرف می زنید؟ – چطور مثلا اینطوری که اصلا بهش نگاه نمی کنید تازه رسیده بودم به اوج سر کار گذاشتن مژی ولی طرف هم حرف حساب می زد پس با یه بوس بای از مژی خداحافظی کردم و سرمو اوردم بالا یا قمر بنی هاشم من که اینو اسکن کردم چرا الان تو فضاست سریع به عکس دم دستم نگاه کردم و بلافاصله به اون صدام شروع کرده بود به لرزیدن -شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟ من که چند بار خودمو معرفی کردم یعنی نشنیدید چرا چرا (نباید متوجه خنگ بودنم می شد پس به ناچار گفتم چرا چرا) -بفرماید امرتون شما حالتون خوبه خانوم -بهتر از این نمیشه(وای اگه مژی اینو اینجا ببینه کارم تمومه چه ابرو ریزیه میشه) -نگفتید اینجا چیکار دارید؟ برگه ای رو به طرف گرفت این حکم منه از امروز من به جای اقای حیدری اینجا مشغول به کار می شم -پس اقای حیدری چیه؟ ایشون بازنشست شدن -چیییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟ اوه معذرت می خوام نمی خواستم ناراحتتون کنم مگه نمی دونستید ؟ از خوشحالی تو ابرا بودم نمی دونستم حالا تو این ابرا چیکار کنم اصلا کدوم طرفی پرواز کنم خدا کنه با هواپیما تصادف نکنم (شما حرفاشو زیاد جدی نگیرید یکم مخش تاب داره ….اره ) من وحید دادگر هستم و شما؟
🚩 معمولا اکثر وقتادادگر- اهان با یه لبخند پیروز مندانه از پشت میز امدم بیرون و سر جای همیشکیم نشستم دستامو زیر چونه زدم و به تازه وارد زل زدممثل عکسش بود .هنوز عکسش تو دستم بود که دیدم پرونده روی میزو برداشت همونی که عکسو از توش برداشتم -با اون پرونده چیکار داری؟دادگر- هیچی دارم نگاش می کنم-اره خیلی خوبه برای اول کار …. اگه می خوای فرد موفقی باشی پس خوب نگاش کن با تعجب بهم نگاه کرد-شما برای این کار خیلی جونیددادگر- بله؟اخه شما را برای چی برای این کار انتخاب کردن؟ نه تجربه ای دارید نه می دونید بایگانی چیه ؟دادگر- یکی از دوستان منو معرفی کرد-انوقت مدرک تحصیلیتون چی؟دادگر- مدرک شما چیه خانوم دباغ؟شونه هامو بالا انداختم و راست سر جام نشستم و با افتخار و اقتدار کامل گفتمسیکل اقاچنان زد زیر خنده که انگار بهترین جک سالو شنیده باشه- چتونه اقا مگه مدرکم چشه؟دادگر- هیچیش نیست خانوم معذرت می خوام ولی وقتی شما مدرک درست و حسابی ندارید برای این کار انتظار دارید منم داشته باشم -یعنی شما هم سیکل داریددادگر- نه من یه سر و گردن از شما بالاترم….من دیپلم دارم-این یعنی یه سر و گردن دادگر- اگه بخواید می کنیم نیم سر و گردن- می دونستید خیلی بی مزه ایدفقط خندید و سیتمشو روشن کرد…. تا بالا بیاد پرونده روی میزو دوباره زیرو رو کرد دادگر- خانوم دباغ تو این پرونده باید یه عکس باشه ولی نیست شما نمی دونید این عکس کجا می تونه باشه -من من از کجا باید بدونم که باید کجا باشه حالا چه عکسی توش بوده؟به چشام خیر شد( من که عقلم زیاد نمی کشه ولی فکر کنم این خیره شدن یعنی خودتی …راستش وقتی می گن خودتی رو من خوب نمی فهمم یا معنیش این که خر خودتی یا گیج خودتی من که از دوتا معنیش استفاده می کنم به قول دبیر ادبیات ایهام و از معنی دورش بیشتر استفاده می کنم یعنی میشه همون خر خودتی …..با اینکه ادبیاتم خوب بود ولی نمی دونم چرا نمره ادبیاتم همیشه زیر ۱۰ بود بگذریم – نه اقا من خبری از عکس داخل پوشه ندارمدادگر- شما که اینجا کار می کنید باید از جیک و پوک پرونده ها خبر داشته باشید – هی هی چه خبرته؟ برای من از روز اول رئیس بازی در نیاریا که یهمو کلامون تو هم می ره دادگر- ای بابا خانوم من کی رئیس بازی در اوردم د همینه دیگه برای چی انقدر منو سوال پیچ می کنی من تازه امروز این پرونده رو می بینم پس انتظار نداشته باشید از محتویات توش خبری داشته باشم دادگر- شما از اینترنت هم استفاده می کنید ؟اینترنت … چی هست این اینترنت (من معمولا تو گمراه کردن طرف بهترینم به جون شما )دادگر- یه چیزی مثل خوراکی -اه چه جالب…….. حالا طعمش چطوریه؟دادگر- بعضی وقتا خوشمزه است و بعضی وقتا تلخ و بعضی وقتا حال بهم زنسرمو مثل فیلسوفا تکونی دادم -پس باید چیز به درد بخوری باشهچه جمله قشنگی گفت یادم باشه پشت اون کتاب رمان جدیدم بنویسمحرف عارفانه ای بود به به در حال کار کردن با سیتسم یهو سرشو برد و به مانیتور چسبوند از جام بلند شدم و به طرفش خم شدمیهو سرشو اورد بالا و منم از ترس سریع سیخ وایستادم دادگر- چیزی شده خانوم دباغ-نه نه اصلا ابدادادگر- پس برای چی وایستادید؟-برای هوا خوری……….. این بالا هوا عالیهبه بالا سرش نگاهی کرد و بعد اروم بهم خیر شد-چرا اونطوری نگاه می کنیددادگر- من طوری نگاتون نمی کنم-چرا دیگه انگار می خواید مچ بگیرید دادگر- مگه شما کاری کردید که من مچ بگیرم-نمی دونم از خودتون بپرسید که از صبح تا به الان یا سوال پیچم می کنید یا عین کارگاهها نگام می کنیددادگر- من؟در حالی که لبامو تو هم جمع کرده بودم با تکون سر گفتم ارهبازم یه لبخند و دوباره مشغول ور رفتن با کامپیوتر شد . منم دوباره اروم داشتم می نشستم سر جامدادگر- وای وای وای دو متر پریدم بالا -چی شد چی شددیدم دستاشو گذاشته رو صورتش با یه حرکت خودمو رسوندم طرفش- چی شده چی شده چرا اینطوری می کنیددادگر- اینو ببندش ببندش زود زود دستامو از هم باز کرده بودم و درحالی که عکسش هنوز تو دستم بود تکونشون می دادم می پرسیدم چی رو چی رو دادگر- اون هیولا رو می گم -هیولا؟سریع به مونیتور خیر ه شدم وای خداااااااااااا ی من …. یکی منو بگیره مژی الهی بلاهای دنیا رو سرت نازل بشه….
