🌹 مفتاح راه 🌹
نقل است که :
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . .
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی ظرفی از طلا ریخته است!
ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه . . .
مفتاح راه ، همراه لحظه لحظه هایتان باد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚جمله علامه امینی و سکوت علمای اهل سنت
علامه امینی که در زمان خودش دارای شهرت خاصی بود مشرف شد به مکه، علما و حافظان حدیث اهل سنت او را به ضیافت شام دعوت نمودند تا به این بهانه سر بحث را وسط بکشند و او و مذهب تشیع را مغلوب نمایند. وقتی اصرار نمودند علامه امینی پذیرفت اما به این شرط که بحثی در میان نباشد.
زمان ضیافت که فرا رسید علمای اهل سنت سخن را آغاز نمودند اما علامه امینی یادآور شرطی که گذاشته بود شدند، قرار بر این شد که هرکسی حدیثی بگوید، علامه امینی فرمودند به این شرط که اگر حدیثی میخوانیم باید هر دو طرف آن را قبول داشته باشند. علمای اهل سنت که تعدادشان به 79-80 نفر میرسید قبول کردند
علامه امینی گفت: پیامبر (ص) فرمودند که هر کس امام زمان خودش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است، و سپس از علمای اهل سنت پرسید که آیا این حدیث صحیح است یا خیر، همه صحت آن را تایید کردند. علامه امینی سپس فرمود که حضرت زهرا سلام الله علیها هنگام حیاتشان و شهادت، امامش چه کسی بود؟
همه علمای اهل سنت ساکت شدند، زیرا امام حضرت زهرا امام علی علیه السلام بود و همگی قبول داشتند که پیامبر (ص) بارها فرموده بودند که حضرت فاطمه زهرا س سیده زنان اهل بهشت است و هرکس او را بیازارد مرا آزرده، و میدانستند که در منابع خودشان ذکر شده که حضرت زهرا (س) هنگام شهادت به شدت از عمر و ابوبکر خشمگین بوده است، پس غیر ممکن است به مرگ جاهلیت از دنیا رفته باشند.
لعنت خدا بر دشمنان حضرت زهرا سلام الله علیها
🕊🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹🕊
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 نفرین مادرِ عابد بنی اسرائیل
#امام_باقر علیه السلام فرمودند :
« كَانَ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ عَابِدٌ يُقَالُ لَهُ جُرَيْحٌ وَ كَانَ يَتَعَبَّدُ فِي صَوْمَعَةٍ ...
در میان #بنی_اسرائیل ، عابدی به نام #جریح زندگی می کرد که همواره در صومعه به #عبادت می پرداخت . »
روزی مادرش نزد وی آمد و او را صدا زد ، اما جریح چون مشغول نماز بود ، پاسخ مادرش را نداد .
#مادر به خانه اش بازگشت و بار دیگر ، پس از ساعتی به صومعه آمد و او را صدا زد ؛ اما باز جریح به مادر اعتنا نکرد .
وقتی برای بار سوم مادر آمد و از او جوابی نشنید ، _ با ناراحتی _ برگشت و می گفت :
ای خدای بنی اسرائیل ! او را خوار و ذلیل کن .
فردای همان روز ، زن بدکارهای که حامله بود ، نزد جریح آمد و همان جا در کنار دیوار صومعه بچه ای به دنیا آورد و نزد جریح گذاشت و ادعا کرد که آن بچه ، فرزند این عابد است .
این موضوع همه جا پخش شد و سر زبانها افتاد ، به طوری که مردم به یکدیگر می گفتند:
کسی که مردم را از #زنا نهی می کرد و سرزنش می نمود ، اکنون خودش به آن مبتلا شده است.
ماجرا را برای حاکم وقت تعریف کردند و او فرمان #اعدام جریح عابد را صادر کرد .
در این هنگام مادرش آمد . وقتی فرزندش را آنگونه در حالت رسوایی دید ، از شدت ناراحتی به صورت خود سیلی می زد .
جریح رو به مادر کرد و گفت : مادرم ! ساکت باش! #نفرین تو مرا به اینجا رسانده است ، وگرنه من بیگناه هستم .
وقتی مردم این سخن جریح را شنیدند به او گفتند : ما از تو نمیپذیریم مگر اینکه ثابت کنی.
عابد گفت : طفلی را که به من نسبت می دهند ، پیش من بیاورید.
طفل را آوردند . جریح از طفل چند روزه سؤال کرد پدرت کیست؟
_ در حالی که همه متعجب بودند _ طفل گفت: پدرم، فلان چوپان از فلان خاندان است.
به این ترتیب _ پس از رضایت مادر ، خداوند آبروی از دست رفتۀ عابد را باز گرداند _ و #تهمتی که مردم به او می زدند ، برطرف شد.
بعد از این ماجرا ، جریح قسم خورد که هیچگاه از مادر خود جدا نشود و همواره در خدمت او باشد .
🗂منبع :
بحارالأنوار ، ج 71 ، ص 75
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
👈 مــهربان باش!
یڪ سنگ ریزه از اسمش پیداست یعنی
ریز است ناچیز است اما همین سنگ اگر
در جوراب یا کفشات باشد تو رااز رفتن
و حرکت باز می دارد.
بعضی چیزها ریز است ناچیز است اما
انسان را از حرکت در #راهخــــدا و به
سمت خوبی ها باز می دارد یکی از آنها
#نامــهربانی نسبت به پدر و مادر است
هرچند کم باشد و درحد گفتن اُف باشد!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🍃🌸🌿💐🌾🌻🍃
یہو وسط حرفـش میگفت:
"خانوم...❤️
اگـہ مݧ شہید شدم بہم افتخار کن..."
مـیگـفـتـم:"وا بـہ چـے افتخار کنم…؟!
بـہ ایݧ کـہ شوهـر نـدارم…؟!"
میـگفـت:
"بـہ ایݧ افتخار کـݧ کـہ من همه رو دوست دارم و...
بـہ خاطر همـہ مردم میرم..
اگـہ نرم دشمن میاد داخل خاکموݧ...
پیـش از ما هـم اگه شـہدا نمیرفتݧ...
حالا ما هـم نمیتونستـیم تو امنـیت و آرامـش زندگـے کنیم..."
روز آخرے کـہ میخواست بره گفت:
"بیایـیـد وایسید عکس بگیریم…
کولـہ شو کـہ برداشت...
رفتم آب و قرآݧ بیارم...
فضا یـہ جورے بود..
فکر میـکردم ایݧ حالات فقط مخصوص فیلمـا و تو کتاباست...
احـسـاس میکردم...
مهدی بال درآورده داره میـره...
از بـس کـہ خوشحال بود...
ساکـشو خودم جمع کردم...
قرار بـود 45 روزه بره و برگرده ولـے..
21 روزِ بعد شهید شد.🕊🌷
#یاد_شهدا_صلوات
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌙اللهم رب شهر رمضان الذی انزلت فیه القرآن🌙
در ماه ضیافت الله « گروه جهادی صهبا» و « شاهد روشنگر» اجرا میکند.
با توجه به محدودیتهای کرونایی برنامه ای کاملا معنوی و قرآنی در فضای باز مجتمع های مسکونی و محلات قم و پردیسان
🌹 تلاوت مجلسی قرآن کریم توسط قاریان برجسته
🌹 اجرای برنامه تواشیح و سرود
🌹 اجرای برنامه حفظ توسط حافظ نوجوان کل قرآن کریم
🌹 اجرای مسابقه کودک و نوجوان با حضور «عمو بهرمن»
🌹 سخنرانی و تفسیر کوتاه
🌹 روایتگری کوتاه
🌹 معرفی کتاب برتر
🌹 غرفه کتاب
🌹 غرفه خطاطی صلواتی
💐جهت هماهنگی و رزو وقت با شماره👇
0912-151-9159
تماس حاصل فرمایید.
