﷽ 🎇 🏴 امام حسين (ع) (۳۸):
🏴 سلامهای امام زمان بر امام حسین:
⚡️ امام زمان با سلام و درود از امام حسین یاد کرده و در زیارتی که از آن حضرت روایت شده بر هر یک از اعضاء آن امام سلام و درود میـفرستد که بعضی از آنها چنین است:
«السَّلَامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِرَاحِ» (سلام بر کسی که با خون زخمهایش غسل داده شد).
«السَّلَامُ عَلَى الْمُجَرَّعِ بِكَأْسَاتِ الرِّمَاحِ» (سلام بر کسی که با جامهای نیزه و شمشیر شربت شهادت به کامش ریخته شد).
«السَّلَامُ عَلَى مَنْ تَوَلَّى دَفْنَهُ أَهْلُ الْقُرَى». (سلام بر کسی که بدنش روی زمین ماند تا اهل آبادی ها آمدند بدنش را دفن کنند)
«السَّلَامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتِينِ» (سلام بر کسی که رگهای قلبش با تیر دشمن بریده شد)
«السَّلَامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضِيبِ» (سلام بر کسی که محاسنش به خون خضاب شد)
«السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِيبِ» (سلام بر چهره ی بر خاک نهاده ات)
«السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِيبِ» (سلام بر آن بدن برهنه که لباسهایش را غارت کردند)
«السَّلَامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضِيبِ» (سلام بر دندانی که با چوب خیزران کوبیده شد)
🏴 (المزار الكبير (لابن المشهدي) / ص499)
....................................
💥 《وَ السَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا》. (مريم/ ۳۳)
ﺩﺭﻭﺩ ﺑﻴﻜﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﻣﻦ: ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻣﺪم ﻭ ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﻣﻲﺭﻭم ﻭ ﺭﻭﺯی ﻛﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻲﺷﻮم... .
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆 #پندانه
✍ شیطان با یادآوری زینتهای دنیا ما را از اندیشهٔ آخرت دور میکند
🔹در تشییع جنازه یکی از آشنایان ثروتمند برای رضای خدا و تنبیه نفس حاضر شدم.
🔸خاطری ملکی مدام مرا یاد مرگ و نداشتن عمل صالح و کثرت گناهان انداخت و حالت معنوی و صلوات عجیبی از رحمت الهی داشتم.
🔹به ناگاه در آخر دفن کسی بلند ندا داد:
دوستان! برای ناهار تالار ... منتظرتان هستیم.
🔸هوای نفس و شیطان با یادآوری غذاهای لوکس که رسم میزبان ثروتمند است، مرا دوباره به دنیا مشغول کرد و با تداعی لذتی از دنیا، دوباره لذت اندیشه به مرگ را از من گرفت.
🔹آری، شیطان بهراستی چنین قصد دارد که حال و هوای معنوی ما را در همه جا با ذکر دنیا از ما سَلب کند.
💠 امام باقر (علیهالسلام) میفرمایند:
دعوت به تشییع جنازه را بپذیر که مرگ و آخرت را به یاد تو میاندازد، و حضور در ولیمه را اگر همزمان با تشییع جنازه به آن دعوت شده بودی نپذیر که ذکر دنیا و غفلت در آخرت، در آن است./بحار الأنوار
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
🔴 شيطان در آخرالزمان با تمام توان خود میتازد...
✍آخرالزمان چون نزديك نابودی ابليس است ، تمام سعی و تلاش خود را برای تأخير در ظهور و گمراهی مردمان به كار خواهد بست . آنقدر در آخرالزمان اين مسائل رونق میگيرد كه وقتی ندای آسمانی به نفع امام زمان علیهالسلام بلند میشود ، نعرهای هم از جانب شيطان شنيده میشود كه بعضیها ، حق و باطل را اشتباه میكنند .
حضرت امام صادق علیهالسلام در مورد زمان ظهور حضرت و نشان آن فرمودند :
منادی نام قائم «عجل الله تعالی فرجه الشریف» را ندا میدهد .
پرسيدم : آيا اين ندا را بعضی میشنوند يا همه ؟
حضرت علیه السلام فرمودند : «همه ! هر قومی به زبان خودش میشنود» .
پرسيدم : پس با اين حال ، ديگر چه كسی با حضرت علیه السلام مخالفت میكند ، در حالی كه نام او ندا داده شده و شكی در حقانيت او نيست ؟
حضرت علیه السلام فرمودند : ابليس آنها را رها نمیكند ، تا اينكه در آخر شب ندای ديگری بدهد . پس مردم دچار شك میشوند .
📚كمالالدين و تمام النعمة ، ج 2 ، ص 650 .
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🔆#پندانه
✍بکاری همان را درو میکنی
🔹اربابِ لقمان به او دستور داد که در زمینش برای او کنجد بکارد ولی لقمان جُو کاشت.
🔸وقتِ درو، ارباب گفت:
چرا جُو کاشتی؟
🔹لقمان گفت:
از خدا امید داشتم که برای تو کنجد برویاند.
🔸اربابش گفت:
مگر این ممکن است؟!
🔹لقمان گفت:
تو را میبینم که خدای تعالی را نافرمانی میکنی، در حالی که از او امید بهشت داری، لذا گفتم شاید آن هم بشود.
🔸آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
🔰امام صادق عليه السلام:
«هركس خوبى بكارد، خشنودى درو میكند
و هركس بدى بكارد، پشيمانى میچيند،
هركس هرچه بكارد، همان را دِرو مىكند.»
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚داستان کوتاه📚
⚡️#آی_خدا_آیا_خوابی⚡️
فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند.
گویند که در آن زمان ، یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد، چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند، اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی می کرد، زیر تازیانه و چکمه های جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید.
آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود:گفت: «آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟»
چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند). آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت: «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم »
📚 حکایتهای شنیدنی، ص257
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✍از امام حسن مجتبی علیه السلام پرسیدند: «چرا شما هیچ گاه فقیری را مأیوس بر نمی گردانید؟»
امام حسن علیه السلام پاسخ دادند:«من خود ، نیازمند خداوند هستم و به الطافش امید دارم. به همین دلیل شرم دارم که خود، فقیر باشم ولی فقیری را مأیوس کنم. خداوند، مرا عادت داده است که نعمت هایش را به من ارزانی دارد و من هم او را عادت داده ام که نعمت هایش را به مردم ببخشم.
📚طبقات الکبری ، ج ۱ ، ص ۲۳
•✾📚 @Dastan 📚✾•
معروف است که در بنیاسرائیل زنی زناکار
بود که هر کس با دیدن جمال او به گناه
آلوده میشد
درب خانهاش به روی همه باز بود
در اطاقی نزدیک در مشرف به بیرون
نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان
را به دام میکشید، هر کس به نزد او میآمد
باید ده دینار برای انجام حاجتش به او میداد!
عابدی از آنجا میگذشت ناگهان چشمش
به جمال خیره کننده زن افتاد پول نداشت
پارچهای نزدش بود فروخت پولش را برای
زن آورد و در کنار او نشست
وقتی چشم به او دوخت آه از نهادش برآمد
که ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع
من است
من و عمل حرام! من و مخالفت با حق!
با این عمل تمام خوبیهایم از بین
خواهد رفت
رنگ از صورت عابد پرید
زن پرسید این چه وضعی است
گفت: از خداوند میترسم
زن گفت: وای بر تو بسیاری از مردم
آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند
گفت: ای زن من از خدا میترسم
مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم
از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش
تأسف و حسرت میخورد و سخت میگریست
زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت:
این مرد اولین گناهی بود که میخواست
مرتکب شود این گونه به وحشت افتاد
من سالهاست غرق در گناهم
همان خدایی که از عذابش او ترسید
خدای من هم هست باید ترس من
خیلی شدیدتر از او باشد
در همان حال توبه کرد و در را بست
و جامه کهنهای پوشید و روی به عبادت آورد
و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را
پیدا کنم به او پیشنهاد ازدواج میدهم
شاید با من ازدواج کند
و من از این طریق با معالم دین و معارف حق
آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد
بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد
رسید، از حال او پرسید محلش را نشان دادند
نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود
را با آن مرد الهی گفت
عابد فریادی زد و از دنیا رفت
زن شدیداً ناراحت شد
پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز
به ازدواج داشته باشد؟
گفتند: برادری دارد که مرد خداست
ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست
زن حاضر شد با او ازدواج کند
و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته
و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد
که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند
✍ پینوشت:
اثر استاد حسین انصاریان
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شخصی از امام صادق علیهالسلام پرسيد:
بلائی که دامنگير ايوب شد برای چه بود؟
حضرت در پاسخ او چنين فرمود:
بلائی که بر ايوب وارد شد به خاطر کفران
نعمت نبود بلکه به خاطر شکر نعمت بود
که ابليس بر او حسد برد
و به پيشگاه خدا عرضه داشت که
اگر او اين همه شکر نعمت تو را بجا آورد
به خاطر زندگی وسیع و مرفهی است
که به او دادهای
و اگر مواهب دنيا را از او بگیری
هرگز شکر تو را بجا نخواهد آورد
مرا بر دنیای او مسلط کن تا حقيقت گفتهام
معلوم شود
خداوند برای اينکه اين ماجرا
سندی برای همه رهروان راه حق باشد
به شيطان اين اجازه را داد
او آمد و اموال و فرزندان ايوب را یکی
پس از دیگری از ميان برداشت ولی اين
حوادث دردناک نه تنها از شکر ايوب نکاست
بلکه شکر او افزون شد
سرانجام شيطان از خدا خواست
بر زراعت و گوسفندان او مسلط شود
اين اجازه هم به او داده شد و تمامی آن
زراعت را آتش زد و گوسفندان را از بين برد
ولی باز هم حمد و شکر ايوب افزون شد
سرانجام شيطان از خدا خواست که
بر بدن ايوب مسلط گردد و سبب بیماری
شديد او شود و اين چنين شد به طوری که
از شدت بیماری و جراحت قادر به حرکت نبود
بی آنکه کمترین خللی در عقل و درک او پيدا شود
بالاخره جمعی از رهبانها به ديدن او آمدند
و گفتند: بگو ببینیم تو چه گناه بزرگی کردهای
که اين چنين مبتلا شدهای؟
و به اين ترتيب شماتت ديگران آغاز شد
و اين امر بر ايوب گران آمد
ايوب گفت: به عزت پروردگارم سوگند
که من هيچ لقمه غذائی نخوردم مگر اينکه
يتيم و ضعیفی بر سر سفره با من نشسته
و هيچ طاعت الهی پيش نيامده مگر اينکه
سخت ترين آن را انتخاب نمودم
در اين هنگام که ايوب از عهده تمامی
امتحانات در مقام شکيبائی و شکرگزاری
برآمده بود زبان به مناجات و دعا گشود
و حل مشکلات خود را با تعبيری مؤدبانه
و خالی از هرگونه شکايت از خدا خواست
و درهای رحمت الهی گشوده شد
و مشکلات به سرعت برطرف گشت
و نعمتهای الهی شامل فرزندان و دام
و مال و مکنت افزونتر از آنچه قبل از امتحان
متعلق به حضرت بود از طرف خداوند
به او عطاء گردید
•✾📚 @Dastan 📚✾•
از مرحوم سيد احمد بهبهانى نقل شده
در ايام توقفم در كربلا حاج حسن نامى
در بازار زينبيه دكانى داشت كه
مهر و تسبيح مىساخت و مىفروخت
معروف بود كه حاجى تربت مخصوصى دارد
و مثقالى یک اشرفى میفروشد
روزى در حرم امام حسين عليه السلام
حبيب زائرى را دزدى زد و پولهايش را برد
زائر خود را به ضريح مطهر چسبانيد
و گريه كنان میگفت: يا اباعبدالله
در حرم شما پولم را بردند
در پناه شما هزينه زندگیام را بردند
به كجا شكايت ببرم؟
حاج حسن مزبور متأثر شد
و با همين حال تأثر به خانه رفت
و در دل به امام حسين علیهالسلام گريه میکرد
شب در خواب ديد كه در حضور سالار
شهيدان به سر میبرد به آقا گفت:
از حال زائرت كه خبر دارى؟
دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند
امام حسين فرمود: مگر من دزد گيرم؟
اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم
بايد اول تو را معرفى كنم
حاجى گفت: مگر من چه دزدى كردم؟
حضرت فرمود: دزدى تو اين است كه خاک
مرا به عنوان تربت میفروشی و پول میگیرى
اگر مال من است چرا در برابرش پول میگیرى
و اگر مال توست چرا به نام من میدهی؟
عرض كرد: آقا جان از اين كار توبه كردم
و به جبران میپردازم
امام حسين علیهالسلام فرمود:
پس من هم دزد را به تو نشان میدهم
دزد پول زائر گدايى است كه برهنه میشود
و نزدیک سقاخانه مینشيند
و با اين وضعيت گدايى میکند
پول را دزديد و زير پايش دفن كرد
و هنوز هم به مصرف نرسانده
حاجى از خواب بيدار میشود و سحرگاه
به صحن مطهر امام حسين علیهالسلام
وارد میشود، دزد را در همان محلى كه
آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته بود
حاجى فرياد زد: مردم بيائید
تا دزد پول را به شما نشان دهم
گداى دزد هر چه فرياد میزد مرا رها كنيد
اين مرد دروغ میگوید كسى حرفش را
گوش نداد مردم جمع شدند
و حاجى خواب خود را تعريف كرد
و زير پاى گدا را حفر كرد و كيسه پول را
بیرون آورد بعد به مردم گفت:
بیائید دزد ديگرى را نشان شما دهم
آنان را به بازار برد
و درب دكان خويش را بالا زد و گفت:
اين مالها از من نيست حلال شما
بعد تربت فروشى را ترک کرد
و با دست فروشى امرار معاش میکرد
↲حكاياتى از عنايات حسينى، صفحه۳۴
•✾📚 @Dastan 📚✾•
حكایت حاج محمدعلى یزدى
در زیارت عاشورا
محدث نورى در كتاب دارالسلام
از ثقة الدین حاج محمدعلى یزدى كه مرد
فاضل صالحى در یزد بود حكایتى نقل میكند
حاج محمدعلى دائماً مشغول كارهاى آخرتى
خود بود و شبها در مقبرهاى كه جماعتى از
صلحا در آن مدفونند به سر میبرد
این مقبره خارج شهر یزد بود
كه به مزار معروف است
همسایهاى داشت كه از كودكى با هم بودند
و نزد یک معلم میرفتند تا آنكه بزرگ شدند
و او شغل عشارى پیش گرفت
پس از آنکه مُرد او را نزدیک همان جائیکه
دوست صالح وى شبها در آن بیتوته میکرد
دفن كردند
یک ماهى از فوت او نگذشته بود كه
حاج محمدعلى او را در خواب دید كه در
هیئت نیكویى است نزد او رفت و گفت:
من مبداء و منتهاى كار تو را میدانم تو از
كسانى نیستى كه احتمال نیكى درباره او رود
شغل تو هم مقتضى عذاب سختى بود
پس به كدام عملت به این مقام رسیدى؟
گفت همین طور است كه میگوئى
من گرفتار عذاب سختى بودم تا دیروز كه
زوجه استاد اشرف آهنگر را در این مكان
دفن كردند
(اشاره به مکانی كرد كه نزدیک
به صد متر از او دور بود)
در شب وفات او امام حسین علیه السلام
سه مرتبه به زیارت وى آمدند و در مرتبه سوم
امر فرمودند كه عذاب از این مقبره رفع شود
و حالت ما نیكو شد و در وسعت و نعمت
افتادیم
از خواب بیدار شدم در حالی كه متحیر بودم
آن شخص آهنگر را نمیشناختم
در بازار آهنگران به جستجو پرداختم
و او را پیدا كردم پرسیدم آیا زوجهاى داشتى؟
گفت: آرى داشتم دیروز فوت كرد
و او را در فلان (مكان همان موضع را نام برد)
دفن كردم
پرسیدم آیا به زیارت ابا عبدالله علیهالسلام
رفته بود؟ گفت: نه
گفتم ذكر مصائب او میکرد؟ گفت نه
گفتم مجلس عزادارى داشت؟ گفت نه
آنگاه پرسید چه میخواهى؟
خواب خود را نقل كردم و گفت او فقط
مواظبت بر خواندن زیارت عاشورا داشت
•✾📚 @Dastan 📚✾•
شیخ رجبعلی خیاط میفرمود:
در روزهای اوایل هیئت مایل بودم
تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم
خودم مداحی میکردم، چای میدادم
و اغلب کارهای دیگر
شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم
که دیدم جوانی که اصلاً ظاهر مناسبی نداشت
وارد مجلس شد و گوشه ای نشست
یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش
وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود
به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان
چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک
شبیه جوراب های زنانه به پا دارد
غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را
مقابلش گرفتم، یکی از استکانها برگشت
و چای روی پایم ریخت و سوخت
از این سوختگی زخمی در پایم به وجود آمد
که خیلی طول کشید تا خوب شود
برای خودم هم این سؤال پیش آمده بود
که چرا زخم پایم خوب نمیشود
شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با
عصبانیت چای به او تعارف کردی
هر چه بود مهمان حسین علیهالسلام بود
نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی
↲کشکول کشمیری، صفحه ۱۲۳
•✾📚 @Dastan 📚✾•