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
🚩#کارمند_عاشق #قسمت_ششم معمولا اکثر وقتادادگر- اهان با یه لبخند پیروز مندانه از پشت میز امدم بیرون
🚩 من که یه همجنستم کم اوردم این بیچاره که جای خود داره معلوم نیست الان تو دلش چی می گذره (لابد از این همه زیبایی خدادادیی مژی خر کیف شده )دادگر- بستیش ؟-نه لطفا اروم باشید و به خودتون کاملا مسلط باشید ارمشتونو حفظ کنید و همین طور چشاتونو ببنید دادگر- باشه فقط زود باش-باشه باشهدادگر- بستش ؟-هنوز نه دادگر- چرا؟؟؟؟؟؟؟؟-چون موس نیست با سرعت به طرف بر گشت و دستاشو از روی صورتش برداشت خواست بگه موس که چشمش افتاد به تصور فجیح مژی دادگر- وای خدا تو روجون جدت ببندشدنبال موس گشتم دیدم زیر پرونده هاست اخیش پیداش کردم دادگر- بستیش؟تازه فهمیدم ایدیو رو تو مسنجر ذخیره کردم که با خاموش کردن بازم بالا امده و مژی دوباره برای خودنمایی و عرض اندام خوش تراشش یه عکس دیگه فرستاده و من تو فاصله ای که با دادگر حرف می زدم اون داشته فایل عکسو باز می کردهچه ادم فضولی حقش بوده تا اون باشه که فضولی نکنسریع ایدیو رو حذف کردم و صفحه رو بستمدادگر- چیکار می کنی دباغ- دارم می بندمشدادگر- چشامو باز کنم اره جناب پاستو ریزه باز کندادگر- اوه ممنونیعنی می خوای باور کنم تو از دیدن این تصویر انقدر منقلب شدیدادگر- تو درباره من چطور فکر می کنی -هیچی؟دادگر- نه حرفتو بزنخوب چی بگم…….. رک بگم یا با رو دبایستی بگم با تعجب و سر درگمی گفت رک بگو-خوب رکش اینطوری میشه کهتا حالا ندیدم مردی از دیدن این عکسا فرار کنه تازه حسابی هم لذت می برهدادگر- خوب با رودربایستی چی میشه در این صورت باید بگمتا حالا ندیدم مردی از دیدن این عکسا فرار کنهدادگر- دباغ این چه فرقی با جمله قبلی داشت؟- د همین دیگه شما با اینکه دیپلم داری ولی از ادبیات سر در نمیاریابروهاشو بالا انداخت -ببینید من اخر جمله رو حذف کردم بهش نگام کردم هنوز با چشای گشاد بهم خیر بودبابا منظورم (تا زه حسابی هم لذت می بره ) بود. دادگر- دباغ تو با این همه استعداد چطور هنوز اینجاییدست چپمو به میز تکیه دادم و با ذوق زیادخوب کار روزگاره دیگه می دونی من ادم قانعی هستم و خیلی از هنرامو بروز نمی دم دادگر- دباغ می ترسم اینطوری پیش بره تو حیف بشی -اره خودمم همین طوری فکر می کنم باید یه فکر درست و حسابی برای خودم بکندادگر- -اره موافقم حتما به فکر باشدر حالی که دست راستمو تو هوا تکون می دادم و با حرکت دست عکس دادگررو هم تکون می دادم شروع کردم از بقیه محسناتم برای دادگر صحبت کردندادگر که رو صندلی چرخدارش لم داده بود و دست به سینه به سخنرانی من گوش می داد.سرسشو اروم تکون می داد و حرفایی که من تو صحت درستیشون ۱۰۰ شک داشتم تصدیق می کرد وقتی حرفام تموم شد یه لبخند عریض زدمدادگر- واقعا سخنران خوبی هستی حالا لطف می کنی اون عکس منو بیاری بهم بدی بزارم لایه پروندهای قیافم دیدن داشت بدجوری مچمو گرفته بود -عکس شما؟دادگر- نگو اونی که تو دستته عکس من نیست-نه می خواستم بگم هست ولی نمی دونم چرا تو دستمهدادگر- دباغ دباغ -چرا چرا البته که می دونم ولی نمی تونم الان حرفی بزنمدادگر- اوه خدایا یعنی من باید با این کار کنمبعد با خنده گفت خوب اگه دوست داری پیشت باشه بگو یکی دیگه برات بیارم- یعنی چی اقا فکر کردی خیلی خوشگلی نه جونم خودتو خیلی تحویل گرفتی همچین اش دهن سوزی هم نیستیعکسو محکم رو میزش کوبیدم- شما حق ندارید به من توهین کنیددادگر- دباغ چت شو یهو ……اخه دیدم از همون اول که امدم با هزار جور کلک عکسو برداشتی و بوشم در نمیاری برای همین گفتم-شما بی خود فکر کردید 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 دادگر- چشم دیگه فکر نمی کنم – ایول خوشم میاد ادم حرف گوش کنی هستی دادگر- خواهش… حالا اجازه می دی به کارمون برسیم -کی جلوتونو گرفته؟بفرماید به کاراتون برسیددادگر- راستی یه خواهش-هان؟دادگر- هان نه بله – خوب هان بگودادگر- اگه جواب خواهشم مثل بله گفتنته نگم-حالا تو بگو دادگر- -خواهشا دیگه سر جای من نشین و از سیستمم هم استفاده نکن-دیگه؟دادگر- – دیگه همین …در ضمن دباغ جان این جا محل کارته نه محل چت کردن و سرکار گذاشتن مردم-کی گفته من مردمو سرکار گذاشتمدادگر- خداروشکر منکر چت کردنت نمی شی-من گفتم چت کردم؟با حالتی حیرون بهم نگاه کرد-خوب باشه باشه اونطوری نگام نکن………….. باور کن من از اینکارا نمی کنمدیدم دستاشو گذاشته زیر چونش و با شوق به حرفام گوش می ده- ولی برای تلافی کار کسی بود برای همین سرکارش گذاشتم دادگر- خوب می تونی بیرون و رو در رو این کارو کنی – نه بابا جدی گفتی دیگه….. خوب اگه می تونستم اینکارو می کردم دادگر- یعنی طرف انقدر زورش از تو بیشتره- زورش که نه به احتمال زیاد من زورم از اون بیشتره دادگر- خوب جالب شد پس چرا نمی تونی رو درو حالشو بگیری با عجز بهش نگاه کردم – شما یه لطف کن و تو این کارا دخالت نکن خوبو خودمو با چندتا برگه به درد نخور رو میزم سرگرم کردموای (این دباغ زیاد میگه وای )فکرشو کنید بهش بگم چون خجالتی تر و ترسو تر از من وجود نداره برای همین نمی تونم رو درو حالشو بگیرم دادگر- باشه هر جور راحتی فکر کردم می تونم کمکت کنم- واقعا دادگر- اهم- حالا باید درباش فکر کنمدادگر- بازم هر جور تو بخوای -خوب بسه بسه به کارات برس با این حرفا نمی تونی از زیر کار در بریبا حالتی با مزه ای سرشو تکون داد دادگر- چشم بازم هرچی شما بگید.چند روز بود که مشغول به کار شده بود مثل بقیه نبود و اولین موجودی وای ببخشید اولین نفری بود که تا بحالا به جز دباغ چیز دیگه ای بهم نگفته بود.خوب خره بذار یکم بگذره اونم با محیط و بقیه اشنا بشه به لقب گربه اتم می رسهخوب برسه چیز غیر عادی نیست که وای دلم لک زده برای سیستمش چرا دیر کرده یعنی اینم نمی خواد دیگه بیادوای وای چقدر حرفای مزخرف می زنی مگه هرکی دیر کرد یعنی اینکه دیگه نمی خواد بیاد .از تنهایی چقدر اراجیف سر هم می کنماینم مثل حیدریه تا میگن فلان چیزو ببر دفتر ریاست انگار بهشتو بهش می دن .کاش منم یه بار می رفتم می دیدم اونجا چه خبره وای از مژی خبری ندارم نکنه دادگرو تا بحال دیده باشهنه اگه دیده بود که گندش در میومداز بیکاری دست چپمو گذاشتم زیر چونم و با دست دیگه شروع کردم به ضرب زدن روی میز این اهنگو دیروز تو اون ماشین سواری خوشگله شنیدم عشق من، برق چشای دلربات کشته منوتا نگام می کنی تو ،وا می کنه مشت منوعشق من، رنگ صدات،جادو رو جادو می کنهبوی عطر نفست دنیا رو خوش بو می کنهلالای لالای لالالالالایعشق من دل به دل عاشق بی نوات ببرجای دوری نمی ره یه دفعه واسه ما بخندما زمین خورده عشقتیم،هلاکتیم ببینجون هر چی عاشقه، ،جون هر چی عاشقه،جون هر چی عاشقهیه لحظه پیش ما بمونعشق من برق چشای دلربات کشته منوتا نگام می کنی تو ،وا می کنه مشت منوعشق من رنگ صدات،جادو رو جادو می کنهبوی عطر نفست دنیا رو خوش بو می کنهلالالالای لالالالای احساس کردم بوی خوبی میاد -وای چه بوی خوبی داره میاد انگار بوی عطر نفساش واقعا داره میاد به به عشق من بوی عطر نفسات دنیای بی بخار اینجارو خفن خوشبو می کنهلا لالا لای عشق منی لالای عشق منی لالای دادگر – خوشبحال طرفت چه عاشق سینه چاکی دارهوای این کی امد دو متر پریدم رو هوا همزمان صندلی هم افتاد -س س س لامدادگر – علیک سلام خانوم دباغ -شما کی امدید؟دادگر – مگه فرقی می کنه کی امده باشم-نه…… یعنی اره قبل از اهنگ امدی وسطاش امدی یا تهش؟اهان بذار ببینم بعد با خنده دادگر – از اونجا یی کی اون عاشقه می گفت عشق من برق چشای دلربات کشته منو-وای یعنی همشو شنیدی دادگر – اگه اون اولشه ارهنفسمو با ناراحتی بیرون دادم و صندلی رو که افتاده بود دوباره درستش کردم چرا صندلیم مثل اون چرخ دار نیست منم چرخدار دوست دارم هر چی خوبه برای از ما بهترونهنگاش کن تا میاد میره پشت سیستمش منم مثل این زندونیا باید بیگاری کنمدستمو دوباره گذاشتم زیر چونم پنجره که نداشتیم مجبور شدم به در خیره بشموای معرکه است فکرشو کن بخوای حالو هوات عوض بشه به در نگاه می کنی اخرش فقط یه دیوار می بینی ………..این اخر خوش شانسیهدادگر – چته دباغ باز حالت گرفته استعینکو کمی بالا کشیدم- نه چیزی نیستدادگر – پس لطف می کنی برام پرونده های ۸۵ تا ۸۹ برام بیاری-خوب خودت بیار دادگر – چی ؟- هیچی گفتم خودم الان براتون میارمدادگر – منم ازتون همینو خواستمبا بی قیدی از جام بلند شدم و وارد اتاق بایگانی شدم اینم از دستور دادن خوشش میاد ماشالله جونی و پر بنیه پاشو خودت کارتو بکن لااقل اون چربیای شکمتو اب کنیبیچاره که شکم ندارهخوب چربیای ?
🚩 دستاشو اب کنهدستشم که چاق نیست وای چقدر بیکاره ۸۵ تا ۸۹ اصلا اینو چطور راه دادن اینجا از اون روز که امده فقط داره از لایه پرونده ها برگه بر می داره یا کپی می گیره……… انقدر براش کپی گرفتم که نزدیکه اشتباهی دست خودمو هم کپی بگیرمدادگر – از اینکه کپی می کنی ناراحتی؟- وای چرا اینطوری می کنی؟دادگر – چطوری؟ -هی قایمکی میای دادگر – ببخشید نمی خواستم بترسونمت-حالا که ترسوندی ….. دیدم باز داره می خندهدادگر – تو جز خندیدن کار دیگه ای بلد نیستیدادگر – دباغ چند وقته اینجا کار می کنی ؟- چه فرقی می کنه تو فکر کن ۱۰ سال ۵ سال ۳ سال ولی همون ۳ سالو در نظر بگیردادگر – تو چرا وقتی می خوای جواب بدی ادمو جون به سر می کنی مکثی کردم و همینطوری که پرونده سال ۸۷ دستم بود بهش خیره شدمدادگر – خوب ببخشید پرونده رو انداختم تو بغلش – فعلا اینو بگیر من برم بقیه شو بیارمدادگر – تو از چی ناراحتی؟چرا هرچی می گم می خوای خفم کنی ؟-مگه برات مهمه؟دادگر – اره -انوقت برای چی؟دادگر – چون همکارمی -اوه چه حرف قشنگی زدینشستم تا زونکن سال ۸۵ رو بردارم که فریده از لای در صدام کردفریده – هی هی کجایی؟…..دباغی کجایی؟- چیه چیکار داری؟فریده – بیا اینا رو برام کپی کن -مگه خودتون تو اتاق دستگاه کپی نداری فریده – چرا داریم ولی برگها زیاده من وقتشو ندارم انقدر حرف نزن بیا بگیر ……..زودی برام کپی کن- بزار رو میز م الان میامفریده – فقط زودا دوباره لفتش ندیجوابشو ندادم و مشغول در اوردن پرونده شدمدیدم دادگر حرفی نمی زنه و ساکته همونطوری که نشسته بودم به طرفش چرخیدم- چرا ساکتی تا الان که داشتید حرف می زدیددادگر – همیشه همینطوری صدات می کنه- صدام نمی کنه صدام می کنندادگر – چرا؟-چی چرا؟دادگر – چرا بهت می گه هی یا دباغی- عجله نداشته باش اینجا همه منو اینطوری صدا می کنندادگر – برای چی؟- نمی دونم از اولش اینطوری بودهدادگر – تو هم چیزی نمی گی ؟- نه چی بگمدادگر – یعنی برات مهم نیست درست و حسابی صدات کنناز ته دلم ناراحت بودم ولی لزومی نداشت جلوی یه تازه وارد خودمو ناراحت کنم پس سرمو انداختم پایین و مشغول گشتن شدم که دیدم پروندهایی که تو بغلش گذاشته بودم با شدت به زمین کوبید و به سمت در رفت- هی کجا؟جوابمو ندادبه سرعت به طرفش دویدم- میگم کجا می ری ؟جوابمو نداد و برگهایی رو که فریده اورده بود از روی میز برداشت و به طرف در رفت – اقای دادگر چیکار می کنی ؟اونا هم اینجا کار می کنن…….. چرا تو باید کار اونا روهم انجام بدی- بابا مگه چندتا برگه است کار دو دقیقه استدادگر – دباغ چرا نمی فهمی چه یه دقیقه چه یه ساعت هر کس باید کار خودشو بکنه-حالا می خوای چیکار کنی؟دادگر – هیچی فقط می خوام برگه ها رو ببرم تا خودش کارشو کنهتازه فهمیدم که می خواد بره پیش فریده هم اتاقی مژی- وایییییییییییییی نریادادگر – تو چرا یهو برق می گیرتت-تو رو خدا نریدادگر – انقدر ازشون می ترسی دباغ؟-نه دادگر – پس چی- راستش راستش من یه گندی زدمدادگر – بهشون بدهکاری یا مدیون؟-هیچکدومدادگر – وای خوب حرف بزن-چطور بگمدادگر – میشه دو دقیقه بشینی من تمرکز کنم با بی صبری رو صندلی نشست-حالا نمیشه بی خیال برگه ها بشی و به کارمون برسیماز جاش بلند شددادگر – اینارو می خواستی بگی – نه نه تو نه شما بشیندادگر – بفرماید خوب بگو-راستش چطور بگم اونروزی که تازه امده بودی یادتهدادگر – اره …خوب-خوب یادته من پشت سیستم نشسته بودم دادگر – خوب- خوب به جمالتدادگر – دباغ جونمو اوردی بالا د یالا حرف بزن- اخه قابل گفتن نیست دادگر – یعنی چی که نیست 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
