يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ
ای مردم! اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است؛ و درمانی برای آنچه در سینههاست؛ (درمانی برای دلهای شما؛) و هدایت و رحمتی است برای مؤمنان!
(سوره یونس آیه 57)
@Dastan1224
11.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی ازبهترین ویدیوهای خداشناسی درشبکه های اجتماعی.
سبحان الله🌸 ازاین همه عظمت پروردگار
لطفابادقت ببینید
@Dastan1224
🌷امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
هرگاه كسی به نماز می ايستد، شيطان حسودانه به اومی نگرد:
زيراكه می بيند رحمتِ خداوند او را فرا گرفته است.
📚بحارالانوار،ج۸۲،ص۲۰۷
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍یکی از بستگان بانوی تیز و فهمیدهای بود، شوهر خسیسی داشت که حتی اجازه سوارشدن به ماشین را هم به او نمیداد.اما آن زن همیشه میگفت: شوهرم همیشه اصرار دارد من پیاده نروم و ماشین را سوار شوم. ولی من حوصله رانندگی ندارم و نمیخواهم تنبل شوم و برای سلامتی خودم علاقه به پیادهروی دارم.حتی به دروغ میگفت: زمان مسافرت هم وقتی همسرم از من میخواهد رانندگی کنم، سعی میکنم به زور پشت فرمان بنشینم. روزی حقیر از ایشان سوال کردم که من میدانم موضوع چیست؟ چرا شما به دروغ از شوهرتان تعریف میکنید و حقیقت را وارونه جلوه میدهید؟ این بانوی فهمیده بعد از طفرهرفتن، واقعیت را گفتند.
گفتند: من اگر حقیقت را بگویم که شوهرم به من ماشین نمیدهد، از او بد نگفتهام! بلکه از خودم بد میگویم و خبر ندارم، چرا که شنونده چنین تصور میکند که من برای او ارزشی ندارم یا انسان دست پاچلفتی هستم و...دوم اینکه شنونده پی به وجود شکاف محبت و تفاهم میان من و همسرم میبرد و احتمال مداخلات بیجای حسودان و تنگنظران در زندگی ما وجود دارد و دوستان هم از این موضوع ناراحت میشوند.
روزی دختر خانوادهای را دیدم که طلاق گرفته بود و مادرش پیش همه میگفت: من به این دختر نصیحت کردم با این پسر ازدواج نکند او لایق زندگی نیست. اما گوش نکرد....به آن مادر گفتم: مادر در هنگام شکست فرزند خودت، هرگز خودت را کنار نکش و او را تنها نگذار و بدان با گفتن این جملات در ذهن شنونده، دختر خودت را یک دختر سرسری و سربههوا که از والدین حرفشنوی ندارد، معرفی میکنی و خودت خبر نداری.
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد.شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن شاه گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند.پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟
جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن میرسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات میدهد و به آن میرسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است.
گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان میبینی مرا میکشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بندهات بینیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمیتوانم برسانم. ای بینیاز مرا به حق بینیازیات قسم میدهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بینیازیات سوگند میدهم رهایم کنی.
شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح میدهم. شاه با چشمانی اشکآلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بینیاز مرا هم شفا داده و بینیازم از خلایقش کند.جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍پدر و پسری در زمان صفویه در زندان حکومتی زندانی بودند. پسر به بیماری دچار شد پدر از زندانبان خواست بر بالین پسر طبیبی حاضر کند.مامور زندان گفت نمیشود اینجا زندان است و قانون دارد و قانونش عوض نمیشود. حال پسر وخیم شد. پدر گفت امشب پسرم خواهد مرد من هم نمیتوانم کاری کنم لااقل بند مرا عوض کن تا جان دادن پسرم و پرپر شدن دلبندم در برابر دیدگانم را شاهد نباشم.زندانبان باز گفت اینجا زندان است و...... تا اینکه پسر در آغوش پدر جان داد.
سالها بعد پدر از حبس آزاد شد به مطب حکیمی رفت تا علاجی بگیرد. آن زندانبان را با همسرش دید که فرزند بیماری در آغوش داشت و به دکتر میگفت: التماس میکنم فرزندم را نجات بده هر چه دارم به تو میبخشم اگر زندگی فرزندم را به او ببخشی. پیرمرد سکوت خود را شکست و گفت: ای زندانبان یاد داری من برای پسرم التماس تو میکردم؟ گفتی زندان قانون دارد و عوض نمیشود!
حال من هم به تو میگویم این جهان هم قوانینی دارد قانون خدا عوض نمیشود فرزندت را ببر و شاهد مرگش باش امروز زندانبان تو نیز این حکیم است.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@Dastan1224
✨﷽✨
#پندانه
🔴سعادت ما در گروی سعادت دیگران
✍دوستی میگفت:سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود، به هر یک از دعوتشدگان بادکنکی دادند.
سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که 50 نفر بودند خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آن را در اتاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند.سپس از آنها خواست که در پنج دقیقه به اتاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورند.من به همراه سایرین دیوانهوار به جستوجو پرداختیم، همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم، هرج و مرجی به راه افتاده بود.
مهلت پنج دقیقهای با پنج دقیقه اضافه هم به پایان رسید اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند.این بار سخنران همه را به آرامش دعوت کرد و پیشنهاد داد که هرکس بادکنکی را بردارد و آن را به صاحبش بدهد.بدین ترتیب کمتر از پنج دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند.
سخنران ادامه داد:این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد.دیوانهوار در جستوجوی سعادت خویش به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که سعادت ما در گروی سعادت و خوشبختی دیگران است.با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید.
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ تختی پهلوان نامدار ایرانی روز به روز پلههای ترقی را پشت سر گذاشت. زنان و دختران جوان زیادی به او نامه عاشقانه نوشته و ابراز محبت میکردند. و از او برای مراسمهای خاص خود دعوت میکردند. اما تختی نهتنها در آن مراسمها حاضر نمیشد، بلکه پاسخی هم به ابراز احساساتکنندگان خود نمیداد.
روزی یکی از طرفداران تختی به روزنامه کیهان مطلبی ارسال کرد و ادعا کرد تختی مغرور و متکبر است و حتی جواب سلام عاشقان خود را نمیدهد.
تختی جوابیه خوبی نوشت و گفت:من متاهل هستم و از زندگی متاهلی خود راضی هستم. پس نیازی به ارتباط عاطفی با کسی در خود نمیبینم. از آن گذشته زمانیکه من خواستگاری همسرم رفتم، پهلوان نبودم یک هیزمشکن بودم که تبر تنها ثروت و سرمایه مادی من از زندگی بود. همسرم عاشق تختی هیزمشکن شد ولی شما عاشق تختی پهلوان هستید. من هرگز مهر او را با شما جایگزین نمیکنم.
📕 داستانی بر عکس این هم اتفاق افتاد، در سال 51 مردی مبلغ 30 هزار تومان برنده بلیطهای بختآزمایی شد،
خبرنگار پرسید: با این همه پول قصد انجام چه کاری داری؟ گفت: زنم مدتی است حرف مرا گوش نمیدهد، از بیپولی ذلیل شده بودم، همین فردا طلاقش میدهم، خدا پول طلاق او را به من رسانده است!!!
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@Dastan1224
✅پدرانی که پیامبر (ص) از آنها بیزار است:
🔸یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ (تحریم-6/)
ای کسانی که ایمان آورده اید ، خود و خانواده خود را از آتشی که هیزم آن مردم و سنگها هستند نگه دارید)
🔸این نگهداشت و محافظت از خانواده وظیفه پدر است که بر خانواده ولایت و در قبال آن مسئولیت و درصورت بی مبالاتی مؤاخذه و عقوبت دارد، و زیانکار و ورشکسته آشکار در روز قیامت پدری است که باید برای خاطر اولاد به جهنم برود.
🔸پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به برخی از کودکان نگاه کردند و فرمودند: وای بر اولاد آخر الزمان از دست پدرانشان! سؤال شد یا رسول الله: آیا از پدران مشرکِ آنان؟ فرمودند:
خیر، از دست پدران مؤمن آنها، چون واجبات دین را به فرزندانشان نمی آموزند و اگر اولاد آنها بخواهند، بیاموزند، آنان را منع می کنند. و تنها به این قانع هستند که فرزندانشان از مال دنیا چیزی را به دست آورند. من از آنها بیزارم و آنها هم از من
@Dastan1224
#عطر_نماز 🌼
✴️ راه حل برای کسانی که #نمازشان_قضا می شود
💠 آیت الله حق شناس (ره) به افرادی که نمازشان قضا میشد میفرمودند: سوره ی #یس و #زیارت عاشورا قرائت کنند تا #قلبشان از #ظلمات و #تاریکی به #نورقرآن و #زیارتعاشورا روشن و هدایت شود. ✨
#نماز_اول_وقت 📿
#التماس_دعای_فرج 🤲🏻
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍در زمان انقلاب مرد سرمایهداری با دختر و زنش قصد فرار از کشور را پیدا میکند. مرد توان کوهپیمایی نداشت و پاسپورت داشت از مرز قانونی بازرگان رد میشود و زن و دخترش را دست یک قاچاقچی میسپارد از مرز خارج کند.
مرد پس از مدتی راه بردن زن و دختر جوان، دچار وسوسه شیطانی میشود و پیش چشم مادر به دختر هوس تجاوز میکند. مادر هر چقدرالتماس می کند و میگوید او نامزد است و با سرنوشتش بازی نکند، شیطان رخصت نمیدهد و به نالههای التماس دختر و مادر بیپناه گوش نمیدهد.
مرد، پس از اجرای نقشه شوم خود، آنها را در آن سوی مرز رها کرده و 40 هزار تومان میگیرد. در زمان برگشت دچار عذاب وجدان میشود و مسیر را اشتباه برگشته و در دام مأموران مرزی ترکیه میافتد. دست خود را بالا میبرد ولی سرباز به او تیراندازی میکند.
🗝 زمان جان دادن سرباز ترک بالا سر او رسیده و می گوید مرا حلال کن من بالا بودن دست های تو را ندیدم و التماست را اصلا نشنیدم. مرد قاچاقچی داستان را می گوید و می گوید: نگران نباش این مجازات من بود و تو تقصیری نداری. ساعتی پیش من صدای التماس کسی را نمی شنیدم و خدا باید کاری می کرد تو صدای التماس مرا نمی شنیدی.
┅┅┅┅┅┅┅┅
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ دوستی نقل میکرد، زمان ازدواج به دیدن دو خواهر رفتم که تقریبا همسن ولی ناتنی بودند.یکی از آن دختران که کمی زیباتر بود به مذاق من چسبید و انتخاب کردم. بعد از مدتی دیدم برخلاف چهره مظلوماش، اخلاق بسیار تند و بدی در پشت سر دارد.خواهر دیگر او بسیار آرام و متین بود، هر چند قیافه زیاد جالبی هم نداشت .
زن من از زن اول پدرشوهرم بود که مادرش فوت شده بود .در زمان ازدواج نامادری همسرم به من گفته بود که مریم ، اخلاق تندی دارد، ولی من روی این حساب که نامادری است و حسادت میکند، حرفش را قبول نکردم.مادرزنم فهمید من با مریم نمیسازم، به من پیشنهاد داد که اگر خواستم او را طلاق دهم (دختر او را بگیرم)تمام دلایل مرا قانع میکرد مریم را طلاق دهم، به خصوص اخلاق بدش و خودم را سرزنش میکردم که عاشق جمال طرف شدم و کمال طرف یادم رفت. و این طلاق منطقی است.پدر مریم کارگر بود و کار میکرد و افسار خودش و زندگیاش دست همسرش بود. و میدانستم بعد از مدتی گذشتن از طلاق این کار را میکند.اما چون مریم مادر نداشت، عذاب وجدان گرفته بودم. و از طرفی، خواهر ناتنی مریم همیشه به من محبت زیادی میکرد و من حس میکردم، او هم به دست مادرش توجیه شده است.
در این بحران روحی من، یک خواستگار خوبی برای خواهر زنم پیدا شد و او ازدواج کرد. من وقتی به خانه مادرزنم میرفتم و خوشاخلاقی و مهربانی خواهرزنم را با شوهرش میدیدم از انتخابم دیوانه میشدم. اما میدانستم در این صبرم و نوشتن خدا حکمتی است.سالها گذشت و اکنون بعد از 12 سال که من دو پسر زیبای باهوش و شیرین از مریم دارم، هنوز خواهر زنم صاحب اولاد نشده و نازا بودنش قطعی است.اکنون فهمیدم که اگر خودم را به خدا نسپرده بودم و توکل نکرده بودم، و تسلیم سرنوشت نشده بودم، این دو فرزند گل را خدا به من نداده بود و من باید یا زنم را طلاق میدادم یا تجدید فراش میکردم چون تحمل بداخلاقی مریم را داشتم ولی تحمل اخلاق نیک خواهرش را بدون فرزندآوری، نمیتوانستم بپذیرم.
⚜وَ عَسي أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسي أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ⚜بقره216 و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است ، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بدتر است ، و خدا میداند و شما نمیدانید.🔅
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@Dastan1224