eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹فرزندآوری یک مجاهدت بزرگ است. اینکه متاسفانه ما با خطاهائی که داشتیم، با عدم دقت‌هائی که از ماها سر زده، یک برهه‌ای در کشور ما متأسفانه مورد غفلت قرار گرفت که امروز داریم آثارش را، خطراتش را داریم میبینیم. ▪بیانات در دیدار جمعی از مداحان ۱۳۹۲/۰۲/۱۱ @Dastan1224
📚حکایت مخترع دين و توبه امام صادق عليه السلام فرمود : مردي در زمانهاي گذشته زندگي مي كرد و مي خواست دنيا را از راه حلال بدست آورد ، و ثروتي فراهم نمايد كه نتوانست . از راه حرام كوشش كرد تا مالي بدست آورد نتوانست . شيطان برايش مجسم و آشكار شد و گفت : از حلال و حرام نتوانستي مالي پيدا كني ، مي خواهي من راهي به تو بياموزم كه اگر عمل كني به ثروت سرشاري برسي و عده اي هم پيرو پيدا كني ؟ گفت : آري مايلم . شيطان گفت : از نزد خودت ديني اختراع كن و مردم را به آن دعوت نما . او كيشي اختراع كرد و مردم گردش را گرفته و به مال زيادي دست يافت . روزي متوجه شد كار ناشايستي كرده و مردمي را گمراه نموده است ؛ تصميم گرفت به پيروانش بگويد كه گفته ها و دستوراتم باطل و اساسي نداشته است . هر چه گفت : آنها قبول نكردند و گفتند : حرفهاي گذشته ات حق بوده است و اكنون خودت در دينت شك كرده اي ؟ چون اين جواب را شنيد غل و زنجيري تهيه نمود و به گردن خود آويخت و مي گفت : اين زنجيرها را باز نمي كنم تا خداي توبه مرا قبول كند . خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله آن زمان وحي نمود كه به او بگويد : قسم به عزتم اگر آنقدر مرا بخواني و ناله كني كه بند بندت از هم جدا شود دعايت را مستجاب نمي كنم ، مگر كساني كه به مذهب تو مرده اند و آنها را گمراه كرده بودي به حقيقت كار خود اطلاع دهي و از كيش تو برگردند . نکته: توبه یعنی جبران. 📚پند تاریخ ج۴ ص۲۵۱، بحار ج۲ ص۲۷۷ @Dastan1224
🌷 بسم رب الشهدا و ااصدیقین ✨ به روایت همسرش صبح روزی که مهدی می خواست متولد شود، ابراهیم زنگ زد خانه خواهرش. نگران بود، هی می گفت : " من مطمئن باشم حالت خوبه؟ زنده ای؟ بچه هم زنده ست؟ " گفتم :" خیالت راحت. همه چیز مثل قبل ست. " همان روز عصر (بیست و دوم محرم) مهدی به دنیا آمد. تا خواستند به ابراهیم خبر بدهند سه روز طول کشید. روز چهارم، ساعت سه صبح، ابراهیم از منطقه برگشت. گفت : " حالت خوبه؟ چیزی کم و کسری نداری؟ " گفتم : "الان؟ " گفت :" خب آره. اگر چیزی بخواهی، بدو می رم می گیرم." یک شال مشکی انداخته بود دور گردنش. (الان مهدی روز های محرم می اندازد گردنش) و با آن نگرانی و چشم های همیشه مهربانش و موهایی که ریخته بود روی پیشانیش از همیشه زیبا تر شده بود. من هیچ وقت مثل آن روز او را این قدر زیبا ندیده بودم. گفت :" من،خیلی حرف ها با پسرم دارم. شاید بعد ها فرصت نشود با هم حرف بزنیم یا همدیگر را ببینیم. می خواهم همه حرفهام را همین الان بهش بزنم. " سرش را گذاشت دم گوش مهدی، اذان را خواند، مثل آدم بزرگ ها شروع کرد