🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#نماز_در_منطقهی_تهدید!!
🌷پس از پایان جنگ، با آقای دولتی در مأموریت خارج از مرز بودیم. موقع نماز شد. ایشان دستور توقف داد و به رغم خطرات فراوانی که در منطقه ما را تهدید میکرد، مشغول خواندن نماز شد. در حین نماز متوجه دگرگونی در حالت روحی او شدم.
🌷پس از نماز علت تغییر روحیهی او را سئوال کردم. گفت: «در دوران جنگ، یکی از هم سنگرانم مجروح شده بود. قبل از شهادت سرش را روی زانوانم گذاشت و به نقطهای خیره شد. کبوتری را دیدم که بیتابانه به سوی او پر کشید و دور سرش به پرواز در آمد. پس از دقایقی آن برادر بر روی زانوانم به آرامش ابدی فرو رفت و پرنده نیز بال زنان از ما دور شد. از آن زمان تاکنون هر وقت رفتن یاران و غربت خودم را به یاد میآورم، حضور آن کبوتر را بالای سر خود احساس میکنم.»
🌷....آن زمان بود که یقین کردم مردان خدا کبوتران بهشتیاند که شهادت بال پرواز آنهاست.
🌹خاطره اى به ياد شهید معزز محمود دولتی مقدم
📚 کتاب "ترمه نور"، صفحه ١٦١
✾📚 @Dastan 📚✾
49.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴داستان شنیدنی و واقعی احمدسلاخه
از زبان گرم استاددانشمند 🎤
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
امیدت فقط به خدا باشه
🔹مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید.
🔸وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد، متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است و بدون دلو و طناب نمیتوان از آن آب کشید.
🔹هرچه گشت، نتوانست وسیلهای برای آبکشیدن بیابد. لذا روی تختهسنگی دراز کشید و بیحال افتاد.
🔸پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
🔹آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! میخواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
🔸همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بستهها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆زهر تأثیر نمیکرد
🌾ابومسلم خولانی را کنیزی بود که معاشرت با ابومسلم را مکروه میداشت و علّتش آن بود که ابومسلم پیر و سالخورده بود.
🌾کنیز چندین مرتبه او را زهر خورانید و زهر اصلاً در وجود او اثر نمیکرد. ابومسلم از کار پنهانی او باخبر شد و علّت زهر ریختن در غذا را از او پرسید!
🌾کنیز گفت: «چون تو سالخورده شدهای، معاشرت و مجالست با تو را مکروه میداشتم و برای خلاصی از تو، زهر در غذایت میریختم.»
ابومسلم کنیز را در راه خدا آزاد کرد. آن کنیز از سبب تأثیر ننمودن زهر در وجود او سؤال نمود. ابومسلم گفت: «بدان که در ابتدای غذا خوردن، همیشه بسمالله الرحمن الرحیم میگفتم و نجات من از نام خداست.»
📚(خزینه الجواهر، ص 604)
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
#حکایت_اموزنده📚
دوست خدا
✍در بازار«مدینة»غلامی را میخواستند بفروشند. غلام یک شرط برای خریدش معین کرده بود که هرکس میخواهد بخرد، در پنج وقت باید آزادش بگذارد تا به نماز جماعت در«مسجد مدینه»حاضر شود وپشت سر پیامبر اکرم«صلی الله علیه وآله»نماز بگذارد.
بالاخره یک نفر حاضر شد با آن شرط غلام را بخرد.
غلام در پنج وقت آزاد بود و در آن اوقات به مسجد میرفت و درنماز جماعت شرکت مینمود.
چند روز پیامبر اکرم«ص»مشاهده فرمود که آن غلام سیاه به مسجدنمی آید، لذا احوال او را پرسید. اصحاب عرض کردند که وی مریض شده و در خانه به بستر افتاده است.
حضرت فرمود: «می خواهم از وی عیادت نمایم. »
پیامبر«ص»در زمانی که اعراب ارزشی برای غلام قائل نبودند، به عیادت غلام سیاه رفت و از او دلجویی فرمود.
چند روز بعد به حضرت خبر دادند که غلام در حال مرگ است.
پیامبر«ص»بر بالین غلام تشریف برد. غلام پس از زیارت رسول خدا«ص»چشم از جهان فرو بست و به سرای جاوید شتافت.
حضرت رسول«ص»جنازه را به کسی ندادوخود شخصا امور غسل وتجهیز و کفن و دفن غلام را به عهده گرفت و انجام داد.
این رفتار پیامبر اکرم«ص»با غلام، باعث شد که عده ای از مهاجرین و انصار به حضرت اعتراض نمایند که چرا بیش از اندازه به غلام توجه
فرموده است.
پیامبر اکرم«ص»در پاسخ آنان این آیه را تلاوت فرمود: «... هماناگرامی ترین شما نزد خداوند، پرهیزگارترین شماست [۱] [۲] »
[۱]: سوره حجرات آیه۱۳
[۲]: آدابی از قرآن
✾📚 @Dastan 📚✾
15.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#داستان_آموزنده
🔆تسلیم در برابر حکم
🌱نخلستان «زبیر بن عوام» (پسر عمّه رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم) با یکی از انصار در کنار هم قرار داشت؛ در مورد آبیاری نخلستان بین این دو نفر نزاعی واقع شد؛ هر دو برای رفع خصومت و اختلاف به حضور پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم آمدند و جریان را به عرض رساندند تا آن حضرت مسئله را حل کند.
🌱نظر به اینکه نخلستان زبیر در قسمت بالای آب قرار داشت و نخلستان مرد انصاری در قسمت پایین بود (و معمول این بود که اوّل قسمت بالا را آب میدادند بعد قسمت پایین را) پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم چنین قضاوت کرد که نخست زبیر آبیاری کند بعد مرد انصاری.
بااینکه این داوری کاملاً عادلانه بود، مرد انصاری ناراحت شد و حتّی به پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم گفت: «این قضاوت به خاطر آنکه زبیر پسر عمّه شما بود به نفع او تمام شد.»
🌱پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم از این پرخاشگری ناراحت گردید، بهطوری چهرهاش متغیّر شد؛ در این هنگام این آیه نازل گردید:
«سوگند به پروردگارت، آنها مؤمن نخواهند بود مگر این تو را در اختلاف به داوری طلبند و سپس در دل خود از داوری تو احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»
🌱این آیه دلالت دارد که کسی در برابر حکم رهبر حکومت اسلامی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم نمیتواند پیش خود ناراحت گردد و خواسته خود را دنبال نماید، بلکه باید کاملاً تسلیم حکم باشد.
📚(داستانها و پندها، ج 9، ص 102 -مجمعالبیان، ج 3، ص 69. م)
✾📚 @Dastan 📚✾
✅خنده دل
✍مرحوم حاج اسمائیل دولابی: مؤمن وقتی به ذكر خدا خوشحال میشود اين خوشحالی شكر است. انشاءالله يك روزی طوری قلبت بخندد كه خودت همصدايش را بشنوی؛ يعني از خدا راضی شده است؛ آنجا ديگر كار تمام است؛ غم راه ندارد؛ خانه را تميز كرده است.
يعنی خدا خودش را نشان داده است، ائمه(علیهم السلام) خودشان را نشان دادهاند، آنوقت بیاختيار خندهاش میگيرد. آنجا كار مؤمن تمام است. يعنی كارش قرص و پايدار شده است. وحشت و اضطرابی ندارد. انشاءالله خدا روزی كند. او معدن است و در خزانهاش باز است.
📚طوبای محبّت کتاب یک - مجلس نهم -ص 93
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥
🔆نسبت دزدى به امام صادق عليه السلام
يكى از حج گزاران در مدينه خوابيده بود هنگامى كه از خواب برخاست كيسه پول خود را نديد، خيال كرد كسى كيسه را دزديده است، حضرت صادق عليه السلام را ديد كه نماز مى خواند و آن حضرت را نمى شناخت، به او در آويخت و گفت: اَنْتَ اَخَذْتَ هِمْيانی( تو كيسه پول مرا بردى)
امام عليه السلام فرمودند: ما كانَ فِيهِ (چه چيزى در آن بود) گفت هزار دينار در آن بود. امام عليه السلام او را به منزل بردند و هزار دينار به او مرحمت نمودند، آن شخص پولها را گرفت به خانه اش برگشت، وقتى كه داخل خانه شد پول خود را پيدا كرد،
دوباره خدمت امام عليه السلام رسيد و عذرخواهى كرد و مبلغ را به آن حضرت برگردانيد، ولى امام صادق عليه السلام نپذيرفت و فرمودند: شَيْىءٌ خَرَجَ مِنْ يَدى لا يَعُودُ اِلَىَّ (چيزى كه از دست ما بيرون رفت به ما بر نمى گردد) وقتى كه از منزل امام خارج شد، پرسيد كه اين منزل كيست؟ گفتند منزل امام جعفر صادق عليه السلام است گفت: فقط اينگونه اعمال بزرگوارانه مى تواند از چنين اشخاصى صادر شود.
شايد علت اينكه امام عليه السلام پول را بدون چون و چرا دادند، بخاطر اين است كه به جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم تأسى كردند كه روزى يكى از افراد نادان، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم را در بازار ديد، و خواست مردم را نسبت به آن حضرت بدبين كند لذا با صداى بلند گفت اى محمد صلى الله عليه وآله وسلم چرا بدهى خود را نمى دهى، ؟
حضرت فرمودند: كدام بدهى آن مرد گفت: عجب، انكار مى كنى؟ قصد دارى كه بدهى خود را ندهى؟ رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم بلا فاصله فرمودند: طلب تو چقدر است، گفت فلان مقدار، آن حضرت مبلغ را داد و مرد پول را گرفت و رفت، لحظاتى بعد برگشت و پول را به حضرت برگردانيد، و عرض كرد، شما كه به من بدهكار نبودى، چرا مبلغ درخواستى ام را دادى،
پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند: مردم نمى دانند كه من به تو بدهكار نيستم، اگر اين صحنه را ببينند، بعضى گمان مى كنند كه من حق تو را غصب كرده ام و نسبت به پيامبرى من بدگمان مى شوند.
همچنين در حديثى اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمودند: اِذا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا اَمْوالَكُم دُونَ اَنْفُسِكُم... (هر گاه بلائى پيش آمد مال و دارايى را فداى جانتان كنيد و هنگامى كه حادثه اى رخ داد جان را فداى دين كنيد و بدانيد نابود (حقيقى) كسى است كه دينش از دست برود و غارت زده (حقيقى) كسى است كه دينش را ربوده باشند.
📚احادیث الطلاب ص 712
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهادت_امام_صادق_سلام_الله_علیه
⚫️ زن و بچهٔ مرا ترسانده، بخداوند قسم هر روز بعد از هر نماز نفرینش میکنم...
👈🏻 ربیع گوید: در مدینه بدستور منصور (لعنه الله) درب خانه جعفر بن محمد ( سلام الله علیه) رفتم، دیدم در اطاق خلوت خود نشسته، بدون اجازه وارد شدم. دیدم صورت بر خاک گذاشته و در حال ابتهال و زاری است اثر گَرد و خاک زمین که چهره خود را بر آن گذاشته بود روی صورتش بود. به احترام این حالی که داشت چیزی نگفتم تا نماز و دعایش تمام شد. بعد رو بمن نمود، عرض کردم سلام علیک یا ابا عبد اللَّه. فرمودند: علیک السلام برادر برای چه کاری آمدهای؟ گفتم: منصور سلام رسانده و شما را طلبیده. امام سلام الله علیه به خشم آمد، پس از تلاوت چند آیه قرآن، فرمودند:
«انا والله قَدْ خِفْنَاکَ وَ خَافَتْ لِخَوْفِنَا النِّسْوَةُ اللَّاتِی أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِنَّ وَ لَا بُدَّ لَنَا مِنَ الْإِیضَاحِ بِهِ فَإِنْ کَفَفْتَ وَ إِلَّا أَجْرَیْنَا اسْمَکَ عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کُلِّ یَوْمٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ.»
✍🏻 به منصور بگو: بخداوند متعال قسم، ما از دست تو در بیم و هراسیم و بواسطه وحشت ما خانواده و زنانمان که خود بهتر آنها را میشناسی در ترس و وحشت هستند، مجبورم که پرده از این راز بردارم، اگر دست از ما برنداری پنج مرتبه در شبانه روز پس از هر نماز شکایت ترا پیش خداوند متعال میکنم...
📚 بحارالانوار، ٤٧/١٨٨، به نقل از "مهج الدعوات"
#شهادت_امام_صادق_سلام_الله_علیه
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨✨
سه اصل مهم در زندگی :
هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش رفاقت نکن، درد دل نکن، شوخی نکن؛
"حرمت ها شکسته می شود"
هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن، محبت نکن، لطف نکن؛
"تبدیل به وظیفه می شود"
هیچ وقت از کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نخواه، کمک نگیر، انتظار نداشته باش
"تبدیل به منت می شود"
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
حکایت اموزنده📜
#صدقه
در کتاب «لئالی الاخبار» نقل شده است که در زمان رسول خدا«صلی الله علیه وآله وسلم»مرد جوانی زندگی میکرد که همسری نداشت.
وی در جوانی کوشش بسیاری کرد و ثروت و اموال زیادی جمع آوری نمود. تا اینکه روزی بیمار شد و به حال مرگ افتاد.
چون خبر بیماری او به گوش پیامبر اکرم«ص»رسید، حضرت به عیادت او تشریف برد. جوان با دیدن حضرت، عرض کرد: «یا رسول الله، من زحمت زیادی کشیدهام و اموال زیادی جمع کرده ام، اکنون خواهشی از شما دارم که تمام دارایی مرا بعد از مرگم در راه خدا انفاق نمائید. »
پیامبر اکرم«ص»پذیرفت و پس از مرگ او آنچه داشت در راهی که صلاح میدانست به مصرف رساند.
شخصی که شاهد ماجرا بود، با خود چنین گفت: «خوش به حال کسانی که دارای ثروتی هستند و میتوانند با مالشان بهشت را برای خود خریداری کنند. »
تا این مسئله در ذهن وی خطور کرد، پیامبر اکرم خم شد و دانه خرمایی را که روی زمین افتاده بود، برداشت و سپس رو به آن شخص کرد و فرمود: «این چیست؟ »
عرض کرد: «دانه خرماست. »
حضرت فرمود: «قسم به آن خدایی که جانم در دست اوست، این شخصی که مرده، اگر در زمان زنده بودنش، یک دانه خرما انفاق کرده بود، بهتر از این اموالی است که من پس از مرگش انفاق کردم [۱] . »
----------
[۱]: معارفی از قرآن-صفحه۲۳۴
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مسعود عالی
داستان جعفر آقای مجتهدی و شفای جوان آلمانی
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
📚خدا رو چ دیدی شاید شد...
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد».
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد ».
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت.
👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
«خدا رو چه دیدی شاید شد》
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆امیری بر تصفیه نفس
🍂امیر منطقه تلمسان به نام یحی بن یغان (دایی محی الدّین عربی) با لشکر خود به راهی میرفت.
🍂خدمت یکی از بزرگان از اولیاء رسید؛ عرض کرد:
«آیا با این لباس که من پوشیدهام، نماز خواندن درست است؟!» او تبسّم کرد. امیر پرسید: «چرا تبسّم کردی؟»
🍂او در پاسخ امیر فرمود:
«از جهل تو تعجّب کردم که این سؤال را کردی. سگ وقتی در مردار میافتد، سیر از آن میخورد و سر تا پای خود را از زمین برمیدارد که قطرات بول به وی نرسد.
🍂شکم تو از حرام و مظالم عباد و شبهه پر شده است و هیچ ناراحتی نداری، امّا از من درباره لباس در نماز سؤال میکنی!»
🍂امیر گریست و از اسب پیاده شد و حکومت را ترک کرد و ملازم آن ولیّ خدا شد. آن ولی او را سه روز مهمان کرد. بعد به او ریسمانی و تبری داد و گفت: برو از بیابان هیزم جمع کن و بفروش و صرف زندگی کن؛ او میرفت هیزم جمع میکرد و به بازار میآورد و میفروخت و زندگیاش را میگذراند.
🍂مردم که قبلاً این امیر و حاکم را دیده بودند و حال او را به این عمل مینگریستند، گریه میکردند که چه طور از منصب و مال دست کشیده و به تزکیه و عزّت نفس مشغول است.
📚(خزینه الجواهر، ص 455 -فتوحات ابن عربی)
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیه الله مرحوم ناصری:
موضوع: خاطره ای جالب از عارف بزرگ مرحوم حاج شیخ محمد کوفی
در جهت دیدن امام زمان علیه السلام
مدت : کمتر از یک دقیقه
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🔆از بنده به مولای
🍂بنده از مولای امید دارد که به موافقت باشد تا خاک پای او شود. بنده میگوید: جسم و جان من، هرچه دارم متعلّق به تو است و تسلیم حکم تو میباشم.
🍂جسم و جان و هر چه هستم آنِ توست **** حکم و فرمان، جملگی فرمان توست
بنده اگر دلش بگیرد و برای مولایش بیتاب شود، دردهای بنده موقع بلا و محنت، مداوایش به احسان مولاست. بنده، ناله و شیون و زاری هم برای او کند؛ برای مولای خوب، رواست که بنده جان را فدا کند.
🍂عمل بنده گاهی سبب ناراحتی مولا میگردد.
پس بنده باید آنچه در توان دارد، فدا کند تا وصل، تبدیل به هجران نگردد. چراکه هرگاه مولا آهنگ جدایی میکند، نالهی بنده شروع میشود و به تقصیر، اعتراف میکند و دست نیاز برمیدارد. چون مولا، مطلوب و بنده، طالب است، پس بنده در شیفتگی و شوق به او گام میدارد. بنده در دوستی باید افروخته شود. اگر مولا بگوید: این پخته است، بنده هم میگوید پخته است. بنده در دست مولا همانند سفانج (اسفناج) در دست آشپز باشد، اگر خواهد شوربای ترش یا شوربای شیرین بپزد؛ مطیع محض باشد. بنده به مولا گوید: اختیار با توست، شمشیر و کفن پیش تو میگذارم، میخواهی گردن بزنی یا ببخشایی و لطف کنی که من مقصّرم.
مینهم پیش تو شمشیر و کفن **** میکشم پیش تو گردن را، بزن(4)
📚مثنوی، ج 1، ابیات 2413 - 2395
✾📚 @Dastan 📚✾
🔸طاقتش طاق شده بود.
حرف مردم آزارش میداد.
با گلایه رفت خانه امام.
سفره دلش را باز کرد.
گفت:
مردم حرفهایی پشت سرم میزنند که مرا به هم میریزد!
امام صادق علیهالسلام دلداریش داد.
فرمود:
مگر میشود همه مردم را راضی نگه داشت؟
مگر میشود جلوی زبانشان را گرفت؟!
هرگز!
حتی انبیا و امامان هم از شر زبان مردم در امان نبودند!
آیا مردم به یوسف علیهالسلام نسبت زنا ندادند؟
نگفتند بلاهایی که سر ایوب علیهالسلام آمده به خاطر گناهانش است؟
نگفتند رسول خدا شاعر و مجنون است؟
نگفتند امیرالمومنین علیهالسلام دنبال دنیا و حکومت است؟
نگفتند خون مسلمانان را به ناحق میریزد؟
مردم حتی در مورد خدا هم چیزهایی میگویند که لایق او نیست.
آن وقت تو توقع داری این زبانها در مورد تو حرفهای ناخوشایند نگویند؟!
📚برگرفته از امالی صدوق، ص۱۰۳
👈توی این دوره و زمونه،
اگر بخوای زیادی به حرف مردم بها بدی،
نمیتونی یار خوبی برای امام زمانت باشی.
قبول کنیم که نمیشه همه رو راضی نگه داشت
فقط باید دنبال رضایت یه نفر باشیم
اونم امام زمانه.
#سبک_زندگی_مهدوی
#امام_صادق_علیه_السلام
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆حماد بن حبیب
🌾«حماد بن حبیب کوفی» گفت: سالی برای انجام حج با عدهای بیرون شدیم همینکه از جایگاهی به نام «زباله» کوچ کردیم بادی سهمگین و سیاه وزید، آنقدر شدید بود که قافله را زا هم متفرق ساخت.
🌾من در آن بیابان سرگردان ماندم تا خود را به زمینی که از آب و گیاه خالی بود رساندم.
تاریکی شب مرا فراگرفت، از دور درختی به نظرم رسید، نزدیک آن رفتم، جوانی را دیدم با جامههای سفید که بوی مُشک از او میوزید، به طرف آن درخت آمد. با خود گفتم: این شخص یکی از اولیاء خدا باشد!
🌾ترسیدم اگر مرا ببیند به جای دیگر برود، لذا خود را پوشیده داشتم. او آماده نماز شد و اول دعا کرد (یا مَنْ حاذَ کُلَّ شَی مَلَکُوتا…) آنگاه وارد نماز شد. من به آن مکان نزدیک شدم، چشمهی آبی دیدم که از زمین میجوشید. وضو ساختم و پشت سرش به نماز ایستادم.
در نماز چون به آیهای میگذشت که در آن وعده یا وعید بود با ناله و آه، آن آیه را تکرار میکرد.
🌾شب روی به نهایت گذاشت، جوان از جای خود حرکت نمود و به راز و نیاز مشغول شد (یا مَنْ قَصدَهُ الضّالُونَ…)
🌾ترسیدم از نظرم غائب شود، نزدش رفتم و عرض کردم ترا سوگند میدهم به آن کسی که خستگی را از تو گرفته و لذت این تنهائی را در کامت قرار داده، بر من ترحّم نما که راه گم کردهام و آرزو دارم به کردار تو موفق شوم.
فرمود: «اگر از راستی بر خدا توکل میکردی گم نمیشدی، اینک از دنبالم بیا.» به کنار درخت رفت و دست مرا گرفت (و با طَیِ الْاَرْض) مرا به جائی آورد.
🌾صبح طلوع کرده بود و فرمود: مژده باد ترا به این مکان که مکه است؛ و صدای حاجیان را میشنیدم!
🌾عرض کردم ترا سوگند میدهم به آن کسی که به او در قیامت امیدواری، بگو کیستی؟ فرمود: اکنون که سوگند دادی من علی بن الحسین (زینالعابدین) هستم.
📚(پند تاریخ، ج 5، ص 182 -بحارالانوار، ج 11، ص 24)
✾📚 @Dastan 📚✾
✨
✨✨به ما زندگی خوب یا زندگی بد داده نشده
🌺✨به ما فقط یک زندگی داده شده
✨✨و این به خود ما بستگی دارد که آن را خوب یا بد بسازیم
🌺✨و ساختن یک زندگی خوب
✨✨از همان اول صبحش خواهد بود!
🌺✨صبح بخیر دوست عزیزم!
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨🍃🍃✨✨
🔆به خاطر زهد اعتنایی نمیکنند
💥از فقرای صابر و از چهار زُهّاد و پرهیزگارانی که از امیرالمؤمنین پیروی نمودند، اویس قرنی بود که پیامبر صلیالله علیه و آله در وصفش فرمود: «چه قدر مشتاق دیدار توأم ای اویس قرنی!» و فرمود: اگر نزد شما باشد، به او (به خاطر زهد و فقر بسیار) اعتنایی نمیکنید.
همچنین رسول خدا صلیالله علیه و آله در مورد او فرمود: در میان امت من کسی یافت میشود که از برهنگی نمیتواند به نماز در مسجد حاضر شود و ایمانش به او اجازه نمیدهد که از مردم تقاضا کند و او اویس قرنی و فرات بن حیان است.
اویس جامههای بدنش را صدقه میداد تا آنکه خود، برهنه در خانه مینشست و نمیتوانست برای نماز جمعه به مسجد برود.
💥اسیر بن جابر گوید: در کوفه محدثی بود که برای ما حدیث میگفت. وقتیکه گفتههایش تمام میشد، همه میرفتند؛ اما چند نفر مینشستند که یک نفر از آنها سخنانی میگفت که به گفتارش علاقهمند شدم.
ولی دیگران او را مسخره میکردند. مدّتی گذشت او را ندیدم؛ از مردی پرسیدم، آن شخص را میشناسی؟ گفت: بله؛ او اویس قرنی است و خانهاش فلان جا است. به خانهاش رفتم و درب را زدم و او بیرون آمد و
💥گفتم: برادر! چرا بیرون نمیآیی؟ گفت: برهنهام؛ گفتم: این برد یمانی را بپوش و به مسجد بیا! فرمود: این کار را نکن، زیرا اگر بعضی این برد یمانی را بر تنم ببینند، اذیتم میکنند (و زخمزبان میزنند).
📚(پیغمبر صلیالله علیه و آله و یاران، ج 1، ص 346 -حلیه الاولیاء، ج 2، ص 79)
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#داستان_آموزنده
🔆به حمّام راهش ندادند
🌱ابراهیم ادهم بلخی (م 161) ابتدا در بلخ پادشاه زاده بود، به سبب وقایعی چند، ترک مال و منصب کرد و به تزکیه و مبارزه نفس و زهد روی آورد. ازجمله نوشتهاند:
🌱روزی در قصر خود نشسته بود و بیرون آن را تماشا مینمود. ناگاه دید مرد فقیری در سایهی قصر او نشست و کیسه نانی کهنه را باز کرد و یک قرص نان از آن بیرون آورد و خورد و بر روی آن آبی آشامید و بهراحتی خوابید.
🌱ابراهیم با خود گفت: هرگاه نفس انسان به این مقدار غذا قناعت کند و راحت بخوابد، چرا من برای این مظاهر دنیوی، باید در زحمت باشم و آخرش حسرت و در وقت مُردن هم نتیجهای نداشته باشد.
🌱پس بهکلی ترک مملکت و ریاست کرد و لباس فقر پوشید و از بلخ هجرت کرد. نقل است که روزی خواست داخل حمّام شود، مرد حمّامی چون لباسهای کهنه در تن او دید و او را عاری از مال دنیا یافت، به حمّام راهش نداد.
🌱ابراهیم گفت: «جای تعجّب است که بدون مال به حمّام راهش نمیدهند، بااینحال چطور بدون طاعت و انجام اعمال نیک طمع دارد، داخل بهشت شود!»
📚(تتمه المنتهی، ص 154)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#داستان_آموزنده
🔆حضرت سليمان و گنجشك
❄️حضرت سليمان عليه السلام گنجشكى را ديد كه به ماده خود مى گويد:
❄️- چرا از من اطاعت نمى كنى و خواسته هايم را به جا نمى آورى ؟ اگر بخواهى تمام قبه و بارگاه سليمان را با منقارم به دريا بيندازم توان آن را دارم !
❄️سليمان از گفتار گنجشك خنديد و آنها را به نزد خود خواست و پرسيد:
چگونه مى توانى چنين كارى بزرگى را انجام دهى ؟
گنجشك پاسخ داد:
❄️- نمى توانم اى رسول خدا! ولى مرد گاهى مى خواهد در مقابل همسرش به خود ببالد و خويشتن را بزرگ و قدرتمند نشان بدهد از اين گونه حرفها مى زند. گذشته از اينها عاشق را در گفتار و رفتارش نبايد ملامت كرد.
سليمان از گنجشك ماده پرسيد:
❄️- چرا از همسرت اطاعت نمى كنى در صورتى كه او تو را دوست مى دارد؟
گنجشك ماده پاسخ داد:
❄️- يا رسول الله ! او در محبت من راستگو نيست زيرا كه غير از من به ديگرى نيز مهر و محبت مى ورزد.
❄️سخن گنجشك چنان در سليمان اثر بخشيد كه به گريه افتاد و سخت گريست . آن گاه چهل روز از مردم كناره گيرى نمود و پيوسته از خداوند مى خواست علاقه ديگران را از قلب او خارج نموده و محبتش را در دل او خالص گرداند
📚داستانهاى بحارالانوار جلد دوم، محمود ناصری
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ این مردها لایق احتراماند !!
🔹 مردهایی! که تو جاهای شلوغ دستشون رو به بدنشون میچسبونن تا به خانوما برخورد نکنن!!
🔸 اونایی که تو تاکسی جمعتر میشینن تا خانم کناری معذب نشه!!
🔹 اونایی که به جای زل زدن به اندام خانمها زمین رو نگاه میکنن!!
✅ این مردها "حیا" دارند !!
#عفت_و_غیرت_باهم
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#ابتدای_یتیمی_من....
🌷علت شهادت پدرم اصابت ترکش به شکم و پایش بوده است. البته شهادت وی قطعی نبوده، زیرا کسی پیکرش را پیدا نکرده بود، به طوریکه تا سال ۷۶ یعنی ۱۱ سال بعد از شهادتش از او به عنوان مفقودالاثر یاد میشد. تا اینکه در تیرماه سال ۷۶ جسدش توسط پرسنل تفحص پیدا میشود. خاطرم هست روزی دو نفر از پرسنل بنیاد شهید به منزل ما آمدند. پس از خواندن نماز مغرب و عشاء با ما گفتگو کردند و از دنیا و آخرت، مرگ و زندگی و تقدیر سخن گفتند و با این مقدمه، خبر پیدا شدن پیکر پدرم را به ما دادند....
🌷در زمان شهادت پدرم، من چهار ساله بودم. در آن زمان خبردار میشدیم که فلان شخص قرار است دو یا سه روز دیگه از جبهه برگرده. ما در ذهنمون فضای جبهه رو مانند روستای کوچکی فرض میکردیم که پدر من و پدر دوستانم در آنجا میجنگند و مرتباً با هم در ارتباط هستند و حالا که پدر دوستم میخواهد به جبهه برگردد، حتماً پیش پدرم میرود و از او میخواهد که با هم به خانه بیایند. لذا بر اساس این تصور، منتظر بودم که اگر مثلأ فردا پدر دوستم بیاید، پدرم را هم با خودش بیاورد.
🌷....روز موعود فرا رسید و شخصی که قرار بود از جبهه برگردد، آمد و همه به استقبال او رفتند. او آمد اما پدرم را با خودش نیاورده بود. بغض گلویم را میفشرد. با خود میگفتم پدر دوستم آمد، حتمأ آنجا پدر مرا هم دیده و به او گفته است که بیا تا با هم برگردیم، ولی او نیامده است. من بچه بودم و توان سؤال کردن و پرسیدن علت نیامدن پدرم را نداشتم. این خاطرهای است که از دوران کودکی و ابتدای یتیمی خود به یاد دارم.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز اکبر رضانیا
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
🌻🌻ماجرای بخشش باغ انگور امام رضا از زبان حجه الاسلام عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥💥💥💥💥
#داستان_آموزنده
🔆علّت شکستن سر
🌴عبدالله بن یحیی بر امام علی علیهالسلام وارد شد. کرسیای در برابر امام بود؛ پس امر کرد که عبدالله بر آن بنشیند.
🌴او نشست. چیزی نگذشت که چیزی بر سرش افتاد و سرش شکست و خون جاری شد. امام امر فرمود آب آوردند و خون سرش را شستوشو داد. سپس امام فرمود: به من نزدیک شو، پس دست بر موضع شکستگی گذارد، موضع درد ساکت و جای شکستگی بهبود یافت.
🌴امام فرمود: «ای عبدالله! سپاس خدای را که گرفتاریها را کفارهی گناهان پیروان ما در دنیا قرار داد. دنیا زندان مؤمن است و خداوند میفرماید: آنچه مصیبت میبینید، از کردار خود شماست و بسیاری از آن را میبخشد. (سورهی شوری، آیهی 30) و امّا در قیامت، طاعت شما زیاد و دشمنان ما در قیامت گناهشان سنگین میباشد.»
🌴عبدالله عرض کرد: «چه گناهی کردم که سرم شکست؟» فرمود: «هنگام نشستن بسمالله نگفتی، این مصیبت، کفّارهی آن است؛ مگر نمیدانی که پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم از خداوند مرا حدیث کرد که حقتعالی فرمود: هر کاری که در آن بسمالله گفته نشود، آن کار ناتمام خواهد ماند؟!»
🌴عرض کرد: «پدر و مادرم فدای شما، دیگر گفتن بسمالله را ترک نمیکنم!» فرمود: «تو سعادتمند خواهی شد.»
📚(نمونه معارف، ج 2، ص 788 -تفسیر برهان، ج 1، ص 45)
✾📚 @Dastan 📚✾