⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
#طنز
پدری توی بیمارستان نفسهای آخرشو میکشید و سه تا پسرهاش بالای سرش بودند
رو کرد به پسر اولی و گفت : رستوران ها مال تو
رو کرد به پسر دومی و گفت : 4 تا هتل هم مال تو
به پسر آخری هم گفت : عزیزم سوپر مارکت ها هم مال تو. و از دنیا رفت
سه تا پسر شروع کردن به گریه و زاری
دکتر که شاهد ماجرا بود گفت :
صبر داشته باشید فردا پس فردا سرتون به املاکتون گرم میشه و داغتون یادتون میره ،ولی هیچوقت پدرتون رو فراموش نکنین و براش فاتحه و خیرات کنین .
سه تا پسر گفتن : کدوم ملک ؟ کدوم هتل ؟ آقای دکتر پدرمون با نیسان آب معدنی میفروخت کاراشو تقسیم
@Dastan1224
☝️❤️ رزق چیست؟
🔹رزق کلمهای است بسیار فراتر از آنچه مردم میدانند.
🔸زمانی که خواب هستی و ناگهان، بهتنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار میشوی، رزق است، چون بعضیها بیدار نمیشوند.
🔹زمانی که با مشکلی روبهرو میشوی و خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است.
🔸زمانی که در خانه لیوانی آب به دست پدر یا مادرت میدهی، این فرصت نیکی کردن، رزق است.
🔹گاهی اتفاق میافتد که در نماز حواست نباشد (مقیم اتصال نباشی) ناگهان به خود میآیی و نمازت را با خشوع میخوانی (متصل میشوی) این تلنگر، رزق است.
🔸یکباره یاد کسی میافتی که مدتهاست از او بیخبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش میشوی، این رزق است.
🔹رزق واقعی این است. رزق خوبیها،
نه ماشین و درآمد، اینها رزق مال است که خداوند به همه بندگانش میدهد اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد.
🔸در آخر همین که عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت، این بزرگترین رزق خداوند است.
🔹زندگیتان پر از رزق باد.
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
کمی تا
@Dastan1224
✅ خیلی افراد می خواهند امام را درخواب ببینند ولی سادات را در خواب میبینند؛
👌چون قدرت ولائی آنها به حدی نرسیده که خواب خود امام را ببینند
👈 ولی در بعضی خوابها این سیدی که دیده اگر چیزی گفت کلامش حق و صدق است.
🔸 یکی از رفقای دیگر می گفت مشهد بودم توسل پیدا کردم #امام_رضا علیه السلام را در خواب ببینم، آیت الله گلپایگانی را درخواب دیدم !
سال بعد رفتم دو مرتبه توسل پیدا کردم که من می خواهم شما را در خواب ببینم، آیت الله بهاء الدینی را در خواب دیدم !
🔹 شیخ هم اگر در خواب ببینند همین حکم را دارد؛ منتهی بستگی به ایمان افراد دارد.
↩️ یک وقت یکی از دوستان میگفت مدتی متوسل به امام جواد علیه السلام بودم اما آیت الله بهجت را خواب دیدم که گفتند نگران نباش کارت درست می شود؛ بعد فهمیدم اسم آیت الله بهجت، محمد تقی است.😊
🔸 میگفت دو مرتبه توسل پیدا کردم که من میخواهم خود امام جواد علیهالسلام را در خواب ببینم، بعد آقای بهلول را در خواب دیدم و ایشان هم به من گفتند نگران نباش کارت حل می شود 👈و حل شد. بعد دیدم اسم آقای بهلول هم محمد تقی است. 😊
🎤 حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
#همه_خادم_الرضاییم
@Dastan1224
✅ خیلی افراد می خواهند امام را درخواب ببینند ولی سادات را در خواب میبینند؛
👌چون قدرت ولائی آنها به حدی نرسیده که خواب خود امام را ببینند
👈 ولی در بعضی خوابها این سیدی که دیده اگر چیزی گفت کلامش حق و صدق است.
🔸 یکی از رفقای دیگر می گفت مشهد بودم توسل پیدا کردم #امام_رضا علیه السلام را در خواب ببینم، آیت الله گلپایگانی را درخواب دیدم !