با او حرف زدن. از اسمش گفت، که چرا گذاشته مهدی. که اگر گذاشته می خواسته او در رکاب امام زمانش باشد. و از همین چیزها. چند دقیقه یی با مهدی حرف زد. جالب این بود که مهدی هم صداش در نمی آمد، حتی وقتی اشک های ابراهیم چکید روی صورتش. بعد از شهادت ابراهیم فقط برای همین لحظه خیلی دلتنگ می شوم. زیباترین لحظه زندگی ام با ابراهیم همین لحظه بود. ابراهیم آن روز فقط پانزده ساعت با ما بود. دیگر عادت کرده بودم نبینمش یا کم ببینمش. هر بار که می آمد، یا خانه مادر خودش بود یا مادر من. فقط یک بار شد که پنج روز ماند. آن هم رفت شهر رضا، کارش هم کار اداری بود. زندگی ما زندگی عادی نبود، هیچ وقت نشد ما بتوانیم سه وعده غذای یک روز را کنار هم باشیم. باز دیدم نمی توانم کنارش نباشم، گفتم : " می خواهم بیایم پیشت. " گفت : "من راضی نیستم بیایید، نگران تان می شوم. " کوتاه نیامدم، ساکت شد. گفتم :" دیگر نمی خواهم، ولی،اما، اگر بشنوم. همین که گفتم. " رفت. هنوز مهدی چهل روز نداشت که برگشت. برمان داشت بردمان جنوب، اندیمشک. گفت : " یک ساختمان دیدم می خواهم ببرم تان آن جا." اما مستقیم برد گذاشت مان خانه عموش، که مرد شریف و بزرگواری ست. آن ها محبت ها به من کردند در نبود ابراهیم. یک وانت خالی آورد، گفت : " می رویم، همان طور که تو خواستی. " خوشحال بودم. وسایل مان را برداشتیم بردیم گذاشتیم پشت وانت، که نصف بیشترش هم خالی ماند، و رفتیم اندیمشک،به خانه‌های ویلایی بیمارستان شهید کلانتری.خانه ها خیلی تمیز و مرتب بودند. ابراهیم گفت : " ببین ژیلا! کلید این خانه یک ماه ست که دست من است، ولی ترجیح می دادم به جای منو تو و مهدی، بچه‌هایی بیایند اینجا که واجب ترند. ما می توانستیم مدتی توی خانه عموم سر کنیم. گفتم : " منظور؟" گفت :" تو باعث شدی کاری بکنم که دوستش نداشتم." گفتم :" یعنی؟ " گفت :" دیگر گذشت. شاید این طور بهتر باشد کی می داند؟ " به قول یکی از دوستانش بهشت را هم می خواست با بقیه تقسیم کند. یادم ست من همیشه با کسانی که از فامیل و آشنا و حتی غریبه ها که فکر های مخالف داشتند جر و بحث می کردم، چه قبل از ازدواج و چه بعدش. اما ابراهیم می گفت : " باید بنشینیم با همه شان منطقی حرف بزنیم. ما در قبال تمام کسانی که راه کج می روند مسوولیم. حتی حق هم نداریم باهاشان برخورد تند بکنیم. از کجا معلوم که توی انحراف این ها تک تک ماها نقش نداشته باشیم؟ " گفتم :" تو کجایی اصلا که بخواهی نقش داشته باشی!؟ تو را که من هم نمی بینم؟ " گفت :" چه فرقی می کند؟ من نوعی. برخورد نادرستم، سهل انگاری ام. کوتاهی هام، همه این ها باعث می شود که..... " هیچ وقت نمی گذاشتم حرفش تمام شود، که مثلا خودش را مقصر بداند. می گفتم :" این هارا کسانی باید جواب بدهند که دارند کم می گذارند، نه توی نوعی که هیچی از هیچ کس کم نگذاشته ای..... " او حرفم را نیمه تمام گذاشت و گفت : " جز شماها. " فقط ماها نبودیم، این توقع را خیلی ها از او داشتند، که پیش شان باشد،پیش شان بماند. این را خیلی دیر فهمیدم،در روز های اندیمشک. خانه مان آن جا در بیابان های اندیمشک بود. جایی پرت و غریب. از تنهایی داشتم می @Dastan1224
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین ✨ به روایت همسر ناراحتی ریه پیدا کردم از بوی مرغی که آنجا داشت. مدام سرفه می کردم. آنقدر که حتی نمی توانستم استراحت کنم. گلاب هم می پاشیدم باز بوی تعفن نمی رفت. مرغ ها گوشه ی اتاق بیشتر از خودم از سرفه هام می ترسیدند. صاحب خونه هم، چون نزدیک عملیات بود، زن و بچه اش را از شهر خارج کرد. همه این کار را می کردند. خانه بزرگ بود و من ماندم و تنهایی. سنم هم کم بود، فکر کنم بیست و سه سال داشتم. شهر را بلد نبودم، آدمی هم نبودم از خانه بزنم بیرون. تمام شیشه ها شکسته بودند و زمستان بود. ابراهیم هم که دو سه روز طول می کشید بیاید. خیابانمان هم اسمش آفرینش بود و،معروف به مرکز موشک های صدام. داشتم ترسو می شدم و از این ترس خودم بدم می آمد. تا صدایی می شنیدم گوش تیز می کردم دنبالش می گشتم. شبی، حدود دو نصفه شب، در خانه را زدند. با ترس و لرز رفتم، گفتم : " کیه؟ " صدا گفت : " منم. " ابراهیم بود،انگار دنیا را بهم داده بودند. در را سریع باز کردم تا پشت در ببینمش و خوشحال باشم که امشب تنها نیستم، و دیگر لزومی ندارد حتی تا صبح بیدار بمانم. ابراهیم پشت در نبود، رفته بود کنار دیوار، توی تاریکی ایستاده بود. گفتم : " چرا آن جا؟ " گفت :" سلام. " گفتم :" سلام. نمی خواهی بیایی تو؟ " گفت : " خجالت می کشم. " گفتم :" از چی؟ " آمد توی روشنایی کوچه. دیدم سر تا پایش گل ست. خنده هم دارد از شرمندگی، که ببخشمش اگر این طور آمده، حالا که آمده. گفتم :" بیا تو. " حمام داشتیم، نمی شد گرمش کنیم. ابراهیم هم نمی توانست یا نمی خواست در آن حال بنشیند. گفت :" می روم زیر آب سرد، مجبورم." گفتم :" سینوزیتت؟" حاد هم بود. گفت :" زود بر می گردم. " طول کشید. دلواپس شدم. فکر کردم شاید سرما نفسش را بند آورده. رفتم در حمام را زدم. جواب نداد. باز در زدم، در را باز کردم، دیدم آب گل آلود راه افتاده دارد می رود توی چاه. گفت :"می خواهی بیایی این آب گل آلود را ببینی، مرا شرمنده کنی؟" من مرد های زیادی را دیده بودم. شوهرهای دوستانم را، دیگران را،که در راحتی و رفاه هم بودند، اما همیشه سر زن و بچه‌هاشان منت می گذاشتند. ابراهیم با آن همه مرارتی که می کشید، باید از من طلبکار می بود، که من دارم برای تو و بقیه این سختی ها را تحمل می کنم، ولی همیشه با شرمندگی می آمد خانه. به خودش سختی می داد تا نبیند من یا پسر هاش سختی ببینیم. بارها شد ما مریض می شدیم و ابراهیم بالای سر ما می نشست و گریه می کرد، که چرا شما مریض شده اید؟ تقصیر من است، حتماً که هیچ وقت پیشتان نیستم، نمی توانید بروید دکتر. می گفتم:" اگر با این مریضی ها نمیریم تو بالاخره مارا می کشی با این گریه هات. " گفت :" چرا؟ " گفتم : " یک جوری گریه می کنی که آدم خجالت می کشه زنده بمونه." بوی عملیات آمد و ابراهیم گفت :باید @Dastan1224
