eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ (رازداری) 🔶«معلی بن خنیس» غلام آزاد کرده امام صادق علیه السلام بود و عده ای از علما گفته اند او از نزدیکان و محرم اسرار امام صادق علیه السلام بوده که ارادتی کامل به اهل بیت علیهم السلام داشته است. «داوود بن علی عباسی» حاکم مدینه، او را دستگیر کرد و به زندان انداخت و از او درخواست کرد تا شیعیان خالص امام صادق علیه السلام را به او معرفی کند. 🔹«معلی بن خنیس» این درخواست را رد کرد و از اسامی شیعیان اظهار بی اطلاعی کرد. داوود بن علی گفت: آیا اسامی آن‌ها را از من کتمان می‌کنی؟ اگر آن‌ها را معرفی نکنی تو را خواهم کشت. معلی گفت: با قتل مرا تهدید می‌کنی؟ واللَّه! اگر آن‌ها در زیر قدم هایم باشند، تو را از نامشان آگاه نخواهم کرد و اگر مرا بکشی از سعادتمندانم خواهی کرد و خود به شقاوت خواهی رسید. 🔸داودبن علی هم دستور داد او را گردن زدند و به دار آویختند. امام صادق علیه السلام که از شهادت معلی خبردار شد، داودبن علی را مورد نفرین خود قرار داد و نفرین حضرت به سرعت مستجاب شد و داوود از دنیا رفت. 👈امام صادق علیه السلام فرمودند: اِفْشاءُ السِّرِ سُقُوطٌ. افشای سر سبب سقوط آدمی است... @Dastan1224
یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت سیر نشده‌ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی‌شوی. اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می‌دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می‌دهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه‌ات بنشینم به تو می‌دهم. پند سوم را وقتی که بر درخت بنشینم. مرد قبول کرد. پرنده گفت: 💠پند اول اینکه: سخن محال را از کسی باور مکن. مرد بلافاصله او را آزاد کرد. پرنده بر سر بام نشست.. 💠گفت پند دوم اینکه: هرگز غم گذشته را مخور.برچیزی که از دست دادی حسرت مخور. پرنده روی شاخ درخت پرید و گفت : ای بزرگوار! در شکم من یک مروارید گرانبها به وزن ده درم هست. ولی متاسفانه روزی و قسمت تو و فرزندانت نبود. و گرنه با آن ثروتمند و خوشبخت می‌شدی. مرد شگارچی از شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و آه و ناله‌اش بلند شد. پرنده با خنده به او گفت: مگر تو را نصیحت نکردم که بر گذشته افسوس نخور؟ یا پند مرا نفهمیدی یا کر هستی؟ پند دوم این بود که سخن ناممکن را باور نکنی. ای ساده لوح ! همه وزن من سه درم بیشتر نیست، چگونه ممکن است که یک مروارید ده درمی در شکم من باشد؟ مرد به خود آمد و گفت ای پرنده دانا پندهای تو بسیار گرانبهاست. پند سوم را هم به من بگو. پرنده گفت : آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را هم بگویم. پند گفتن با نادان خواب‌آلود مانند بذر پاشیدن در زمین شوره‌زار است‌. @Dastan1224
🌹 یکی از اقوام امام سجاد علیه السلام، نزد حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت در جواب او چیزی نفرمود؛ هنگامی که آن شخص از آن مجلس رفت، حضرت به اهل مجلس فرمود: آنچه را که این شخص گفت شنیدید؛ الان دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا به دشنام او بشنوید. آنان گفتند: ما همراه شما می‌آییم ولی دوست داشتیم که جواب او را می‌دادید. حضرت حرکت کردند و این آیه شریفه را می‌خواندند: «آنان که خشم خود را فرو نشانند و از بدی مردم درگذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(آل‌عمران آیه134) راوی این قضیه میگوید: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت با او به خوبی برخورد خواهد کرد. هنگامی که حضرت آمدند به منزل آن شخص رسید او را صدا زدند و فرمودند به او بگویید علی بن الحسین است. چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای انتقام و جواب دادن دشنام‌ها آمده است! حضرت تا او را دیدند فرمودند: ای برادر تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه از بدی گفتی در من است از خداوند می‌خواهم که مرا بیامرزد، و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند ترا بیامرزد. آن شخص چون این سخنان را شنید و برخورد امام را مشاهده کرد، میان دیدگان حضرت را بوسید و گفت: آنچه من گفتم در تو نیست، و من به این بدی‌ها سزاوارترم @Dastan1224
(زن و مرد شرابخوار) 🔸می گویند یکی از حاکمان در زمان خلافت خود، شب‌ها در شهر می‌گردید و از احوال مردم مطلع می‌شد. شبی از خانه ای آوازی شنید. چون از دیوار خانه بالا رفت، دید زن و مردی نشسته اند و شراب می‌خورند. حاکم به مرد گفت: "ای مرد آیا فکر می‌کنی خدای تعالی اعمال شنیع و گناهان تو را پنهان می‌کند؟" 🔹مرد گفت: "ای حاکم! اگر از من یک گناه سر زده باشد، تو از سه جهت مرتکب گناه شده ای: اول آنکه خدای گفته است تجسس در احوال مردم نکنید و تو تجسس کردی؛ و دوم آنکه گفته است: «وَأْتُواْ الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا» (بقره: 189)و حال آنکه تو از دیوار خانه ما داخل شدی؛ و سوم آنکه خدا فرموده است: «إِذَا دَخَلْتُم بُیُوتًا فَسَلِّمُوا» (نور: 61) ؛ یعنی هرگاه داخل خانه‌ها شدید، سلام کنید، و تو سلام نکردی. @Dastan1224
به حضرت داوود وحی آمد که ای داوود خانه ای را برای من پاکیزه کن تا بدان خانه آیم. داوود گفت: بار خدایا کدام جا و چه خانه ای گنجایش تو را دارد؟ که عظمت و جلال تو را شاید؟ ندا آمد: آن دل بنده مومن من است. گفت: خداوندا! چگونه آن را پاکیزه کنم و پاک گردانم؟ پاسخ شنید: عشق در او زن، تا هرچه به ما نسبت ندارد سوخته گردد. آنگاه با جارو حسرت را جارو کن تا اگر چیزی مانده باشد پاک شود. ای داوود از آن پس اگر سرگشته ای دیدی در راه طلب ما، آنجا را نشانش ده که بارگاه قدس من آنجاست. 🖌خواجه عبدالله @Dastan1224
🤲 بانوى بینوایى ، یگانه پسرش به سفر رفته بود، و سفر او طولانى شد. او سخت نگران شده بود و به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت : پسرم به مسافرت رفته و سفرش بسیار طول کشیده و هنوز برنگشته و بسیار نگرانم . امام فرمود: اى خانم صبر کن ، در پرتو آن خود را نگهدار. آن بانو رفت و پس ‍ از چند روز انتظار باز پسرش نیامد، کاسه صبرش لبریز گردید و به محضر امام آمد و گفت : پسرم نیامده ، سفرش طول کشید، چه کنم ؟ امام فرمود: مگر نگفتم صبر و مقاومت کن . گفت : سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسیده و دیگر تاب و توان صبر را ندارم ! فرمود: اکنون به خانه ات برو که پسرت آمده است . او سراسیمه به سوى خانه اش رفت ، و دید پسرش از مسافرت بازگشته است ، بسیار خوشحال شد و با خود گفت : مگر بر امام وحى نازل مى شود، او از کجا فهید که پسرم آمده است ؟! بروم این موضوع را از خودش بپرسم . نزد امام آمد و عرض کرد: آرى همانگونه که خبر دادید پسرم از سفر آمده آیا بر شما وحى نازل مى شود که چنین خبر پنهان را دادید؟ فرمود: من این خبر را از یکى از گفتار رسول خدا بدست آوردم که فرمود: (هنگامى که صبر انسان به پایان رسید، گشایش کار او فرا مى رسد) از اینکه صبر تو به پایان رسیده بود، دریافتم که گشایش مشکل تو فراهم شده است . از این رو به تو گفتم : برو که پسرت آمده است ، و خبر من مطابق با واقع گردید. @Dastan1224
🦋روزی مردِ زائر وارد یکی از قصابی های کربلا می شود و مقداری گوشت می خرد و به حرم امام حسین (ع) می رود، بعد از زیارت به خانه برگشته و گوشت را به همسرش می دهد و می گوید آبگوشتی درست کن ظهر که می شود همسرش به مرد می گوید گوشت نپخته است و مرد می گوید اشکالی ندارد صبر کن تا شب بپزد. شب که می روند سراغ گوشت می بینند گوشت اصلا نپخته است و مرد قصاب را سرزنش می کنند که گوشت بی کیفیت به آنها داده است و می گذارند تا صبح بپزد. صبح بیدار شدند دیدند گوشت هنوز نپخته است مرد با عصبانیت ظرف غذا را می برد قصابی و می گذارد روی میز و می گوید مرد حسابی ما زائر امام حسین (ع) هستیم بی انصافی است به ما گوشت بی کیفیت بدهی، از دیروز صبح که گوشت را خریدم تا امروز صبح گوشت اصلا نپخته است. قصاب لبخندی زد و به او گفت وقتی گوشت را خریدی مستقیم رفتی داخل حرم امام حسین (ع) ؟ زائر گفت چطور ؟ بله رفتم قصاب گفت مگر نمی دانی گوشتی که وارد حرم امام حسین (ع) شود آتش به او کارساز نیست، اگر می دانستم قصد زیارت داری قبلش به تو می گفتم. در روایات آمده است سوزاندن بدن زائر امام حسین (ع) بر آتش جهنم حرام است. 📙کتاب داستان های شگفت 🖌آیت الله دستغیب (ره) @Dastan1224
✍می گویند... 🌷خداوند فرمان می دهد مردی را به سوی آتش جهنم ببرند وقتی یک سوم از راه را میرود باز می گردد و نگاهی به پشت سر میکند چون نصف راه را می رود باز نگاهی به عقب میکند مرد در جواب می گوید وقتی یک سوم راه را رفتم به یاد آوردم که تو فرمودی و ربک الغفور ذوالرحمه و با خود گفتم شاید تو مرا بیامرز دیدی چون سر راه را رفتم به یاد سخن تو افتادم که گفتی 💠و من یغفر الذنوب الا الله و گمان کردم که مرا می آمرزی وقتی دو سوم راه را پشت سر گذاشتم به یاد قول تو افتادم که قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله و طمع من در آمرزش تو زیاد شد. 🌿در این هنگام خداوند می فرماید: برو تو را آمرزیدم ‌ @Dastan1224
در بنی اسرائیل عابدی بود که پس از سالیان دراز عبادت و بندگی از خداوند درخواست کرد مقامش را به او نشان دهد و گفت: خدایا! اگر کارهایم را می‌پسندی در کار نیک تلاش بیشتری کنم و اگر مورد رضایت تو نیست قبل از مرگ جبران کنم و به عبادت بپردازم. در خواب به او خبر دادند که تو نزد خدا هیچ عمل خوبی نداری. گفت: خداوندا! پس اعمال من کجا رفت؟ گفتند: تو عملی نداشتی؛ زیرا هر گاه کار خوبی میکردی به مردم خبر می‌دادی و جزای عملت همان خوشحالی تو از اطلاع مردم بر کار خوبت است؛ این وضع بر عابد دشوار آمد و محزون شد. برای مرتبه ی دوم در خواب دید که به او خبر دادند: اکنون جان خود را از ما بخر، در روزهای آینده هر روز به تعداد رگهای بدنت صدقه بده! عابد گفت: خدایا! چگونه با دست تهی انفاق کنم؟ جواب شنید: ما هر کسی را به قدر طاقتش تکلیف می‌کنیم، هر روز سیصد و شصت مرتبه بگو: «سبحان الله و الحمد لله ولا إله إلا الله والله أکبر ولا حول و لا قوة إلا بالله» هر کلمه ای از آن صدقه ای از رگ بدن است. عابد چون این سخن را شنید شادمان شد و گفت: خدایا! بیش از این بفرما، به او در خواب گفتند: اگر زیادتر بگویی، جزای بیشتری خواهی برد. 📙یکصد موضوع، پانصد داستان 291/1 ؛ به نقل از: پند تاریخ 35/1. @Dastan1224
🌷 آیت الله پهلوانی(ره) : ✍ رفقای خود را بشناسید ، پس از آن رفاقت کنید. مبادا با غافلین رفاقت کنید که شما را از کار آخرت باز می دارند. @Dastan1224