🔴 مفهوم سختیِ حفظ دین در آخرالزمان
یک جوانی به من تلفن زده بود و می گفت: خجالت می کشم، با شما صحبت کنم. من معتاد شده ام، اما نه معتاد به مواد مخدر و یا سیگار و قلیان.
پرسیدم: پس به چه چیز اعتیاد پیدا کرده ای؟
گفت: من آدم معتقد و پایبندی هستم و نماز میخوانم و از نظر دینی هم ریشه دار هستم، ولی به صفحات مستهجن اینترنتی معتاد می باشم. وقتی که به آن صفحات نگاه می کنم، می گویم که دیگر این آخرین بار است، ولی دوباره جذب می شوم و نگاه می کنم...
اینجاست که میتوان فرمایش پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) را که فرموده اند:
"کسی که در آخرالزمان بخواهد دین خود را حفظ کند، مانند آن است که آتش را در دست گرفته است"
و در جای دیگر حضرت فرموده اند:" هر کسی بخواهد در آخرالزمان دین خود را حفظ کند، مانند کسی است که شاخه خاردار را با یک دست گرفته و دست دیگرش را برای کندن خار به سمت مخالف میکشد" را درک کرد.
پاک ماندن و دینداری در آخرالزمان با توجه با این همه اسباب و وسایل آماده برای گناه و وضعیت بیحجابی و... به شدت سخت شده است..
از شر فتنه های آخرالزمان به خدا پناه ببریم..
📒برگرفته از سخنرانیهای تربیتی و اخلاقی حجة الاسلام سید حسن عاملی
→.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#جرعهای_از_معرفت
💠 ﺁیت ﺍلله آقا ﺷﻴﺦ ﺟﻮﺍﺩ ﺍﻧﺼﺎﺭﻯ ﻫﻤﺪﺍﻧﻰ؛
🔸ﺭﻭﺯﻯ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﺭِ ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺪﻡ. ﺩﻳﺪﻡ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻯ ﻋﺎﻣﻰ ﻭ ﻋﺎﺩّﻯ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ، ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺻﻒ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ، ﺧﻮﺩ ﺍﺑﺪﺍً ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺻﻔﻮﻑ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺍﻃّﻠﺎﻋﻰ ﻧﺪﺍﺷﺖ. ﻣﻦ ﻣﻰﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﭼﻮﻥ ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺩﺍﺭﻳﻢ : ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﻯ ﻭﺍﺟﺐ ﻳﻮﻣﻴّﻪ ﺧﻮﺩ، ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻫﺮ ﻧﻤﺎﺯﻯ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﺩﻭ ﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﻮﻳﺪ یک ﺻﻒ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﺋﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻰﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺯﺍﻯ ﺁﻥ ﻓﻴﻤﺎﺑﻴﻦ ﻣﺸﺮﻕ ﻭ ﻣﻐﺮﺏ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﺳﺖ.
🔸ﺁﺭﻯ! ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺁﺛﺎﺭ ﻣﻠﻜﻮﺗﻰ ﺍﺫﺍﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺍﺫﺍﻥ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﻄّﻠﻊ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ.
📚 ﻣﻌﺎﺩﺷﻨﺎﺳﻰ جلد ۷، صفحه ۲۵۸
┏.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
✅دعا کنید آدم شوم !
شخصی به آیت الله بهاء الدینی گفت :
آقا جان ! .. دعا کنید من آدم شوم !
فرمودند : « با دعا کسی آدم نمی شود »
شده است بدون ریختن چای خشک در آب جوش ، چایی بخوری ؟!
شده است بدون مایه زدن به شیر ، پنیر درست شود ؟!شده است بدون خوردن آب و غذا سیر شوی ؟!شده است بدون الکتریسیته ، لامپ روشن شود ؟!
.
بدون علم و عمل صالح نیز آدم شدن ، محال است !! ..
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🔴اخلاص سلاح حفاظت از اعمال
مرحوم آیت الله سید محمد هادی میلانی (ره) دچار بیماری معده شده بودند، پروفسور برلون را برای جراحی ایشان آوردند، جراح حاذق پس از یک عمل سه ساعته زمانی که آن مرجع تقلید در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می گویند را برایش ترجمه کند.
مرحوم آیت الله میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می کردند، پس از این مساله پروفسور برلون گفت: شهادتین را به من بیاموزید، از این لحظه می خواهم مسلمان شوم و پیرو مکتب این روحانی باشم، وقتی دلیل این کار را پرسیدند، پروفسور برلون گفت:
تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می دهد، در حالت به هوش آمدن بعد از عمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است و بعد از آن هم وصیت کرد وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده اند به خاک بسپارند و اینچنین شد که مزار این پروفسور مسیحی، مسلمان شده در خواجه ربیع، محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور کرده اند قرار دارد.
خاطرهای از حجتالاسلام جواد مروی
منبع:سایت حوزه
.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🔴 پیام كوبنده به شاه سركش، در مورد حق الناس
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
یكى از پیامبران از طرف خدا به میان قومى فرستاده شد، آن قوم شاهى ستمگر داشتند كه با سركشى و طغیان خود، خون بى گناهان را مى ریخت و اموال مردم را چپاول مى كرد.
خداوند به آن پیامبر وحى كرد: نزد آن شاه جبار و سركش برو و از قول من به او بگو: من تو را بر مردم نگماردم كه خونشان را بریزى و اموالشان را چپاول كنى، بلكه تو را گماردم تا با رساندن حق مظلومان به آنها صدا و ناله مظلومان را از من باز داری.
چرا كه من از ستمى كه به آنها شده و از حق الناس آنها نگذرم، گرچه آنها كافر باشند. (فانى ادع ظلامتهم و ان كانوا كفارا)
منبع:
اصول کافی - باب الظلم ، حدیث 14، ص 333 - ج 2
➥.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
🔴 افتخار_بوسه
روزی رسول خدا به مسجد رفتند و فرمودند: ای مردم! کدام یک از شما بر گردن من حقی دارید؟ میل دارم در این دنیا تلافی کنید.
شخصی به نام «سواد» از میان مردم بلند شد و گفت: ای رسول خدا! روزی شما از سفر طائف برمیگشتید و من برای استقبال از شما آمده بودم.
شما بر شتری سوار بودید، خواستید شتر را برانید که چوب دستی تان به بدن من خورد. حالا میخواهم تلافی کنم. رسول خدا (ص) به بلال فرمودند: همین حالا به خانه ی زهرا سلام الله علیها برو و آن چوب دستی را بیاور.
بلال رفت و چوب دستی را از دست دختر گرامی پیامبر گرفت و به مسجد برگشت. «سواد» پیش آمد و چوب را گرفت. پیامبر فرمودند: بیا تلافی کن. همه منتظر بودند ببینند «سواد» با پیامبر (ص) چه میکند. «سواد» جلو آمد و مؤدبانه عرض کرد: به خدا پناه میبرم از این که بر بدن رسول خدا (ص) چوب بزنم و تلافی کنم.
میخواستم به این بهانه بوسه ای بر بدن. مبارک رسول خدا (ص) بزنم، آن گاه با اجازه ی پیامبر (ص) شانه ی ایشان را بوسید.
📙هزار و یک حکایت خواندنی ۱/ ۱۲۸.
➥.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
📚دنیای سیاه و سفید
احادیث پیامبر و اهل بیت در نکوهش نژاد پرستی فراوان است. پیامبر هرگز به واسطهی نَسَب، نژاد و رنگ پوست میان افراد و اصحاب فرق نمیگذاشت؛ جایگاه و احترام بلال حبشی سیاه پوست در نزد پیامبر، دلیلی بر اثبات این مدعاست.
سایر اهل بیت نیز چنین سیره ای داشتند. در سپاه امام حسین نیز هیچ فرقی میان کودک و پیرمرد، مسلمان و مسیحی و غلام سیاه پوست حضرت، «جون» وجود ندارد و همه به یک نسبت از محبت امام برخوردار میشوند.
این سیره و رسم انسانی در زندگی همه اهل بیت ادامه دارد و حضرت مهدی نیز از این قاعده مستثنی نیستند. امام زمان مظهر لطف و رحمت خداست و نگاه او به انسان، کاملا رحمانی است. به همین خاطر ظهور امام زمان پایان عمر شیطان ملعون و تمام تبعیض ها و برتری طلبی های موهوم و نژاد پرستی های نفرت انگیزی است که شیطان آن را پایه گذاری کرده و ترویج میکند.
📚 بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۳۴۸
➥ .
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
📚داستان آموزنده
«شیبانی» میگوید: امام صادق علیه السلام را دیدم که بیل به دست داشت و مشغول کار بود و عرق از پشت وی میریخت. عرض کردم: به من اجازه دهید تا این کار را من انجام دهم، امّا ایشان فرمود:
من دوست دارم مرد در طلب معیشت به گرمای آفتاب اذیت شود.
