🌹 لحظه تحویل سال
همه با هم دعای فرج
امام زمان (عج) را قرائت میکنیم...
#نوروز
#لحظه_طلایی
❤️سلام_امام زمانم... ✋
✨السَّلاَمُ عَلَى حُجَّةِ الْمَعْبُودِ
وَ كَلِمَةِ الْمَحْمُودِ...✨
✨سلام بر ...
✨حجّت معبود
✨و سخن(خدای)ستوده...
✨سلام بر آن مولایی که آینه ✨تمام نمای خداست.
✨سلام بر او...
✨و بر روزی که تمام خلق در ✨آینه وجود او،
✨خدا را به تماشا خواهند نشست...
✨السلامعلیکیااباصالح المهدی ✋
✨اللَّهُمَّ عجل لولیک الفَرجَ ✨
┄┅┅٭❅💠❅٭┅┅┄
دعوا شده بود، آقا امیرالمومنین رسید.
گفت: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره.
🌷گفت: به تو ربطی نداره. گفت: ولش ڪن بزار بره. _به تو ربطی نداره! دستشو برد بالا، محکم گذاشت تو صورت علی(ع) آقا سرشو انداخت پایین رفت...
🔸مردم ریختن گفتن فهمیدی کیو زدی؟! گفت: نه فضولی میڪرد زدمش گفتن: زدی تو گوش علی خلیفه مسلمین!
💠ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد، گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست. دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم نباشه بهتره!!!
👈امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه
میکنی یه سیلی تو صورت من میزنی...
#تلنگر
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
@Dastan1224
"برچسب های نامرئی"
اتومبیل جلویی لاک پشت وار پیش می رفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمی داد. داشتم خونسردی ام را از دست میدادم که یکدفعه چشم ام به برچسب کوچکی روی شیشهی عقب اش افتاد:
"نقص فنی، لطفا صبور باشید!"
و این نوشته همه چیز را تغییر داد!
بلافاصله آرام گرفتم و سرعتم را کم کردم. راستش حتی مراقب آن ماشین و راننده اش هم بودم! چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود. ناگهان فکری تلنگر زد:
اگر آن برچسب نبود من صبوری به خرج میدادم؟ چرا برای بردباری در برابر مردم به برچسب نیاز داریم!؟ و دست آخر اینکه: اگر مردم برچسب هایی به پیشانی خود بچسبانند، با دیگران صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ برچسب هایی چون:
"کارم را از دست داده ام"
" در حال مبارزه با سرطان"
"در مراحل طلاق ناجوری گیر افتاده ام"
"عزیزی را از دست دادهام" ،
"احساس بی ارزشی و حقارت میکنم" ،
"در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم" ... و صدها برچسب دیگر شبیه اینها.
همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی دانیم. حداقل کاری که می توانیم بکنیم، صبر و مهربانی است.
بیائید به برچسب های نامرئی یکدیگر احترام بگذاریم !
@Dastan1224
✨﷽✨
🌼عيبجو
✍شخصى نزد عمر بن عبدالعزيز آمد و در خلال سخنان از مردى نام برد، او را به بدى ياد كرد و عيبى از وى بزبان آورد. عمر بن عبدالعزيز گفت اگر مايلى پيرامون سخنت بررسى و تحقيق ميكنم .در صورتيكه گفته ات دروغ درآمد فاسق و گناهكارى و خبرى كه داده اى مشمول اين آيه است .
يا ايها الذين آمنوا ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا. (اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر فاسقى برايتان خبرى آورد نيك وارسى كنيد مبادا به نادانى گروهى را آسيب برسانيد و [بعد] از آنچه كرده ايد پشيمان شويد )
📖الحجرات 6
در صورتيكه راست گفته باشى عيبجو و سخن چينى و مشمول اين آيه هستى :هماز مشاء بنميم (عيبجوست و براى خبرچينى گام برمى دارد) 📖القلم 11
اگر ميل دارى تو را مى بخشم و مورد عفوت قرار ميدهم . مرد كه از گفته خود سخت پشيمان و منفعل بود با سرافكندگى و ذلت درخواست عفو نمود و متعهد شد كه ديگر از كسى عيبجوئى نكند و اين عمل ناپسند را تكرار ننمايد.