🌺🌙 ماه میهمانی خدا مبارکباد 🌙🌺
✨﷽✨
⇦ چرا تعـداد گناهـان کبیـره مشخص نیست؟
✍موضوعی که در بعضی از اذهان مےآید این است که چرا قـرآن مجید تعداد گناهان کبیـره را تعیین نفرموده، و دیگر اینکه چرا در اخبـار در این مسئله اختلاف است؟ در بعضی اخبـار ، تعداد گناهان کبیره پَنج، در برخی هَفت و در پاره ای نُه و در بعضی بیست و یک و در پاره ای سی و یک عدد برشمردهاند.
در ابهام گناهـان کبیـره و تعیین نکردن آن در قرآن مجید، حکمتی عظیم و لطفی بزرگ از جانب پروردگار عالم به بندگانش می باشد، زیرا اگر تعیین می گردید مردم سعی می کردند که فقط از آنها اجتناب کنند و از روی جهالت و هوای نفس، بر اقدام به سایر گناهان جرأت مےنمودند، به خیال اینکه سایر گناهان به ایشان صدمهای نمےزند. آنگاه به مفاسد کثیره ای دست مےزدند که از آن جمله جرأت نمودن بر مخالفت نواهی الهی است.
✨چه بد بنده ای است کسی که بر مولای خود، جَری شود و اُموری را که امر به ترک آن فرموده ، مخالفت کند، بلکه این جرأت و بی حیایی سبب مےشود که جرأت بر کبائر هم بنماید. زیرا کسی که نسبت به نواهی پروردگارش به صغائر بی پروا باشد، کم کم نسبت به گناهان کبیره هم بی باک مےگردد.
📚 بررسی گناهان کبیره در مواعظ و کلام حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) ص 16 و 17
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍انس بن مالک میگوید:
زنان نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: ای پیامبر خدا مردان، ثواب جهاد در راه خدا را از آنِ خود کرده اند و دیگر عملی برای ما نمانده است که با آن، به [فضیلت] عمل مجاهدان در راه خدا برسیم.
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: کار و خدمت هر یک از شما در خانه اش، با عمل مجاهدان در راه خدا برابری میکند.
📚کافی ج2 ص105
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#تلنگر
بی سوادی یعنی؛ شبکه ی محبوب اجتماعی را که باز می کنی؛
تمام صفحات، پر باشد از روزمرِگی آدم معروف ها،
و مسخره بازی معروف نماها ...
نه از مطالب آموزشی خبری باشد،
نه از چهار کلام حرف حساب ...
بی سوادی یعنی؛ توی صفحه و روی پروفایلت بنویسی؛
"به بهشت نمی روم اگر مادرم آن جا نباشد ... "
و کمی آنطرف تر، مادرت از بی توجهی ات بغض کرده باشد ...
بی سوادی یعنی؛ مسیر تمام لباس فروشی و آرایشگاه های شهر را از حفظ باشی،
اما حتی یک بار هم گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد ...
این بی سوادی مدرن دارد فرهنگمان را از ریشه می خشکانَد ...
حواستان هست ؟!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#پندانه
سه حالت و خصلت در هر يك از مؤمنين باشد در پناه خداوند خواهد بود و روز قيامت در سايه رحمت عرش الهى مى باشد و از سختى های صحراى محشر در امان است :
✅ اوّل آن كه در كارگشائى و كمك به نيازمندان و درخواست كنندگان دريغ ننمايد.
✅ دوّم آن كه قبل از هر نوع حركتى بينديشد كه كارى را كه مى خواهد انجام دهد يا هر سخنى را كه مى خواهد بگويد آيا رضايت و خوشنودى خداوند در آن است يا مورد غضب و خشم او مى باشد.
✅ سوّم قبل از عيب جوئى و بازگوئى عيب ديگران ، سعى كند عيب هاى خود را برطرف نمايد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#داستان
✳️مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ.
✳️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
✳️ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
✳️ مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.
✳️ ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
✳️ مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ.
🔶 ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
🔶 قانون زندگی٬ قانون باورهاست
🔶 بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته میشوند
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 #منبر_بزرگان
اهمیت وضو از نظر آیت الله بهجت (ره)
آقای قدس می گوید: « روزی چند دقیقه زودتر برای درس به خانهٔ آقا (یعنی آقای بهجت) رفتم، دیدم پیرمردی نشسته و آقا به او توجهی خاص دارد، بعد از دقایقی آقا فرمود: ایشان (آن پیرمرد) هرگز بی وضو نمی خوابد، اگر شب ها چندین بار هم بیدار شود ، باید حتماً وضو بسازد».
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✅ #کوتاه_ولی_پر_معنی
اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای،
او را خوار مساز
بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی..
گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی ، شاپرک میان دستانت له میشود ...
نیت تو کجا و سرنوشت کجا !!
هنگامی که افسرده ای ، بدان جایی در اعماق وجودت ، حضور " خدا " را فراموش کرده ای ...
لحظه ها
تنها مهاجرانی هستند
که هرگز بر نمی گردند
هرگز !🌼🌿
ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد ...
اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾــﺮﺍﻥ ﻣﯿـکند !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚سنگ کسی را به سینه زدن
مراد از سنگ در این اصطلاح، وزنههای ساخته شده از چوبی بسیار سنگین است که در زورخانههای ایران، پهلوانان با برداشتن آنها که در ورزش باستانی "سنگ گرفتن"نامیده میشود، بدن خود را قوی و نیرومند میسازند.
"سنگ"در گذشته واقعا از "سنگ"بوده است، اما امروزه دو لنگه وزنهی چوبی است از چوب بسیار سنگین و هر لنگهی آن از بیست تا چهل کیلوگرم وزن دارد.
در "سنگ گرفتن جفتی"ورزشکار به پشت دراز میکشد و دو لنگهی سنگ را با هم بالا میبرد و پایین میآورد و هر بار بدون آن که ته سنگ به زمین بخورد آن را به سینهی خود میزند و دوباره بالا میبرد.
در قدیم در هر زورخانهای چند سنگ در وزنهای گوناگون وجود داشت و هر ورزشکار به تناسب نیرو و زور بازویش یکی از آنها را برای "سنگ گرفتن"انتخاب میکرد. پهلوانان اندکی نیز وجود داشتند که سنگهای مخصوص به خود داشتند که کسی جز خودشان نمیتوانست آن ها را بالا بکشد و اگر پهلوانی آن سنگ را یعنی "سنگ دیگری"را به سینه میزد، احتمال داشت که آن سنگ به دلیل سنگینی فوقالعادهاش به روی سینهی آن پهلوان مغرور و کم تجربه سقوط کند و به او آسیب وارد کند. از این رو عاقلان او را از این کار برحذر میداشتند که از روی احتیاط و برای حفظ سلامت خود و نیز برای رعایت حد و مرز پهلوانی، "سنگ دیگری را به سینه نزند".
این عبارت رفته رفته از گود زورخانه به کوی و برزن و خانه و کاشانه وارد شده و در میان مردم به اصطلاح تبدیل شده است، با این تفاوت که در گذشته بر سر غرور و خودخواهی کسی بوده است و با این اصطلاح کسی را از انجام کاری که متناسب با او نبوده است بر حذر میداشتهاند، و امروز در معنی هواداری و جانبداری و پشتیبانی از کسی به کار میبرند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚داستان حبه انگور
حاج اقای قرائتی نقل میکند:
روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم:
روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود ، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم.
همسرش باخنده میگوید:
من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و شیرین بود...
مرد با تعجب میگوید:
تمامش را خوردید...
زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را...
مرد ناراحت شده میگوید:
یک من(سه کیلو)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید
الان هم داری میخندی جالب است خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود...
ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود...
همسرش که از رفتارش شرمنده شده بوداو را صدا میزند...ولی هیچ جوابی نمی شنود.
مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته...
به او میگوید:یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآنرا نقدا خریداری میکند ، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته ، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند...و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید...او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید....
معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند...تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد میکند...،
مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد.
همسرش به او میگوید:
کجا رفتی مرد...
چرا بی جواب چرا بی خبر؟؟؟؟
مرد در جواب همسرش میگوید..:
هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم.
همسرش میگوید چطور...مگه چه شده؟اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم....
مرد با ناراحتی میگوید:
شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم،چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟؟؟وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند....
امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر
الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده،
400سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت...
ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد،
محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند...
⏳از الان بفکر فردایمان باشیم.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹
#خانمها_بدانند
🍃 در اعماق قلب هر مردی این آرزو وجود دارد که همسرش با تمام وجود به او اعتماد داشته باشد.
👈 جمله «من به تو اعتماد دارم»، به تقویت اعتماد به نفس همسرتان کمک میکند.
✅ با گفتن این جمله به او میفهمانید که به او مطمئن هستید و از این بابت که او توسط فرد دیگری گمراه نمیشود، خیالتان راحت است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚مرگ ناگهانی و اهمیّت صلوات
مرحوم قطب الدّین راوندی رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از ابوهاشم جعفری حکایت نماید:
روزی شخصی به محضر مبارک حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام وارد شد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه! پدرم سکته کرده و مرده است و دارای اموال و جواهراتی بسیار می باشد، که من از محلّ آن ها بی اطّلاع هستم. و من دارای عائله ای بسیار سنگین هستم، که از تامین زندگی آن ها عاجز و ناتوان می باشم. و سپس اظهار داشت: به هر حال من یکی از دوستان و علاقه مندان به شما هستم، تقاضامندم به فریاد من برسی و مرا از این مشکل نجات دهی. امام جواد علیه السلام در پاسخ به تقاضای او فرمود: پس از آن که نماز عشای خود را خواندی، بر محمّد و اهل بیتش علیهم السلام، صلوات بفرست. پس از آن، پدرت را در عالم خواب خواهی دید؛ و آن گاه تو را نسبت به محلّ ثروت و اموالش آگاه می نماید. آن شخص به توصیه حضرت عمل کرد و چون پدر خود را در عالَم خواب دید، به او گفت: پسرم! من اموال خود را در فلان مکان و فلان محلّ پنهان کرده ام، آن ها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام برسان. هنگامی که آن شخص از خواب بیدار گشت، صبحگاهان به طرف محلّ مورد نظر حرکت کرد. و چون به آن جا رسید، پس از اندکی جستجو اموال را پیدا نمود و آن ها را برداشت و خدمت امام جواد علیه السلام آورد و جریان را برای حضرت بازگو کرد. و سپس گفت: شکر و سپاس خداوند متعال را، که شما آل محمّد علیهم السلام را این چنین گرامی داشت؛ و از شما را از بین خلایق برگزید، تا مردم را از مشکلات و گرفتاری ها نجات بخشید.
📚 الخرایج والجرایح: ج 2، ص 665،
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
سه نکته مهم که اگر رعایت کنید؛
زندگی آرامی خواهید داشت
وقتی خوشحال هستید (قول) ندهید.
وقتی عصبانی هستید (جواب) ندهید .
وقتی ناراحت هستید (تصمیم) نگیرید.
ماهيان از آشوب دريا به خدا شكايت بردند،
دريا آرام شد و آنها صيد تور صيادان شدند !!
آشوبهاي زندگي حكمت خداست.
ازخداوند دل آرام بخواهيم، نه درياي آرام !!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•