💠آیت‌الله فاطمی‌نیا رحمةالله؛ 🔸مشکل كارهای ما از کجاست؟! مشکل اکثر ما از ناحیه زبان است! 🔸وقتی در خانه، سر یک موضوع ساده، دل فرزند يا همسرت را می‌شکنی و با او تندی می‌کنی، آیا متوجه هستی که خودت را از برکات الهی محروم می‌کنی؟! 🔸پناه می‌بریم به خدا از این زبان! @Dastan1224
📚 کتاب عجل‌الله تعالی فرجه الشریف منتشر شد. 🌟مجموعه بیانات آیت‌اللّٰه بهجت پیرامون حضرت ولی ‌عصر عجل‌الله تعالی فرجه الشریف ✅ مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی بهجت با توجه به اهمیت ویژه موضوع مهدویت، بر آن شد کتابی با محوریت حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف، برگرفته از گفتار و سیره فقیه عارف و معلم بزرگ اخلاق و عرفان، حضرت آیت‌الله‌ بهجت قدس‌سره منتشر سازد. این کتاب پس از تلاش فروان، با پشت‌سرگذاشتن مراحل گوناگونِ گردآوری و تنظیم، با عنوان «حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف» به چاپ رسیده است. 🔸کتاب حاضر، حاوی عصاره‌ای از سیره و زندگانی عالمی بزرگ و عارفی پارسا و چکیده‌ای از نود سال تحصیل علم و جهاد اکبر و تثبیت اخلاص و نزول توفیق الهی است. 🌟 عرضه شده در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، راهرو ۲۶، غرفه ۱۷ @Dastan1224
💚سفارش اهل معرفت 💚آیت الله بهجت ⭕️برای اینکه خیر و برکت وارد زندگی شما بشه و شر و گرفتاریها از زندگی شما دور بشه ، دائم در هر جا که هستید (سوره قل هو الله احد )را بخوانید وهدیه کنید به امام زمان عجل الله 🌸همین الان به نیت سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عجل الله همگی ۳مرتبه بخونیم وهدیه بفرستیم به مولاصاحب الزمان عجل الله ‌‌‌‌ @Dastan1224
بہ نفس هـای تو بند است مرا هـر نفسی سایہ ات ڪم نشود از سرمان ، حضـرتِ یار😍 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 @Dastan1224
🌸🕋 آیٺ الله بهجٺ (ره) ؛ 🔷 هرقدر ڪہ نمازهایٺ منظم و اول وقٺ باشد ؛! امور زندگیٺ هم تنظیم خواهد شد ☄ مگر نمےدانے ڪہ رستگارے و سعادٺ با نماز قرین شده اسٺ 📿 🤲🏻 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 @Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدترین مردان از منظر پیامبر صلی الله علیه و آله 🔰جابر بن عبد اللّه گويد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: آيا به شما خبر ندهم از بدترين مردان شما؟ گويد:عرض كرديم:چرا يا رسول اللّه فرمود:بدترين مردان شما كسى است كه 1⃣بسيار تهمت زند 2⃣بى‌باك و هرزه‌گو باشد 3⃣تنها بخورد و به مهمان خود چيزى ندهد 4⃣بنده‌اش را بزند 5⃣و سبب پناه بردن عيالش به ديگرى شود(آنقدر خانواده خود را تحت فشار زندگى قرار دهد كه مجبور شود از ديگرى كمك بگيرد.) 📚اصول کافی،ترجمه آیت اللهی، ج۳، @Dastan1224
