eitaa logo
داستان
65 دنبال‌کننده
33 عکس
5 ویدیو
0 فایل
⚡✨⚡✨⚡✨⚡✨⚡ 🟥گروه داستان‌هاوحکمت‌های پندآموزدرایتا https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b 💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍃 کانال داستان https://eitaa.com/joinchat/894959749C24465c6bb5 @DastanD
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب های معرفی شده توسط مقام معظم رهبری ویژه جوان و بزرگسال: 1. یادداشت‌های ناتمام / کمال سپاهی، شهید علی سمندریان، هدایت الله بهبودی 2. تیپ 83 / سید محمدعلی دیباچی 3. تجاوز که آغاز شد .../ سیدمحسن علامه 4. تپه‌های لاله سرخ / حجت ایروانی، شهید سید محمدرضا فیض و غلامرضا نباتی 5. سفر به قبله / هدایت الله بهبودی 6. پیامبری و انقلاب، پیامبری و جهاد و پیامبری و حکومت / جلال الدین فارسی 7. خداحافظ کرخه / داوود امیریان 8. سرباز کوچک امام / مهدی طحانیان 9. وقتی مهتاب گم شد / حمید حسام 10. جشن حنابندان / محمدحسین قدمی 11. آن بیست و سه نفر / احمد یوسف زاده 12. فرهنگ جبهه / سید مهدی فهیمی 13. دختر شینا / خاطرات خانم قدم‌خیر محمّدی‌کنعان 14. همپای صاعقه / گل‌علی بابایی و حسین بهزاد 15. آب هرگز نمی‌میرد / سردار میرزامحمد سُلگی 16. المعجم فی فقه لغة القرآن و سرّ بلاغته / آیت‌الله محمد واعظ زاده‌ خراسانی 17. لذات فلسفه / ویل دورانت 18. دن آرام / میخائیل شولوخوف 19. گذر از رنج‌ها/ آلکسی تولستوی 20. مربع‌های قرمز/ زینب عرفانیان 21. آن مرد با باران می‌آید/وجیهه سامانی 22. گلستان یازدهم/بهناز ضرابی زاده 23. نورالدین پسر ایران/معصومه سپهری 24. فرنگیس/ مهناز فتاحی 25. وقتی مهتاب گم شد/حمید حسام ویژه نوجوانان: 1. تَن‌تَن و سندباد / محمد میرکیانی 2. بینوایان / ویکتور هوگو 3. داستان دو شهر/چارلز دیکنز 4. من پناهنده نیستم/رضوی عاشور 5. خورشید در سایه/الهه آخرتی 6. قصه های خوب برای بچه های خوب/آذر یزدی 🌺🍀💐🌷🍀🌺 @DastanD
کانال داستان @DastanD گروه داستان https://eitaa.com/joinchat/3409314105C446fc7291b
‍ 🌷 – قسمت 1⃣ ✅ فصل اول پدرم مریض بود. می‌گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوب خوب شد. همه فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می‌دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می‌گفت: « چه بچه خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر. » آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگتر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکردﺓ پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می‌کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذت‌بخش بود. دورتادور خانه‌های روستایی را زمین‌های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین‌های گندم و جو، تاکستان‌های انگور. از صبح تا عصر با دخترهای قد و نیم‌قد همسایه توی کوچه‌های باریک و خاکی روستا می‌دویدیم. بی‌هیچ غصه‌ای می‌خندیدیم و بازی می‌کردیم. عصرها دم غروب با عروسک‌هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می‌رفتیم روی پشت‌بام خانة ما. تمام عروسک‌ها و اسباب‌بازی‌هایم را توی دامنم می‌ریختم، از پله‌های بلند نردبان بالا می‌رفتیم و تا شب می‌نشستیم روی پشت‌بام و خاله‌بازی می‌کردیم. 🔰ادامه دارد....🔰 @DastanD