سال بعد رفتم دو مرتبه توسل پیدا کردم که من می خواهم شما را در خواب ببینم، آیت الله بهاء الدینی را در خواب دیدم !
🔹 شیخ هم اگر در خواب ببینند همین حکم را دارد؛ منتهی بستگی به ایمان افراد دارد.
↩️ یک وقت یکی از دوستان میگفت مدتی متوسل به امام جواد علیه السلام بودم اما آیت الله بهجت را خواب دیدم که گفتند نگران نباش کارت درست می شود؛ بعد فهمیدم اسم آیت الله بهجت، محمد تقی است.😊
🔸 میگفت دو مرتبه توسل پیدا کردم که من میخواهم خود امام جواد علیهالسلام را در خواب ببینم، بعد آقای بهلول را در خواب دیدم و ایشان هم به من گفتند نگران نباش کارت حل می شود 👈و حل شد. بعد دیدم اسم آقای بهلول هم محمد تقی است. 😊
🎤 حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
#همه_خادم_الرضاییم
@Dastan1224
#عطر_نماز🌸🕋
آیٺ الله بهجٺ (ره) ؛
🔷 هرقدر ڪہ نمازهایٺ منظم
و اول وقٺ باشد ؛! امور زندگیٺ
هم تنظیم خواهد شد
☄ مگر نمےدانے ڪہ رستگارے و
سعادٺ با نماز قرین شده اسٺ
#نماز_اول_وقت 📿
#التماس_دعای_فرج 🤲🏻
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
کمی تا
@Dastan1224
📚#اعتراض_بی_جا!
مؤلف «لعمات» مینویسد: استاد ما جناب شیخ حسن فرزند شیخ جعفر کبیر صاحب کتاب کشف الغطاء روزی در مجلسی فرمود: شیخ کبیر شبها پس از اندکی خواب، برمی خاست و تا وقت نماز شب به مطالعه میپرداخت. بعد تا سپیده ی صبح به نماز و تضرع و مناجات مشغول میشد. شبی ناله ی او را شنیدیم و مثل این بود که بر سر و روی خود میزند. ما برادران با نگرانی به سویش دویدیم، او را با حالتی منقلب مشاهده کردیم که دامنش از اشک پر آب بود و به سر و صورت خود میزد. ما دست او را گرفتیم و علت این امر را از وی پرسیدیم، فرمود: از من خطایی سر زده است؛ زیرا اول شب مسئله ای فقهی در نظرم بود که علمای بزرگ حکم آن را بیان کرده اند و میخواستم دلیل حکم را از احادیث اهل بیت ملاحظه کنم. چند ساعت کتب اخبار را مطالعه کردم و سندش را نیافتم و خسته شدم و از روی خستگی گفتم: خداوند علما را جزای خیر دهد، حکمی کرده اند بدون دلیل. سپس خوابیدم، در عالم خواب دیدم برای زیارت حضرت امیر مؤمنان روانه ی حرم مطهر هستم، وقتی به کفش کن رسیدم، دیدم پیش صفه، فرش است و منبری بلندپایه در صدر مجلس وجود دارد و شخص موقری با صورت زیبا و نورانی بالای منبر قرار گرفته و مشغول درس دادن است. از کسی پرسیدم: این افراد کیستند و آن که بر فراز منبر است کیست؟ گفت: او محقق اول، صاحب شرایع الاسلام است و اینها که زیر منبرند، علمای شیعه هستند. من خرسند شدم و با خود گفتم: چون من هم از این گروهم، البته مرا احترام خواهند کرد. وقتی از کفش کن بالا رفتم، سلام کردم؛ ولی با اکراه و ترشرویی به من جواب دادند و جایی برای نشستن به من نشان ندادند. از این پیشامد ناراحت شدم و رو به محقق عرض کردم: مگر من از فقهای شیعه نیستم که با من این گونه رفتار میکنند؟! دیدم محقق باکمال خشونت فرمود: ای جعفر! علمای امامیه زحمتها کشیده اند و خرجها کرده اند تا اخبار ائمه اطهار را از اطراف شهرها از راویان جمع آوری کنند و هر حدیثی را در محل خود قرار دهند تا امثال شما بدون زحمت و مشقت، آن را ببینید، شما به قدر چند ساعت روی فرش نشسته و اندکی کتاب از کتب حاضر را ملاحظه کرده ای و هنوز همه ی کتابهایی را که نزدت موجود است ندیده ای، فورا به علما اعتراض کردی و به آنها نسبت دادی که بدون سند و دلیل، فتوا داده اند، در حالی که همین مرد حاضر که پای منبر نشسته است در چند جای کتاب خود حدیث این حکم را نوشته و آن کتاب، بین کتب شما موجود است و مؤلف آن، همین شخص است که ملا محسن فیض کاشانی نام دارد. شیخ جعفر میافزاید: در این هنگام از کلام محقق لرزه بر اندامم افتاد و از خواب پریدم و از گناه خود و پشیمانی از آن، به این حالت شدهام که مشاهده میکنید!
@Dastan1224
✨﷽✨
#بصیرت_جوان
✍روایتی است از حضرت امام صادق(ع) که می فرماید: روزی گذر سلمان در کوفه به بازار آهنگرها افتاد. یک مرتبه دید جوانی بیهوش شده و مردم اطراف او را گرفته اند. سلمان که از آن نزدیکی عبور می کرد، یکی از آن افراد دوید و به او گفت یا اباعبدالله این جوان مریض و بیهوش است بیا یک دعایی بالای سر او بخوان که بهوش بیاید. حضرت سلمان وقتی نزدیک شد و به بالین جوان رسید او چشم باز کرد.
تا سلمان را دید سر خود را بلند کرد و گفت یا اباعبدالله اینطور نیست که مردم گمان می کنند من بیمار هستم. وقتی گذر من به بازار آهنگرها افتاد و دیدم که با چکش های آهنی به میله های سرخ می کوبیدند، یاد این آیه افتادم: نگهبانان جهنم با چکش های آهنین بر دوزخیان می زنند. در این حالت دیگر نفهمیدم و از هوش رفتم. سلمان دید این فرد با معرفت است با او دوست شد. بعد از یک مدتی این جوان مریض شد، سلمان به عیادت او رفت و دید که موقع مرگ او است. سلمان به حضرت عزرائیل(ع) خطاب کرد که یا ملک الموت این جوان برادر و دوست من است، لطفاً مراعات او را بکن.
💥حضرت عزرائیل فرمود: یا اباعبدالله من مراعات این جوان و تمام مومنین را خواهم کرد و با آنها دوست هستم.
@Dastan1224
📚ملای مکتب
پادشاهی به وزیرش گفت که :« شهر به شهر و ده به ده بگرد یک نفررا که از همه زرنگتر است با خودت بیاور از او سوالاتی دارم .» وزیر گفت :« چشم » وزیر روزها در شهرها و دیه ها گردش می کرد رسید به جائی دید مکتب خانه است . ملائی عده ای شاگرد دارد مشغول تدریس است . رفت تو نشست . پس ازسلام وتعارف دید بچه ها قطار نشسته همه دو زانو زده اند سرشان خم است پیش خودرا نگاه می کنند . یک چوب بسیار بزرگ پشت گردن آنها کشیده شده بطوری که یک نفرنمی تواند سرش را تکان بدهد
وزیرگفت:« ملا این چوب چیست ؟» گفت:« اگر کسی سرش را بلند کند چوب به زمین می افتد من می فهمم . باید همینطور باشند تا درس شان تمام بشود ومرخص شوند » دراین اثنا دید نخی از پشت بام آویزان است ملا دستی به نخ زد و در پشت بام زنگی به صدا درآمد . گفت:« ملا این چیست ؟» جواب داد :« پشت بام ارزن آفتاب کرده ام گنجشک هامی آیند ارزن را میخورند چون زنگ صدا کند پرندگان فرارمیکنند .» باز دید بیرون توی ایوان گربه ای را به نردبان بسته و به پای حیوان هم نخ دیگری بسته ونخ جلو اوست هر وقت آن را می کشد فریاد آن حیوان بلند می شود. گفت :« ملا این دیگرچیست؟» گفت :« هر موقع فریاد گربه بلند شود بچه های من می فهمند که من با آنهاکاری دارم ؛ پیش من می آیند.» گفت :« شاه شما رامیخواهد باید با من به دربار برویم تا از هوش شما استفاده بشود .» ملا را براه انداخت چون به دربار رسیدند وزیر کارهائی را که ازملا دیده بود بعرض رسانید. شاه فرمود :« ملا نامت چیست ؟» جواب داد :« نام من نیم من بوق » گفت:« پسرکی هستی ؟» عرض کرد :« پسر(پشم پانزده)» شاه سوال کرد :« نیم من بوق ؛ پشم پانزده چه نام هایی است یعنی چه ؟ مگر ملا دیوانه ای ؟» عرض کرد :« نه قبله عالم ، اسم من منصوراست . پیش خودم فکرکردم دیدم بنده « من » که نیستم حتما نیم منم . صور که نیستم حتما که بوقم . به این دلیل نام خودرا نیم من بوق گذاشتم . اما اسم پدرم موسی است . فکر کردم پدرم مونیست حتما پشم است ؛ سی نیست حتما پانزده است به این جهت نام پدر خود را پشم پانزده می گویم .» گفت :« آفرین برتو» شاه پرسید :« ملا ستارگان آسمان چندتاست ؟» عرض کرد :« به اندازه موی سرو بدن هر انسانی » گفت :« دروغ گفتی » جواب داد :« شما بشمارید » گفت :« از زمین تا آسمان چند سال راه است ؟» جواب داد :« به مسافت دور زمین . اگر دروغ می دانید گز کنید » شاه را ازکردارو رفتاراو خوشش آمد وبه اوانعام داد .
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹فرزندآوری یک مجاهدت بزرگ است. اینکه متاسفانه ما با خطاهائی که داشتیم، با عدم دقتهائی که از ماها سر زده، یک برههای در کشور ما متأسفانه مورد غفلت قرار گرفت که امروز داریم آثارش را، خطراتش را داریم میبینیم.
▪بیانات در دیدار جمعی از مداحان
۱۳۹۲/۰۲/۱۱
#فرزندآوری_و_تداوم_نسل
#مهمترین_مجاهدتها
#امام_خامنهای
@Dastan1224
24.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سلطان خراسان و پناه همه ایران
🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی
💠 با زیر نویس عربی
@Dastan1224
📚حکایت مخترع دين و توبه
امام صادق عليه السلام فرمود : مردي در زمانهاي گذشته زندگي مي كرد و مي خواست دنيا را از راه حلال بدست آورد ، و ثروتي فراهم نمايد كه نتوانست . از راه حرام كوشش كرد تا مالي بدست آورد نتوانست .
شيطان برايش مجسم و آشكار شد و گفت : از حلال و حرام نتوانستي مالي پيدا كني ، مي خواهي من راهي به تو بياموزم كه اگر عمل كني به ثروت سرشاري برسي و عده اي هم پيرو پيدا كني ؟
گفت : آري مايلم . شيطان گفت : از نزد خودت ديني اختراع كن و مردم را به آن دعوت نما . او كيشي اختراع كرد و مردم گردش را گرفته و به مال زيادي دست يافت . روزي متوجه شد كار ناشايستي كرده و مردمي را گمراه نموده است ؛ تصميم گرفت به پيروانش بگويد كه گفته ها و دستوراتم باطل و اساسي نداشته است . هر چه گفت : آنها قبول نكردند و گفتند : حرفهاي گذشته ات حق بوده است و اكنون خودت در دينت شك كرده اي ؟ چون اين جواب را شنيد غل و زنجيري تهيه نمود و به گردن خود آويخت و مي گفت : اين زنجيرها را باز نمي كنم تا خداي توبه مرا قبول كند .
خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله آن زمان وحي نمود كه به او بگويد : قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخواني و ناله كني كه بند بندت از هم جدا شود دعايت را مستجاب نمي كنم ، مگر كساني كه به مذهب تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودي به حقيقت كار خود اطلاع دهي و از كيش تو برگردند .
نکته: توبه یعنی جبران.
📚پند تاریخ ج۴ ص۲۵۱، بحار ج۲ ص۲۷۷
@Dastan1224