‼️اینگونه عقایدخودرا برامام‌زمانتان عرضه کنید‼️ ♦️از عبدالعظیم بن عبداللّه حسنی علیه السلام نقل شده که فرمودند: بر سرورم علی بن محمّد(امام‌هادی ع)وارد شدم. چون مرا دیدند فرمودند: 🔹ای ابا القاسم! خوش آمدی، تو به راستی از آن ما و برای مایی. عرض كردم: ای فرزند رسول خدا! می خواهم دینم را بر شما عرضه كنم تا اگر پسندیده است تا هنگام دیدار خداوند عز و جل، بر آن پایداری ورزم. 🔸امام علیه السلام فرمودند:عرضه كن‌ای اباالقاسم. 🔹عرض كردم: من اعتقاد دارم: خدای متعال یكی است و چیزی مانند او نیست. و او از دو حدّ ابطال و تشبیه بیرون است( یعنی: نمی شود گفت نیست، و نه می شود گفت چیست) ؛ نه جسمی دارد و نه صورتی و نه عَرَضی و نه جوهری. بلكه اوست كه به اجسام، جسمیّت و به صورتها، تصویر می بخشد و اَعراض و جواهر را می آفریند ، و او پروردگار و مالك و آفریننده و پدید آورنده هر پدیده ای است( یعنی: او هیچ سنخیت، و شباهت، و عینیت با غیر خود که مخلوقات هستند ندارد) ؛ و این كه محمّد صلی الله علیه و آله و سلم بنده و رسول او، خاتم پیامبران است ؛ و تا روز رستخیر پیامبری پس از او نخواهد بود و شریعت او شریعت پایانی تا روز قیامت است، دینی پس از آن نخواهد بود. 🔸من معتقدم : امام و جانشین و ولیّ امر( صاحب و صاحب کار مردم ) پس از او، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و سپس حسن و آن گاه حسین و علی بن حسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمّد بن علی(صلوات الله علیهم اجمعین) و سپس شمائید ای سرورم( یعنی: از طرف حق تعالی شما هادی و سرور و صاحب ما و کار ما هستید). 🔻امام هادی علیه السلام فرمودند: پس از من، فرزندم حسن علیه السلام، جانشین من خواهد بود، ولی جانشین او در میان مردم چگونه خواهد بود؟ عرض كردم: چگونه خواهد بود سرورم؟ فرمودند: شخص او دیده نمی شود و روا نیست نامش برده شود تا خروج كند و زمین را همان گونه كه از ظلم و ستم آكنده شده از داد و برابری پر كند. 🔹عرض كردم: بدان اقرار می كنم. و من معتقدم: یار و یاور و وابسته آنان ، یار و یاور و وابسته خدا ، و دشمن آنان، دشمن خداست، فرمانبری از آنان ، فرمانبری از خدا ، و سركشی از آنان ، سركشی از خداست. به اعتقاد من، معراج و سؤال و جواب قبر و بهشت و دوزخ و رستاخیز، حقّ است و تردیدی در آن نیست و خداوند هر آن كه را در قبر خفته ،برخواهد انگیخت. 🔸به اعتقاد من، فرائض واجب پس از ولایت( یعنی:اولین فریضه و واجبترین آنها ولایت ؛ یعنی تسلیم و وابسته به شما بودن است آنچنان که به گردانیدن و چرخانیدن شما گردیدن وچرخیدن ، و سپس )، نماز و زكات و روزه و حج، جهاد و امر به معروف و نهی از منكر می باشند. 🔺علی بن محمّد علیهما السلام فرمودند: ای ابا القاسم! به خدا سوگند این همان دینی است كه خداوند برای بندگانش برگزیده است. بر آن پایدار باش، خداوند تو را بر این عقیده استوار، و در دنیا و آخرت پایدار بدارد؛ (شیخ صدوق ؛ امالی : ۳۳۸ ؛ توحید : ۸۱ ؛ صفات الشیعه : ۴۸ ؛ کمال الدین ۲ : ۳۷۹ @Dastan1224
💠 دعاهایی که حاج آقای عاملی در برنامه امروز خواندند: ○ اللهم اجعلنی من خاصتک الخاصین لدیک یعنی خدایا مرا از خواص خودت که جایگاه مخصوصی پیش تو دارند قرار بده. --------------- ○ يَا عُدَّتِي فِي كُرْبَتِي وَ يَا صَاحِبِي فِي شِدَّتِي وَ يَا وَلِيِّي فِي نِعْمَتِي وَ يَا غَايَتِي فِي رَغْبَتِي‏ اى ذخيره روز غم و اندوه من و اى ياور و مونس هنگام سختيهاى من اى ولى نعمت من اى منتهاى آرزوى من ○ أَنْتَ السَّاتِرُ عَوْرَتِي وَ الْمُؤْمِنُ رَوْعَتِي وَ الْمُقِيلُ عَثْرَتِي فَاغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ‏ تويى كه عيب هاى مرا مستور مى ‏سازى و از هر بيم و خطر دلم را آرام مى ‏بخشى و از خطا و لغزشهايم در مى ‏گذرى پس به كرمت گناهم را بيامرز اى مهربانترين مهربانان عالم. کمی @Dastan1224
✨﷽✨ خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند. روزی روباهی ، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند ، پس از چند روز ، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید. روزی صبح از خواب بیدار شدند ، دیدند همه ی چادر نشین های اطراف ، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده اند و در آن بیابان ، تنها آنها سالم مانده اند ، مرد دنیا دیده ای گفت : راز این اتفاق ، این است که چادرنشینانِ دیگر ، بخاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغهایشان در سیاهیِ شب شناخته شده اند و به اسارت در آمده اند. پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود : 🌼چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید ، حال آن که خیر شما در آن است و یا چیزى را دوست داشته باشید ، حال آن که شرّ شما در آن است ، و خدا مى داند ، و شما نمى دانید . ( بقره / 216 ) 👌در تمام مشكلات و حوادث زندگی صبر پيشه كنیم و به خدا اعتماد کنیم .... . @Dastan1224
امیرالمؤمنین عليه السلام: اگر نادان سكوت اختيار می کرد، میان مردم، اختلاف پدید نمی آمد...❗️ لَو سَكَتَ الجاهِلُ مَا اختَلَفَ النّاسُ كشف الغمّة جلد3 صفحه139 . @Dastan1224
✨عجیب‌ترین وصیّتِ لقمان به فرزندش 💠یکی از شیعیان از صلوات الله علیه پرسید: وصيّتِ به فرزندش چه بود؟! حضرت فرمودند: در آن مطالبِ شگفت انگيزِ بسياری بود، اما عجیب‌تر از همه اين بود كه به پسرش گفت: از خدا عزوجل چنان بترس كه اگر همه كردار نيکِ جن و انس را بياورى عذابت مى‌كند، و چنان به او اميدوار باش كه اگر همه گناه جن و انس را هم بياورى به تو رحم مى‌كند؛ 🔹سپس امام علیه السلام فرمودند: به راستى هيچ بنده مؤمنی نيست جز آن‌كه در دلش دو نور است، نورِ ترس از خداوند و نورِ اميد؛ كه اگر اين را وزن كنند از آن بيش نيست و اگر آن را وزن كنند از اين بيش @Dastan1224
🔴عاقبت توهین به تربیت امام حسین علیه السلام! ✳️موسی به عبدالعزیز می گفت: مشهورترین و داناترین پزشک شهر بغداد در زمان حکومت هارون الرشید دکتری مسیحی به نام "یوحنا"بود، 🍃 او پزشک مخصوص هارون بود و هرگاه خلیفه بیمار می شد، او درمان می کرد. ✳️روزی یوحنا به نزد من آمد و گفت: تو را به حق پیامبرت و دینت قسم می دهم، بگو این کیست که قبرش در کربلا قرار دارد و مردم به زیارتش می روند؟ 💠گفتم: او نوه پیامبر ما، امام حسین علیه السلام است. اما تو به من بگو چرا این سؤال را کردی و منظورت چه بود؟ 🔆طبیب مسیحی گفت: مدتی قبل، شاپور خادم خلیفه مرا به نزد خود طلبید. چون به نزدش رفتم مرا برداشت و به خانه موسی بن عیسی که از خویشان خلیفه بود، برد. 🔴او حاکم شهری بود و به دستور خلیفه به بغداد آمد. او را دیدم که بیهوش بر رختخوابش افتاده است. ☑️در پیش او طشتی بود که تمام احشاء و امعاء و محتویات شکمش در آن ریخته بود. 🔻شاپور از خدمتکار موسی پرسید: چگونه این بلا بر سرش آمد؟ 🔹خدمتکار جواب داد: یک ساعت قبل، امیر در نهایت سلامتی و خوشی بود و با ندیمان و دوستان خود صحبت می کرد. شخصی از بنی هاشم نیز در مجلس حاضر بود. ♦️او گفت: من بیماری شدیدی داشتم و هر کار کردم، بیماری ام بهبود نیافت. تا اینکه شخصی به من گفت: اگر از تربت امام حسین استفاده کنی شفا می یابی. من نیز چنین کردم و عافیت یافتم. ⚡️موسی به مرد هاشمی گفت: آیا از آن تربت هنوز چیزی نزد تو باقی مانده است؟ مرد هاشمی گفت: آری. پس از آن کسی را فرستاد تا آن تربت را آورد. 🔥موسی (از روی تمسخر و بی احترامی) تربت را گرفت و روی آن نشست،مدتی نگذشت که ناگهان موسی فریاد کشید: سوختم! سوختم! طشت بیاورید! ⚡️ ما برایش طشت آوردیم. او به قدری استفراغ کرد که تمام احشای بدنش بیرون ریخت پس از آن ندیمان به خانه هایشان باز گشتند و مجلس شادی مبدل به عزا شد. 🍀طبیب مسیحی ادامه داد: شاپور به من گفت، بیا او را معاینه کن، شاید بتوانی درمانش کنی، من چراغی طلبیدم و با دقت به محتویات طشت نگاه کردم. ‼️ دیدم جگر و دل و تمام احشای امیر در طشت افتاده است. با تعجب گفتم: هیچ کس نمی تواند او را معالجه کند مگر حضرت عیسی مسیح که مرده را زنده می کرد. 🚫سرانجام به هنگام سحر، امیر به جهنم واصل شد. 🔆یوحنا با اینکه مسیحی بود، مدتها به کربلا می رفت و قبر حضرت سیدالشهداء علیه السلام را زیارت می کرد. بعد از مدتی، از عقیده خود برگشت و مسلمانی نیکوکار و پرهیزکار گردید. 📕گناهان کبیره ج2ص @Dastan1224
🔰سپاس خدا را كه بردگان را به خاطر فرمان بردن از او پادشاه كرد ✍️امام باقر عليه السلام: هنگامى كه همسر عزيز مصر (زليخا) نيازمند شد، به وى گفتند: خوب است نزد يوسف عليه السلام بروى. در اينباره مشورت كرد، به وى گفتند: ما از او بر تو مى‌هراسيم. زليخا گفت: من هرگز از كسى كه از خدا مى‌ترسد، نمى‌ترسم. وقتى زليخا بر يوسف عليه السلام وارد شد و او را بر اريكه قدرت ديد، گفت: سپاس خدا را كه بردگان را به خاطر فرمان بردن از او پادشاه كرد و پادشاهان را به خاطر گناه، برده گردانيد. ((قالَت : الحَمدُ لِلّهِ الَّذي جَعَلَ العَبيدَ مُلوكا بِطاعَتِهِ ، وجَعَلَ المُلوكَ عَبيدا بِمَعصِيَتِهِ)) 📘الأمالي للطوسي : ص 456 @Dastan1224