.
همچنین «فضل بن ابی قرّه» میگوید: امام را بیل به دست در حال کار دیدم و عرض کردم:
بگذارید من یا غلامان این کار را انجام دهند. ایشان در پاسخ به من فرمود:
نه، رهایم کنید، میخواهم خدای متعال مرا در حالیکه با دست خود کار کنم و مال حلال را با اذیت نفس خویش تهیه می نمایم، ببیند.
(وسايل الشيعه-جلد۱۲صفحه۲۳و۲۴).
هرگاه پیامبر اکرم از شخصی خوشش می آمد از شغل او می پرسید اگر میگفتند او شغلی ندارند میفرمود از چشم من افتاد وقتی از آن حضرت علت آن را میپرسیدند می فرمود مومن اگر دارای شغل نباشد با دین فروشی زندگی خودش را اداره میکند.
📚 بحارالانوار جلد ۱۰۳ صفحه ۹
➥ .
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
294.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقل است پیرمرد ساده لوحی چون شنیده بود خدا روزی رسان است، تصمیم گرفت به مسجدی برود و فقط به دعا بپردازد. او معتقد بود خدا در هر صورت روزیاش را میرساند. بنابراین از صبح به مسجد رفت و در کنجی مشغول به دعا و عبادت شد. چون نزدیک ظهر شد، از خدا خواست شکمش را به طریقی سیر کند.
اما ساعتها گذشت و خبری از روزی نشد. شب هنگام، زمانی که پیرمرد از گرسنگی کمتوان شده بود، درویشی به مسجد آمد و مشغول خوردن شام شد. پیرمرد به خیال این که روزیاش از طرف خدا رسیده منتظر ماند تا آن درویش غذایش را با او قسمت کند. اما درویش بیآن که متوجه حضور پیرمرد گرسنه باشد، غذا را به نیمه رساند. پیرمرد که داشت ناامید میشد، سرفهای کرد و در این حال درویش متوجه حضور او شد. و چون وضع پیرمرد را دید، غذایش را با او قسمت کرد.
پیرمرد داستانش را با درویش در میان گذاشت. و درویش به او گفت: «اگر سرفه نمیکردی من چگونه میتوانستم متوجه حضورت شوم. سرفه تو کاری بود که تو کردی و باعث شد روزی خدا به تو برسد.»
✾.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#حکایت_خواندنی_وآموزنده
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🔹زیرکی یا علم؟
✍️زمانی که ابن سینا از همدان فرار کرد، به بغداد رفت. آنجا مردی را دید که دارو میفروخت و ادعای طبابت میکرد. ابن سینا ایستاد و به تماشا مشغول شد.
زنی نزد طبیب آمد و ظرف ادرار بیماری را به او داد. طبیب بلافاصله گفت: "بیمار یهودی است!"
به زن نگاه کرد و ادامه داد: "تو خدمتکاری؟"
زن گفت: "بله!"
طبیب پرسید: "دیروز ماست خوردهای؟"
زن پاسخ داد: "بله!"
طبیب گفت: "از مشرق آمدهای؟"
زن تأیید کرد: "بله!"
مردم از دانش عجیب طبیب شگفتزده شدند، و حتی ابن سینا نیز در حیرت فرو رفت!
نزدیک رفت و پرسید: "چطور اینها را فهمیدی؟"
طبیب خندید و گفت: "همانطور که تو را شناختم!"
ابن سینا شگفتزده شد و با اصرار از او خواست که توضیح دهد.
طبیب پاسخ داد:
وقتی زن ظرف ادرار را آورد، دیدم که آستینش خاکی است، پس فهمیدم یهودی است.
لباسهایش کهنه بود، پس دریافتـم که خدمتکار است.
چون یهودیان معمولاً خدمتکار مسلمانان نمیشوند، پس بیماری که از او مراقبت میکند نیز یهودی است.
لکهای از ماست بر لباسش بود، پس متوجه شدم که بیمار دیروز ماست خورده است.
خانههای یهودیان معمولاً در مشرق بغداد است، پس فهمیدم از آن سمت آمده است.
ابن سینا گفت: "اینها را درک کردم! اما من را از کجا شناختی؟"
طبیب لبخند زد و گفت: "امروز شنیدم که ابن سینا از همدان گریخته است. میدانستم که به بغداد میآید و جز تو کسی مکر و زیرکی من را درک نمیکند. پس دانستم که تو همان ابن سینا هستی!"
🔹نتیجه:
گاهی اوقات آنچه به نظر "معجزه" یا "علم غیب" میآید، تنها حاصل دقت، تجربه، و هوش سرشار است. درک جزئیات و استفاده از منطق، انسان را به درک عمیقی از امور میرساند.
✾.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#حکایت_پندآموز
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
پند: برای انتقام از دیگران، خود را گرفتار بلایی بزرگتر نکنیم.
آوردهاند که اسبی در چشمهای مشغول آب خوردن بود. خوکی در همان محل غلتید و آب را آلوده کرد. این کار سبب شد که میان آن دو دشمنی ایجاد شود.
اسب برای گرفتن انتقام از خوک، از انسان کمک خواست و به تمام شرایط او رضایت داد. انسان نیز بلافاصله مسلح شد، بر پشت اسب نشست، به سراغ خوک رفت و او را کشت.
اسب که هلاکت دشمنش را به چشم دید، بسیار خوشحال شد. پس از آن، از انسان تشکر کرد و خواست که از او اجازه گرفته و برود. اما انسان به او گفت: "من با تو کار دارم!"
سپس دستور داد اسب را در اصطبل ببندند. آنجا بود که اسب دریافت آزادیاش را از دست داده و دیگر امکان بازپسگیری آن وجود ندارد. فهمید که بهای این انتقام بسیار سنگین بوده است.
🔹 نتیجه: بسیاری از انسانها برای فرار از یک رنج کوچک، خود را در گرفتاریهای بزرگتر میاندازند. برخی نیز برای آرام کردن دل کینهجوی خود، دست به اقداماتی میزنند که سرانجامی جز پشیمانی همیشگی ندارد.
✾.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•
#ضربالمثل
☯️( هر وقت کسی شدی بگو خراب کنند)
دانشجویی بود که هزار جور گرفتاری داشت . درسهایش زیاد بود . پول نداشت در شهری دور از زادگاهش درس میخواند روزی سرش را انداخته بود پایین و توی فکر بود راه میرفت که ناگهان سرش به تیرک سایبان یکی از مغازهها خورد و به زمین افتاد . ضربه شدید بود . دنیا جلو چشمهایش تاریک شد . کمی که به خودش آمد صاحب مغازه را دید و گفت : مرد حسابی چرا تیرک سایبانت را این قدر پایین گذاشتهای ؟ مغازه دار قاه قاه خندید و گفت : مگر کوری ، چشمت نمیبیند ؟ حواست کجا بود . دانشجو گفت : سایبانت را خراب کنی و تیرک را بالاتر بساز .
صاحب مغازه سینهاش را جلو داد و گفت : ببخشید . فقط منتظر دستور شما بودم تا امر بفرمایید . حالا کسی نشدهای که دستور بدهی برو هر وقت کسی شدی بیا و دستور بده تا خرابش کنم .
دانشجو در حالی که خیلی ناراحت و عصبانی بود راهش را گرفت و رفت . دو سه سالی گذشت یک روز که مغازه دار مشغول فروش جنس بود متوجه شد که چند سوار کار به طرف او میآیند . آنها نظامی بودند . سوارها با اسبهایشان پیش آمدند یکی از آنها با صدای بلند گفت : آهای صاحب مغازه چرا سایبانت این قدر پایین است و مزاحم رفت و آمد مردم است ؟ زود باش سایبان را خراب کن تا راه باز شود . صاحب مغازه گفت : از آن طرفتر بروید . مگر مجبورید از این جا بروید . سوار کار گفت : خرابش میکنی یا دستور بدهم خرابش کنند . مغازه دار فریاد زد مگر شهر هرت است . من از دستتان شکایت میکنم .
نظامی گفت : برو شکایت کن ، یادت نمیآید ؟ چند سال پیش که سر من به سایبان تو خورد خودت گفتی برو هر وقت کسی شدی دستور بده ، سایبانم را خراب کنند . حالا من برای خودم کسی شدهام و دستور میدهم سایبان مغازهات را خراب کنند .
مغازه دار دیگر حرفی نداشت که بزند .
از آن به بعد به کسی که در خواست و دستور نسنجیدهای بدهد ، می.گویند ( هر وقت کسی شدی ، بگو خراب کنند )
✾📚.
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
🖌 #داستان اموزنده🎐
🕯📖 https://eitaa.com/joinchat/2597912663C7cbd2ba099 ☕️🌿•