eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.4هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹از امام زمانت بشنو 🌱 حضرت صاحب‌الزّمان، امام مهدی علیه‌السّلام به محمّد بن علی بن هلال کرخی فرمودند: "یا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی قَدْ آذَانَا جُهَلَاءُ الشِّیعَةِ وَ حُمَقَاؤُهُمْ وَ مَنْ دِینُهُ جَنَاحُ الْبَعُوضَةِ أَرْجَحُ مِنْهُ" "ای محمّد! نادانان و کم‌خردان شیعه و کسانی که بال پشه از دین‌داری آنان محکم‌تر است، ما را آزردند." 📚 الاحتجاج، جلد 2 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
⚜مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید . دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟ پدر گفت سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور . دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند. پدر گفت امتحان کن. دخترم. دختر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت بطرف دریا وامتحان کرد سبدرازیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند.پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد . پدرش گفت دوباره امتحان کن. دخترکم . دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد .برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت که غیر ممکن است... پس پدر به. او گفت سبد قبلا چطور بود؟ اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. پس دنیاوکارهای آن قلبت را از کثافتها پرمیکند، خواندن قرآن همچون دریا سینه ات راپاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عج💔 صاحب عزاےماتم ڪرب وبلا بيا🥀 تنها اميدخلق جهان يابن فاطمہ🥀 بيش از هزارسال تو خون گريہ ڪرده‌اے🥀 اےخون جگر ز قامٺ زينب بيا بيا🥀 🥀اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ🥀 علیه السلام
☘داستانی کوتاه☘ 🌸دیدن حوران بهشتی در هنگام مرگ 👈نقل است که سهل بن عبدالله مروزی همه روز به درس عبدالله می آمد . روزی بیرون آمد و گفت : دیگر به درس تو نخواهم آمد که کنیزکان تو بر بام آمدند و مرا به خود خواندند و گفتند : سهل من ، سهل من ! چرا ایشان را ادب نکنی ؟ عبدالله با اصحاب خود گفت : حاضر باشید تا نماز بر سهل بکنید. در حال سهل فوت کرد . بر وی نماز کردند . پس گفتند : یا شیخ ! تو را چون معلوم شد ؟ گفت : آن حوران خلد بودند که او را می خواندند و من هیچ کنیزک ندارم. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚داستان کوتاه “طعم هدیه” روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید. آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت. اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد. شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است. ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید: آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟ استاد در جواب گفت: تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم. این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق امام حسین علیه السلام❤️ 🏴محرم است ... 🤲خوش بحال کسانی که هم زنجیر میزنند !! و هم زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند هم سینه میزنند !! و هم سینه ی دردمندی را از غم و آه نجات میدهند هم اشک میریزند !! و هم اشک از چهره ی انسانی پاک میکنند هم سفره می اندازند !! هم نان از سفره کسی نمیبرند آنوقت با افتخار میگویند : " یاحسین " پرچمت همیشه بالاست صلی الله و علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام یاسیدالشهداء (ع ) 🙏❤️❤️❤️ 🎙 ای •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 پاسخ امام حسین به جنیان یاری‌گر... 🌕 آقا امام صادق علیه‌السلام فرمودند: «گروه‌هايى از مؤمنان جنّ‌ به محضر امام حسين عليه‌السلام آمدند و عرض كردند: «اى مولاى ما! ما از شيعيان و ياران تو هستيم، آنچه را بخواهى به ما فرمان بده؛ اگر در همين جا باشى و به ما دستور نابودى همۀ دشمنانت را بدهى، ما قبل از اينكه از اينجا حركت كنى، آن را اجرا مى‌كنيم.» امام براى آنها دعاى خير كرد، و به آنها فرمود: «آيا قرآن را كه به جدّم رسول خدا صلى اللّٰه عليه و آله نازل شده نخوانده‌ايد كه مى‌فرمايد: «بگو اگر هم در خانه‌هايتان بوديد، آنهايى كه كشته شدن بر آنها مقرّر شده بود، قطعا به سوى آرامگاه‌هاى خود بيرون مى‌آمدند. (آل‌عمران/۱۵۴)، اگر من در وطن خود بمانم اين مردم واژگون شده به وسيلۀ چه كسى آزمايش مى‌گردند، و چگونه آنها امتحان مى‌شوند، و چه كسى در قبر من سكونت گزيند؟ با اينكه خداوند هنگام «دحوالارض» (كشيده شدن و گستردگى زمين) آن قبر را براى من برگزيده است، و آن قبر را و پناهگاه شيعيان و دوستان ما نموده است؛ خداوند اعمال و نمازهاى آنها را بپذيرد و دعاهاى آنها را اجابت كند، و شيعيان ما در آنجا ساكن گردند، تا آنجا مايۀ ايمنى آنها در دنيا و آخرت از عذاب باشد؛ ولى شما در روز شنبه كه روز عاشورا است و به قولى فرمود: در روز جمعه كه روز عاشورا است، در آنجا حاضر گرديد و در پايان آن روز كشته مى‌شوم، و بعد از من كسى از اهل و خويشان و برادرانم و اهل بيتم (كه دشمن با آنها بجنگد) باقى نخواهد ماند، و سر بريده‌ام را براى يزيد بن معاويه بفرستند... 📗اللهوف، ج ۱، ص ۶۶ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💠 قالیچه سوخته مردی ﺑﺪﻫﮑﺎﺭ ﺷده بود و ﻓﻘﻂ يك ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻮﺷﻪ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻫﺮ ﻣﻐﺎﺯﻩ‌ﺍﯼ كه ﻣﯿﺮﻓﺖ، ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ: ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽﺍﺭﺯﯾﺪ، ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﺎ ١٠٠ ﯾﺎ ۱۵۰ تومن ﺑﯿﺸﺘﺮ نمی‌خریم. ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻮﺩ و به ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺨﺮﻥ ﺍﺯ اﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻣﻐﺎﺯﻩ میرفت. داخل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ كه ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﮑﺮﺩﯾﺪ؟😭 ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﺰﻟﻤﻮﻥ ﺭﻭﺿﻪ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ، ﻣﻨﻘﻞ ﭼﺎﯾﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ، ﺫﻏﺎلها ﺭﯾﺨﺖ و ﻗﺎﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ.🌻😭 ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ مى‌تونى ﺍﺯﻡ ﺑﺨﺮ، ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ ...😭 ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭ پرسید: گفتی ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺳﻮﺧﺘﻪ؟ گفت: بله.😭 مغازه دار گفت: ﺍﯾﻦ ﺍﮔﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮد ۵۰۰ تومن ﻣﯽ‌ﺍﺭﺯﯾﺪ ﺍﻣﺎ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﺮﺍی اﺭﺑﺎﺏ ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﻣﻦ ١ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺍﺯﺕ ﻣﯿﺨﺮﻡ.🌻😭 قالیچه رو خرید و روی میزش پهن کرد و تا آخر عمرش آن یک قسمتی که سوخته بود رو همیشه گل‌محمدی‌ و‌ رز میخرید و روی قسمت سوخته قالیچه که به اندازه کف دست بود پرپر میکرد و دوستان صمیمی و همکارانش همه به نیت تبرک یک پر از گل را برداشته یا در جانمازشان میگذاشتند یا در قوری چای یا غذایشان میریختند اوﻥ ﻗﺎﻟﯿﭽﻪ تو روضه سوخته ﺑﻮﺩ قیمت گرفت، کاش دلمون تو روضه‌ها بسوزه. اونوقت بگیم: دلمون سوخته بی‌بی، چند میخری؟! 🌻 شادی همه پیرغلامان حضرت ارباب سیدالشهداء،اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام را با قرائت فاتحه و صلوات یاد کنیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم. علیه‌السلام اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚 💎 طلبکاری که مدتها سر دوانده شده بود برای وصول طلبش عزم جزم کرد و خنجر برهنه ای برداشت و به سراغ بدهکارش رفت تا طلبش را وصول کند. بدهکار چون وضع را وخیم دید گفت: چه به موقع آمدی که هم اکنون در فکرت بودم تا کل بدهی را یکجا تقدیمت کنم. چون طلبکار را با زبان کمی آرام کرد دستش را گرفت و گوسفندانی را که از جلوی خانه اش میگذشتند نشانش داد و گفت: ببین در هر رفت و برگشت این گوسفندان، چیزی از پشمشان به خار و خاشاک دیوارهای کاه گلی این گذر گیر کرده و از همین امروز من شروع به جمع آوری آنها میکنم. بقدر کفایت که رسید آنها را شسته و به رنگرز میدهم تا رنگ کند و بعد از آن زن و بچه ام را پای دار قالی مینشانم تا فرشی بافته و به بازار برده فروخته و وجه آن را دو دستی تقدیم تو میکنم. طلبکار از شنیدن این مهملات از فرط خشم به خنده افتاد و بدهکار هم چون خنده او را دید گفت: مرد حسابی طلب سوخته رو به این راحتی زنده کردی، تو نخندی من بخندم....؟ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍حاج میرزا اسماعیل دولابی در خصوص تقویت ایمان سالک می فرمودند : 🌹بر پیغمبر(ص) صلوات بفرست که قوه ی شما را زیاد می شود. هر وقت دعایی می شنوی یا مصیبتی از خوبان می شنوی و ناراحت می شوی، آهسته صلوات بفرست. این قوه و ظرفیت شما را زیاد می کند. صلوات ظرفیت انسان را بزرگ می کند. یعنی آدمی که ضعف اعصاب دارد، کوچک است.اگر یک شب نمازش عقب و جلو شود، خودش را می خورد، یا اگر یک شب موفق شود بی قرار می شود و ادّعا می کند، به برکت صلوات این حالت از او رفع می شود. صلوات در خوشی و ناخوشی به انسان قوت می دهد و بهجت می آورد و غم را زائل می کند. آنجا هم که سرور است آن را بزرگتر نشان می دهد. صلوات، در راه خدا به انسان خیلی کمک می کند، در بین دعاها برای رفع خستگی و باز شدن نطق و راه افتادن زبان مفید است. هر وقت با خدای خود صحبت می کنی، اگر دیدی زبانت تعطیل شد و نتوانستی حرف بزنی، صلوات بفرست، دوباره نطقت باز می شود... انسان گاهی درمانده که به خدا چه بگوید، صلوات راه را باز می کند. 📚 طوبای محبت ۱، ص۱۲۴ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🔴 شخصیت‌شناسی مرد نابینا ✍مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود. پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی می‌توان به پایتخت رفت؟ پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به پایتخت می‌رود کدام است؟‌ سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه‌ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌ راهی که به پایتخت می‌رود کدام است؟هنگامی که همه آن‌ها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می‌خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سؤال کرد، پادشاه بود، مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود. مرد با تعجب از نابینا پرسید: چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آن‌ها. پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می‌برد که حتی مرا کتک زد. 🔰نحوۀ رفتار هرکس نشانه شخصیت اوست، شرافت انسان به اخلاقش است. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴عالم یکپارچه شور و غوغاست و عطر محرم ، همچون اسپند ، در هوای جانهای بیقرار می‌پیچد و تازه‌شان می‌کند هرکس در گوشه‌ای می‌گرید و می.بالد و زنده می‌شود ... تو اما ، ای عزیزترین ، ای صاحب عزا ، کجای عالم نشسته‌ای به عزای جد غریبت🏴 علیه السلام
🔥عذاب قبر به خاطر آزردن شوهر! ✍یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط نقل می‌کند : زنی بود که شوهرش سید و از دوستان جناب شیخ بود. او خیلی شوهرش را اذیّت می‎کرد پس از چندی آن زن فوت کرد هنگام دفنش جناب شیخ حضور داشت با چشم برزخی مشاهداتی کردند بعد فرمودند : روح این زن جدل می‌کند ، وقتی که خواستند او را دفن کنند اعمالش به شکل یک سگ سیاه درنده‎ای شد . همین که خانم فهمید این سگ باید با او دفن شود متوجه شد چه بلایی در مسیر زندگی بر سر خود آورده شروع کرد به التماس و نعره زدن ، دیدم خیلی ناراحت است لذا از این سید خواهش کردم که حلالش کند او هم بخاطر من حلالش کرد . سگ رفت و او را دفن کردند. 📚منبع : کیمیای محبت ، ص ۱۴۱ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
💞درخت نخل درخت عجیبی است! گویی این درخت اصلا نبات نیست! چیزی شبیه به آدمیزاد است. وقتی می خواهند نخلی را قطع کنند، می گویند بِکُشش! بی جهت نیست که واحد شمارش نخل هم چون آدمیان، «نفر»است... نخل تنها درختی است که اگر سَرش را قطع کنی می میرد! بر خلاف همه ی درختان که اگر سرشان را بزنی، بار و بَرگشان بیشتر هم می شود. اما نخل نه! سَرش را که قطع کردی می میرد. مهم نیست ریشه اش در خاک سالم باشد، نخلِ بی سر می میرد! آب هم اگر از سَر نخل بگذرد و به زیر آب فرو رود، خفه می شود و می میرد! مثل آدمیزاد. درخت مقدسی است... ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ «ﺩﮐﺘﺮ ﮐﺮﯾﻢ ﻣﺠﺘﻬﺪﯼ» ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻓﻠﺴﻔﻪ ی ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ! ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﻫﻨﮓ، ﻣﺜﻞ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﺨﻞ ﺍﺳﺖ! ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﺍﺕ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﺎﮎِ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺍﺳﺖ. ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺳَﺮَﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﯾﻌﻨﯽ ﻧِﻤﻮﺩِ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽِ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﺕ ﻫﻢ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ، ﺁﻥ ﻓﺮﻫﻨﮓ میمیرد، ﻭَﻟﻮ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺭﯾﺸﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ باشد... ‎‌‌‌‎ ‎‌‌‎‌‌‎‌‌═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌸 باغ مستوفی در اطراف شهرری، یكی از باغاتی بود كه در آنجا زراعت می‌كردند. اتفاقا سیل عظیمی آمد و تمامی اراضی مزروعی را آب فراگرفت و بسیاری از مكانها را تخریب نمود. بر اثر آب باران، حفره و شكافی عمیق، در باغ مستوفی نیز پدید آمد. هنگامی كه به اصلاح و مرمت این قسمت مشغول بودند، سردابی ظاهر شد كه آب قسمتی از آن را تخریب كرده بود. وقتی كه برای بازرسی و جستجو به آنجا وارد شدند، جسدی را مشاهده كردند كه تمام اعضأ بدن آن سالم و تازه به نظر می‌رسید و هیچگونه عیب و نقصی در آن دیده نمی‌شد، و با صورتی نیكو آرمیده بود! و هنوز اثر خضاب كردن بر ناخنهایش مشهود بود! و ناخنهای یك دست را گرفته و ناخن دست دیگر را نگرفته بود و محاسن شریفش روی سینه‌اش ریخته بود و بدن چنان سالم و تازه بود كه چنین به نظر می‌آمد تازه از حمام بیرون آمده است و فقط رشته‌های نخ پوسیده كفن كه از هم گسسته شده بود در اطراف جسد بر روی خاك ریخته بود! این خبر در شهرری و تهران، به سرعت دهان به دهان گشت؛ و مردم فورا به سلطان وقت اطلاع دادند. به دستور سلطان، سریعا گروهی از علمأ و افراد سرشناس و صاحب نفوذ، كه در بین ایشان مرحوم حاج آقا محمد آل آقا كرمانشاهی و مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه، حكیم گرانمایه آن روزگار و مرحوم آیة الله ملا محمد رستم آبادی و مرحوم علامه سید محمود مرعشی نجفی حضور داشتند؛ انتخاب و برای بررسی وضعیت در منطقه حضور پیدا كردند و وارد سرداب شدند و پس از تایید اصل قضیه، برای شناسایی جسد، شروع به تفحص و جستجو نمودند. با تفحص و بررسی‌های انجام شده در سرداب، متوجه لوح و سنگ قبری می‌شوند كه بر روی آن چنین نوشته شده است: هذا مرقد العالم الكامل المحدث، ثقة المحدثین، صدوق الطایفه، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی. پس از بررسی‌های كامل و پیدا شدن این سنگ نوشته و تایید علمأ و امینان مردم، در صحت و شناسایی جسد مطهر شیخ صدوق، جای هیچگونه تردیدی باقی نماند؛ و لذا دستور دادند، سرداب را بازسازی كنند و در آن را بستند و حفره پدید آمده را نیز مرمت كردند و بنایی مناسب بر آن ساختند و به بهترین وجه تزیین و آیینه كاری نمودند. مرحوم آیة الله مرعشی نجفی كلامی را نیز در ادامه بیان می‌دارند كه: مرحوم پدرم، علامه سید محمد مرعشی نجفی می‌فرمودند: من دست آن بزرگوار را بوسیدم و دیدم كه تقریبا پس از نهصد سال كه از مرگ و دفن شیخ صدوق می‌گذرد، دست ایشان، بسیار نرم و لطیف بود. آری این چنین است سرانجام عاشقان و دلدادگان کوی حضرت دوست که مس وجود خود را با کیمیای محبت او به طلا مبدل ساختند. 📚منبع: مقدمه كتاب من لا یحضره الفقیه و کتاب روضات الجنات خوانساری. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
پاسخ امام زمان عج به علامه بحرالعلوم در مورد علت این همه پاداش برای گریه بر امام حسین علیه‌السلام علامه بحرالعلوم ره به قصد تشرف به سامرا تنها به راه افتاد، در بين راه راجع به اين مسئله كه گريه بر امام حسين علیه‌السلام گناهان را می‌آمرزد فكر می‌كرد همان وقت متوجه شد كه شخص عربی كه سوار بر اسب است به او رسيد و سلام كرد بعد پرسيد: جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته‌ای و در چه انديشه‌ای؟ اگر مساله علمی است بفرمائيد شايد من هم اهل باشم؟ سید بحرالعلوم فرمود: در اين باره فكر می‌كنم كه چطور می‌شود خدای تعالی اين همه ثواب به زائرين و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء علیه‌السلام می‌دهد! مثلاً در هر قدمی كه در راه زيارت برمی‌دارد ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته می‌شود! و برای یک قطره اشک تمام گناهان صغيره و كبيره‌اش آمرزيده می‌شود؟! آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن من برای شما مثالی می‌آورم تا مشكل حل شود سلطانی به همراه درباريان خود به شكار می‌رفت در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سختی افتاد و بسيار گرسنه شد خيمه‌ای را ديد و وارد آن خيمه شد در آن سياه چادر پير زنی را با پسرش ديد آنان در گوشه خيمه بز شيردهی داشتند و از راه مصرف شير اين بز زندگی خود را می‌گرداندند وقتی سلطان وارد شد او را نشناختند ولی بخاطر پذيرايی از مهمان آن بز را سر بريده و كباب كردند زيرا چيز ديگری برای پذيرايی نداشتند سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد از ايشان جدا شد و به هر طوری كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را برای اطرافيان نقل كرد و از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازی پيرزن و فرزندش را داده باشم چه عملی بايد انجام بدهم؟ یكی از حضار گفت: به او صد گوسفند بدهيد ديگری كه از وزراء بود گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهيد يكی ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد سلطان گفت: هر چه بدهم كم است زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده‌ام چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند من هم بايد هر چه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود بعد سوار عرب به سيد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم حضرت سيدالشهداء علیه‌السلام هر چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خداوند به زائرين و گريه‌كنندگانش آن همه اجر و ثواب بدهد نبايد تعجب نمود چون خدا كه خدائيش را نمی‌تواند به سيدالشهداء علیه‌السلام بدهد پس هر كاری كه می‌تواند انجام می‌دهد يعنی با صرف نظر از مقامات عالی خودش به زوار و گریه‌كنندگان آن حضرت درجاتی عنايت می‌كند در عين حال اينها را جزای كامل برای فداكاری آن حضرت نمی‌داند چون شخص عرب اين مطالب را فرمود از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد ↲کمال الدين، صفحه۱۱۹، سوال۱۱ • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🔴 خانومی که در یک سال هشت بار زایمان کرد😳😳 قدر خانومت را بدان! 💠 مرجع تقلید آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانى، نسبت به خانواده‌هاى خیلى حساس بود و هر یک از آنان که صاحب فرزند مى‌‏شد، یکصد تومان براى خرج زایمان همسرش به او مى‌‏داد. مردى نزد خود گفت: آقا سنش زیاد شده و هوش و حواس درستى ندارد و می‌توانم پول بیشتری از او بگیرم. اعیاد مذهبى که مى‌‏رسید در شلوغى خدمت آقا مى‌رسید و مى‌گفت: دیشب خداوند بچه‌‏اى به ما داده است، آقا هم صد تومان به او مى‌داد. آن مرد به دوستانش گفت: نگفتم آقا توجه ندارد. دوستانش گفتند: آقا توجه دارد، ولى براى تو مى‌کند. بالاخره وقتى براى گرفتن صد تومان هشتم خدمت آقا رسید، آقا پول را به او داد و آهسته کنار گوشش فرمود: قدر خانمت را داشته باش که در یک سال هشت بار برایت زایمان کرده است!!‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند... کفش‌هایش را گذاشت زیر سرش و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از آن دو نفر گفت: طلاها را بگذاریم پشت منبر... آن یکی گفت: نه ! گویا آن مرد نخوابیده و وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد. گفتند: امتحانش میکنیم کفش‌هایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود. مرد که حرفای آن‌ها را شنیده بود خودش را بخواب زد. آن دو، کفش‌هایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان نداد. گفتند پس حتما خواب است طلاها را بگذاریم پشت منبر... بعد از رفتن آن دو فرد، مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای آن دو رو بردارد اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفش‌هایش را بدزدند...! پس هیچوقت خودتون رو به خواب نزنید :))) ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✅روایتی تکان دهنده و زیبا 🔴شب اول قبر آیت‌‌الله حائری و عنایت امام رضا علیه السلام بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، شروع کرد به تعریف کردن: وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور وحشتناک! به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود! بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند. راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم. آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد.. 📘ناقل آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی(ره) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ • اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به حاج رسول تُرک، از عربده‌ کش‌های تهران بود اما عاشق امام حسین علیه‌السلام بود در ایام عزاداری ماه محرم شب اول بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش کردند و گفتند: تو عرق‌خوری و آبروی ما را می‌بری! حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت و خیلی گریه کرد و گفت: ناظم ترک‌ها جوابم کرد شما چه می‌گویی، شما هم می‌گویی نیا؟! اول صبح در خانه‌اش را زدند رفت در را باز کرد دید ناظم ترک‌هاست روی پای حاج رسول تُرک افتاد و اصرار کرد بیا بریم گفت: کجا؟! گفت: بریم هیئت! حاج رسول گفت: تو که من را بیرون کردی؟ گفت: اشتباه کردم حاج رسول گفت: اگر نگویی نمی‌آیم ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم در کربلا هستم خیمه‌ها برپاست آمدم سراغ خیمه سیدالشهداء علیه‌السلام بروم دیدم یک سگ از خیمه‌ها پاسداری می‌کند هر چه تلاش کردم نگذاشت نزدیک شوم دیدم بدن سگ است اما سر و کله حاج رسول است! معلوم می‌شود امام حسین علیه‌السلام تو را قبول کرده است ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن آنقدر خودش را زد و گفت: حالا که آقام من را قبول کرده دیگر گناه نمی‌کنم توبه نصوح کرد از اولیای خدا شد شبی عده‌ای از اهل دل جلسه‌ای داشتند آدرس را به او ندادند، ناگهان دیدند در می‌زنند رفتند در را باز کردند دیدند حاج رسول است! گفتند: از کجا فهمیدی آدرس کجاست؟ کلی گریه کرد و گفت: بی‌بی آدرس را به من داده است شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود گفتند: چگونه‌ای! گفت: عزرائیل آمده او را می‌بینم ولی منتظرم اربابم بیاید! اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
📚داستان جذابیت یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست . دختر دانش آموز صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره. روز اولی که به مدرسه جدید آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند! نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت. او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید : میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ یک دفعه کلاس از خنده ترکید … بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند : - اما بر عکس من، تو بسیار زیبا و جذاب هستی. او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند. او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود. به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود. آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت. آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود. سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم. 5 سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت : - برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود ! در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟ همسرم جواب داد : - من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا