eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 چای را با شکر شیرین نکنید ! • شکر همراه با نوشیدنی داغ به ویژه در وعده صبحانه، سلامت دندان ها و کبد را به خطر می اندازد، وزن را بالا میبرد و کارایی مغز را کاهش میدهد، میتوانید به جای شکر از عسل استفاده کنید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✅گویند "حر بن يزيد رياحي" اولين کسي بود که آب را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد. 🔘"عمر سعد" هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد! ✳️کي مي‌داند آخر کارش به کجا مي‌رسد؟ دنيا دار ابتلاست... با هر امتحاني چهره‌اي از ما آشکار مي‌شود، چهره‌اي که گاهي خودمان را شگفت‌زده مي‌کند. چطور مي‌شود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟ ♻️ مي‌گويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بداني که نمي‌شود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کني. 🌹خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است. ▪️شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبي داري و مي‌خواهي دعا کني، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيري‌ات" را بطلبي... ‌ 👤مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
«نپرداختن بدهی دیگران» ✍حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته. شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. 💥گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج۱۳ اثر استاد حسین انصاریان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻داستان از توسل به امام حسین(ع) 📌خطیب بزرگ شیخ عبدالواهب کاشی در بسیاری از مجالس خود یاداوری میکند : ❤️ من به برکت وجود امام حسین ع زنده مانده ام ❤️ او تعریف میکند که : مادرم بعداز تحمل زایمان های دشوار ،هیچ کدام از پسرانش بعد از تولد زنده نمی ماندند 😔 منم که بدنیا امدم دریک قدمی مرگ بودم🙁 دیگر تاب و طاقت مادرم تمام میشود به بالای پشت بام می رود به مولا امام حسین(ع) متوسل میشود و 💚 نذر میکند که اورا خادم امام حسین گرداند 💚 👉 و وقتی از پشت بام به پایین می آید درکمال تعجب فرزند خود را سالم می بیند و بااشک شادی معجزه امام حسین را شکر میگوید👏 و بابت این معجزه شیخ کاشی خادم امام حسین ع گردیده بود منبع : استشفاء به معصومین ...ص۳۲۸ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
غیرت و حیا چه شد؟ شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتاب‌ های خود مینویسد: «روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد. قاضی شوهر را احضار کرد. سپس از زن پرسید: آیا شاهدی داری؟ زن گفت: آری، آن دو مرد شاهدند. قاضی از گواهان پرسید: گواهی دهید که این زن پانصد مثقال از شوهرش طلب دارد. گواهان گفتند: سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تا ما وی را درست بشناسیم که او همان زن است. چون زن این سخن را شنید، بر خود لرزید! شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟ برای پانصد مثقال طلا، همسر من چهره ‌اش را به شما نشان دهد؟! هرگز! هرگز! من پانصد مثقال را خواهم داد و رضایت نمی‌دهم که چهره‌ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود. چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهرش بخشید.» چه خوب بود که آن مرد با غیرت، جامعه‌ امروز ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده‌ آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌺🍃امام علی(ع) : در قیامت پنجاه توقف گاه وجود دارد که عبور از هریک هزار سال طول میکشد ،اولین توقف گاه زمانی است که مردم از قبر خارج میشوند و عریان وگرسنه و تشنه،هزار سال زندانی میشوند حضرت زهرا (س) از پدر بزرگوارشان پرسیدند : پدرجان! حال مردم در روز قیامت چگونه خواهد بود ؟ رسول خدا (ص) فرمودند: ای فاطمه همه ی مردم مشغول خود هستند و هیچ کس به دیگری نمی پردازد؛ نه پدر به فرزند ونه فرزند به مادر . فاطمه (س) پرسیدند : وقتی مردم از قبر خارج میشوند آیا برتن کفن دارند؟پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ای فاطمه کفن ها پوسیده است و بدن ها عریان ؛ عورت مومنان پوشیده است و عورت کافران آشکار. 📚برگزیده هایی از کتاب پرمحتوا و تاثیر گزار «رستاخیز» ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
‼مرحوم حاج اسماعیل دولابی: فقط صابر باشید و بهره برداری کنید. راه کربلا بسته است و نمی‌توانم بروم.. از بسته شدن راه هم یک جور استفاده کن_که بسوزی و بسازی و از دور سلام کنی. این فقه تو است. تفقّه می‌کنی که چکار کنی. امام علیه السلام فرموده است که چکار کنیم. فرموده است غسل کن و وضو بگیر. بالای بام خانه‌ات برو و رویت را به طرف کربلا کن. اَلسّلامُ عَلَیکَ یا أباعبدالله سلام کن و از حضرت اباعبدالله جواب می‌شنوی.آنها سلام را جواب می‌دهند... بلکه گاهی جواب آنها سبقت در سلام است... زیرا آنها سبقت در سلام دارند. جدّشان این جور بود. همیشه سبقت در سلام داشت. هروقت بالای پشت بام رفتی؛ حواست جمع باشد، ممکن است اول او سلام کرده باشد... به سیاق جد بزرگوارشان، این جورند و بر ما سبقت سلام دارند؛ سبقت رحمت و فضل دارند، سبقت احسان دارند، زیرا آنها اخلاق خدا را دارند. 📚برگرفته از طوبای محبت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود . حاکم بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد. به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند. حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراه افسار و پالان خوب به او بدهید حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پس گردن او نواخت همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند. حاکم پرسید : مرا می شناسی بیچاره گفت : شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید. حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود. حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل با دوستی به پابوس سلطان کرامت و جود حضرت رضا (ع) رفته بودی دوستت گفت خدایا به حق این آقا مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل من سالهاست از آقا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده تلافی همان کشیده ای که به من زدی فقط می خواستم بدانی که برای آقا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد. ✅فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم یه کلیپ تقدیم به 💔😔✌️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
دوستی مجازی با کاظم زن 26 ساله گفت: تازه دیپلم گرفته بودم که با «شهرام» ازدواج کردم. آن روزها فقط دوست داشتم زودتر ازدواج کنم و زندگی مستقلی تشکیل بدهم اما خیلی زود فهمیدم که در انتخابم اشتباه کرده ام. شهرام مرد آرزوهای من نیست خلاصه زمانی فهمیدم راه را اشتباه رفته ام که دیگر یک سال از ازدواجم می‌گذشت و اختلافات بین من و همسرم شدت گرفته بود بالاخره پس از مدت ها قهر و آشتی در نهایت دو سال قبل از شهرام جدا شدم اما خلأ های عاطفی که در زندگی ام وجود داشت در فضای مجازی با کاظم دوست شدم و 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/819331137Ccc66733c46
‌ 🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عج‌و‌باب‌الحوائج🌼 🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃 🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
خلاصه آنشب دنیای جدیدی را که سوغات فرنگی ها محسوب میشد تجربه کردم. از آن شب به بعد سیما به اخلاق و مرام من پی برد و فهمید چگونه آدمی هستیم.با اینکه سعی داشت باب میل من باشد ولی د رفرصتهای مناسب میکوشید مرا با تمدن غرب اشنا کند که من هرگز زیر بار نمیرفتم یعنی خوشم نمی آمد. امتحانات دومین ترم اولین سال دانشکده من و امتحانات نهایی سال آخر دبیرستان سیما، باعث شد بیشتر به درس و مطالعه بپردازیم و کمتر یکدیگر را ببینیم. هفته ای یک بار به یدن سیما می رفتم و خیلی زود به خانه خودم برمیگشتم. بیشتر اوقات من و ابراهیم با هم درس می خواندیم و تبادل نظر می کردیم. آقای مفیدی هم چند شاگرد خصوصی برای خودش دست و پاکرده بود. زحمت پخت و پز و گاهی دوخت و دوز هم به عهده فروغ خانم بود. می گفت: تو مثل پسرم هستی. البته ناگفته نماند من هم برای آنها صاحبخانه نبودم. از زمانی که در یوسف آباد بودم؛ فقط یک بار سیما را به آن منطقه برده بودم و از داخل کوچه ؛ خانه را به اونشان داده بودم. سیما اصرار داشت به خانه من بیاید و در کارها کمک کند، اما من با این استدلال که همسایه ها با دیدن یک دختر در خانه ام ممکن است قضیه را به شکل بدی تعبیر کنند و گمان بد ببرند؛ او را از این فکر منصرف می کردم. من موضوع سیما را به آقای مفیدی نگفته بودم؛ فقط مجید و ابراهیم از دوستی من و سیما و این که قصد ازدواج داشتیم، با خبر بودند. من و سیما امتحانات را با موفقیت پشت سر گذاشتیم. سیما خودش را برای دانشکده ادبیات آماده می کرد. من هم تصمیم گرفتم به شیراز بروم؛ ولی آن طور که باید مثل گذشته، شور و شوق نداشتم. سیما هم پی برده بود برای رفتن به شیراز چندان تمایل ندارم. یک شب که به خانه آنها رفته بودم، سرهنگ بعد از مقدمه ای درباره کار و فعالیت پیشنهاد کرد در صورت تمایل، به کمک آقای قاجار – عموی خانم که در وزارت امور خارجه مدیر کل امور اداری بود – به طور موقت مشغول کار شوم. من هم بدون تردید پذیرفتم. آقای قاجار را یک بار در خانه سرهنگ دیده بودم. سیما بارها درباره او با من صحبت کرده بود و معتقد بود بین فامیل احترام خاصی دارد و بیشتر اختلافات با وساطت او حل می شود. طولی نکشید در دبیرخانه وزارت امور خارجه مشغول کار شدم. بر طبق وظیفه ام، نامه هایی را که از سفارتخانه های کشورهای مختلف می آمد، برای اقدام به مدیریت مربوطه می فرستادم. آقای قاجار ظاهرا آدم خوبی بود و قبال در مجلس شورای ملی، نماینده مردم خطه شمال یعنی استان مازندران بود و بعد از تصدی پست های متعدد – از جمله معاون وزیر – به سمت مدیر کل امور اداری و مالی وزارت امور خارجه درآمده بود. آقای قاجار از اعتبار زیادی برخوردار بود و به خاطر او، به من هم خیلی احترام می گذاشتند. شاید به همین دلیل از فضای وزارتخانه خوشم می آمد. ابراهیم به اهواز رفته بود و مجید بیشتر اوقاتش به مطالعه می گذشت. من هم از صبح تا دو بعد از ظهر مشغول کار بودم و از ساعت سه تا چهار بعد از ظهر به توصیه آقای قاجار در کلاس زبان همان وزارتخانه شرکت می کردم. چون می دانستم مادرم منتظر است، کلاس زبان را بهانه کردم و برایش نوشتم تا سالگرد پدرم نمی توانم به شیراز بیایم. بعد از دو هفته، جواب نامه که سرتاسر گله و سرزنش بود، به دستم رسید. نوشته بود:... ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