📚 مجموعه ورام ، جلد1 صفحه 122
@Dastan1224
✨﷽✨
#پندانه
🌼کار نیکی که با ریا انجام شود، تبدیل به شر میشود
✍دو مرد هندو گازر (لباسشوی) بودند که در رود سند لباسهای مردم را میشستند. آنان از منزل مردم لباسهایشان را میگرفتند، در رود سند میشستند و هنگام غروب بعد از خشکشدن تحویلشان میدادند. «پادرا» مرد خداترسی بود و هر از گاهی از جیب لباسها سکه یا اسکناسی مییافت. آن را کنار میگذاشت تا شب به صاحب آن تحویل دهد. اما «سونیل» مردی بود که اگر سکهای مییافت که صاحب آن ثروتمند بود، آن را برگشت نمیداد و فقط به فقرا برگشت میداد.
روزی پادرا در جیب شلواری سکهای یافت که لباس متعلق به مرد ثروتمندی بود. شب سکه را همراه لباس که برگشت داد، صاحب لباس پادرا را انعام بزرگی بخشید که پادرا با آن در بمبئی خانهای 20متری خرید و از خیابان و گذرخوابی رها شد. سونیل از این اتفاق که برای پادرا افتاد، تصمیم گرفت کاری کند. روزی ثروتمندی در بمبئی لباسی به او داد و سونیل موقع برگشت از جیب خودش سکهای در جیب شلوار گذاشت و به صاحب شلوار گفت:این سکه را یادتان رفته بود. تا او نیز بتواند انعامی بگیرد. ولی داستان برعکس شد.
وقتی سکه را تحویل داد، مرد ثروتمند مچ دست او را گرفت و گفت:من 10 سکه گم کردهام که تو یکی را دادی و مطمئن شدم بقیه هم در شلوارم مانده بود. باید بقیه را هم بدهی. و از سونیل شکایت کرده و بهجای دادن انعام، به جرم سرقت او را روانۀ زندان کرد.
🔺پادار به سونیل زمان بدرقهاش به زندان گفت:هرگز ریاکارانه و متظاهر به کار نیک مباش. بدان کار نیکی را که برای خدا نکنی، کار شری برای تو شده و دامان تو را خواهد گرفت.
@Dastan1224
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که در برابر کلام نافذت، همه دلیلها رنگ می بازد؛
سلام بر تو و بر روزی که برهان های محکمت، جایی برای تردید باقی نخواهند گذاشت...
📚 صحیفه رضویه زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
خدایا 🙏
در آستانه حلول ماه مبارک رمضان🌙
برایمان بنویس :✍
#قلـــب_بےگـناه ،
#ذهن_قرآنی
#فـکرربانــی
#زبــان_ذاکـــر
#قلــب_خاشــع
#نفــس_بااطمینــان
#روح_بلــندهمـــت
و #توبه_نصــوح از همــه گناهـــان
ونیــکیِ #روزه_هــایمان و #نمـازهایــمان
🍃 یَـارَبْ 🍃
اگرمرگ مان دراین ماه فرارسید
ماراشامل رحمت هایت بگردان🙏🏻
و اگر بعد از آن زنــــــده ماندیم
مارا دائم درراه راست قــــرار بده🙏🏻
و هر لحظــه ذکـــرما برای #توسـت♥️
تا دوباره متــولد بشویم
{ آمیـــن }
✨﷽✨
#داستان_کوتاه
✍روزی مردی از کنار جنگلی می گذشت مرد دیگری را دید که با اره ای کند به سختی مشغول بریدن شاخه های درختان است .پرسید ای مرد چرا اره ات را تیز نمی کنی تا سریعتر شاخه ها را ببری . مرد گفت وقت ندارم باید هیزم ها را تحویل دهم کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شب ها هم کار میکنم تا سفارش ها را به موقع برسانم .
دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمی ماند .مرد داستان ما اگر گاهی می ایستاد و وقتی برای تیز کردن اره می گذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمی شد چون بدون شک با اره کند نمی توان سریع و موثر کار کرد .
حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است .باید اندکی تامل کنیم . گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم .گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم زندگی ترکیبی است از تناقض هاست.
@Dastan1224
🌙 دفتر مقام معظم رهبری دام ظله با صدور اطلاعیهای اعلام کرد: فردا پنجشنبه اول ماه مبارک رمضان است.
🔻متن کامل این اطلاعیه به شرح زیر است:
بسمهتعالی
به اطلاع عموم برادران و خواهران ایمانی و ملت شریف ایران میرساند، براساس گزارشهای موثق از گروههای رصدگر در غروب روز چهارشنبه دوم فروردین ماه 1402، حلول ماه مبارک رمضان برای رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیتالله خامنهای مدظلهالعالی محرز شده است.
بنابراین پنجشنبه سوم فروردین ماه، اول ماه مبارک رمضان میباشد.
از خداوند متعال آرزوی توفیق و بهرهمندی کامل از برکات این ماه شریف را مسألت داریم.
دفتر مقام معظم رهبری
پایان شعبان رسیده
مرا پاڪ ڪن حسین
.
این دل
براے ماه خدا روبراه نیسٺ
🌙 #ماه_رمضان
✍استاد فاطمی نیا :
از صبح که پا میشه؛ فلان کس چی گفت، فلان کس چیکار کرد، فلان روزنامه چی نوشت..
ول کن!
روایت داریم که اغلب جهنمی ها، جهنمی زبان هستند...
فکر نکنید همه شراب می خورند و از در و دیوار مردم بالا می روند. نه!
یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم...
▩ امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند :
اگر هر چه را که می شنوی بگویی، دروغگو هستی!
▣ سیدی در قم مشهور بود به سید سکوت، با اشاره مریض شفا میداد...
از آیت الله بهاءالدینی راز سید سکوت را پرسیدم!
با دست به لبانش اشاره کردند و فرمودند :
"درِ آتش را بسته بودند..."
▩ علامه حسن زاده آملی :
تا دهان بسته نشود، دل باز نمیشود
و تا عبدالله نشوی، عندالله نشوی
آنگاه از انسان اگر سَر برود،
سِر نرود...!
@Dastan1224
🍃اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فيهِ الْقُرْآنَ وَافْتَرَضْتَ على عِبادِكَ فيهِ الصِّيامَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنى حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرامِ فى عامى هذا وَ فى كُلِّ عامٍ وَ اغْفِرْ لى تِلْكَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ فَاِنَّهُ لا يَغْفِرُها غَيْرُكَ يا رَحْمنُ يا عَلاّمُ.🍃
فرا رسیدن ماه رمضان
ماه نزول آیه های سبحانی
ماه ارتباط ملک و ملکوت در نزدیکترین افق
برای عروج «ارواح روحانی» بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد🌸🍃
✍ #حکایت
روزی گدایی به دیدن درویشی رفت و دید که او برروی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است.
گدا وقتی اینها را دید فریاد کشید: «این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریف های زیادی از زهد و وارستگی شما شنیدهام اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.»
درویش خنده ای کرد و گفت : «من آماده ام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم.»
با گفتن این حرف درویش بلند شد و به دنبال گدا به راه افتاد. او حتی درنگ هم نکرد تا دمپایی هایش را به پا کند.
بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت: «من کاسه گداییام را در چادر تو جا گذاشتهام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.»
درویش خندید و گفت: «دوست من، گل میخ های طلای چادر من در زمین فرو رفتهاند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب می کند.»
در دنیا بودن، وابستگی نیست.
وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود به آن وارستگی میگویند.
@Dastan1224
🌹#داستانآموزنده
واقدی میگوید: در یکی از زمانها تنگدستی بمن رو آورد، ناگزیر شدم از یکی از دوستانم که علوی بود در خواست قرض کنم مخصوصاً که ماه رمضان نزدیک شده بود.
نامهای برای آن دوستم نوشتم؛ و او کیسه ای که هزار درهم در آن بود برایم فرستاد.
.
اندکی گذشت که نامهای از دوست دیگری بمن رسید که تقاضای قرض نمود. من آن کیسه هزار درهمی که قرض گرفته بودم را برایش فرستادم تا کمک کارش شود و خداوند گشایشی فرماید.
.
روز دیگر آن دوست علوی و این دوست که کیسه پول را به او دادم، نزدم آمدند و آن علوی پرسید: پولها را چه کردی؟ گفتم در راه خیری صرف کردم. او خندید و کیسه پول را نزدم گذاشت؛ بعد گفت نزدیک ماه رمضان جز این پول نداشتم که برایت فرستادم و از این دوست درخواست پول کردم دیدم همان پول را که برایت فرستادم به من داد که به مهر خودم به کیسه پول زده بودم.
.
حال آمدیم با هم پولها را قسمت کنیم تا خداوند گشایشی فرماید. پول را سه قسمت کردیم و از یکدیگر جدا شدیم.
چند روز از ماه رمضان گذشت پولها تمام شد روزی یحیی بن خالد مرا طلب کرد، چون نزدش رفتم گفت: در خواب دیدم که تو تنگدست شدی، حقیقت حال خود را بیان کن؛ من هم قضایای گذشته خود را نقل کردم، او متعجب از این قضایا شد و دستور داد سی هزار درهم به من بدهند و به دوست علوی و دیگری هم هر کدام ده هزار درهم بدهند و همگان بخاطر قضاء حوائج برادران گشایشی در کارمان
@Dastan1224
تندخوانی جز یک - استاد معتز آقائی.mp3
4.22M
تندخوانی جز یکم قرآن کریم
التماس دعا 🤲🏻
پشت کردمـ بہ گنـاه
پـاکـ شومـ در رمضان
همہ ترکمـ بکنند
عیب ندارد ، تو #بمـان
#یا_رفیق_من_لا_رفیق_له
#ماه_رمضان
🌸 داستان تشرف جناب
شیخ علی حلاوی در شهر حله 🌸
💠 حکایت 💠
شیخ علی حلاوی، مردی عابد و زاهد بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران غیبت تو به سر آمده و هنگامه ظهور فرار رسیده است. یاوران مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره های باران در گوشه و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از عدل و داد نمایی؟»
شیخ علی حلاوی، عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عج) می گوید: «غیبت تو دیگر ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟»
در این هنگام، مردی بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب شیخ، روی عتاب و خطابت با کیست؟»
او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عج) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه ظلم که عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند.»
مرد می گوید: «ای شیخ، منم صاحب الزمان(عج)! با من این همه عتاب مکن! حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد قصاب، در شب جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!»
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عج) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به فیض دیدار مولایشان نایل شوند.
شب موعود فرا رسید و چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد.
قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان صحن جاری شود.
وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا بزغاله دوم را در حضور شیخ ذبح کند.
قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند.
در آن حال، امام زمان (عج) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را زیارت کنند!»
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عج) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
حضرت این جمله را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام صاحب الزمان (عج) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عج) نگاشته شده است. مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای دعا و تضرع به بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند.
📚منابع:
➖نهاوندی، شیخ علی اکبر، العبقری الحسان فی احوال مولانا صاحب الزمان علیه السلام، ج 2، ص 77-78.
@Dastan1224
شبکه ی ضریح تو...
تلویزیون و آنتن نمی خواهد !
یک دل میخواهد و... یک سلام !
حتی از راه دور...
سلام آقای دلتنگی های من !
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
"برچسب های نامرئی"
اتومبیل جلویی لاک پشت وار پیش می رفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمی داد. داشتم خونسردی ام را از دست میدادم که یکدفعه چشم ام به برچسب کوچکی روی شیشهی عقب اش افتاد:
"نقص فنی، لطفا صبور باشید!"
و این نوشته همه چیز را تغییر داد!
بلافاصله آرام گرفتم و سرعتم را کم کردم. راستش حتی مراقب آن ماشین و راننده اش هم بودم! چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود. ناگهان فکری تلنگر زد:
اگر آن برچسب نبود من صبوری به خرج میدادم؟ چرا برای بردباری در برابر مردم به برچسب نیاز داریم!؟ و دست آخر اینکه: اگر مردم برچسب هایی به پیشانی خود بچسبانند، با دیگران صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ برچسب هایی چون:
"کارم را از دست داده ام"
" در حال مبارزه با سرطان"
"در مراحل طلاق ناجوری گیر افتاده ام"
"عزیزی را از دست دادهام" ،
"احساس بی ارزشی و حقارت میکنم" ،
"در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم" ... و صدها برچسب دیگر شبیه اینها.
همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمی دانیم. حداقل کاری که می توانیم بکنیم، صبر و مهربانی است.
بیائید به برچسب های نامرئی یکدیگر احترام بگذاریم !
@Dastan1224
#غرور_بیجا
یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت:
“اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت،
که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!”
@Dastan1224
HeyatOnline_ir (7).mp3
10.27M
🔻تندخوانی جزء دوم قرآن کریم
🗣احمد دباغ
.
📚حکایت
شخصی به نام جعفری نقل می کند:
حضرت ابوالحسن علیه السلام به من فرمود: چرا تو را نزد عبدالرحمن می بینم؟ گفتم: او دایی من است. حضرت فرمود: او درباره خداوند حرفهای نادرست می گوید و به جسم بودن خدا قایل است. بنابراین، یا با او همنشین باش ما را ترک کن! یا با ما همنشین باش از او دوری کن! زیرا هم با ما همنشین باشی، هم با او ممکن نیست. چه اینکه او دارای عقیده فاسد است.
عرض کردم: او هر چه می خواهد بگوید وقتی که من به گفته او معتقد نباشم، در من چه تأثیری می تواند بگذارد. امام علیه السلام فرمود: آیا نمی ترسی که بر او عذابی نازل شود، هر دو یکجا گرفتار شوید؟
سپس حضرت داستان جوانی را تعریف کرد که خودش از پیروان موسی علیه السلام بود و پدرش از یاران فرعون و فرمود: آن گاه که سپاه فرعون (در کنار رود نیل) به موسی و پیروان او رسید. آن جوان از موسی جدا شد تا پدرش را نصیحت کرده به موسی ملحق نماید. اما پدرش گوش شنوا نداشت، اندرز خیرخواهانه پسرش در او اثر نبخشید و سرسختانه به راه کج خود با فرعون ادامه داد.
جریان را به موسی علیه السلام خبر دادند. اصحاب از حال جوان پرسیدند که آیا او اهل رحمت است یا عذاب؟ حضرت فرمود: جوان مشمول رحمت الهی است چون در عقیده پدر نبود ولی هنگامی که عذاب نازل گردد، نزدیکان گناهکاران نیز گرفتار می شوند. آتش بدی بدکاران، خوبان را هم به کام خود فرو می برد.
📚 بحار ج 45، ص 350
@Dastan1224
❣#سلام_امام_زمانم❣
🔅السَّلامُ عَلَیْكَ یا بابَ اللَّهِ و َدَیّانَ دینِهِ...
🌱سلام بر تو ای دروازه ارتباط با خدا که جز از درگاه تو به ساحت او راهی نیست!
🌱و سلام بر تو ای حکمفرمای دین، که نیکان و بدان را سزا خواهی داد...
📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان