💎آیتالله قرائتی:😁
❣در یڪی از دانشگاه ها
پیرامون #حجاب🧕 سخنرانی میڪردم.
💎ناگهان دختری جوان از وسط جمعیت فریاد زد:
حاجاقااااااااااااااااا
چرا شما #حجاب را ساختید؟!!!!😫
❣گفتم:
#حجاب ، بافته ذهن ما نیست!
#حجاب را ما نساختیم بلکه در کتاب خدا یافتیم🙂
💎گفت:
حجاب اصلا مهم نیست،
چون ظاهر مهم نیست #دل پاڪ باشه کافیه.☹️
❣گفتم:
آخه چرا یه حرفی میزنی ڪه
خودت هم قبول نداری؟!!!!😏
💎گفت: دارم!😊
❣گفتم: نداری😌
💎گفت: دارم☺️
❣گفتم:
ثابت میڪنم
این حرفی ڪه گفتی رو خودت هم قبول نداری!😌😎
💎گفت: ثابت ڪن😊
❣گفتم: ازدواج ڪردی؟!😉
💎گفت: نه!😕
❣گفتم:
خدایا این خانم ازدواج نڪرده و
اعتقاد داره ظاهر مهم نیست دل پاڪ باشه،
پس یه شوهر زشت زشت زشت قسمتش بفرما...😉😅
💎فریاد زد: خدا نڪنه😟😶
❣گفتم: دلش پاڪه😌😁
💎گفت:
غلط ڪردم حاجاقااااااا☹️😂😂😂
#عفاف_وحجاب
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
وقتى كه نمرود حضرت ابراهيم (ع) را در آتش انداخت، ملائكه آسمان ها به گريه در آمدند، جبرئيل عرض كرد خدايا! در روى زمين يك نفر تو را پرستش مى كرد و حالا دشمن بر او مسلط شده.
خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و يارى مى كنم.
ملائكه عرض كردند، پروردگارا پس اذن بده ما به يارى او بشتابيم...
از طرف حضرت حق خطاب شد برويد، اگر اذن داد او را يارى كنيد.
ملكى كه موكل آب بود آمد، ملائكه اى كه موكل باد و خاك و آتش بودند آمدند عرض كردند:
اى ابراهيم اجازه بده تو را نجات دهيم و دشمنان تو را هلاك كنيم، حضرت ابراهيم اجازه نداد.
جبرئيل آمد عرض كرد: اى ابراهيم آيا حاجتى دارى.
حضرت ابراهيم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم.
جبرئيل گفت: به آن كس كه دارى بگو.
حضرت ابراهيم فرمود: حسبى من سؤالى علمه بحالى.
فرمود او خودش از حال من مطلع است و غافل نيست
افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد
خطاب شد اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت شو
📚 قصص اللّٰه (داستان هايى از خدا)
#داستانهای_آموزنده
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🌺✍#حکایت_عابد_زیبا
حضرت رسول - ص - فرمود : در میان بنی اسرائیل عابدی زیبا و خوش سیما بود ، زندگی خود را به وسیله درست کردن زنبیل از برگ خرما می گذرانید . روزی از در خانه پادشاه می گذشت ، کنیز خانه پادشاه او را دید . وارد قصر شد و حکایتی از زیبایی و جمال عابد برای خانم تعریف کرد . خانم گفت : با نقشه ای او را داخل قصر کن . همین که عابد داخل شد ، چشم همسر سلطان که به او افتاد از حسن جمالش در شگفت شد . در خواست نزدیکی کرد . عابد امتناع ورزید ، زن دستور داد درهای قصر را ببندند .
به او گفت : غیر ممکن است ، باید از تو کام گیرم و تو از من بهره . عابد چون راه چاره را مسدود دید ، پرسید : بالای قصر شما محلی نیست که در آنجا وضو بگیرم ؟ زن به کنیز گفت : ظرف آبی بالای قصر ببر تا هر چه می خواهد انجام دهد . عابد بر فراز قصر شد و در آنجا با خود گفت : ای نفس ! مدت چندین سال عبادت را که روز و شب مشغول بودی ، به یک عمل ناچیز می خواهی تباه کنی ؟ اکنون خود را از این بام به زیر انداز ، بمیری بهتر از آن است که این کار را انجام دهی . نزدیک بام رفت ، دید قصر مرتفعی است و هیچ دستاویزی نیست که خود را به آن بیاویزد تا به زمین برسد .
همین که خود را آماده انداختن نمود امر به جبرئیل شد که فورا به زمین برو که بنده ما از ترس معصیت می خواهد خود را به کشتن بدهد . او را به بال خود دریاب تا آزرده نشود . جبرئیل عابد را در راه چون پدری مهربان گرفت و به زمین گذاشت . از قصر که فرود آمد به منزل خود برگشت زنبیلهایش در همان خانه ماند . وقتی که به خانه آمد زنش از او پرسید : پول زنبیل ها را چه کردی ؟ گفت : امروز چیزی عاید نشد . گفت : امشب با چه افطار کنیم ؟ جواب داد : باید به گرسنگی صبر کنیم ولی تو تنور را روشن کن تا همسایگان متوجه نشوند ما نان تهیه نکرده ایم ؛ زیرا آنها به فکر ما خواهند افتاد .
زن تنور را روشن کرده با مرد خود شروع به صحبت نمود . در این بین یکی از زنان همسایه برای بردن آتش وارد شد . زن عابد به او گفت : خودت از تنور آتش بردار ، آن زن به مقدار لازم آتش برداشت ، در موقع رفتن گفت : شما گرم صحبت نشسته اید ، نانهایتان در تنور نزدیک است که بسوزد . زن نزدیک تنور آمد و دید نانهای بسیار خوب و مرتبی در اطراف تنور است . نانها را از تنور بیرون آورد و پیش شوهر برد و به او گفت : تو پیش خدا منزلتی داری که برایت نان آماده می شود از خداوند بخواه بقیه عمر ، ما را از بدبختی و ذلت نجات دهد .
عابد گفت : صبر بر همین زندگانی بهتر است .
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🌼داستان بسیار زیبا
✍️چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا کرد و خود را محکم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایینتر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میکنی؟ آنها را خودم نگهداری میکنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی کمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم که بیمزد نمیشود. کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد.» در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🖇 اتفاقی عجیب زیر حرم حضرت عباس(ع)
🌻 آبی که 14 قرن پیش از فرزندان پیامبر اسلام سلب کردند امروز در حرم قمر بنی هاشم، به طرز معجره آسايی نابينا را بينا میكند، بيمار سرطانی را شفا میدهد و از 50 سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده میشود نه كم و نه زياد میشود.
۞ شيخ عباس 74 ساله، كه 36 سال خادم حرم حضرت عباس عليه السلام است، در مورد جريان آب دور قبر علمدار كربلا گفت:
قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت كه از 400 سال قبل كه آب لوله كشی نبود اين آب مرتب میجوشيده و از يك طرف وارد و از طرف ديگر خارج ميشد كه مزه و طعم آن آب از بهترين آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت.
↫ مردم میآمدند و از آن آب به عنوان تبرك استفاده میكردند و آب در تابستان خنك و در زمستان گرم بود.
【 از 50 سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده ميیشود
نه كم و نه زياد میشود. 】
💥 وی ادامه داد: شما به خوبی میدانيد اگر آب به مدت 10 روز در يك جا بماند گنديده میشود، اما اين آب با وجود اينكه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب ميماند و در اطراف قبر مطهر حضرت قمربنی هاشم حلقه زده و همچنان بسيار تازه و معطر مانده است.
💢 اين آب به ارتفاع يك متر بالاتر از قبر قرار دارد، اما هرگز وارد مرقد مطهر نشده و من اينها را به چشم خود ديده ام و بارها شاهد بوده ام چقدر افراد كور وارد حرم شده و چند قطره از اين آب در چشمان آنها ريخته شده و بينا شده اند و يا افرادی داراي امراض پوستی و سرطانی با استفاده از اين آب شفا پيدا كرده اند. مگر آب دريای رحمت آقا تمام میشود.
❂ هم اكنون در بخش درب صاحب الزمان مرقد مطهر ابوالفضل پنجره كوچكی قرار دارد كه وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه كنيد از آن مرتب بوی گلاب میآيد و اين همان آبی است كه متأسفانه خادمان كنونی در ورودي آن را و راه رسيدگی به سرداب را به روی زوار بسته اند.
☘☘
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
≼ السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
امام خوب زمانم هر کجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
💥اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#امام_زمان
💠مشغول خودت باش
#سالک باید همّ خود را صرف خود کند و به خود بپردازد. #اهل_معنا پرداختن به دیگران در هر حد و اندازهای را ضرر میدانند؛ یعنی بد است و مطلقاً این کار را نکن! این کار #غفلت از خود و پرداختن به دیگران است. گفتند که مشغول به خود باشید تا از دیگران غافل شوید؛ حالآنکه ما برعکسش عمل میکنیم. از کار یا حرفی که ارتباطی به ما ندارد، -حتی یک ذره و یک لحظه- باید بپرهیزیم و به خودمان مشغول باشیم.
اگر آدم مشغول خودش بود، عیوبش را مییابد و آنها را رفع میکند و وقتی خودش را شناخت، وارد اقیانوس عظیم #خداشناسی و #توحید میشود.
📚برگرفته از کتاب #ادب_سیر
(شرح نامه عرفانی عملی آیتالله سعادتپرور)
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
💕رفتیم روتختی بخریم . قیمت یک مدل را پرسیدم.
طرف گفت سیصد و سی تومن ولی شما سیصد بدید ، داشتیم از مغازه می آمدیم بیرون پشت سرمان میخندید داد زد آقا بیا دویست ببر .
این داستان توی چند تا مغازه دیگر هم تکرار شده .
این اسمش کاسبی نیست
کوچولوها از هم می دزدند و گنده ها از همه .
اوضاع لجن مالیست
دستهایی که توی جیب هم میکنیم تمیز بیرون نخواهد آمد ، این دستها دیگر هرگز با هیچ آب و صابونی شسته نخواهد شد
و ما با همین دستهای کثیف تا آخر عمرمان غذا خواهیم خورد ، بغل خواهیم کرد ، کف خواهیم زد ، دست خواهیم داد ، دعا خواهیم کرد
و یک روز هم با همین دست کثیف با دنیا خداحافظی خواهیم کرد
✍ محسن باقرلو
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
❥
💎زندگی دیگران را نابود نکنیم❗️
جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند مگیری؟ ۵۰۰۰. همهش همین؟ ۵۰۰۰ ؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.
زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام.
پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید : پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه میدهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانهی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#حکایت
ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ
ﺍﺯﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ
«ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟»
#ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ«ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ»
ﻣــــــــــﺮﺩ ﮔﻔﺖ:ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭﭼﻨﺪﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ
نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ:ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ:ﺑﻬﺘﺮﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ
ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓــــﻦ ﮐﺮﺩ ﻭﺭﻓﺖ
ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ،ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﭘــــﺪﺭﺵ ﺭﺍﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ
ﺍﺯ ﭘﺪﺭﭘﺮﺳﯿﺪ«ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﯼ
ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ:ﻫﺮﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ
ﻣــــــــــــﺮﺩ،ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭﮐﻨﺎﺭﺟﻨﺎﺯﮤ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ«ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ
ﺑﺎ ﺧﺪﺍﮔﻔﺘﻢ
«ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ،ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ،ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ.ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮﺑﺎ ﺍﻭﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻋﺎﯼ ﯾﮏ ﺩﻝ ﺻـــــــﺎﻑ،ﺍﺯﺻﺪﻧﻤﺎﺯﯾﮏ ﺩﻝ ﭘﺮﺁﺷﻮﺏ ﺑﻬﺘﺮاســــــــــــت
#داستانهای_آموزنده
حاجت غلام در حرم حضرت امام رضا(ع) روا شد
✍ابوالحسن محمّد بن عبداللّه هروى مى گويد: مردى از اهالى بلخ با غلامش به زيارت حضرت امام رضا عليه السلام آمد، خود و غلامش آن حضرت را زيارت كردند. ارباب بالاى سر حضرت آمد و مشغول نماز شد و غلام پايين پاى حضرت به نماز ايستاد. چون هر دو از نماز فارغ شدند به سجده رفتند و سجده را طولانى نمودند، ارباب پيش از غلام سر از سجده برداشت و غلام را صدا كرد، غلام سر از سجده برداشت و گفت: لبيك اى مولاى من!
به غلام گفت: مى خواهى آزادت كنم؟ گفت: آرى، گفت: تو در راه خدا آزادى و فلان كنيز من هم كه در بلخ است در راه خدا آزاد است و من در اين حرم مطهر او را با اين مقدار مهريه به همسرى تو درآوردم و پرداخت آن را نيز ضامن شدم و فلان زمين حاصل خيز خود را هم وقف بر شما دو نفر و اولادتان و اولاد اولادتان و همين طور نسل و ذريه شما كردم و حضرت امام رضا عليه السلام را هم به اين برنامه شاهد گرفتم.
💥غلام گريست و به خدا و به حضرت رضا عليه السلام سوگند ياد كرد كه من در سجودم جز اين امور را نخواستم و به اين سرعت اجابتش از سوى خدا برايم معلوم شد!
📚برگرفته از اهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشين نوشته استاد حسین انصاریان
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
🌼 اسلام طرفدار ورزش است
✍قبل از انقلاب در سفرى که به کرمان داشتم، وارد دبيرستانى شدم. بچه ها در حال بازى بودند. رئيس دبيرستان زنگ را به صدا در آورد و ورزش را تعطيل و بچه ها را براى سخنرانى من جمع کرد. من هم گفتم: بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. اسلام طرفدار ورزش است والسلام. اين بود سخنرانى من، برويد سراغ ورزش.
رئيس دبيرستان گفت: آقاى قرائتى شما مرا خراب کردى! گفتم: شما میخواستى مرا خراب کنى و بچه ها را از بازى شيرين جدا کنى وپاى سخن من بياورى. آنان تا قيامت نگاهشان به هر آخوندی مى افتاد، می گفتند: اينها ضد ورزش هستند و با اين حركت از آخوندها يك قيافه ضد ورزش درست مى کنی.
بچه ها دور من جمع شدند و گفتند: عجب آقاى خوبى. پرسيدند شبها کجا سخنرانى داريد؟ من هم آدرس مسجدى را که در آن برنامه داشتم به بچه ها دادم. شب ديدم مسجد پر از جوان شد.
📚کتاب خاطرات، حجت الاسلام قرائتی
✅
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
🚨 ماجرای عجیب قبر علّامه طباطبایی
✍حجت الاسلام محمد حسین اشعری نقل میکند امام خمینی بعد از رحلت علّامه طباطبایی فرمودند: درباره قبر ایشان هر کجا را صلاح میدانید اقدام کنید. به آقای مولایی هم دستور خواهیم داد. من به دنبال آقای مولایی آمدم تا محل قبر را تعیین کنیم. ایشان در کنار قبر مرحوم اشراقی جایی را معرفی کرد. من مخالفت کردم و گفتم علامه طباطبایی به عنوان مفسر و فیلسوف باید قبرش جایی باشد که مردم راحتتر و آشکارتر سر قبر ایشان بیایند. بعد جایی را که قبر فعلی ایشان است نشان دادم، ایشان گفت اینجا پایههای سقف است و تمام بتون آرمه است و قابل شکافتن نیست، من نپذیرفتم. ایشان گفت: حتی اگر بشود شکافت، اینجا قبر علماست و ما مجاز به شکافتن نیستیم. گفتم: این مسئله را حل میکنم. معمارها را بیاورید تا نظر بدهند که میشود شکاف داد یا نه. و ثانیاً آقای نجفی در وقت ساختن مسجد بالاسر فهرست قبور را برداشت. از ایشان میپرسیم که آیا قبر عالمی در اینجا هست یا خیر. آقای نجفی آمد گفت: تا آنجا که من صورت برداری کردهام اینجا قبر کسی نیست. با اصرار من بالاخره به این امر تن دادند و شب درها را بستند و قالی را کنار زدند و کارگر آوردند تا بشکافند. سنگ مرمر را برداشتند. موزائیک را هم برداشتند، خبری از بتون نبود. خاک و خاشاک را برداشتند یک مرتبه کلنگ به جای سخت برخورد کرد. آقای مولایی گفت: من عرض کردم اینجا بتون است. دقّت کردیم دیدیم به آجرهای بزرگ رسیدهاند آنها را برداشتند با کمال شگفتی دیدیم یک #قبر_آماده و ساخته آن جا هست بدون این که ذرهای چیزی از استخوان و غیره در آن باشد. آقای مولایی گفت: این واقعاً شبیه معجزه است و همانجا آقای طباطبائی را دفن کردند.
📙 کتاب مقالات و رسالات تاریخی،دفتر
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
🔆 #پندانه
✍ بر انجام اعمال نیک پافشاری کن
🔹پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مىرفت.
🔸در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد. چند قدمى كه رفت در چالهای افتاد. خيس و گِلى شد.
🔹به خانه بازگشت. لباس را عوض كرد و دوباره برگشت. پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گِلى شد.
🔸برگشت، لباس را عوض كرد و از خانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است. سلام كرد و راهی مسجد شدند.
🔹هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد.
🔸پرسيد:
اى جوان! براى نماز وارد مسجد نمىشوى؟
🔹جوان گفت:
نه، اى پير! من شيطان هستم. براى بار اول كه بازگشتى، خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم.
🔸براى بار دوم كه بازگشتى، خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم.
🔹ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى، خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم.
🔸براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى.
✨﷽✨
✍حاج اسماعیل دولابی (ره):
یکی از تجار بازار ورشکسته شد و چکهایش برگشت و طلبکارها زیر فشارش گذاشتند و درمانده شد. یکی از دوستانش که از ماجرا مطّلع شد به او گفت من مشکلت را حل میکنم؛ از فردا هر یک از طلبکارها که به سراغت آمد، هر چه گفت بگو: شما درست میفرمایید. فردا طلبکارها که آمدند و به او گفتند: تو به ما بدهکاری، گفت: شما درست میفرمایید. گفتند: این چکهای تو است که برگشت خورده است، گفت: شما درست میفرمایید. گفتند: باید بدهیهایت را به ما بپردازی، گفت: شما درست میفرمایید. خلاصه هر چه به او گفتند، او همین جمله را تکرار کرد.
.
آخرالامر طلبکارها به هم گفتند: این بندهی خدا از شدت فشار دیوانه شده است و چیزی هم که ندارد که بابت طلبهایمان از او بگیریم، پس بهتر است از طلبهایمان صرف نظر کنیم، بلکه لااقل حالش خوب شود و بتواند زن و بچهاش را سرپرستی کند. همه با هم توافق کردند و به او گفتند: ببین، این بدهیهای تو به ماست. گفت: شما درست میفرمایید. گفتند: ببین روی همهی آنها قلم کشیدیم و دیگر به ما بدهکار نیستی، گفت: شما درست میفرمایید. گفتند: این هم چکهای تو است که همه را پاره کردیم، گفت: شما درست میفرمایید. به این ترتیب تاجر ورشکسته از دست بدهیها و طلبکارها خلاص شد.
عصر آن روز همان رفیقش که این کار را به او یاد داده بود به سراغش آمد و از او پرسید: چه کردی؟ او هم ماجرا را تعریف کرد. همان رفیق مبلغ کمی از این تاجر طلب داشت، به او گفت: از دست طلبکارها که نجات پیدا کردی؛ اما حتما میدانی که فلان مبلغ به من بدهکاری. گفت: شما درست میفرمایید. گفت: باید این بدهیات را به من بپردازی. گفت: شما درست میفرمایید. گفت: شما درست میفرمایید که برای من پول نمیشود، گفت: شما درست میفرمایید. گفت: این شما درست میفرمایید را خودم به تو یاد دادم، گفت: شما درست میفرمایید.
.
در دستگاه خدا هم خوب است انسان اینگونه باشد و هر چه خدا و خوبان خدا به او میگویند و با او میکنند، بگوید شما درست میفرمایید و تصدیق کند و پذیرا باشد. البته خود این را هم خدا و خوبان به او یاد دادهاند.
📚مصباح الهدی صفحه 73
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📚 داستان کوتاه
ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود.
با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند.
پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد، با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است، من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای، او لابد غذا یا دارویی را نام می برد، آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم.
مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید پرسید، حالت چه طور است؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم، ناشنوا خدا را شکر کرد.
ناشنوا پرسید چه می خوری؟ بیمار پاسخ داد زهر! زهر کشنده! ناشنوا گفت نوش جانت باشد، راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد.
مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
😍 #امام_زمان مهربانم🌼
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم
🤲دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌼خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
تعجیل در فرج آقا صاحبالزمان صلوات
#عید_غدیر ❤️
#حجاب 🦋
💠امام حسین علیه السلام و ساربان
🦋🌿امام صادق علیه السلام فرمود: زنی در کعبه طواف می کرد و مردی هم پشت سر آن زن می رفت. آن زن دست خود را بلند کرده بود که آن مرد دستش را به روی بازوی آن زن گذاشت؛ خداوند دست آن مرد را به بازوی آن زن چسبانید.
مردم جمع شدند حتی قطع رفت و آمد شد. کسی را به نزد امیر مکه فرستادند و جریان را گفتند. او علما را حاضر نمود، و مردم هم جمع شده بودند که چه حکم و عملی نسبت به این خیانت و واقعه کنند، متحیر شدند! امیر مکه گفت: آیا از خانواده پیامبر صلی الله علیه و آله کسی هست؟
گفتند: بلی حسین بن علی علیه السلام اینجاست. شب امیر مکه حضرت را خواستند و حکم را از حضرتش پرسیدند.
حضرت اول رو به کعبه نمود و دستهایش را بلند کرد و مدتی مکث فرمود: و بعد دعا کردند. سپس آمدند دست آن مرد به قدرت امامت از بازوی آن زن جدا نمودند.
امیر مکه گفت: ای حسین علیه السلام آیا حدی نزنم؟ گفت: نه.
صاحب کتاب گوید: این احسانی بود که حضرت نسبت به این ساربان کرد اما همین ساربان در عوض خوبی و احسان حضرت در تاریکی شب یازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع کرد.
☘
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
شومیز بالا فقط #99تومان👆👆
#خرید_بی_واسطه_ازدربتولیدی❌❌❌
🔥از سایز ۳۶ تا ۶۲🔥
آدرس تولیدی👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1867841587C46983175cc
تعداد هر مدل محدود🛍🛍
🚛 #ارسال_رایگان_سراسرکشور
#پرداخت_درب_منزل
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
این #کانال در ایتا اسثتناست
خانومایی که درخواست کرده بودین
جای #ارزون و #قیمت مناسب
براتون پیشنهاد بدیم☺️
https://eitaa.com/joinchat/1867841587C46983175cc
اینجا هم #قیمتاش مناسبه
و هم کیفیت اجناسشون عالیه😍👇
✍#آهوی_بی_چشم!
رابعهی عدویه میگوید: روزی بر «عتبة بن علا» وارد شدم. عتبه در زهد غرق شده بود و به عبادت مشغول بود. گفتم: برایم بیان کن که چگونه از گناه برگشتی و توبه کردی! گفت: من در طول عمرم خیلی به زنان علاقه داشتم و حریص بودم و در بصره بیشتر از هزاران زن گرفتار من بودند. روزی از خانه بیرون رفتم، ناگهان به زنی برخورد کردم که به جز چشمانش چیزی آشکار نبود. گویا از
قلب من آتش افروخته شد، با او سخن گفتم؛ ولی او با من حرفی نزد. به او گفتم: وای بر تو! من عتبه هستم که بیشتر زنان بصره عاشق من هستند و با تو سخن میگویم و تو سخن نمی گویی. گفت: از من چه میخواهی؟ گفتم: میخواهم مرا مهمان نمایی. جواب داد: ای مرد! من که در حجاب و پوشش هستم، چگونه مرا دوست میداری؟ گفتم: چشمان تو مرا فریب داده است. گفت: راست گفتی، من از آنها غافل شدم. اگر دست برنمیداری، پس بیا تا حاجت تو را برآورم. همراه او رفتم تا داخل خانه شد و من داخل خانه شدم؛ ولی چیزی از اسباب خانه ندیدم. گفتم: چرا خانه از اسباب خالی است؟ گفت: اسباب این خانه را انتقال داده ایم، خداوند میفرماید: (تلک الدار الآخرة تجعلها الذین لا یریدون علوا فی الأرض ولا فساد و العاقبة للمتقین) ؛ این خانه ی آخرت است و آن را برای کسانی که در زمین، بلندی و فساد نمیکنند قرار دادیم و پایان نیکو برای پرهیزکاران است. اکنون ای مرد! حذر کن از این که بهشت را به دنیا بفروشی و حوریههای بهشتی را به زنان. گفتم: از این پرهیزکاری درگذر و حاجت مرا بده. گفت: اکنون از این کار نمیگذری؟ گفتم: نه. پس به خانه ی دیگری رفت و مرا گذاشت. دیدم پیرزنی در آن است و آن دختر فریاد زد که آب برایم بیاور تا وضو بگیرم و تا نصف شب نماز خواند و من در فکر بودم که چه کنم. پس فریاد زد: قدری پنبه و ظرفی بیاورید. پیرزن برای او برد. بعد از ساعتی ناگهان پیرزن فریاد کشید و گفت: «إنا لله وإنا إلیه راجعون ولا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم. » ناگهان دیدم آن دختر چشمان خود را با کارد بیرون آورده و بر روی پنبه گذاشته و درون ظرف است و چشمانش با پیه در حرکت بود و آن پیرزن آن دو چشم را نزد من آورد و گفت: شیفته ی هر آنچه بودی، بگیر؟ خدای بر تو مبارک نکند. تو ما را سرگردان کردی؛ خدا تو را سرگردان کند. ما ده زن بودیم که او بیرون میرفت و مایحتاج ما را میخرید. وقتی سخن پیرزن را شنیدم، غش کردم و آن شب را با فکر سپری کردم و به منزلم رفتم و چهل روز در منزل بیمار شدم و این، سبب توبه ی من شد.