🚩#کارمند_عاشق #قسمت_نهم دستاشو اب کنهدستشم که چاق نیست وای چقدر بیکاره ۸۵ تا ۸۹ اصلا اینو چطور راه
🚩 یعنی همینبا عصبانیت بلند شد که بره به سرعت جلوش پریدم- باشه باشه می گمبا عصبانیت بهم خیره شدیه نفس عمیق کشیدم و چشامو بستمو با با بیشترین سرعت ممکن شروع کردم به حرف زدن- هیچی دیگه می خواستم حال مژی رو بگیرم می دونی چرا ؟چون باعث شده بود جلوی دیگرون بیفتم و بقیه بهم بخندن می دونی چطور؟با پوست مز فکرشو کن باید چطور افتاده باشم .اوه تا چند روز از کمرد درد داشتم میمردم تنها راهی که می تونستم حالشو بگیرم همین بود که از طریق چت مسخرش کنم و سر کارش بزارم اون فکر می کنه من یه پسرم و ازم عکس خواست منم دنبال عکش گشتم عکس تو دم دست بود منم براش فرستادم الانم منتظره من از سفر کاری برگردم و به دیدنش برم چشامو باز کردم و در حال نفس زدن گفتم همش همین بود حالا دیگه نمی ری دیگه مگه نهدادگر – تو عکس منو براس فرستادی؟درحالی که با ناخونام بازی می کردم سرمو تکون دارمدادگر – الانم من برم تو اتاق منو می شناسهبازم سرمو تکون دادمدادگر – دباغ می دونستی تو اخرشی سرمو به طرف راست ک ج کردم و شونه هامو بالا انداختم -حالا اون برگه ها رو به من می دیددادگر – یعنی می خوای تا اخر منو قایم کنی؟ بلاخره که منو می بینیه دباغ – خوب می گی چیکار کنمدادگر – اولا تو نباید اینکارو می کردی با ناراحتی گفتم حالا که کردم دادگر – پس برگه ها رو خودت ببر-نهههههههههههدادگر – چرا نه-راستش….. راستش دادگر – راستش خجالت می کشی و می ترسی که بازم مسخره ات کنندستامو از پشت بهم گره زدم و با نوک کفشم به زمین می زدمدادگر – از چی خجالت می کشی یا از چی می ترسی …… حالا چطور ایدیشو پیدا کردی؟ چطور ایدی دوستاشو پیدا کردی؟هنوز سرم پایین بود و با کفشم به دیوار اروم ضربه می زدم-کار چندان سختی نیست فقط باید یکم حواست جمع باشه و دقت کنی یه روز که عجله داشت بره یادش می ره سیستمشو خاموش کنه منم از سر کنجکاوی وارد سیستمش شدم …………. کار سختی نبود تو ۲۰ دقیقه همه چیزو شو پیدا کردمدادگر – دباغ نمی خوای بگی که تو سیستمشو هک کردی – نمی دونم………. معنی کارم میشه هک کردن؟؟؟؟؟؟؟ با ناباوری به صندلی تکیه دادو دستشو گذاشت رو لباش و بهم خیره شد.- من برم بقیه پرونده ها رو بیارم با بهت و ناباوری گفت برو 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🚩 حسابی دیر م شده بود سریع مقنعمو سرکردم و در حالی که یه لقمه بزرگ برای خودم درست کرده بودم و نصفش تو دهنم و نصف دیگش اویزون بود لنگ جورابمو پام می کردم که صدای در امد جلدی کتونیامو پوشیدم معلوم نبود کی بود که پشت سر هم داشت درو می کوبید راستش من با این سنم هنوز بلد نیستم بند کفشامو ببندم برای همینم همیشه بندا رو جمع می کنم و از کنار کفشم می زارم توی کفش (نخندین دیگه خوب بلد نیستم دیگه….دباغ بلد نیست نه من ) از پله ها پریدم پایین و درو باز کردم پسر صاحب خونه محترم بود… اقا کیوان سلام کیوان- ببین من فردا باید این تمرینا رو حل کنم و اصلا وقتشو ندارم راستش باید برم سر زمین فوتبال اینا رو برام حل کن شب میام ازت می گیرم بله؟؟؟؟؟؟// اقا کیوان من که دیروز پول اجاره رو دادم خوب که چی ؟یه چیز ازت خواستما ؟بگیر دیگه دستم خسته شد به ناچار دفترو ازش گرفتم و لاشو باز کردم وای ۴۰ تا سوال ریاضی………………… اینو کجای دلم بذارم سریع کیفمو انداختم رو دوشم و از خونه زدم بیرون انقدر دیرم شده بود که تمام راهو از ایستگاه تا شرکت مجبور شدم بدوم با نفس نفس زدن از کنار نگهبانی گذاشتم کیهانی – هی دباغ چیه نفس می زنی نکنه سگا دنبالت کردن وبلند زد زیر خنده چیزی نگفتم و با دویدن خودمو به ساختمون رسوندم به نزدیک در اتاق که رسیدم یه لحظه وایستادم تا نفسم جا بیاد عینکو بالا کشیدم و موهامو که از زیر مقنعه ام زده بود بیرون کمی تو دادم -سلام دادگر- سلام چرا نفس نفس می زنی – اخه تمام راهو دویدم در حالی که داشت توی یکی از زونکنارو زیرو رو می کرد خوب کمی صبح زودتر بیدار شود مجبور نباشی تمام راهو بدوی -چشم نصیحتتون یادم می مونه انقدردویده بودم که عرق از سر و روم می بارید نای راه رفتن هم نداشتم خواستم به طرف چوب لباسی برم که بند کفشم زیر اون یکی پام گیر کرد و کروبببب با صورت خوردم زمین دادگر به طرفم دوید چت شد – اییییییییییی….. هیچی دادگر- تو چرا انقدر دست و پا چلفتی هستی دختر…..جاییت درد نمی کنه در حال گشتن عینکم بودم نه فقط لطف می کنی عینکو بدی من پیداش نمی کنم دادگر- دباغ یعنی نمی بینی کجا افتاده ؟ – اگه می دیدم که از شما کمک نمی خواستم عینکو اروم تو دستام گذاشت و منم بدون توجه به اون عینکو به چشام زدم – وای اینکه یه طرفش شکسته دادگر- عینک دیگه ای نداری سرمو به دو طرف تکون دادم یعنی نه دادگر- می تونی با این امروز کار کنی در حال پاشودن گفتم اره مانتومو تکون دادم و کیفمو از چوب لباسی اویزون کردم و دفتر کیوانو از توش در اوردم و پرت کردم رو میز دادگر در حال نشستن به کفشام خیره شد حداقل اون بندارو ببند که دوباره نیفتی روم نمی شد بهش بگم بلد نیستم ببندم -باشه می بندم دادگر- دباغ لطفا اون برگه ای که رو میزت گذاشتم و بردارو اعدادو ارقامشو برام حساب کن -چشم الان 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
🚩#کارمند_عاشق #قسمت_یازدهم حسابی دیر م شده بود سریع مقنعمو سرکردم و در حالی که یه لقمه بزرگ برای خ
🚩 با اون عینک واقعا سخت بود من اگه عینک به چشام نزنم حتی نمی تونم دستای خودمو ببینم (خدا خیرش بده هرکی عینکو اختراع کرد …..معجزه می کنه به والله ) دادگر- اگه سختته بده خودم حساب می کنم -نه می تونم دادگر- ماشین حساب نمی خوای… بیا از روی میزم بردار – نه همین طوری حساب می کنم دادگر- دباغ ؟ سرمو اروم از روی برگه بلند کردم و منتظر شدم حرفشو بزنه……. بله اقای دادگر تو اون اعدادو بدون ماشین حساب می خوای حساب کنی؟ اینطوری که تا دو روز دیگه باید منتظر بشم که برام حساب کنی – نه اقای دادگر چرا دو روز………. تا شما چایتونو بخورید منم اینا رو براتون حساب می کنم دادگر- مطمئنی دباغ – بله….خیالتون راحت وا این چرا اینطوری حرف می زنه انگار کار غیر طبیعی انجام می دم تقصیر خودشم نیستا ما ادما خودمونو به راحتی عادت دادیم …حتی وقتی توی یه مغازه می ریم برای جمع دوتا عدد رند مغازه دار از ماشین حساب استفاده می کنه پس از بقیه انتظاری دیگه ای نیست(این دیگه اخر مقایسه کردن بود دباغ جان هههه) دادگر- راستی تو که هر روز زود میومدی چرا امروز انقدر دیر کردی – دیشب دیر وقت خوابیدم دادگر- مثلا چند؟ -۵ صبح دادگر- مگه چیکار می کردی دباغ؟ کاری نمی کردم داشتم فیلم می دیدم دادگر- فیلم اونم تا ۵ صبح ؟حالا فیلمش چی بود که انقدر طولانی بود منم عین این ندید بدیدا بهش با لبخند عریض و درحالی که با انگشت اشاره عینکو بالا می کشیدم گفتم وای نمی دونید چقدر دنبال این فیلم گشتم تازه دیروز به دستم رسید هنوز داشت منو نگاه می کرد – شما هم ببینید عاشقش می شید دادگر- نگفتی اسم فیلم چیه جومونگ(وای که اصلا از این فیلم خوشم نمیادا ولی بعضی صحنه هاش خیلی باحالن تو فیلم اصلیشو می گم ) دادگر- جومونگ؟ اره دیشب تا به صبح ۲۰ قسمت از ۸۴ قسمتشو داشتم می دیدم دادگر- اینو که هر هفته می زاره خانوم دباغ دیگه گرفتنش چی بود؟ – وا اقای دادگر اون که همش سانسوره هیچیش معلوم نیست بعد دوتا دستمو گذاشتم زیر چونم با خوشی گفتم این بدون سانسوره پس نمی دونید چه صحنه هایی رو از دست دادید کلاتون بد جور پس معرکه است می خواید برای شما هم بیارم تا ببینید با تعجب…………. نه ممنون ترجیح می دم از تلویزیون ببینم شونه هامو بالا انداختم – باشه به قول خودتون هر جور راحتید ولی از دستتون می رهها دادگر- نه ممنون دباغ جان -خوب اینم از این بفرماید تموم شد دادگر- تموم شد دباغ -گفتم که تا چایتونو بخورید تمومه با بهت برگه رو از دستم گرفت و به ارقام تو برگه خیره شد دوباره به من نگاه کرد وماشین حسابو دم دستش گذاشت و چندتا عددو محاسبه کرد دادگر- دباغ باید یه چیزی رو بهت بگم -می دونم دادگر- چی رو می دونی -اینکه چی می خواید بگید؟ دادگر- خوب چی ؟ -می خواید بگید دباغ با این عینک شکستت خیلی بی ریخت شدی چشاش گرد شد دادگر- دباغ؟ -بله دادگر- من نمی خواستم اینو بگم -پس چایی می خواید باشه می رم الان براتون میارم پر رنگ یا کم رنگ دادگر- دباغ؟ -بله دادگر- می زاری خبر مرگم حرف بزنم -وای خدا نکنه اقای دادگر …….من که نگرفتمتون حرفتونو بزنید دادگر- می خواستم بگم خیلی باحالی دختر تا حالا ندیده بودم کسی بدون ماشین حساب این اعداد بزرگو حساب کنه اونم تو کمترین زمان ممکن این اولین باری بود که کسی از من تعریف می کرد حسابی قند تو دلم اب شد انقدر که مزه شیرینیش داشت دلمو می زد (این دباغ بخدا یه چیزیش میشه ) دوباره سر جام نشستم و دفتر کیوانو باز کردم دادگر- داری چیکار می کنی؟ -هیچی دارم این مسئله ها رو حل می کنم دادگر- مدرسه می ری؟ -نه دادگر- پس برای کی داری حل می کنی؟ -پسر صاحبخونه دادگر- چی؟داری تمرینای اونو حل می کنی؟ – اره؟ چیز جدیدی نیست دادگر- دباغ تو با کلمه ای به اسم نه اشنا هستی -اره دادگر- تا حالا هم ازش استفاده کردی ؟ -اره دادگر- اخرین بار کی بوده -دیروز دادگر- دیروز؟ -اره یادتون نیست می خواستید برید اتاق مژی وای نه خانوم فردوسی که من گفتم نههههههههههههههه نرید بلند زد زیر خنده دادگر- خیلی با نمکی دختر هه هه هه برای چی می خندید دادگر- هیچی هیچی انقدر خندیده بود که اشک تو چشاش جمع شده بود اینم منو مسخره می کنه مهم نیست بعد از اینکه تمام تمرینات کیوانو انجام دادم به بدنم کش و قوسی دادم هو س چایی کرده بودم بلند شدم برم از ابدارخونه برای خودم چایی بیارم – چایی می خورید براتون بیارم سرگرم کار با سیستم بود واقعا تعجب داشت تو قسمت بایگانی اون انقدر با سیستم کار کنه حیدری سال به سال نگاهی به کامپیوتر نمی نداخت تازه چندین بار گفته بود که بهتر بگم بیان اینو از اینجا ببرن و من هر بار که این حرفو می زد هزار تا صلوات نذر می کردم که کسی این سیستمو از اینجا نبره( فکر کنم تا الان یه ۲۰ هزار تایی شده باشه ) به من چه لابد این یه چیز حالیشه که داره انقدر کار می کنه ولی کاراش هیچ ربطی به هم نداره
🚩 چقدر فضولی دختر………….. تو خیلی حالیته به کارای خودت برس دادگر- اره ممنون میشم با این عینک راه رفتن واقعا سخت بود همش مجبور بودم یه چشممو ببندم و راه برم کمی سرم درد گرفته بود. لیوان چایمو برداشتم در حال ریختن چایی بودم مژی- هی ببین کی اینجاست چشمامو بستم و نفسمو دادم بیرون باز این مژی سرو کلش پیدا شد مژی- اخیه لیوانشو لیوانو از دستم قاپید مژی – نه خوشم میاد خودتم باور داری یه گربه تمام عیاری فریده هم همون موقعه وارد ابدار خونه شد . ببین فریده…. لیوان گربه ایشو ببین (لیوان من یه لیوان زرد رنگ بود که روی دستش یه گربه ملوس بصورت نازی نشسته و دمش رو روی بدنه لیوان به صورت مارپیچ امتداد داده این لیوانو بدون توجه به شکل و مدلشو خریده بودم توی بازار که رفته بودم یه لحظه چشممو گرفت و منم خریدمش ) فریده با سر حرف مژگانو تصدیق کرد و در حال خندیدن وای دباغ عینکت چی شده مژی -نکنه با گربه های محلتون در گیر شدی بعد دوتایشون بلند زدن زیر خنده بدون توجه به حرفا و خندهاشون یه لیوان برداشتم و برای دادگر چایی ریختم و در حالی که لیوانم هنوز دست مژی بود از ابدار خونه زدم بیرون مژی هم با سرعت دست فریده رو گرفت از ابدار خونه امد بیرون مژی- هی هی دباغ به طرفشون برگشتم یه دفعه لیوانو از دستش رها کرد و لیوان به زمین خورد و به چندین تکیه تبدیل شد این دوتا دیگه شورشو در اورده بودن بغض کرده بودم عینکو کمی بالا کشیدم مژی- وای ببخشید یهو افتاد این بار خودم یه لیوان دیگه می گیرم که روش ۲تا گربه داشته باشه و باز خندید سرعت قدمامو بیشتر کردم بند کفشام از کتونی زده بود بیرون بیشتر کارمندا به خاطر صدای شکستن از اتاقاشون امده بودن بیرون و اونایی که صدای مژی رو شنیده بودن با حالتی مسخره ای بهم می خندیدن انقدر تند راه می رفتم که متوجه نشدم و این بند کفش دوباره کار دستم دادو محکم خوردم زمین دادگرهم که از اتاق زده بود بیرون با نگرانی بهم خیره شد تنها کسی بود که بهم نمی خندید زود از زمین بلند شدم و به طرف اتاق کارم رفتم دادگر دم در وایستاده بود سریع خودشو کشید کنارو من وارد اتاق شدم خودمو پرت کردم رو صندلیم 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 سرمو گذاشتم رو میز نمی خواستم گریه کنم یعنی خوب یاد گرفته بودم در برابر دیگران جلوی اشکامو بگیرم دادگر- حالت خوبه دباغ؟ سرمو از روی میز برنداشتم دادگر- با توام دباغ – میشه درو ببندی همه دارن می بینن خواهش می کنم صداشو نشنیدم ولی صدای بستن درو شنیدم با ناراحتی سرمو از روی میز برداشتم می دونستم صورتم از شدت عصبانیت سرخ شده به طرف میزم امد دادگر- جایی درد نمی کنه – نه دادگر- دستتو ببینم داره ازش خون میره به دستم نگاه کردم تکیه ای از شیشه لیوان تو دستم رفته بود ومن اصلا متوجه نشده بودم از توی جیبش یه دستمال در اورد خواست شیشه رو از دستم در بیاره که دستمو از ش دور کردم و رومو کردم به طرف کمد زونکنا دادگر- بذار درشبیارم -تو هم می خوای مسخره ام کنی ؟ دادگر- نه -چرا تو هم مسخرم کن…… چرا انقدر خودتو نگه می داری…… می خوای درستو حسابی مسخره ام کنی نه…. باشه من حاضرم …………مسخرم کن – اره من یه دختر بی عرضه دستو پا چلفتیم ،یه دختر زشت که فقط به خاطر اصلاح نکردن صورتم همه بهم می گن گربه …………… بیا خودم همه چی رو بهت گفتم حالا راحت باش و منو مسخره کن دادگر- دباغ؟ – چی هی دباغ دباغ می کنی…. تو هم می تونی بهم بگی هی……….. بگو… بگو دیگه دی یالا بگو .. من عادت دارم بگو دادگر- انقدر حرف مفت نزن …. صبح بهت گفتم بند کفشتو ببند اگه گوش کرده بودی این چیزا پیش نمی یومد بلاخره قطره ی اشکی از چشمم در امد – خوب بلد بودم ببندمش که بسته بودمش ….. که هم صبح زمین نخورم هم حالا….. بیا اینم یه سوژه جدید برای مسخره کردنم برو…. برو به همه بگو…….. به همه بگو دباغ با ۲۲ سال سنش هنوز بلد نیست بند کفش خودشم ببنده دادگر- دباغغغغغغغغغغغ؟ – هان؟ نفسشو داد بیرون و سرشو تکونی داد دستتو بده ببینم -نمی خوام دادگر- انقدر لجباز نباش دستو بذار اینور ببینم دستمو گذاشتم رو میز و اونم شروع کرد اروم به در اوردن تیکه شیشه دادگر- من از روز اولم می دونستم بهت چی می گن ولی قرار نیست همه مثل هم باشن من به اونا کار ندارم شیشه رو با یه حرکت از دستم کشید بیرون -ایییییییی بعد با همون دستمالش دستمو بست دادگر- خداروشکر زیاد زخمی نشده که نیاز به بخیه باشه وقتی دستمال بست دستمو گذاشتم رو صورتم و قطره اشکی که از چشمم در امده بود پا ک کردم و رومو کردم به طرف دیوار کنارم روز زمین زانو زد دادگر- کفشتو بذار اینور – نمی خوام دادگر- می گم بذار اینور پای راستمو جلوش گذاشتم دادگر- حالا منو نگاه کن بهش نگاه نکردم دادگر- میگم نگام کن برگشتم طرفش دادگر- خوب ببین چیکار می کنم کمی خم شدم به طرف پایین دادگر- ببین اول اینطوری گره می زنی بعد اینطوری اینو از اینجا رد می کنی اونم از اونطرف خوب دیدی چه اسون بود – اره خیلی راحته ها در حال لبخند زدن خوب اون یکی رو خودت ببیند منم از ذوق شروع کردم به بستن بند کفشم دادگر- افرین حالا شد….می گم دباغ -هان؟ با خنده گفت خوبه اونطرف عینکت نشکست -اره راست می گیا وگرنه نمی دونستم تا خونه چطور برم دادگر- تو خونه یه عینک دیگه که داری عینکو برداشتم و در حال برنداز کردنش -نه ندارم دادگر- پس چیکار می کنی -هیچی تیکه های شکسته شو جم کردم باید برم با چسب چوب بچسبونمشون دادگر- دباغ؟ -هان؟ دادگر- خوب ببر درستش کن برای چی اینکار می کنی اونطوری که چیزی نمی بینی (خوب عقل کل اگه پول داشتم خودم عقلم می رسید دیگه اینکارو نمی کردم ) -نه نیازی به پول خرج کردن نیست طوری می زنم که چیزی معلوم نشه با تعجب شونهاشو بالا انداخت و سر جاش نشست 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