هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
💯💯حق هر بانوی ایرانی است که #چادر با #کیفیت داشته باشد💯💯
انواع #چادر مشکی و رنگی موجود است
💞ڪیفیت پارچه و دوخت عالے💞
💓طـرح و رنگ زیبا و چشـم نواز💓
💞قیمتهاے عالــے و غیر نجـومـے💞
💓با نشـان اعتمـــــاد و معتبـــــر💓
هدایای ویژه محرم و صفر🏴💯
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
جهت سفارش چادر مشکی👆😍
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
چادر رنگی های سه بُعدی با طرحهای متنوع و بینظیر😍
زود ببینید ظرفیت محدوده👇👇👇👇👇
﷼ 💖💖💖💖💖
﷼ 💖چادررنگی ۳بُعدی💖
﷼ 💖سوپرسافت درجه یک💖
﷼💖 سبک، اما بدن نما نیست 💖
﷼💖 پشتکرپ اصلا لیز نیست💖
﷼💖 متراژ درخواستی مشتری💖
﷼ 💖💖💖💖💖💖💖💖💖
طرحهای امروز فقط برای امروزه فردا ممکنه طرحهای امروزو نداشته باشیم
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم
🤲دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌼خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
#امام_زمان عج
#محرم
هدایت شده از گسترده مارال
🔵تست عجیب اضطراب وافسردگی🤯
⛔️تصویر بالا برای شما متحرک است یا ثابت⁉️
1⃣متحرک〰〰〰〰〰〰〰〰
2⃣ثابت ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💯حتما جواب رو ببینید عالیه 😳😱😲👇
https://eitaa.com/joinchat/1419051026Cc7733cbcda
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
قوی ترین ماسک خانگی پوست🤯
فقط ۷ روز ازش استفاده کنی تمام چرک و جوشهات ازبین میبره 😳
ساخت خمیر خانگی سفیدکننده فقط با #خمیر_دندون😌
خمیرخونگی زیبایی بساز👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1419051026Cc7733cbcda
https://eitaa.com/joinchat/1419051026Cc7733cbcda
شوهرکش شو☝️💦
خودم تست کردم عالیه 💃
✍#امام_حسن_و_مرد_شامی
روزی امام حسن (ع) سواره بودند و مردی از اهل شام امام را ملاقات کرد و پی در پی او را لعن و ناسزا گفت. امام هیچ نفرمود تا مرد شامی از دشنام دادن فارغ شد. آن گاه امام به مرد شامی سلام کرد و فرمود: برادر! گمان میکنم غریب باشی و گویا بر تو مشتبه شده است، اگر از ما طلب رضایت بجویی از تو راضی میشویم، اگر چیزی سؤال کنی عطا میکنیم، اگر طلب ارشاد کنی تو را ارشاد میکنیم، اگر گرسنه باشی تو را سیر میکنیم، اگر برهنه باشی تو را میپوشانیم، اگر محتاج باشی بی نیازت میکنی. اگر رانده شده ای تو را پناه میدهیم. اگر حاجت داری حاجتت را برآورده میسازیم، اگر بار خود را بر خانه ما فرود آوری و میهمان ما باشی تا وقت رفتن برای تو بهتر خواهد بود؛ زیرا خانه ما وسیع و از امکانات برخوردار است. چون مرد شامی این سخنان را از آن حضرت شنید، گریست و گفت: شهادت میدهم که تو خلیفة الله در روی زمین هستی و خدا بهتر میداند که خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد. پیش از آن که تو را ملاقات کنم تو و پدرت دشمن ترین انسانها نزد من بودید و الآن محبوب ترین خلق نزد من هستید. پس بار خود را در خانه ی حضرت فرود آورد و تا زمانی که در مدینه بود مهمان امام بود و از محبان و معتقدان اهل بیت (ع) شد.
سنگ بد گوهر اگر کاسه ی زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر، کم نشود؟
📙یکصد موضوع، پانصد داستان 218/1 ؛ به نقل از منتهی الامال 222/1.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف خدمت آیت الله خویی رسیدم و در آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتا پایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود.
من درحالی که تعجب کرده و نگران حالشان بودم سوال کردم که آیا فکر نمیکنید با این وضعیت سر تا پا سیاهپوش در گرما، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!!!
فرمودند: فلانی من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپا برای حضرت سیدالشهداء (ع) دارم.
پرسیدم: چطور؟؟
فرمودند: پدرم، آسید علیاکبر از وعاظ معروف زمان خود بود.
همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار می شد پس از دو سه ماه بارداری بچهاش سقط می شد و بچهدار نمی شدند.
روزی پدرم بالای منبر این جمله را به مردم می گوید:...که ایهاالناس دستتان را از دست امام حسین و اهلبیت (علیهم السلام) رها نکنید که اینها خاندان کرامت و بخششند و هر حاجت یا مشکل بزرگی که دارید جز درب خانه ایشان جای دیگری نروید که اینها حلال مشکلاتند.
پس از آنکه از منبر پائین می آید زنی به او می گوید شما که به ما سفارش می کنید تا برای گرفتن حوائجمان درب خانه اهلبیت و امام حسین برویم، چرا خودت از امام حسین(ع) نمیخواهی تا به تو فرزندی عنایت فرماید؟؟!!
ایشان درحالی که به شدت ناراحت می شوند به خانه می رود.
مادر بنده می پرسد: چرا اینقدر ناراحتید؟؟؟
و ایشان قضیه را بازگو می کنند.
مادرم می گوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما بچهدار شویم؟؟
پدرم می گوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟؟ مادرم در می گوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم، اصلا شما نذر کن که امسال تمام ۲ ماه محرم و صفر را برای امام حسین از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.
در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتا پا سیاه پوش شد. در همان سال هم مادرم باردار می شود و ۷ ماه نیز از بارداری میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.
یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید.
وقتی پدرم درب را باز می کند پس از سلام و احوال پرسی عرض می کند که من یک سوال دارم.
پدرم که گمان می کند سوال او یک مساله علمی و یا فقهی باشد می گوید بپرس. اما در کمال ناباوری آن طلبه می پرسد آیا همسرشما باردار است؟؟؟
ایشان با تعجب می گوید بله، تو از کجا میدانی؟
باز می پرسد ایشان ۷ ماهه باردارند؟؟
پدرم با تعجب بیشتری پاسخ مثبت می دهد.
ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن می کند و ....
.........
ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن می کند و می گوید: آسیدعلی اکبر من الآن خواب بودم، در خواب وجود مبارک پیامبراکرم صل را زیارت کردم.
حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبر بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی این بچه ای را که ۷ ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ می کنیم و او سالم می ماند و ما او را بزرگ می کنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت می دهیم و او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار.
حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟؟؟
•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#داستانک
✍پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد:
✅گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زائیده بود و سه چهار توله داشت و اوایل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند وبخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
⇦این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد. اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرضگوسفندان ما نمیشد. ما دقیقا آمار گوسفندان وبره های آنها را داشتیم وکاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند. یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند! ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت. روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.»
💥این یک گرگ است و با سه خصلت: درندگی وحشیبودن و حیوانیت شناخته میشود اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید
👌هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب!
✅فقط چندثانیه وقت میخادبخون👌👌
✅چندثانیه تفکر
⭕️پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد.
یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
از مادرش پرسید:
مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت:
از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند
و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم.
فرزند با تعجب گفت:
حالاکه داری جان می دهی از من اینها را درخواست می کنی⁉️
و قبلا به من هیچ گلایه نکردی❗️
مادر پاسخ داد:
بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم و عادت کردم
⭕️ ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تو را به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی اینجا عادت نکنی...
⭕️مادر،گوهرنایاب زندگی راقدربدانید.
بامادرتان طوری رفتارکنیدکه دوست داریدفرزندتان باشمارفتارکند...
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸مهربانی فراگیر امام حسین (ع)🔸
اگر اسلام به صورت یک #قلعه باشد، حسین بن علی (ع) یک #درختی است که از این قلعه سر بیرون کرده است. کسانی که قلعه را قبول ندارند، زیر سایۀ این درخت می نشینند! سایۀ این درخت، از قلعه بیرون زده است. دیوارهای قلعه، زیر آن است. بیرونی ها هم می توانند زیر سایۀ آن بنشینند. چه قدر کسانی هستند که از غیر اسلام می آیند و به این آقا پناه می برند و به او اعتقاد دارند!
یک وقتی از کوچه های محلۀ کلیمیها [در شیراز] عبور می کردم. خانم کلیمی ای آمد. گفت: بچۀ هجده ساله ای دارم. حال او بد است. بر روی یک پولی، حمدی بخوان که من با آن پول چیزی بخرم، نباتی بگیرم، بدهم به این برای شفا! گفتم: خانم شما کلیمی هستی. حمد مربوط به قرآن است. گفت: ما به حمد عقیده داریم! ما به امام حسین(ع) عقیده داریم! ما به حضرت عباس(ع) عقیده داریم! من هرچه گشتم، پول در جیب هایم نبود. خود او گشت و یک چیزی پیدا کرد. من بر آن حمد خواندم که او با آن برای بچه اش نبات بگیرد. این اعتقاد آنهاست. ما بعضی علما داشتیم که می رفتند در مسجد (عبادتگاه) کلیمی ها روضه می خواندند! کلیمی ها زار زار گریه می کردند! کلیمی های آنوقت و کلیمی های حالا، چه تفاوتی دارند؟ نمی دانم! در اینها هم انسان های برجسته ای هستند؛ یعنی قوم پیچیده ای هستند. اگر خوب بشوند، در خوبی کم نظیر هستند. اگر هم بد بشوند، خیلی اعجوبه هائی هستند!
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
یکی از مداحان تعریف میکرد چای ریز مسجدمون فوت کرد ، سر مزارش رفتم گفتم یه عمر نوکری کردی برای ارباب بی کفن حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ...،
بیا بهم بگو ارباب برات چه کرد ...!
ایشان میگفت دو سه شب از فوتش گذشته بود خوابش رو دیدم گفتم مشت علی چه خبر؟
گفت الحمدلله جام خوبه
ارباب این باغ و قصر رو بهم داده
دیدم عجب جای قشنگی بهش دادن.
گفتم بگو چی شد؟ چی دیدی ؟
گفت شب اول قبرم امام حسین علیه السلام آمد بالای سرم ،
صدا زد آقا مشهدی علی
خوش آمدی ..
مشهدی علی توی کل عمرت 12 هزار و 427 تا برای ما چایی ریختی ...
این عطیه و هدیه ما رو فعلا بگیر تا روز قیامت جبران کنیم ...
میگفت دیدم مشت علی گریه کرد .
گفتم دیگه چرا گریه میکنی ؟
گفت : اگه میدونستم ارباب این قدر دقیق حساب نوکری من رو داره
برای هر نفر شخصا" هم چایی میریختم ، هم چایی میبردم ...
عزیزانم : نوکری خود را دست کم نگیرید...
چیزی در این دستگاه کم و زیاد نمیشود... و هر کاری ولو کوچک برای حضرت زهرا سلام الله علیه و ذریه مطهرش انجام دهیم.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کند...
کفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند.
یکی از اون دو نفر گفت:
طلاها را بزاریم پشت منبر،
اون یکی گفت: نه !
اون مرد بیداره وقتی ما بریم طلاها رو بر میداره.
گفتند: امتحانش میکنیم کفشایش را از زیر سرش برمیداریم
اگه بیدار باشه معلوم میشه.
مرد که حرفای اونا رو شنیده بود،
خودشو بخواب زد. اونها کفشایش را برداشتن و مرد هیچ واکنشی نشون نداد.
گفتند پس خوابه طلاها رو بزاریم پشت منبر...!
بعد از رفتن آن دو مرد،
مرد خوش باور بلند شد و رفت که جعبه طلای اون دو رو بردارد اما اثری از طلا نبود و متوجه شد که همه این حرفا برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند...!
و اين گونه است که انسان خیلی وقتها در طول زندگی همه چیز خود را خودخواسته از دست میدهد از جمله زمان و فرصتها!
چرا که نگاه و توجهش به جایی است که نباید باشد.
•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande