💑 درمورد مشکلات محل کار با همسرتان مشورت کنــید!
🔸گاهی برخی از مشکلاتِ قابل بیانِ محل کار را با خانمتان در میان بگذارید تا به شما مشورت دهد.
🔸مهم این است که حس کند او را حساب کردهاید و این در افزایش مهر و علاقه او به شما موثر است. گاهی اینکار برخی از دلخوریهای همسر نسبت به شوهر را از بین میبرد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از قاصدک
💢دوست دارید اولین نفری باشید که به اخبار انتخابات دست می یابید⁉️
♨️آخرین #اخبار_انتخابات 0️⃣0️⃣4️⃣1️⃣
✅امروز چه شخصیت های ثبت نام کردن...
💯کافیست عضو کانال اخبار انتخابات شوید😍👇
https://eitaa.com/joinchat/553320448C5810e65f32
11.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞حکایت تصویری
🔥🕳چاه عجیب و ترسنا ک برهوت کجاست؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امشب دلم می خواهد بی خیال ترین آدمِ رویِ زمین باشم ...
یک آلزایمرِ شبانه بگیرم و
به هیچ چیز و هیچ کسی فکر نکنم ...
شب برایِ غصه خوردن نیست !
غصه ها بماند برایِ فردا ...
می خواهم زیرِ این سقفِ ستاره اندود و خیالی ، دراز بکشم
و با افکارِ شادِ کودکی ام بخوابم ...!!!
#به_امید_فردای_بهتر.
#شبتونآروم 🌙🌕
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
🍃الهی به امیدتو🍃
🌸صبح را با نام خدایی
💗که محتاج یاری
🌸و رحمت او
💗توجه و عشق او
🌸گذشت و عفو
💗او هستیم آغاز میکنیم
🌸رحمت خدا شامل حالتون
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚تشرف اسماعیل هرقلی قسمت اول
تشرف اسماعیل هرقلی که در زمان سیدبن طاووس رحمةالله بوده است.
🔶در کتاب ملاقات با امام زمان ارواحنافداه می نویسد :
⚜مردی به نام اسماعیل بن حسن هرقلی اهل قریه ای از اطراف حله به نام هرقل بود وی نقل کرده است که :
درجوانی روی ران چپ من غده ای بیرون آمده بود که هر سال فصل بهار می تر کید و چرک وخون زیادی از آن می ریخت واین کسالت مرا از همه کارها باز داشته بود یک سال که فشار و ناراحتيم بیشتر شده بود.
به حله آمدم وخدمت سید ابن طاووس رحمةالله علیه رسیدم واز مرض وکسالتم به ایشان شکایت کردم .
آن سید بزرگوار تمام اطباء وجراحان حله را جمع کرده و شورای پزشکی تشکیل دادند.
آنها بالاتفاق گفتند :این غده در جایی بیرون آمده که اگر عمل شود اسماعیل به احتمال قوی می میردو لذا ما جرات نمی کنیم او را عمل کنیم.
سید بن طاووس رحمةالله علیه به من فرمود :
قصد دارم در این نزدیکی به بغداد بروم تو هم با ما بیا تا تو را به اطبا آنجا هم نشان بدهم شاید آنها بتوانند تو را معالجه کنند.
من اطاعت کردم وپس از چند روز در خدمتش به بغداد رفتم .
جناب سید بن طاووس رحمةالله اطباء وجراحان بغداد را هم با نفوذی که داشت جمع کرد و کسالت مرا به آنها گفت
آنها هم شورای پزشکی تشکیل دادند ومرا دقیقا معاینه کردند وبالاخره نظر پزشکان حله را تایید نمودند واز معالجه من خود داری کردند .
من خیلی دلگیر شدم، متاسف بودم که باید تا آخر عمر با این درد ومرض که زندگیم را سیاه کرده بسوزم وبسازم .
جناب سید بن طاووس رحمةالله به گمان آنکه من برای نماز و اعمال عبادیم متاثرم به من فرمود :
خدای تعالی نماز تو را با این نجاست كه تو به آن آلوده ای قبول می کند و اگر به این درد صبر کنی خدا به تو اجر می دهد و تو متوسل به ائمه اطهار علیهم السلام و حضرت بقیةالله ارواحنا فداه بشو تا آنها به تو شفا عنایت کنند.
من گفتم :
پس اگر این طور هست به سامراء می روم و پناهنده به ائمه اطهار علیهم سلام می شوم ورفع کسالتم را از حضرت بقیةالله ارواحنا فداه می خواهم .
لذا وسایل سفر مهیا کردم و به طرف سامراء رفتم .
ادامه دارد......
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید حرف دل خیلی هامون باشه که تو این جهان پرتلاطم 👇👇
چطور به خدا نزدیک شیم؟؟؟؟؟؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚قابل توجه صاحب منصبان
جعفر برمكي (پسر يحيي برمكي) از وزراي محبوب و صاحب قدرت هارون الرشيد خلیفه ي عباسي بود كه بسيار مورد توجه و لطف و عنايت خليفه بود. بعد از مدتي ميانه ی خليفه و وزير به هم خورد و خليفه دستور قتل او و خاندانش را داد.تسلط پر دامنه ی برمكيان بر دستگاه خلافت عباسي و زوال قدرت و سقوط ناگهانی وغمانگيز آنها حکایتیست خواندنی و عبرت آموز برای همه ی کسانی که مسند نشینی خود را جاودانه می دانند و از حوادث روزگار عبرت نمی گیرند ....
مدّت زمانی قبل از سقوط برمکیان ،روزی هارون خلیفه، هوس کرد بدون محافظ و تشریفات خلافت ،با جعفر برمکی (وزیر خود ) روزی را به تفریح بگذرانند . به باغ یکی از دوستان یحیی که پیر مردی بود رفتند و به گشت و گذار ومیوه چیدن پرداختند. هارون ضمن اینکه میوه هارا انتخاب میکردچشمش به گلابی درشتی افتاد که بر شاخه ای بلند قرارداشت . به دلیل نامعلوم شاید به این سبب که جثّه ی خلیفه بزرگتر بود دستانش را قفل کرد و به جعفر گفت بالا رو و میوه را بچین .جعفر برمکی یک پای در دستان قفل شده ی هارون و پای دیگر بر روی شانه اش گذاشت ، بالا رفته گلابی را چید و پایین آمد. درحالیکه باغبان پیر آنهارا تماشا میکرد. هنگام عصر و خداحافظی با باغبان، ضمن اینکه انعامی به وی پرداخت شد هارون به او گفت سادگی و مهمان نوازی تو با عث خوشنودی ما شد اگر ازمن و جعفر در خواستی داشته باشی خواسته ات برآورده خواهد شد . پیر مرد به داخل اطاق رفته وسائل نوشتن آن زمان را با خود آورده به جعفر گفت می خواهم بنویسی تو و مهمانت امروز اتّفاقی اینجا آمدید و هیچ دوستی ونسبتی با من نداری و خلیفه هم آن را مهر کند. خلیفه و جعفر هردو شگفت زده شدند . هارون گفت :همه سعی میکنند خود را منسوب و آشنای جعفر وزیر من معرّفی کنند و تو ازما چنین سندی میخواهی ؟ باغبان گفت شما خواستید من از شما چیزی بخواهم و خواستم حالا به قول خود عمل کنید . جعفر برمکی نا چار چنین نوشته ای را امضاء کرده بدست پیرمردداد و او ازخلیفه خواست بامهر خودکه روی نگین انگشترش بود آنرا ممهور وتأییدکندوسپس آنها از پیر مرد باغبان خداحافظی کرده رفتند .مدتی گذشت. واژگون شدن بخت جعفر برمکی آغاز شد وآنگونه که در تاریخ آمده ، خلیفه حتّی به دوستان دور ونزدیک ،منسوبان و معاشرانش هم رحم نکرد . پیر مردباغبان نیز به جرم دوستی و معاشرت با جعفر دستگیر شد .اما نامه ممهور شده به مهر خلیفه را نشان داد و گفت من با جعفر برمکی هیچ نسبتی ندارم . و خلیفه دستور آزادی او را صادر کرد . خلیفه از پیرمرد پرسید من پیوسته به این اندیشیده ام ؛آن روز که به باغت آمدیم چرا چنین نوشته ای را از ما می خواستی؟ آیا حمکتش این بود؟ باغبان پیر گفت آری خلیفه. آنگاه که جعفر برای چیدن گلابی بر شانه های توایستاد من دانستم که اورا بالاتر ازاین مقام ومرتبه ای نیست و زوال برمکیان نزدیک است .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
برای "آدمها"
چه آنها که برایت "عزیزترند"
چه آنها که فقط "دوستند" ..!!
خاطره های "خوب" بساز ..
آنقدر برایشان "خوب" باش
که اگر روزی هرچه بود "گذاشتی" و "رفتی" ....!!
در "کنج قلبشان" جایی برایت باشد ..
تا هرزگاهی بگویند: "کاش بود" ..!
هرزگاهی دست دراز کنند و بخواهند "باشی" !
هرزگاهی "دلتنگ" بودنت شوند ..
می دانم "سخت" است ...
ولی ...
تو "خوب باش"...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•