eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
درخواندن اذن دخول زیارت،اگراذنت دادند،اشکت جاری میشود.واگرمیخواهی زیارتت اساسی باشد،آنچه راکه میگویی،قلبت هم همان رابگوید. @Dastan1224
آیت الله بهجت(ره) : همین دوستی و دشمنی ها [بخاطر خدا] برای انسان می ماندو گرنه هرعملی شروط زیادی دارد که معلوم نیست بتوانیم آنها را رعایت کنیم . اما دوستی و دشمنی شرطی ندارد. ودوستی خدا به اندک چیزی حاصل می شود. حضرت رسول (ص) میفرماید: اگر همه مردم برمحبت علی (ع) گرد می آمدند،هرگز خداوند آتش جهنم را نمی آفرید. @Dastan1224
حضرت آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی در حال سبزی پاک کردن در منزل... @Dastan1224
🌷 امیرالمومنین امام على (عليه السلام) : ✍ الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ وَ أَعْمَالُ اَلْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ 👌 صدقه دادن دارويى ثمر بخش است ، و كردار بندگان در دنيا ، فردا در پيش روى آنان جلوه گر است. 📗حکمت 7 نهج البلاغه @Dastan1224
🖇 امام حسین(ع) و مرد فقیر ... 〽️ عرب بیابانی نیازمند وارد مدینه شد و پرسید سخی ترین و بخشنده ترین شخص در این شهر کیست؟ ◇ همه امام حسین(ع) را نشان دادند. عرب امام حسین علیه السلام را در مسجد در حال نماز دید و با خواندن قطعه شعر حاجت خود را مطرح کرد. ✿ مضمون قطعه شعری که وی خواند چنین است: تا حال هر که به تو امید بسته ناامید بر نگشته است، هر کس حلقه در تو را حرکت داده، دست خالی از آن در، باز نگشته است. تو بخشنده و مورد اعتمادی و پدرت کشنده مردمان فاسق بود. شما خانواده اگر از اول نبودید ما گرفتار آتش دوزخ بودیم. 🌱 او اشعارش را می خواند و امام در حال نماز بود. چون از نماز فارغ شد و به خانه برگشت، ◇ به غلامش قنبر فرمود: از اموال حجاز چیزی باقی مانده است؟ غلام عرض کرد: آری، چهار هزار دینار موجود است. ◇ فرمود: آن پولها را بیاور! کسی آمده که از ما به آن سزاوارتر است. 🌱 سپس عبایش را از دوش برداشت و پولها را در میان آن ریخت و عبا را پیچید مبادا عرب را شرمنده ببیند، دستش را از شکاف در بیرون آورد و به او داد و این اشعار را سرود: ◇ این دینارها را بگیر و بدان که من از تو پوزش می خواهم و نیز که من بر تو دلسوز و مهربانم. اگر امروز حق خود در اختیار داشتم بیشتر از این کمک می کردم، لکن روزگار با دگرگونیش بر ما جفا کرده، اکنون دست ما خالی و تنگ است. ◇ امام با این اشعار از او عذر خواهی کرد. ❗️ عرب پولها را گرفت و از روی شوق گریه کرد. امام پرسید: چرا گریستی شاید احسان ما را کم شمردی؟ گفت: گریه ام برای این است که چگونه این دستهای بخشنده را خاک در بر می گیرد و در زیر خاک می ماند. 📚 بحار ، ج44 ، @Dastan1224
حال خوش معنوی یعنی «نداشتن نگرانیِ بیهوده» 🌻 یعنی «داشتن حالت شکر» 🌻 یعنی «دیدن و درک زیبایی‌هایی که خدا آفریده». ✨ما معمولاً وقتی دل‌مان خیلی گرفته و مشکلات خیلی به ما هجوم آورده، به سراغ عبادت و دعا می‌رویم و درِ خانۀ خدا ناله می‌زنیم. 🌻 در‌حالی‌که اصلش این است که وقتی سرشار از شادی و نشاط هستی، دنبال دعا و عبادت باشی تا از خدا تشکر کنی. 😍 حال خوش معنوی یعنی دیدن کبریایی خدا و لذت بردن از عظمت و شکوهش. «الله اکبر» یعنی «خدایا! تو چه باعظمت و باشکوهی!» باید دلت با این ذکر بلرزد! ❣حال خوش معنوی یعنی لذت بردن از اینکه در بغل خدا هستی؛ عین یک کودک که وقتی بین غریبه‌ها، به بغل پدر و مادرش می‌رود، کِیف می‌کند. 🦋حال خوش معنوی یعنی پناه‌جویی به خدا و لذت بردن از اینکه احساس کنی در پناه خدا هستی! این کِیف- از یک مرحله‌ای به بعد- اشک آدم را هم جاری می‌کند. 🌻 حال خوش معنوی یعنی چشیدن حلاوت ذکر خدا، یعنی چشیدن شیرینی، نه چشیدن غم و اندوه ناشی از بدبختی! «استاد » @Dastan1224
🌿امام سجّاد (علیه السلام)- ابونعیم گوید: حاجی عبیدالله‌بن‌زیاد برای من نقل کرد: وقتی که سر [مبارک] امام حسین (علیه السلام) را آوردند ... ناگاه پیرمردی از اهل شام نزد آنان آمد و گفت: «سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را کشت و هلاک نمود و فتنه را خاموش نمود». هرچه توانست به اسیران ناسزا گفت! وقتی سخنش خاتمه یافت امام سجّاد (علیه السلام) به او فرمود: «آیا قرآن خدا را تلاوت می‌کنی»؟ گفت: «آری»! فرمود: «این آیه را نخواندی که خدا می‌فرماید: بگو: «من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی‌کنم جز دوست‌داشتن نزدیکانم [اهل بیتم]». (شوری/23)»؟ پیرمرد گفت: «بله [خوانده‌ام]»! حضرت سجّاد (علیه السلام) فرمود: «ما همان اهل بیت هستیم». سپس فرمود: «آیا این آیه را نخواندی که می‌فرماید: وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»؟ گفت: «چرا»! فرمود: «ما همان افراد هستیم». [باز فرمود]: «آیا این آیه را نخواندی که می‌فرماید: خداوند فقط می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملًا شما را پاک سازد. (احزاب/33)» ؟. گفت: «چرا»! فرمود: «ما همان اهل بیتی هستیم که قرآن می‌فرماید». آن پیرمرد شامی دست خود را به‌طرف آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا! من توبه کردم». و سه مرتبه گفت: «بار خدایا! من از دشمنان آل محمّد (صلی الله علیه و آله) و قاتلین آنان بیزاری می‌جویم. من قبل از این قرآن را می‌خواندم ولی قبل از امروز به معنی این آیات پی نبرده بودم». 📚بحارالأنوار، ج45، @Dastan1224
هدایت شده از تبلیغات‌ گسترده شهید‌ پلارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمیزی خونم زبون زد فامیل شوهر😍 فکر کردی یه پنج دقیقه ای میکشی لباساتم لباسشویی شدی خانوم خونه دار 😒 نه جانم بیا تواین کانال کد بانو شو پر از ایده خلاقیت 🤭 👇ببین داری یعنی چی🤗 https://eitaa.com/joinchat/4227006476Ce7f8d7ab95 تمیزکاری هر چیزی قلق داره 🧐 نگی نگفتما 🙄 بیا تو کانال شو👌‌
هدایت شده از طهارت نفس
❌فرزندانتون ؟ ❌پای و مشقشون نمیشینن؟ ❌از بچهاتون کلافه اید؟؟ ❌نمازشو نمیخونه نمیدونی چطوری خونش کنی؟ ❌ و میخوای یادش بدی؟ ❌نگران فرزندتونید؟ همه و همه رو اینجا بهش برس👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1481900080C89df0d12ddهر مادری اومد اینجا دیگه نگران بچش نبوده میدونی چرا 🧐👆👆👆 مشاوره و پرسش و پاسخ رایگان با مشاور کودک👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1481900080C89df0d12dd
✳️ با امام حسين(علیه السلام) كه رفيق بشه آدم درستي مي‌شه! ✳️ بارها می‌دیدم كه با بچه‌هائی كه نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق می‌شد و آنها را جذب ورزش می‌كرد. یكی از آن بچه‌ها كه با ابراهیم رفیق شده بود خیلی از بقیه بدتر بود. حتی خیلی راحت حرف از كارهای خلاف می‌زد و اصلاً چیزی از دین نمی‌دانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمی‌داد. یك بار به ابراهیم گفتم: «آقا ابرام اینها كین كه دنبال خودت راه می‌اندازی؟» با تعجب پرسید: «چطور، چی شده ؟» گفتم: «دیشب این پسر رو با خودت آورده بودی هیئت، اون هم اومد كنار من نشست. وقتی كه حاج آقا داشت صحبت می‌كرد و از مظلومیت امام حسین (علیه السلام) و از كارهای یزید می‌گفت این پسر، خیره خیره و با عصبانیت گوش می‌كرد. وقتی هم چراغ‌ها خاموش شد به جای این كه گریه بكنه، مرتب فحش‌های ناجور به یزید می داد !!» ابراهیم كه با تعجب داشت به حرف‌هام گوش می‌كرد، زد زیر خنده و گفت: «عیبی نداره، ⚠️ این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نكرده، مطمئن باش با امام حسین(علیه السلام) كه رفیق بشه آدم درستی می‌شه، ما هم اگر بتونیم این بچه‌ها رو مذهبی كنیم هنر كردیم». دوستیِ ابراهیم با این پسر به آنجایی رسید كه همه چیز را كنار گذاشت و یكی از بچه‌های خوب ورزشكار شد. چند ماه بعد و در یكی از روزهای عید، همان پسر یك جعبه شیرینی خرید و بعد از ورزش پخش كرد و گفت: «رفقا من مدیون همه شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. اگه خدا منو با شما آشنا نكرده بود معلوم نبود الان كجا بودم و...» من و بچه‌های دیگه هم با تعجب نگاهش می‌كردیم. ⚠️ وقتی داشتم از در بیرون می‌رفتم اون پسر رو صدا زدم وگفتم: «از من راضی باش یكبار پشت سرت حرف زدم » بعد هم سریع آمدم بیرون توی راه به كارهای ابراهیم دقت می‌كردم. چقدر زیبا یكی یكی بچه‌ها رو جذب ورزش می‌كرد و بعد هم اونا رو به مسجد و هیئت می‌كشوند و به قول خودش می‌انداخت تو دامن امام حسین (علیه السلام). ✳️ [ سلام بر ابراهيم ، گروه فرهنگی شهيد ابراهيم هادی ، نشر شهيد ابراهيم هادی ، چاپ هفتاد و ششم ، 1394 ص 18 و 19 ] 🍃🍃🍃✨✨✨🍃🍃🍃 @Dastan1224
قبل از آشنایی با محمد جواد به زیارت حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته گنبد حضرت زینب (س) بودیم و من با بی بی درد دل میکردم. از او خواستم که همسری به من بدهد که به انتخاب خودش باشد البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم سرباز خود حضرت زینب(س)، قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود. از سفر که برگشتیم، محمد جواد به خواستگاری من زمانها در یک کارخانه مشغول به کار پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود. حتی از جوانی و زمانیکه محصل بود، در تابستانهایش کار میکرد. تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. بعد از آن شروع کرد به ساختن همین منزلی که خانهء من و فرزندانم هست. سر پناهی که ستونهایش را از دست داد. تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه وهمه به سلیقه من محمد جواد همیشه میگفت که تو قرار است در این خانه بمانی نه من آری همسر من بی تو در این خانه روزها را شب میکنم،تنها به شوق دیدار تو در زمان ظهور @Dastan1224
کوتاه بخونید, قابل تامل پسربچه اي "پرنده زيبايي" داشت. او به آن پرنده بسيار" دلبسته" بود. حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد. اطرافيانش كه از اين همه "عشق و وابستگي" او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند. هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد، او را "تهديد" مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با "التماس" مي گفت: "نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد، هر كاري گفتيد انجام مي دهم." تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از "چشمه" آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت: خسته ام و خوابم مياد. برادرش گفت: "الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم...!! پسرك "آرام و محكم"گفت: خودم ديشب "آزادش كردم" رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم كه؛ "با آزادي او خودم هم آزاد شدم." اين "حكايت" همه ما است. تنها فرق ما، در "نوع پرنده اي" است كه به آن دلبسته ايم. 👈 پرنده بسياري پولشان، بعضي قدرتشان، برخي موقعيتشان، پاره اي زيبايي و جمالشان، عده اي مدرك و عنوان آكادميك و خلاصه شيطان و نفس... هر كسي را به چيزي بسته اند و "ترس از رها شدن" از آن، سبب شده تا "ديگران" و گاهي "نفس خودمان" از ما "بيگاري كشيده" و ما را رها نكنند. * پرنده ات را آزاد کن @Dastan1224