استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟»
شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم.»
استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟»
شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند.»
سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند. چرا؟ چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهاشان بسیار کم است.»
استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.»
┅┅❅❈❅┅┅
➥🏵 @Teb_BooAli
🌹▪️امـام علـى عليهالسلام:
مردى نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت: به من كارى بياموز كه خداوند ، به سبب آن ، مرا دوست بدارد و مردم نيز دوستم بدارند، و خدا دارايى ام را فزون گرداند و تن درستم بدارد و عمرم را طولانى گرداند و مرا با تو محشور كند. حضرت فرمود: «اينها يى كه گفتى شش چيز است كه به شش چيز ، نياز دارد:
❶ اگر مى خواهى خدا تو را دوست بدارد ، از او بترس و تقوا داشته باش.
❷ اگر مى خواهى مردم دوستت بدارند ، به آنان نيكى كن و به آنچه دارند ، چشم مدوز.
❸ اگر مى خواهى خدا دارايى ات را فزونى بخشد ، زكات آن را بپرداز.
❹ اگر مى خواهى خدا بدنت را سالم بدارد ،صدقه بسيار بده.
❺ اگر مى خواهى خداوند عمرت را طولانى گرداند ، به خويشاوندانت رسيدگى كن ؛
❻ و اگر مى خواهى خداوند تو را با من
محشور كند ، در پيشگاه خداى يگانه قهّار ، سجده طولانى كن.
📚 أعلام الدين ص ۲۶۸
📚بحار الأنوار ج ۸۵ ص۱۶۴
•✾📚 @Dastan 📚✾•
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد . در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز میکرد. سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد. عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است.
این ما هستیم که زندگی خودمان را میسازیم؛ نگذارید محیط اطرف شما را دچار تغییرات اساسی کند. وقتي باران مي بارد همه پرندگان به سوي پناهگاه پرواز مي كنند بجز عقاب كه براي دور شدن از باران در بالاي ابرها به پرواز در مي آيد. مشكلات براي همه وجود دارد اما طرز برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت مي گردد. ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻋﻘﺎﺏ بلند پرواز باش.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
﷽ 🎇 🏴 امام حسين (ع) (۳۸):
🏴 سلامهای امام زمان بر امام حسین:
⚡️ امام زمان با سلام و درود از امام حسین یاد کرده و در زیارتی که از آن حضرت روایت شده بر هر یک از اعضاء آن امام سلام و درود میـفرستد که بعضی از آنها چنین است:
«السَّلَامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِرَاحِ» (سلام بر کسی که با خون زخمهایش غسل داده شد).
«السَّلَامُ عَلَى الْمُجَرَّعِ بِكَأْسَاتِ الرِّمَاحِ» (سلام بر کسی که با جامهای نیزه و شمشیر شربت شهادت به کامش ریخته شد).
«السَّلَامُ عَلَى مَنْ تَوَلَّى دَفْنَهُ أَهْلُ الْقُرَى». (سلام بر کسی که بدنش روی زمین ماند تا اهل آبادی ها آمدند بدنش را دفن کنند)
«السَّلَامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتِينِ» (سلام بر کسی که رگهای قلبش با تیر دشمن بریده شد)
«السَّلَامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضِيبِ» (سلام بر کسی که محاسنش به خون خضاب شد)
«السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِيبِ» (سلام بر چهره ی بر خاک نهاده ات)
«السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِيبِ» (سلام بر آن بدن برهنه که لباسهایش را غارت کردند)
«السَّلَامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضِيبِ» (سلام بر دندانی که با چوب خیزران کوبیده شد)
🏴 (المزار الكبير (لابن المشهدي) / ص499)
....................................
💥 《وَ السَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا》. (مريم/ ۳۳)
ﺩﺭﻭﺩ ﺑﻴﻜﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﻣﻦ: ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪم ﻭ ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻲﺭﻭم ﻭ ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻲﺷﻮم... .
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 #پندانه
✍ شیطان با یادآوری زینتهای دنیا ما را از اندیشهٔ آخرت دور میکند
🔹در تشییع جنازه یکی از آشنایان ثروتمند برای رضای خدا و تنبیه نفس حاضر شدم.
🔸خاطری ملکی مدام مرا یاد مرگ و نداشتن عمل صالح و کثرت گناهان انداخت و حالت معنوی و صلوات عجیبی از رحمت الهی داشتم.
🔹به ناگاه در آخر دفن کسی بلند ندا داد:
دوستان! برای ناهار تالار ... منتظرتان هستیم.
🔸هوای نفس و شیطان با یادآوری غذاهای لوکس که رسم میزبان ثروتمند است، مرا دوباره به دنیا مشغول کرد و با تداعی لذتی از دنیا، دوباره لذت اندیشه به مرگ را از من گرفت.
🔹آری، شیطان بهراستی چنین قصد دارد که حال و هوای معنوی ما را در همه جا با ذکر دنیا از ما سَلب کند.
💠 امام باقر (علیهالسلام) میفرمایند:
دعوت به تشییع جنازه را بپذیر که مرگ و آخرت را به یاد تو میاندازد، و حضور در ولیمه را اگر همزمان با تشییع جنازه به آن دعوت شده بودی نپذیر که ذکر دنیا و غفلت در آخرت، در آن است./بحار الأنوار
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🔴 شيطان در آخرالزمان با تمام توان خود میتازد...
✍آخرالزمان چون نزديك نابودی ابليس است ، تمام سعی و تلاش خود را برای تأخير در ظهور و گمراهی مردمان به كار خواهد بست . آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق میگيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیهالسلام بلند میشود ، نعرهای هم از جانب شيطان شنيده میشود كه بعضیها ، حق و باطل را اشتباه میكنند .
حضرت امام صادق علیهالسلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند :
منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا میدهد .
پرسيدم : آيا اين ندا را بعضی میشنوند يا همه ؟
حضرت علیه السلام فرمودند : «همه ! هر قومی به زبان خودش میشنود» .
پرسيدم : پس با اين حال ، ديگر چه كسی با حضرت علیه السلام مخالفت میكند ، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست ؟
حضرت علیه السلام فرمودند : ابليس آنها را رها نمیكند ، تا اينكه در آخر شب ندای ديگری بدهد . پس مردم دچار شك میشوند .
📚كمالالدين و تمام النعمة ، ج 2 ، ص 650 .
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆#پندانه
✍بکاری همان را درو میکنی
🔹اربابِ لقمان به او دستور داد که در زمینش برای او کنجد بکارد ولی لقمان جُو کاشت.
🔸وقتِ درو، ارباب گفت:
چرا جُو کاشتی؟
🔹لقمان گفت:
از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند.
🔸اربابش گفت:
مگر این ممکن است؟!
🔹لقمان گفت:
تو را میبینم که خدای تعالی را نافرمانی میکنی، در حالی که از او امید بهشت داری، لذا گفتم شاید آن هم بشود.
🔸آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
🔰امام صادق عليه السلام:
«هركس خوبى بكارد، خشنودى درو میكند
و هركس بدى بكارد، پشيمانى میچيند،
هركس هرچه بكارد، همان را دِرو مىكند.»
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚داستان کوتاه📚
⚡️#آی_خدا_آیا_خوابی⚡️
فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند.
گویند که در آن زمان ، یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد، چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند، اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی می کرد، زیر تازیانه و چکمه های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید.
آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود:گفت: «آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟»
چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند). آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت: «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم »
📚 حکایتهای شنیدنی، ص257
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍از امام حسن مجتبی علیه السلام پرسیدند: «چرا شما هیچ گاه فقیری را مأیوس بر نمی گردانید؟»
امام حسن علیه السلام پاسخ دادند:«من خود ، نیازمند خداوند هستم و به الطافش امید دارم. به همین دلیل شرم دارم که خود، فقیر باشم ولی فقیری را مأیوس کنم. خداوند، مرا عادت داده است که نعمت هایش را به من ارزانی دارد و من هم او را عادت داده ام که نعمت هایش را به مردم ببخشم.
📚طبقات الکبری ، ج ۱ ، ص ۲۳
•✾📚 @Dastan 📚✾•
معروف است که در بنیاسرائیل زنی زناکار
بود که هر کس با دیدن جمال او به گناه
آلوده میشد
درب خانهاش به روی همه باز بود
در اطاقی نزدیک در مشرف به بیرون
نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان
را به دام میکشید، هر کس به نزد او میآمد
باید ده دینار برای انجام حاجتش به او میداد!
عابدی از آنجا میگذشت ناگهان چشمش
به جمال خیره کننده زن افتاد پول نداشت
پارچهای نزدش بود فروخت پولش را برای
زن آورد و در کنار او نشست
وقتی چشم به او دوخت آه از نهادش برآمد
که ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع
من است
من و عمل حرام! من و مخالفت با حق!
با این عمل تمام خوبیهایم از بین
خواهد رفت
رنگ از صورت عابد پرید
زن پرسید این چه وضعی است
گفت: از خداوند میترسم
زن گفت: وای بر تو بسیاری از مردم
آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند
گفت: ای زن من از خدا میترسم
مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم
از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش
تأسف و حسرت میخورد و سخت میگریست
زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت:
این مرد اولین گناهی بود که میخواست
مرتکب شود این گونه به وحشت افتاد
من سالهاست غرق در گناهم
همان خدایی که از عذابش او ترسید
خدای من هم هست باید ترس من
خیلی شدیدتر از او باشد
در همان حال توبه کرد و در را بست
و جامه کهنهای پوشید و روی به عبادت آورد
و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را
پیدا کنم به او پیشنهاد ازدواج میدهم
شاید با من ازدواج کند
و من از این طریق با معالم دین و معارف حق
آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد
بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد
رسید، از حال او پرسید محلش را نشان دادند
نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود
را با آن مرد الهی گفت
عابد فریادی زد و از دنیا رفت
زن شدیداً ناراحت شد
پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز
به ازدواج داشته باشد؟
گفتند: برادری دارد که مرد خداست
ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست
زن حاضر شد با او ازدواج کند
و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته
و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد
که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند
✍ پینوشت:
اثر استاد حسین انصاریان
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شخصی از امام صادق علیهالسلام پرسيد:
بلائی که دامنگير ايوب شد برای چه بود؟
حضرت در پاسخ او چنين فرمود:
بلائی که بر ايوب وارد شد به خاطر کفران
نعمت نبود بلکه به خاطر شکر نعمت بود
که ابليس بر او حسد برد
و به پيشگاه خدا عرضه داشت که
اگر او اين همه شکر نعمت تو را بجا آورد
به خاطر زندگی وسیع و مرفهی است
که به او دادهای
و اگر مواهب دنيا را از او بگیری
هرگز شکر تو را بجا نخواهد آورد
مرا بر دنیای او مسلط کن تا حقيقت گفتهام
معلوم شود
خداوند برای اينکه اين ماجرا
سندی برای همه رهروان راه حق باشد
به شيطان اين اجازه را داد
او آمد و اموال و فرزندان ايوب را یکی
پس از دیگری از ميان برداشت ولی اين
حوادث دردناک نه تنها از شکر ايوب نکاست
بلکه شکر او افزون شد
سرانجام شيطان از خدا خواست
بر زراعت و گوسفندان او مسلط شود
اين اجازه هم به او داده شد و تمامی آن
زراعت را آتش زد و گوسفندان را از بين برد
ولی باز هم حمد و شکر ايوب افزون شد
سرانجام شيطان از خدا خواست که
بر بدن ايوب مسلط گردد و سبب بیماری
شديد او شود و اين چنين شد به طوری که
از شدت بیماری و جراحت قادر به حرکت نبود
بی آنکه کمترین خللی در عقل و درک او پيدا شود
بالاخره جمعی از رهبانها به ديدن او آمدند
و گفتند: بگو ببینیم تو چه گناه بزرگی کردهای
که اين چنين مبتلا شدهای؟
و به اين ترتيب شماتت ديگران آغاز شد
و اين امر بر ايوب گران آمد
ايوب گفت: به عزت پروردگارم سوگند
که من هيچ لقمه غذائی نخوردم مگر اينکه
يتيم و ضعیفی بر سر سفره با من نشسته
و هيچ طاعت الهی پيش نيامده مگر اينکه
سخت ترين آن را انتخاب نمودم
در اين هنگام که ايوب از عهده تمامی
امتحانات در مقام شکيبائی و شکرگزاری
برآمده بود زبان به مناجات و دعا گشود
و حل مشکلات خود را با تعبيری مؤدبانه
و خالی از هرگونه شکايت از خدا خواست
و درهای رحمت الهی گشوده شد
و مشکلات به سرعت برطرف گشت
و نعمتهای الهی شامل فرزندان و دام
و مال و مکنت افزونتر از آنچه قبل از امتحان
متعلق به حضرت بود از طرف خداوند
به او عطاء گردید
•✾📚 @Dastan 📚✾•