📙زینة المجالس / 679
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
✍از امام صادق پرسیدند:
که چرا کسانی که در #آخرالزمان
زندگی میکنند رزق و روزیشان تنگ است؟
فرمودند : به این دلیل
که غالبا نمازهایشان قضا است.
🕊 مرحوم آیت الله حاج حسنعلی نخودکی
اصفهانی در وصیت خود به فرزندش می گوید :
«اگر آدمی چهل روز به
ریاضت و عبادت بپردازد ولی
یک بار نماز صبح از او فوت شود ،
نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش است.
فرزندم تو را سفارش می کنم
که نمازت را اول وقت بخوان و از
نماز شب تا آن جا که می توانی غفلت نکن.»
برای این که نماز صبح خواب نمانید،
«قبل از خوابیدن» آخرین آیه سوره کهف
را بخوانید و حین قرائت آیه،
ساعتی که قصد دارید بیدارشوید
را در ذهن داشته باشید.
📚 آیه اخر سوره کهف
بسم الله الرحمن الرحیم
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ
أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا
لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ
لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحدا»
بگو: جز این نیست که من مانند شما بشری هستم (دعوی احاطه به جهانهای نامتناهی و کلیه کلمات الهی نکنم، تنها فرق من با شما این است) که به من وحی میرسد که خدای شما خدای یکتاست، پس هر کس به لقای (رحمت) پروردگارش امیدوار است باید نیکوکار شود و هرگز در پرستش خدایش احدی را با او شریک نگرداند.
#نماز
✍مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد .
بعد از غذا، نوبت نماز خواندن رسید. مرد زاهد به نماز ایستاد، اما بر خلاف همیشگی، نماز را طولانی به جا آورد. پس از آنکه به خانه رسید، از همسرش طعام خواست.
پسر او که همراهش بود، با تعجب پرسید: مگر در مهمانی به اندازه کافی غذا نخوردی؟
پدر گفت: کم خوردم تا آدم پرخوری جلوه نکنم و برای روزهای آینده برای خود موقعیتی کسب کنم !
🤲پسر با شنیدن شرح ریا کاری پدر به او گفت: پدر جان! نمازت را نیز قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید !
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ﻓﺮﺩﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ .
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ،ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ .
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ .
ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ .
ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ .
ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ .
ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ .
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺯﺭﻧﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ.
ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ
ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ،
ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ،ﯾﮑﯽ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ،
ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ،
ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ،
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻟﺬﺕ ببرید
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#سلام_امام_زمانم💞
مـا همـانیـم ڪہ از
عشـق تـو غفلـت ڪردیـم
بـا همہ آدمیـان غیـر
تـو خلـوت ڪردیـم
سـال هـا مے گـذرد،
منتظـرے بـرگـردیـم
و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ
غیبـت ڪردیـم
🍃تعجیل در فرج مولا صلوات🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج